Uncategorized سینما و موسیقی فرهنگ و هنر

دمبوره به روایت نوازندگان (۱) نبی خوشنواز و روایتی از لعل و سرجنگل

نبی خوشنواز. عکس: ارسالی به جاده ابریشم.

حافظ
در قرا و قصبات سرجنگل، خوشنواز دمبوره را در طویله یاد گرفت. آن روزها بسیاری از متنفذین محلی و ملاهای مدرسه فرصت نمی‌دادند که کسی دمبوره را در خانه و خیابان و مجالس یاد بگیرند. حتا یک‌بار یکی از سادات مدرسه‌ی ولیعصر که پنج‌شنبه‌ها به عنوان آخند و «جمعه‌خوان» به قریه‌ی خوشنواز و از قضا به خانه‌ی او رفته بود، وقتی که در داخل خانه صدای دمبوره را از طویله شنیده بود، در همان‌جا هم دمبوره‌ی او را شکستانده بود. هرچند که سیدآخند شرعا صلاحیت فتوا نداشت اما در خصوص دمبوره بسیار آسان بود و به آسانی فتوا داده بود که صدای دمبوره حتا اگر از طویله هم بیاید حرام است.

نبی خوشنواز کوچک بود که به دمبوره علاقه پیدا کرد. از کودکی صدای بلند و مناسب داشت و آن روزهایی که چوپان گله‌ی گوسفندان پدرش بود در کوه و صحرا به قول محلی «بیت» می‌خواند. چنان که بعدها برای بسیاری از ما همان علاقمندی‌های کودکی سرنوشت‌ساز و مسیر شد، خوشنواز هم به همان مسیر شوق و ذوق کودکی رفت. این اشتیاق آن‌قدرها قوی بود که خوشنواز را از بسیاری کارهای دیگر باز داشت. از جمله او خیلی زود، از صنف پنجم، مکتب را ترک کرد و به دمبوره روی آورد.
در اکثر جوامع این‌قدر شور و اشتیاق بسیار قابل تحسین بوده است. اما خوشنواز به خاطر این که علاقمند دمبوره بود، سراسر با مسیر پر از سنگ و سد روبرو بود. اگر دمبوره به لحاظ استقبال اجتماعی بررسی شود، شواهد زیادی در دست است که سراسر با مسیر زیرزمینی روبرو بوده است. اگر استثناها را جدا کنیم، لااقل در اطراف که سنت و سرکوب حاکم است، دمبوره مدام به عنوان یک امر شرم‌آور، پنهانی، یاغی‌گری، سرکشی، نادانی، خیالات جوانی، کار خلاف شرع و چیزهای ازین قبیل به حساب می‌آمده است. کم خانواده‌ای بوده است که یا به لحاظ مردم‌داری و رعایت سنت‌های حاکم و یا هم به لحاظ دیدگاه شخصی دمبوره را سرکوب نکرده باشند. زیاد پیش نمی‌آمد که مردم به یک پسر دمبوره‌نوازشان افتخار کنند و از کار و هنر او با صدای بلند سخن بگویند. دختران که تا دیرها اجازه‌ی آوازخوانی نداشتند.

خوشنواز در هم‌چون یک جامعه‌ای که هنوز دمبوره حیات چوبین و شکننده داشت، دمبوره‌نواز شد. او مکتب را ترک کرد که هنرمند شود.

روایت خوشنواز از دمبوره و جایگاه اجتماعی آن بسیار غم‌انگیز است. خوشنواز متولد ناوه‌ی سفیدآب از مربوطات ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور است. آن روزها فقط تعداد بسیار کمی از مردم، شاید از هر چندین قریه فقط یک نفر تیپ و رادیو داشتند. پدر خوشنواز یکی از کسانی بود که تیپ و رادیو داشت. آن روزها مردم بیش‌تر صفدر و سرور سرخوش و خیرعلی می‌شنیدند. خوشنواز کست‌های پدرش را می‌شناخت و در نبود او طبق شوق و ذوق خودش بیش‌تر سرور سرخوش می‌شنید. همین علاقمندی کودکی سبب شد که او بعدها کتابی هم راجع به سرور سرخوش و آهنگ‌هایش چاپ کند.

کمی بعدتر از دور قبلی طالبان بود که خوشنواز به دمبوره روی آورد. آن روزها تهیه‌ی دمبوره برای یک پسرک دهاتی که جز شور و شوق چیز دیگری، یعنی پول و حمایت و جایگاه اجتماعی و افتخار و همکاری نداشت، کار آسانی نبود. در اوایل او دمبوره را ندیده بود. فقط شنیده و علاقمند بود که ببیند. یک روز در بازار سفیدآب اتفاقی به یکی از «میر»های محل برخورده بود که می‌گفت دمبوره دارد. خوشنواز با چند پسربچه‌ی دیگر دنبال آن دمبوره‌دار رفته بودند که دمبوره را ببینند.

می‌گوید « هنوز خوب یادم است. دمبوره را در یک بوجی سفید انداخته بود و پشت کرده بود. ما چند نفر از دنبال او می‌دویدیم و می‌پرسیدیم که چه است آن. به ما گفت که دمبوره است و ما خواهش کردیم که یک‌بار ما را نشان بدهد. بوجی را از پشتش پایین کرد، دهن بوجی را باز کرد و فقط کمی از آن را به ما نشان داد. عجله داشت و رفت».

بعدها وقتی که پدر خوشنواز خانه‌کاری داشته است، نجار خانه‌ی پدرش که با این پسرک شوخ و بی‌باک همیشه شوخی و خوش‌تابی می‌کرده، یک دمبوره‌ی کاسه‌آهنی به او ساخته است. همین دمبوره بود که پنهانی ساخته شد و پنهانی یاد گرفته شد ولی باز هم ملاها و متنفذین آن را شکستاندند.

کمی بعدتر از طالبان دورِ اول، او دمبوره یاد گرفت. هنوز افکار طالبانی سلطه داشت و در آن خانه‌های سیاه و پر از دود و تاریک اطراف او حق دمبوره‌زدن نداشت. ماه‌ها و گاهی فقط از روی شب در طویله تمرین می‌کرد. شاید برای کسانی این خنده‌آور باشد، اما به لحاظ تاریخی اگر به سرکوب دمبوره نگاه شود غمِ گلوی گرفته‌ی دمبوره را از همین جاها می‌فهمیم.

خوشنواز در قریه و کمی بعدتر که مردم خبر شدند در تمام آن ساحه منفور بود. مردم به چشم یک پسرک سرخود، گپ ناشنو و بی دین می دیدند. همین مسایل باعث شد که او به کابل بیاید و دمبوره را در کابل ادامه بدهد.

جمعی از آوازخوانان و هنرمندان در جشنواره موسیقی هزاره. عکس: ارسالی به جاده ابریشم.

در اوایل در کابل هم اوضاع از روستا چندان بهتر نبوده است. می گوید بسیاری از مردم وقتی که می فهمیدند او دفتر آموزش دمبوره دارد به او و همکاران و شاگردانش بد و بیراه می گفتند. به این دلیل که آنان گمراه اند و کارهای شیطانی می کنند. اما موارد هم بوده است که مردم علاقمندی و شور و شوق نشان می داده و برای دمبوره وقت و هزینه می گذاشته.

سالهای جمهوریت، به خصوص در دوران غنی در دشت برچی دمبوره و دمبوره نوازی بسیار بود. بارها در کافه ها و محافل رونمایی کتاب و دیگر تجمعات برنامه دمبوره هم بود. گاهی محافل دمبوره نوازی در خانه ها هم برگزار می شد اما روی هم رفته هنوز آنقدرها که باید، فضا برای دمبوره باز نبود.

خوشنواز می گوید « یک بار در کابل در یکی از محافل خانگی دعوت شدیم. چند نفر گفتند به مناسبتی که یادم نمانده در خانه آنان برویم و دمبوره بزنیم. محفل مشترک و اتاق جدا بود. دختران و زنان حق نداشتند که در جمع ما بیایند و با ما بخوانند. در حال خواندن بودیم که یک بار دیدیم صدای خواندن دختران از اتاق دیگر بلند شدند. ما درخواست کردیم که اجازه بدهند که دختران بیایند و با هم بخوانیم. بعدها متوجه شدیم که دختران هم پیش از ما چندین بار درخواست کرده بودند اما بزرگان و ریش سفیدان موافقت نکرده بودند. همان ریش سفیدان از ما خواستند که ما از این اتاق دمبوره بزنیم و دختران از آن اتاق بخوانند. ما در اول قبول نکردیم اما با اصراری که کردند قبول کردیم و همان شب تقریبا تا صبح دختران از دور و از یک اتاق دیگر آواز خواندند و ما از اتاق خودمان دمبوره زدیم».

دمبوره فقط به لحاظ ایدیولوژیک و سنتی سرکوب نمی شد، به لحاظ قومی هم منفور بود. خوشنواز برای مدتی در ریاست موسیقی و در رادیو و تلویزیون ملی هم دمبوره می نواخت. در آنجا دعوت شده بود که دمبوره های جدید کار کند. یک روز او در صف اعتراض کرده است. «همیشه ما را برای آخر برنامه می ماند. یک روز اعتراض کردم که چرا از صف نان و صف دستشویی گرفته تا صف هنر ما را در آخر جا می دهید؟ رییس که مرا شخصا دعوت کرده بود اخراج کرد. گفت من متعصبم و ادعای صف اول دارم».

تا پیش پیش سقوط دولت، خوشنواز و همکارانش قرار بود که در سراسر هزارجات برنامه دمبوره نوازی بگیرند و محافل زیادی برگزار کنند. آنان به ریاست موسیقی درخواست داده بود و درخواست هم تایید شده بود. اما دولت سقوط کرد و طالبان آمدند و همه چیز تعطیل شد.

با آمدن طالبان بسیاری از نوازندگان و از جمله خوشنواز هم خانه نشین شد. تا بیشتر از دو سال نتوانست دمبوره بنوازد. حتا در خانه اش هم نمی توانست بخواند. تا این که بالاخره تصمیم گرفت باید کاری بکند. درین دو سال او بیشتر شعر خواند. از جمله بیدل و مولانا خواند و اکنون دارد چند آهنگ جدید با شعرهای بیدل بیرون می دهد.

برای فقط چهار پنج آهنگ در افغانستان تحت کنترول طالبان جایی نبود و او مجبور شد که به ایران برود. میگوید مجددا چقدر بیچارگی آمده که یک هنرمند نتواند در کشور خودش، در بافت هنری و فرهنگی خودش آواز بخواند. «ما مجبور شدیم برای چهار پنج آهنگ با گلوی پر از بغض مهاجر شویم. وقتی آهنگ و احساس از آن بافت اجتماعی اش جدا می شود قطعا ضربه می بیند. ضمنا از لحاظ مالی هم برایم سخت بود که فقط برای همین تعداد آهنگ سفر کنم».

دور هم که نرویم، تنها در همین بیست سال گذشته دمبوره بسیار سرکوب شده است. آن روزها بار بار در طویله شکستانده میشد و اکنون با نوک تفنگ طالب طرف است. به یکی همین صدای شیرینی که آزار کسش در پی نیست، زحمتی می کشد از مردم نادان که مپرس.

موضوعات: دمبوره، سرکوب، لعل و سرجنگل، نبی خوشنواز.

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید