ادبیات اسلایدر فرهنگ و هنر

هر لحظه به نوشتن فکر می‌کنم

با درود و سپاس خانم کابلی. خوش‌حالم که زمینۀ این گفت‌وگو فراهم شد تا در مورد اولین رمان‌تان، «واپس‌مانده» صحبت کنیم. پیش از این‌که در مورد رمان صحبت کنیم، می‌خواهم از خود شما شروع کنم. به خوانندگان ما از خودتان بگویید؛ این‌که کدام سال، در کجا متولد شدید و تا چه مقطعی تحصیل کرده‌اید؟ در واقع، مختصری از زندگی‌نامۀ خودتان را بگویید.

پاسخ: سلام به شما و دوستانی که این گفت‌و‌گو را می‌خوانند. من به تاریخ بیست‌وششم آبان‌ماه ۱۳۶۷خ. در ایران و در استان قم متولد شده‌ام. دیپلم علوم انسانی، لیسانس فلسفه از دانشگاه پیام نور قم و ارشد فلسفۀ غرب از دانشگاه مفید قم دارم و در حال حاضر ساکن ترکیه هستم. تقریباً شش سال است که در این‌جا به سر می‌برم.

از کدام سال‌ها به نوشتن روی آوردید و چگونه شد که به هنر نویسندگی یا بهتر بگویم، هنر داستان‌نویسی علاقه‌مند شدید؟

پاسخ: از تابستان ۱۳۹۳خ. با کانون کلمه به طور جدی داستان‌نویسی را شروع کردم؛ ولی قبل از آن نوشته‌هایی برای خودم داشتم که در قالب خاطره، قطعۀ ادبی و … بودند. تا جایی که به یادم می‌آید، از دوازده سالگی تا حال مدام در حال نوشتن هستم.

نوشتن داستان را از همان اول با رمان آغاز کردید یا داستان کوتاه؟ پیش از «واپس‌مانده» داستانی منتشر کرده‌اید؟

پاسخ: نه، من با داستان کوتاه به وادی ادبیات گام گذاشتم. پیش از چاپ و نشر «واپس‌مانده» بعضی از داستان‌هایم در کتاب‌ها و مجله‌هایی چاپ شده‌اند؛ مثلاً داستان کوتاهی در کتاب داستان زنان افغانستان (اگر عنوانش رو اشتباه نگفته باشم) چاپ شده است. داستان دیگری هم در مجموعه داستان خاتم که برای جشنوارۀ خاتم بود، چاپ شد که کسب عنوان کرده بود. متأسفانه دیگر حضور ذهن ندارم.

ایدۀ نوشتن «واپس‌مانده» چه وقت در ذهن شما جرقه‌ خورد؟ چه مدتی با این ایده زیستید تا تبدیل به رمانش کردید؟

پاسخ: فکر می‌کنم در سال ۱۳۹۵ خ. بود که ایدۀ این داستان در ذهنم رسید. پیرنگ و طرحش را شروع کردم. خُب، از آن‌جایی که تا حال رمان کار نکرده ‌بودم، نوشتنش برایم فو‌ق‌العاده سخت بود. طرح داستان را چند بار نوشتم و به بعضی از استادان داستان هم نشان دادم تا بالاخره رمان را شروع کردم. نوشتن خیلی سخت پیش می‌رفت. چند باری با شروع‌های مختلف نوشتم تا چیزی که تقریباً می‌خواستم خلق شد.

اگر از شما بخواهم به صورت کوتاه رمان «واپس‌مانده» را برای مخاطبان ما معرفی کنید، چگونه معرفی خواهید کرد؟

پاسخ: «وا‌پس‌مانده» قصه‌ی دختری‌ است گم‌شده در خود و در دنیای بیرون از خود؛ در محیطی که تقریباً اختیاری از خود ندارد. تمام تلاشش را می‌کند که خودش را و دنیای اطرافش را بشناسد و بهتر کند.

شخصیت مرکزی رمان «واپس‌مانده» سرنوشت تلخ و پرفرازونشیبی دارد. خانواده‌اش افغانستان را ترک می‌کنند، به ایران می‌روند و از آن‌جا به ترکیه و سپس به سوی یونان. اتفاقاتی که در مسیر یونان رخ می‌دهند، منجر می‌شوند که خانوده‌اش را از دست بدهد و در آن کشور تنها بماند. این باعث می‌شود که او سختی‌های بیشتری بکشد و کم‌کم روی پای خودش بایستد. از پس این کار هم برمی‌آید. بعد از این‌که عزیزانش را از دست می‌دهد، به کابل برمی‌گردد. با وجودی که در دوران جمهوریت فضای نسبتاً بازتری برای زنان فراهم بود؛ اما بازهم ماری برای یافتن کار سختی‌های زیادی می‌کشد و به این در و آن در می‌زند. مدت‌ها دنبال کار است؛ اما کار پیدا نمی‌تواند. سرانجام، در یک رستوران کار پیدا می‌کند.

تا این‌جا ما با ماری‌ای روبه‌روییم که به سختی تلاش می‌کند؛ اما تسلیم سختی‌ها نمی‌شود و نگاه رو به جلو دارد؛ اما زمانی که به آلمان می‌رسد، از این ماری دیگر خبری نیست. دیگر تمام جرئتش را از دست می‌دهد. در آلمان با ماری‌ای روبه‌روییم که ضعیف و ناتوان است. مانند زن بی‌سوادی رفتار می‌کند که تازه به آلمان رسیده باشد. به راحتی قربانی می‌شود. چرا ماری به این سرنوشت گرفتار می‌شود؟ چرا ماری قوی را ادامه ندادید؟ به عبارت دیگر، چرا ماری هم‌چنان قوی نماند؟

پاسخ: به نظر خودم ماری نه قوی است و نه ضعیف. فقط در حال تلاش است و گاهی این تلاش‌هایش جواب نمی‌دهند. ماری در آلمان هم هم‌چنان تلاش می‌کند، اگر نمی‌کرد، قطعاً وضعیت متفاوت‌تری می‌داشت.

منظورم این است که ماری وقتی به آلمان می‌رسد، در اوایل از خودش ضعف نشان می‌دهد. رفتاری که او در آوان ورودش دارد، از یک آدم تحصیل‌کردۀ سختی‌کشیدۀ چند کشوردیده بعید است. و دقیقاً همین مسئله باعث می‌شود که قربانی شود. اگر ماریِ ترکیه و کابل، در آلمان می‌بود، فکر می‌کنم شاید قربانی نمی‌شد.

پاسخ: خُب، شاید خودش را رسیده به مقصد دیده است و دچار هیجانات خاصی شده است که این‌طور مواقع به هرکسی دست می‌دهد. ماری یک انسان معمولی هست و قرار نیست همیشه در یک خط احساسی و هیجانی ثابت باشد، آن هم در سن اوج جوانی که پر از هیجانات هست؛ حتی اگر قبل از آن قوی بوده یا مجبور بوده قوی باشد.

چیزی که برای من توجیه نشده است، رفتار نامزد و خسرمادرش است. آن‌ها از یک‌سو او را می‌خواهند؛ از سوی دیگر، برای آمدنش کاری نمی‌کنند. حس می‌کنم این قسمتش بیشتر جای کار داشت. شما چه فکر می‌کنید؟

پاسخ: کاری را که باید می‌کردند، قبلاً کرده‌ بودند. آن هم پولی بود که برای مادر ماری فرستاده ‌بودند؛ اما بعد از سال‌ها نامزدش دیگر خواهان او نبود و آن‌ها فقط دنبال پولی بودند که به پدر و مادر ماری داده ‌بودند. ولی به خاطر مسائل فامیلی نمی‌توانستند این خواسته‌شان را مستقیم عنوان کنند. فکر می‌کردند وقتی ماری نتواند خودش را برساند، پول را پس خواهد داد.

اگر بپذیریم شرایط زندگی، فرهنگ و زیست‌بوم ماری، چنین وضعیتی را برای او رقم زده‌اند که در نهایت در برابر مرد شکست بخورد و قربانی او شود. در مورد سوفی چطور فکر می‌کنید؟ او چرا آن‌قدر ضعیف است؟ فکر نمی‌کنید شما با خلق این وضعیت، به جای کمک به چرخۀ زن‌سالاری یا مادرسالاری، به چرخۀ مردسالاری کمک کرده باشید؟

پاسخ: من فکر نمی‌کنم ماری در جدال با مرد شکست خورده ‌باشد؛ اصلاً جدالی وجود ندارد، ماری هم دختر ضعیفی نیست. همان‌طوری که گفتم، اصلاً عنوان کردن این اتفاقات که برای ماری افتاده، فکر می‌کنم برای همین است که گفته ‌شود این‌ها نشانه‌های ضعیف بودن نیست. نشانۀ شکست خوردن نیست. اگر تجاوزی برای ماری رخ داد و … مهم ایستادن دوبارۀ او بود، نه اتفاقی که شاید، شاید هم اصلاً در آن نقشی داشته یا نداشت. از نظر من زن‌سالاری به همان اندازه درست نیست که مردسالاری. هدف من هیچ‌وقت نشان دادن زن‌سالاری نیست و نخواهد بود و برعکس. هدف فقط سر پا ایستادن و پیدا کردن خود و خواسته‌های خود از زندگی است در این رمان.

درست است که جدال به معنای وجود دو جبهۀ متخاصم، وجود ندارد؛ اما جدال به معنای دیگر وجود دارد. فرید ممتاز، دیگر شخصیت رمان، نسبت به او چشم دارد. زمانی که در آلمان می‌رسند، وقتی به خواسته‌های او تن نمی‌دهد، بر او تجاوز می‌کند. ماری تنها کاری که می‌کند، خانه را ترک می‌کند. دیگر هیچ دفاعی از اعتمادبه‌نفسش نمی‌کند.

پاسخ: ترک کردن خانه آن هم در کشوری غریب کار کمی نیست؛ مثلاً چه واکنشی باید می‌داشت، شکایت کردن به پلیس و … که دردسرهای خودش را دارد یا کشتن فرید که فکر نمی‌کنم چنین واکنشی مناسب این رمان می‌بود.

رمان از ترکیه آغاز می‌شود، پس به افغانستان می‌رود و بعد آلمان، و در مسیر برگشت به کابل، به پایان می‌رسد. چرا ماری به این سرنوشت گرفتار می‌شود؟ برای من تمایل او برای بازگشت به کابل، اندکی مبهم مانده است. شاید من دقیق نتوانستم سرنخ‌ها را باهم گره بزنم، یا شاید هم به خاطر این باشد که زمینه‌چینی مناسبی صورت نگرفته است. آیا این عشق است که او را پس به کابل برمی‌گرداند یا گرایش‌ها و دلبستگی‌هایی به فرهنگ و زادگاهش؟ می‌خواهم بپرسم با این روند، چه چیزی را می‌خواستید به خوانندگان‌ رمان‌تان بگویید؟

پاسخ: متأسفانه ممیزی‌هایی که در حین بازنویسی و در موقع چاپ صورت گرفت، خیلی از گره‌ها و حرف‌های داستان را گنگ کرد. ماری بعد از سال‌ها با دیدن تابلو بالاخره خودش را پیدا می‌کند. احساسی را که در کابل نسبت به ابراهیم داشت و مجبور شده ‌بود نادیده بگیرد، دوباره در خودش پررنگ‌تر می‌بیند. او وقتی در کابل بود، اصلاً عشق را نمی‌شناخت. سال‌ها زیستن در آلمان چیزهایی را به او یاد داده بود و دریافت تابلو از سوی ابراهیم می‌توانست آن حس نادیده گرفته‌شده را جان بدهد و پررنگ کند.

