تحلیل جامعه و سیاست

قربانی از میان سوژه‌های سیاسی(۱)

پاره‌ی نخست
حاضرم خونم در جمع شما مردم بریزد و خارج از شما زندگی برایم معنی ندارد.
رهبر شهید(ره)
به‌راستی مفاهیمی نظیر مرد سیاسی، شاه‌فیلسوف، مدبّرِ مدینه، شاه، خلیفه، سلطان، لویاتان، شهریار و… ما را به یادِ یا تأمل درباب چه چیزی می‌افکند؟ با این مفاهیم مقوله‌ای را به‌یاد می‌آوریم که از ابتدا با امر سیاسی همزاد بوده است: نوعِ خاصی سوژه‌ی سیاسی. اما با مفاهیم مردم، قوم، انبوه خلق، ستم‌دیدگان، بردگان، حاکمان، محکومان، فقرا، طبقه و … نیز نوعی خاصی سوژه‌ی سیاسی را به یاد می‌آوریم. تنها تفاوت این است که اولی شخص‌واره است و دومی جمعی. اما آیا نمی‌توان از زنان، مردان، دانشجویان، کودکان، شهرنشینان، روستاییان و … در مقام سوژه‌های سیاسی یاد کرد؟ به‌طور کلّی باید گفت هرآن‌چه از حیث و تحت شرایطِ تاریخی نامی دارد/ می‌گیرد، واجد معنا و دلالت سیاسی خواهد بود، یا، هر آن‌چه را تمایز می‌گذاریم، اعمّ از انسان‌ها و اشیا، توسطّ هرچیزی، زبان یا غیر زبان، معنا و دلالت سیاسی دارند، پس یعنی می‌توان با آن چونان سوژه‌ی سیاسی برخورد کرد. بدین شیوه، اساساً نفسِ نامیدن و تمایز را می‌توان سوژه‌ی سیاسی‌ای غیر شخصی نامید، سوژه‌ای که لاجرم توسط شخصی یا جمعی، نمایندگی می‌شود. این برخورد بدان معناست که هیچ امری در تاریخ غیر سیاسی نیست و هر امری ماهیتاً تاریخی ماهیتاً سیاسی نیز خواهد بود؛ البته فارغ از شدّت و ضعفِ معنای سیاسی که شرایطِ تاریخی آن را تعیّن می‌بخشد. بنابراین، اگر کسی بپرسد چه چیزی سیاسی نیست، باید پاسخ داد: هیچ چیز. یعنی تا آن‌جا که قضیه به شهر/پولیس و تاریخ برمی‌گردد، «سیاست» یگانه «نسبت»ی است که بر آن فرمان می‌راند. باری، این اما بدان معنا نیست که چیزها فقط معنای سیاسی دارند؛ اما هیچ نسبتِ انسانی‌ای عاری از معنای سیاسی نخواهد بود. باری، دریابیم که گاهی همه‌ی معانی و امکان‌های تاریخی مشروط به یک معنا و امکان می‌گردد؛ درست مثل وضعیت اکنون ما که پس از ظهور گروه تروریستی-بیابانیِ طالبان و تحقق تامّ بحران، همه چیز مشروط به گشودگی در امر سیاسی شده است.
وانگهی، سیاسی‌بودنِ هرچیز درکِ نوبنیاد از خود «سیاست» را لازم می‌آورد. از آن‌جا که امر سیاسی مستقیماً با وجود آدمی پیوند می‌یابد، یعنی هستیِ تاریخیِ ما را نام می‌گذارد، بدین منطق و استلزام، «سیاست» به معنای نفس «بودن» یا ارتباط هرچیزی با وجودِ انسان خواهد بود. از این‌رو، سیاسی‌بودن یعنی گروگانِ پروایِ وجودِ خویش بودن در بطن مناسبات تاریخی. جمله‌ی معروف ارسطو که می‌گوید «انسان مدنی بالطبع است» در اصل این است: «انسان به حکم physis، موجودی است که برای زندگی در polis آفریده شده» (ارسطو، ۱۳۸۱: هفده). Physis برای ارسطو نخستین نمود هستی به‌شمار می‌آید (گادامر، ۱۳۸۴:‌۴۲، برای مطالعه‌ی بیشتر: یونسی، ۱۳۸۷: ۱۱۲ به بعد). فوسیس ذات و ماهیّت اولیه و درونیِ هرچیزی را نشان می‌دهد، مانند نفس/پسوخه برای انسان. ارسطو به‌واقع وجود انسان را با سیاست گره می‌زند. لذا پیوند آدمی به‌حکمِ فوسیسِ خویشتن با پولیس به‌معنای پیوند وجود او با سیاست خواهد بود. از حیث متفاوت، این امر به رابطه‌ی فوسیس و نوموس نیز قابل بازنمایی و مطالعه است. اما دقّت کنیم نسبتِ وجود انسان با سیاست را به مسأله‌ی «بقا» در سیاست خلط و معنا ننماییم: از منظرِ منطقِ وجود به هستیِ انسانْ کلّ، دوستی، آینده و معنا، اهمیّت می‌یابند، اما از منظر دومی جزء، کین، اکنون و شِبه معنا اعتبار پیدا می‌کنند. از عینک تمایز مزبور، خطا نیست اگر بگوییم بشر هماره «بقااندیشانه» به خود نگریسته و از این‌رو، متحد با مضمون افلاطون که می‌گوید: صلح بی‌خود است و ملّت‌ها همیشه در وضعیت بالقوه‌ی جنگ نسبت به همدیگر به‌سر می‌برند، بگوییم خانه‌ی سیاستِ او خانه‌ی خشونت و خصومت بوده است. کانونی‌شدنِ مشدّد «منافع ملّی» و «امنیّت‌اندیشی»‌ی بی‌قید و شرط و فراسوی حقّ و عدالت در دوران معاصر، حاکی از غلبه‌ی «بقااندیشی»‌ی خشونت‌طلبانه در حوزه‌ی روابط سیاسی است. این امر نشانه‌ی این نیز تواند بود که چگونه امر سیاسی در بستر مناسبات و الزامات عینی دچار انحراف مضمونی شده و نتیجه‌ی عینیِ آن فریبِ پیوسته‌ی افکار عمومی است.
با تمهید مذکور می‌خواهیم بگوییم تاریخْ ما را با سوژ‌ه‌های سیاسیِ گوناگون آشنا کرده است، در این‌جا اما از یک استثنا در میان سوژه‌های سیاسی سخن می‌رود: قربانی. این‌که قربانی چیست و کیست، زبان و جهان قربانی چیست… در پاره‌های بعدی توضیح خواهیم داد. اما آن‌چه لازم است عجالتاً یادآور شوم این است که «قربانی» تکین‌ترین نوع سوژه‌ی سیاست و تاریخ است که همه‌ی اشکال سوژه‌های تاریخ-سیاست و هر محمولی را پشت‌سر نهاده و از آن‌ها جدا می‌شود. من ابتدا چنین تصوّری را راجع به یک «نویسنده‌»ی واقعی داشتم: نویسنده به‌معنای حقیقی یک «قربانی» است و نوشتن شکلی از قربانی‌شدن. نویسنده آنی نیست که می‌نویسد- در هر سطحی- کسی است که نوشته می‌شود و نمی‌تواند از آن باز دارد. اما بلادرنگ به مصداقِ عینیِ قربانی در حوزه‌ی سیاست واقف شدم. «قربانی» یگانه شکلِ اصیلِ سوژه‌ی سیاسی است که بارِ هستیِ تاریخی را به‌دوش می‌کشد و همه‌ی آشکال دیگر مادون آن قرار دارد.
اگر مجاز باشیم اندیشه‌ی سیاسی- کلاسیک و مدرن- را ذیل دو پارادایم افلاطونی و ارسطویی صورت‌بندی کنیم، اندیشه‌ی سیاسیِ کلاسیک تقریباً سراپا افلاطونی است؛ تنها خود ارسطو ارسطویی می‌ماند. اندیشه‌ی سیاسی در فرهنگ اسلامی بلااستثنا افلاطونی است، حتی فارابی نیز یک افلاطونیِ تمام‌عیار ظاهر می‌شود؛ جز این‌که به لطف یک «تأویل بازسازانه» بتوان او را ارسطویی تفسیر کرد. به‌هرروی، در پارادایم افلاطونی آرخه و شخص‌وارگی اهمیّت دارد، حال آن‌که در پارادایم ارسطویی قانون و ساختارهای انتزاعی- شکلی از نِسَب- کانونی می‌شود، مقصود از انتزاعی ساختارهای جنسی و غیر شخصی است. «شخص‌وارگی» ماهیّتِ متافیزیکِ افلاطون را نیز آشکار می‌کند، امری که فلسفه در فرهنگ اسلامی از طریق مفهوم مرکزیِ «واجب الوجود» آن را به اوج و شدّت رساند. ارسطو اما علیه شخص‌وارگی در متافیزیک و سیاست اقدام کرد. مجال توضیح چرخش ارسطویی نیست، فقط بدین تذکّر بسنده می‌کنم که کتاب پنجم سیاستِ ارسطو، اوجِ اندیشه‌ی سیاسی ارسطو از منظر کلّی‌تر، مانیفِست انقلاب از زاویه‌ی جزئی‌تر را نشان می‌دهد. کتاب پنجم چنان زنده و رادیکال علیه «شخص‌وارگی» سخن می‌گوید که گویی یک متن کاملاً معاصر است. و نیز همین متن، از پیوند منطقیِ امر سیاسی و انقلاب، یا انقلاب در مقام ذاتِ سیاست و سیاسی‌ترین کنشْ صحبت می‌کند. «قربانی» به دلیل ذاتش شخص‌واره نیست و لذا مدام یک سوژه‌ی انقلابی باقی می‌ماند.

در مورد نویسنده

روح الله ققنوس

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید