Slide Show

مناسبت شاه‌نامه با فرهنگ، ادبیات، اساطیر و جغرافیای افغانستان

مقدمه

در این یادداشت توجه بر این است تا چشم‌اندازی ارایه شود از موقعیت فرهنگی جغرافیای افغانستان (خراسان) در جغرافیای کلان فرهنگی‌ای‌ که ما از آن به عنوان آریانا و ایران فرهنگی یاد می‌کنیم. امروز سه کشور در منطقه (ایران، افغانستان و تاجیکستان) ادعا دارند که از نظر تاریخی مرکز آریانا و ایران فرهنگی در منطقه استند؛ درحالی‌که ایران فرهنگی فراتر از جغرافیای سه کشور کنونی را در بر می‌گرفته است: شامل بغداد در خاورمیانه و شامل کشور‌های ازوبیکستان و ترکمنستان در آسیای میانه می‌شده است. برداشت اسطوره‌شناسان این است‌که ایران‌ویچ جایی در آسیای میانه بوده است.

اشکانی­‌ها (پارت­‌ها) از نیسا جایی در ترکمنستان کنونی استند. عشق‌­آباد پایتخت ترکمنستان اصلاً اشک­آباد است‌که بنام اشک اول، موسس امپراتوری اشکانیان، نام‌گذاری شده است. منظور این نیست که کِی‌ها در منطقه اصالت دارند و کی‌ها ندارند. هدف بررسی واقعیت­‌های فرهنگی است‌که خاستگاه­ این واقعیت‌های فرهنگی کجا بوده و بعد چگونه تحول و توسعه یافته است. کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان و سمرقند و بخارا به‌ویژه افغانستان در محور این تحول و توسعه چه جایگاهی داشته است.

کشورها در روزگار پیشین مرزهای مشخص نداشته‌اند. مرزها به‌اساس لشکرکشی­‌ها و تجاوزها مشخص می‌شد. آن‌چه را که امروز بنام کشورهای مشخص می­‌شناسیم از رویکردها و اصول­ مدرن حکومتداری است‌که در گذشته، معمول نبود. امپراتوری­‌ها خانوادگی وجود داشت نه کشورهای خاص.

منطقه­‌ای را که ما از آن بنام آریانا یا ایران یاد می‌کنیم قلمروی امپراتوری­‌های هخامنشیان، اشکانیان، کوشانیان، ساسانیان، سامانیان، غزنویان و… بوده است. گاهی سرزمین آریانا بین چند خاندان تقسیم می­‌شد، گاهی در دست یک خاندان قرار داشت و جغرافیایش توسعه پیدا می­‌کرد. هیچ‌گاه در تاریخ باستان پیش از ایران امروز سرزمین مشخصی بنام ایران یا آریانا نداشته­‌ایم. این­که آریانا یا ایران فرهنگی می­‌گوییم یک جغرافیای سیاسی نه بلکه یک روایت فرهنگی و اساطیری است‌که از جای کوچک اساطیری‌ای بنام ایران­ویچ توسعه یافته و بر جاهای متفاوتی تطبیق داده شده است.

اسطوره‌شناسان خاستگاه ایران‌ویچ را خوارزم، بلخ، بدخشان، ری، هیرمند، سیستان دانسته‌­اند. اما این ایران­ویچ در هیچ‌جا به طور مشخص نیست با آن­که در همه­‌جا می‌تواند باشد. این­که امروز سرزمین سیاسی مشخصی بنام ایران یاد می­‌شود از تطبیق­‌های پسین و تازه از ایران­ویچ بر بخشی از جغرافیای سرزمین ایران باستان است. این­که به‌طور مطلق حکم کنیم که ایران­ویچ اساطیری یا ایران فرهنگی ایران امروزی است، این حکم اشتباه است.

این مشخص­ شدن روایت فرهنگی ایران بر یک جغرافیای خاص در منطقه، تصور از ایران فرهنگی را دچار سوء تفاهم کرده است؛ به‌نوعی از جغرافیاهای سیاسی مانند افغانستان، تاجیکستان و… فرهنگ­زدایی شده است. هنگامی‌که گفته می­‌شود اوستا می­‌گویند متعلق به مردم ایران است، هنگامی می­‌گویند شاه‌نامه می­‌گویند متعلق به ایران است و…. در چنین وضعیتی نیاز به روشنگری درباره‌ی پیشینه‌ی فرهنگی و روایت‌های فرهنگی داریم که سهم فرهنگی ما بر اوستا، شاه‌نامه و ادبیات پارسی دری مشخص و واضح شود.

پیشینه‌ی جغرافیای فرهنگی و اساطیری افغانستان (خراسان)، ایران و ماوراءالنهر (ایران فرهنگی)

افغانستان از نظر موقعیت در وسط جغرافیای فرهنگی­­‌ای قرار گرفته که ما آن را ایران فرهنگی یا آریانا می‌گوییم. در غرب افغانستان، ایران قرار دارد و در شمال آن کشورهای آسیای میانه. جغرافیای افغانستان در شکل­‌گیری روایت‌های فرهنگی، اساطیری و حتا تاریخی ایران فرهنگی و آریانا جایگاه خاص و مهمی داشته­ است‌که خاستگاه بسا روایت­‌های اساطیری، پهلوانی و پادشاهی اوستا و شاه‌نامه جغرافیای افغانستان بوده است.

اگر به مبنای شکل­‌گیری هویت مشترک فرهنگی (آریایی و ایرانی) توجه کنیم، هویت آریایی و ایرانی و جغرافیای ایران بزرگ فرهنگی به یک روایت اساطیری (که خاستگاه آن یک جغرافیای کوچک اساطیری به نام «ایران­ویچ» است) برمی‌گردد. ایران­ویچ در اوستا از نخستین سرزمین­‌هایی است‌که اهوره‌مزدا آفریده است. این سرزمین در مرکز جهان قرار دارد. پانزده سرزمینِ دیگر دورادور ایران­ویچ آفریده شده است. اهورامزدا می‌فرماید:

«من هر سرزمینی را چنان آفریدم که ‌ـ‌ارچند بس رامش­بخش نباشدـ به چشم مردمان­اش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ـ‌ارچند بس رامش­بخش نباشدـ به چشم مردمان­اش خوش آید، همه‌ی مردمان به «ایران­ویج» روی می‌­آوردند.».

«نخستین سرزمین و کشور نیکی که من ـ‌اهوره‌مزدا‌ـ آفریدم «ایران­ویج» بود بر کرانه‌ی رود «دایتیا»ی نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیاره‌گی «اژدها» را در رود دایتیا بیافرید و «زمستان» دیوآفریده را بر جهان هستی چیره‌گی بخشید» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۵۹).

بنابه روایت­‌های اساطیری ایران­ویج سرزمین مقدس، مینویی و بهشتی است‌که روزگاری گروهی از انسان­‌ها در آن می­زیسته­‌اند. اما بنابه عوامل طبیعی (سردی زیاد) یا عوامل اجتماعی از این سرزمین به بخش‌های دیگر جهان آواره شده‌اند. بسیاری از دانش‌مندان به این نظرند که ایران­ویچ جایی در آسیای میانه در حدود خوارزم (خیوه) بوده است (اوستا، ۱۳۸۷، ۹۳۸).

احتمال دارد در آغاز یک طایفه در ایران‌ویچ زنده‌گی می­‌کرده، سرانجام این طایفه به دو طایفه تبدیل شده که بر سر قلمرو یا تفاوت­‌های فرهنگی باهم درگیر شده‌­اند. این درگیری می­‌تواند نخستین درگیری دو طایفه‌ (ایرانی و تورانی) از یک تبار باشد که در ایران­ویچ اتفاق افتاده است؛ در اوستا و شاه‌نامه روایت شده است. طایفه‌ی ایرانی در محور روایت و طایفه‌ی تورانی در حاشیه‌ی روایت قرار گرفته است. روایت ایرانی روایت نیکی و ایران نماد سرزمین نیکی (اهورایی) اما روایت تورانی روایت شر و توران نماد سرزمین بدی (اهریمنی) دانسته شده است. این روایت از اوستا تا شاه‌نامه توسعه و تحول‌یافته، به روزگار ما رسیده است.

امروز در منطقه همه خود را نماینده و صاحب روایت ایرانی می‌دانند، هیچ‌گروهی نیست‌که خود را نماینده و صاحب روایت تورانی بداند. ما در تاریخ روایتی نداریم که از چشم‌انداز تورانی روایت شده باشد. روایتی‌که از تورانی در اختیار داریم، روایتی است‌که از چشم‌انداز ایرانی و در روایت ایرانی ارایه شده است. طبعا اگر روایتی از چشم‌انداز تورانی می‌داشتیم در آن روایت حتما ایرانیان نماینده‌ی بدی و تورانیان نماینده‌ی نیکی دانسته می‌شد. تورانیان تورک نیستند. تورانیان و ایرانیان قبیله‌های ایرانی بوده‌اند که باهم اختلاف مذهبی و قبیله‌ای پیدا کرده‌اند.

روایت ایران‌ویچ در اوستا: در اوستا از یک‌سردی در ایران‌ویچ سخن گفته شده است:

«دادار اهوره‌مزدا بر کرانه‌ی [رود] دایتیای نیک در ایران­ویچ نامی با ایزدان مینویی انجمن فراز برد.

جمشید خوب­رمه بر کرانه‌ی رود دایتیای نیک در ایران­ویچ نامی با برترین مردمان انجمن فراز برد.

دادار اهوره‌مزدا بر [کرانه‌ی] رود دایتیای نیک در ایران­ویچ نامی با ایزدان مینویی بدان انجمن درآمد.

جمشید خوب­رمه بر [کرانه‌ی] رود دایتیای نیک در ایران­ویچ نامی همگام با مردمان گران‌مایه بدان انجمن درآمد.

آنگاه اهوره‌مزدا به جم گفت:

ای جم هورچهر، پسر ویونگهان!

بدترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که آن زمستانی سخت مرگ­آور است.

آن بدترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که پر برف است. برف­‌ها بارد بر بلندترین کوه­‌ها به بلندای اردوی.

ای جم!

از سه [جای] ایدر گو[سپند]ان برسند: آن‌ها که در بیم‌­گین­‌ترین جاهایند؛ آنها که بر فراز کوه­‌هایند و آن‌ها که در ژرفای روستا­هایند بدان کنده­‌مان­‌ها.

ای جم!

پیش از [آن] زمستان در پی تازش آب، این سرزمین­‌ها بارآورِ گیاهان باشند؛ [اما در پی زمستان و] از آن پس که برف­‌ها بگدازند، اگر ایدر جای پای رمه­‌ای در جهان استومند دیده شود، شگفتی انگیزد.

پس [تو ـ‌ای جم!ـ] آن وَر را بساز، هر یک از چهار برش به درازای اَسپریسی و تخمه­‌های رمه­‌ها و ستوران و مردمان و سگان و پرنده‌گان و آتشانِ سرخِ سوزان را بدان­جا ببر.

پس [تو ـ‌ای جم!ـ] آن «وَر» را بساز، هریک از چهر برش به درازای اَسپریسی برای زیست‌گاهِ مردمان؛ هر یک از چهار برش به درازای اَسپریسی برای استبلِ گاوان و گوسپندان.

… و بدان­جا آب­‌ها فراز تازان در آبراهه­‌هایی به درازای یک هاسر.

… و بدان­جا مَرغ­‌ها برویان همیشه سبز و خرم؛ همیشه خوردنی و نکاستنی.

… و بدان­جا خانه­‌ها برپای دار؛ خانه­[هایی] فرازاشکوب، فروار و پیرامون فروار.

… و بدان­جا بزرگ­ترین و برترین و نیکوترین تخمه­‌های نرینه‌گان و مادینه‌گان روی زمین را فرازبر.

… و بدان­جا بزرگ­ترین و برترین و نیکوترین تخمه­‌های چهارپایان گوناگون روی زمین را فرازبر.

… و بدان­جا تخم همه رُستنی­‌هایی را که بر این زمین، بلندترین و خوش­بوی­‌ترین‌اند، فرازبر.

… و بدان­جا تخمه‌ی همه خوردنی­‌هایی را که بر این زمین، خوردنی­‌ترین و خوش­بوی­‌ترین‌اند، فرازبر.

… و [آن‌ها را] برای ایشان جفت‌جفت کن و از میان نارفتنی؛ برای ایشان که مردمانِ ماندگار در [آن] «وَر»اند.

مباد که گوژپشت، گوژسینه، بی‌پشت، خُل، دریوک، دیوک، کسویش، ویزباریش، تباه‌دندان، پِس‌جداکرده‌تن و هیچ یک دیگر داغ‌­خورده‌گانِ اهریمن، بدان­جا [راه یابند].

بدان فرازترین جای نُه گذرگاه کن؛ بدان میانه شش و بدان فرودین سه.

هزار تخمه‌ی نرینه‌گان و مادینه‌گان را به گذرگاه­‌های فرازترین جای، شش صد تا را بدان میانه و سه صد تا را بدان فرودین، فرازبر.

آن‌ها را به «سوورا»یِ زرین، بدان «وَر» بران و بدان «وَر» دری و روزنی خود­روشن از درون بنشان.

آن‌گاه جم [با خود] اندیشید:

ـ«چه‌گونه من این وَر را بسازم که اهوره‌مزدا به من گفت؟»

پس اهوره‌مزدا به جم گفت:

ای جم هورچهر، پسر ویونگهان!

این زمین را به پاشنه بسپر و به دست بِوَرز؛ بدان‌گونه که اکنون مردمان خاکِ شفته را نرم می­‌کنند… .» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۶۹- ۶۷۳).

این انجمن (جلسه و نشست) خدایان و مردمان و فرمان اهوره‌مزدا به جمشید برای ساختن «وَر»ی با چنین ویژه‌گی­‌ها، روایت اساطیری است. اما این روایت حقیقت و حقیقت­‌هایی را در خود دارد که می­‌تواند قابل روشنگری، اندیشه و تاویل باشد. این‌سردی فراگیر، مانند روایت سامی است که در آن روایت همه­‌جا (جهان) را آب می­‌گیرد و حضرت نوح کشتی می‌­سازد… . اما در این روایت همه­‌جا (جهان) را برف می­‌گیرد. شکل­‌گیری روایت­‌ها با خصوصیت طبیعی محل روایت ارتباط دارد. از تاویل و روشن‌گری این روایت اوستایی می‌گذریم.

ظاهرِ روایت خبر از سردی فراگیر می­‌دهد که همه­‌جا (جهان) را برف می­‌گیرد. این سردی می‌تواند سبب مهاجرت گروهی از انسا‌ن‌ها از ایران­ویچ شده باشد. این گروه هر کجا رفتند و به هر کجا پراکنده شدند، مفهوم ایران را به‌عنوان مفهوم بنیادین نیکی، ایران‌ویچ را به‌عنوان بهشت گمشده و روایت ایرانی را به‌عنوان روایت نیکی با خود انتقال و بر محل‌های زندگی خود مطابقت دادند و توسعه بخشیدند.

روایت ایرانی و تورانی: ایرانی و تورانی تقابل دوگانه‌ی ساختاری روایت فرهنگی و اساطیری است که بیان‌گر تقابل دوگانه‌ی روایت اساطیری از خیر و شر است. ایرانی و تورانی به‌طور مشخص نام قوم یا جغرافیا نیست، بلکه روایت ارزش/ ضد ارزشِ روایت اساطیری است. در روایت­‌های اساطیری به مردم و جغرافیایی‌که ایرانی خطاب می­شود به معنای پیروان نیکی و سرزمین و جغرافیای نیکی است؛ فرق نمی‌­کند این جغرافیا کجا است و این مردم از کدام تبار است. به جغرافیا و مردمی‌که تورانی خطاب می­‌شود به معنای پیروان شر و جغرافیا و سرزمین شر است.

ایرانی و تورانی تعبیرهای نمادین و میتافزیکی از نیکی و بدی است. درست است‌که در روزگاری جغرافیای ایران‌ویچ یک جغرافیای واقعی بوده است. ایرانی و تورانی طایفه‌های واقعی بوده‌اند. اما انسان باستان جغرافیا، زنده‌گی و مرگ، جنگ و تاریخ، مهاجرت، رویدادهای طبیعی و زنده‌گی شخصیت­‌های خود را اساطیری، نمادین و میتافزیکی روایت می­‌کرده است. چگونگی روایت است که واقعیت را آن چنان‌که هست نه بلکه طوری روایت می‌کند که واقعیت جنبه‌ها و ابعاد اساطیری و آرمانی پیدا می‌کند. بنابراین روایت ایرانی از رویدادها، جغرافیا و شخصیت‌ها واقعی نه، بلکه روایت آرمان و آرزوهای اساطیری است‌که واقعیت را به استعاره و اسطوره تبدیل کرده است.

اگر روایت ایران‌ویچ را درنظر نگیریم؛ بعد از ایران‌ویچ جغرافیای مشخصی بنام ایران نداشته‌­ایم. قوم مشخصی بنام ایرانی نداشته‌­ایم؛ زیرا ایرانی به گروه­‌ها، طایفه‌­ها و اقوامی گفته می­‌شده که در ایران امروز، خراسان (افغانستان) و ماوراءالنهر به سر می­‌برده‌­اند. این اقوام  باهم نزاع و درگیری داشته­‌اند، بنابه اختلاف‌ها به یک‌دیگر تورانی می‌گفته­‌اند و به تقابل دوگانه‌ی ساختاری روایت اساطیری ایرانی و تورانی تداوم می‌بخشیده‌اند. بعدها برچسپ تورانی به عربی‌ها و تورک‌ها زده شد. برچسپ تورانی به عرب‌ها و تورک‌ها به تجاوز عرب‌ها و تورک‌ها در منطقه (سرزمین ایران) ارتباط می‌گیرد.

در سرزمین ایران مانند اروپا اقوام متفاوت داشته­‌ایم: پارت‌­ها (اشکانیان)، کوشانیان، هفتالیان، هخامنشیان و پارس­‌ها، سکایی­‌ها و… . امروز به این اقوام ایرانی گفته می‌شود، طوری‌که به فرانسوی‌ها، یونانی‌ها، رومی‌ها، آلمانی‌ها و… اروپایی گفته می‌شود که خاستگاه مشترک فرهنگی و قومی دارند. اقوام ایرانی مانند اقوام اروپایی خاستگاه مشترک فرهنگی و قومی دارند. کتاب اساطیری اروپایی‌ها ایلیاد و اودیسه است و خاستگاه زبانی مشترک آن‌ها زبان لاتین است. کتاب اساطیری اقوام ایرانی اوستا است. این اقوام همیشه یک زبان محوری و مشترک نیز داشته‌ که امروز این زبان، زبان پارسی است.

اما در این صد سال پسین به‌طور مشخص به ایران غربی و به مردم این بخش ایران بزرگ، ایران و ایرانی گفته شده است. در تاریخ هرودت و در تاریخ‌­های دوره­‌های نخست اسلامی به‌طور مشخص به این بخش ایران بزرگ، فارس گفته می‌شده است. ایران امروز نام یک دولت-ملت است نه نام یک قوم. ایرانی به تعبیر فرهنگی، اعتبار و هویت اساطیری و فرهنگی اقوام منطقه است. اما ایرانی به تعبیر خاص سیاسی به جغرافیای سیاسی ایران امروز تعلق می‌گیرد. محدود شدن مفهوم ایرانی و ایران به یک جغرافیای خاص سیاسی از مطابقت‌های معاصر ایران و ایرانی بر بخشی از سرزمین ایران بزرگ است.

انسان­‌های باستان در طایفه­‌ها و قبیله زنده‌گی می­‌کردند و نسبتا درحال حرکت و مهاجرت بودند. نام­‌های قومی، تباری، نژادی و ملی از ایجادهای پسین استند ‌که در روزگار معاصر تاسیس شده­‌اند. نام­‌های تباری و نژادی آریایی، هند ‌و ایرانی و هند و اروپایی توسط اروپایی­‌ها در روزگار معاصر وضع شده‌اند. پیش از وضع این نام­‌ها توسط اروپایی‌ها سندی وجود ندارد که تبار و اقوامی خود را بنام هند و اروپایی یا هند و ایرانی یاد می‌کرده‌اند. ساختار زنده‌گی اجتماعی انسان باستان و انسان روزگار ما از هم تفاوت دارد. انسان باستان در گروه­‌هایی بنام طایفه و قبیله زندگی می‌کرد. طایفه و قبیله در ساختار زنده‌گی انسان باستان اصالت داشت نه دولت‌ـ‌ملت.

سهم‌داران روایت ایران فرهنگی: در روزگار معاصر اگر از ایران فرهنگی سخن می­‌گوییم نه بر مبنای قوم و تبار، بلکه بر مبنای هویت‌­های فرهنگی می­‌توانیم از آن سخن بگوییم که این هویت­‌های فرهنگی اوستا، شاه‌نامه، زبان پارسی دری (زبان بیناقومی) و جشن‌های فرهنگی مانند نوروز، یلدا، سده، مهرگان و… است. بنابراین هویت‌های فرهنگی شاخصه­‌های ایران فرهنگی یا خلق فرهنگی (به تعبیر یاکوبسن) است‌که فراتر جغرافیاهای سیاسی (ایران، افغانستان، تاجیکستان و اوزبیکستان) معنا، مفهوم و کاربرد فرهنگی دارد.

درصورتی‌که بخواهیم چگونگی شکل­‌گیری هویت فرهنگی ایران فرهنگی را پی‌بگیریم، بایستی از معرفت اساطیری این هویت را دنبال کنیم. چنان­که اشاره شد ایران و ایرانی به عنوان یک هویت و یک جغرافیا، یک هویت و جغرافیای اساطیری است‌که به روایت اساطیری-فرهنگی ایران­ویچ برمی­‌گردد. روایت ایران‌ویچ خاطراتی اساطیری است، در ناخودآگاه و خودآگاهِ طایفه­‌ها و قبیله‌هایی حفظ شده که خود را متعلق به فرهنگ و اساطیر ایران فرهنگی می­‌دانند.

این خاطرات در اوستا جنبه‌ی مذهبی-روایتی و در شاه‌نامه و ادبیات پارسی جنبه‌ی ادبی-روایتی پیدا کرده است. امروز زبان و ادبیات مشترک و بیناقومی پارسی دری عنصر اساسی هویت فرهنگی در جغرافیای ایران فرهنگی است. بنابراین هر گروهی‌که به این زبان سخن می‌­گوید، فرقی نمی‌­کند متعلق به کدام تبار و قوم است، سهم­دار فرهنگی جغرافیای ایران فرهنگی است.

نخستین خاطرات اساطیری ایران فرهنگی خاطراتی استند ‌که در ایران­ویچ شکل گرفته‌اند. این خاطرات اساس هویت ایران فرهنگی استند که در اوستا و شاه‌نامه جنبه و اعتبار فرهنگی و روایتی پیدا کرده‌اند. خاطرات اساطیری از گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون، گرشاسپ، رستم، کیخسرو و… است. این خاطرات یادی از چهره‌های نخستین انسان، نخستین پادشاه (زرین کوب، ۱۳۸۱، ۳۳)، نخستین پدر و نخستین پهلوان است. شکل‌گیری این خاطرات شاید به دو هزار سال قبل از میلاد برگردد.

ایستگاه‌ها و مرکزهای ایران فرهنگی: سرزمینی را که ایران فرهنگی می­‌نامیم دارای چند ایستگاه یا مرکز بوده که ماوراءالنهر (کشورهای آسیای میانه)، خراسان (افغانستان) و فارس (ایران امروز) است. نخستین خاطرات اساطیری ایرانی در آسیای میانه شکل گرفته و در بلخ و هرات و سیستان (خراسان) این خاطرات بیش­تر ماهیت فرهنگی و ادبی و داستانی پیدا کرده است، سرانجام توسط پارت­‌ها (اشکانیان) به بخش غربی ایران (ایران امروز) برده شده است.

ایرانیان بخش غربی (ایران امروز) سرزمین ایران باستان در دوره‌ی اشکانیان به دین زرتشتی و روایت‌های پادشاهی ایران شرقی (پیشدادیان و کیانیان) آشنا شدند. دین زرتشتی دین رسمی امپراتوری ساسانی شد. ساسانیان و مردمان ایران غربی پس از پذیرش دین زرتشتی، روایت‌های پادشاهی ایران شرقی را خودی کردند. این روایت و خاطرات پادشاهی ایران شرقی تبدیل به هویت خودآگاه و ناخودآگاه جمعی اقوام ایرانی در سراسر ایران‌زمین شد.

زرتشت، دین زرتشتی، خاطرات ایران­ویچ، گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون، کیخسرو و… در ایران شرقی دوران هخامنشیان شناخته شده نبودند. نخست این­که در تاریخ هرودت و در کتیبه­‌های روزگار هخامنشی از زرتشت، دین زرتشت و شخصیت­‌های اساطیری اوستا یاد نشده است. دوم این­که در شاه‌نامه، پادشاهان و پهلوانان ایرانی حتا شاهان ساسانی تبار خود را به هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون و گرشاسپ می­‌رسانند.

این تبارنامه واقعی نه، اساطیری و فرهنگی است. زیرا شاهان با ارایه‌ی چنین تبارنامه­‌ای می­‌خواهند به نژاده‌گی تبار خانواده‌گی خویش اصالت و اعتبار اساطیری و فرهنگی ببخشند. این‌گونه روایت تبارنامه­‌سازی نه تنها در دوره‌ی ساسانیان حتا در دوره‌ی اسلامی و ایران امروز نیز رواج داشته است. رضا شاه پهلوی، شاه ایران، علاقه‌مند بود که تبارنامه‌ی خود را به شاهان ایرانی پیش از اسلام برساند. منصور عبدالرزاق در شاه‌نامه‌ی ابومنصوری تبار خود را به گیو و گودرز و گشواد می­رساند که از پهلوانان اساطیری روزگار کیخسرو است.

اما جالب این است‌که در کتیبه­‌های هخامنشی از چنین تبارنامه­‌ای و از نام گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید و فریدون خبری نیست. داریوش و شاهان هخامنشی تبارنامه­‌ای ارایه می­‌کنند که شامل تبارنامه‌ی پادشاهی و اساطیری ایران فرهنگی نمی‌شود:

«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، نواده‌ی ارشام هخامنشی. داریوش شاه می­‌گوید: پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ ارشام، پدر ارشام آریامن، پدر آریامن چیش­پیش، پدر چیش­پیش هخامنش. داریوش شاه می­گوید: بدین جهت ما هخامنشی خوانده می­‌شویم. از دیرگاهان اصیل استیم. از دیرگاهان تخمه‌ی ما شاهان بودند. داریوش شاه می­‌گوید: هشت تن از تخمه‌ی من شاه بوده‌­اند. من نُهمین استم. ما نُه تن پشت اندر پشت شاه استیم» (پور پیرار، ۱۳۸۵، ۸۶).

بنا به خاطرات پادشاهی اوستا و تبارنامه‌ی فرهنگی اوستا و شاه‌نامه این تبارنامه‌ی هخامنشی غیرمعمول به نظر می‌رسد، زیرا هیچ نشان‌ه­ای فرهنگی از خاطرات پادشاهی اوستایی و تبارنامه‌ی پادشاهی ایران فرهنگی را در خود ندارد.

بنابراین خاطرات اساطیری ایران فرهنگی، خاطرات اساطیری استند که از ایران شرقی (آسیای میانه و خراسان) توسط اشکانیان به ایران غربی برده شده‌اند. ساسانیان دین زرتشتی را که توسط اشکانیان به ایران غربی برده شده است، به‌عنوان دین رسمی امپرتوری خود می‌پذیرند. این پذیرش دین زرتشی توسط ساسانیان موجب می‌شود که خاطرات پادشاهی و فرهنگی ایران شرقی در غرب و شرق سرزمین ایران (کل ایران باستان) تعمیم‌پذیر شود؛ هویت و روایت ایران فرهنگی شکل بگیرد.