شخصیت مرکزی رمان یک زن است و نویسندۀ رمان هم. اگر بخواهید به عنوان یک مخاطب به متن نگاهی بیندازید، فکر می‌کنید در خلق دنیای زنانه، روایت دنیای زنان، دغدغه‌ها و خواسته‌های زنانه چقدر موفق عمل کرده‌اید؟

پاسخ: وقتی رمان را کار می‌کردم، راضی بودم و فکر می‌کنم در زمان و موقعیت خودش از پس آن برآمدم؛ ولی اگر الآن کار را انجام می‌دادم، قطعاً قوی‌تر می‌نوشتم. این طبیعی است که هر چه تجربه بیشتر باشد، آدم کار بهتری انجام می‌دهد.

یکی از مسائلی که من از همان آغاز با آن درگیر بودم، مسئلۀ مکان داستان بود. جغرافیای داستان‌تان همان‌قدری که در داستان ناشناخته مانده است، شاید برای خودتان هم ناآشنا باشد. من نمی‌دانم چقدر کابل را دیده‌اید و چقدر در کوچه و پس‌کوچه‌هایش قدم زده‌‌اید و با مردمش روبه‌رو شده‌اید؛ اما مکان‌ها مرا به عنوان مخاطب، نمی‌تواند با خودش همراه کند. برایم سؤال‌برانگیز است که در اولین تجربه چرا سراغ چنین کار سختی رفتید. خلق جامعه، مناسبات، جزئیات رفتاری و مردمی که دربارۀ همه‌شان اطلاعات کمتری داریم، اندکی دشوار است و ممکن است که نویسنده ناموفق باشد.

پاسخ: قبول دارم کار سختی بود و من برای کار اول، کار سخت می‌خواستم که چالش داشته باشم؛ کاری که یک‌نواخت و خیلی هموار و کنسل‌کننده و تکراری نباشد که وسط کار جا بزنم. کار ساده و معمولی برای من خیلی خسته‌کننده است. می‌دانم که از این لحاظ کار ضعف دارد و از لحاظ‌ دیگر هم حتی، ولی فکر می‌کنم دلیل اصلی‌اش احتیاط بیش از حدم بود؛ چون کار اولم هست، می‌ترسیدم زیاده‌گویی نشود، توصیفات خسته‌کننده نباشد و … رمان که نوشته شد، از لحاظ کلمات شاید دو برابر این بود؛ اما رفته‌رفته در بازنویسی به این حد رسید. الآن فکر می‌کنم حذف‌هایی زیادی داشتم که نباید حذف می‌شدند. اگر حذف نمی‌شدند، آن‌ها الآن خیلی از ابهام‌ها را برطرف می‌کرد.

خانم کابلی، نوشتن داستان بسیار سخت است. این‌که بخواهید رمان بنویسید، از یک نگاه نسبت به داستان کوتاه سخت‌تر است؛ چون نوشتنش هم زمان زیادی طول می‌کشد و هم فکر منسجم‌تری کار دارد. با این حال، نوشتن برای شما چه جایگاهی را دارد؟ چه وقت‌هایی می‌نویسید؟

پاسخ: فکر می‌کنم نوشتن درست مانند حرف زدن باید باشد. همان‌قدری که حرف زدن نیاز ماست، نوشتن هم، حتی چیزی فراتر از صحبت کردن و عمیق‌تر.

من همیشه و هر لحظه به نوشتن فکر می‌کنم، حتی زمان‌هایی که نتوانم؛ مثل این روزها؛ اما در کل، شب‌ها برای نوشتن راحت‌ترم.

با توجه به این‌که در جریان بازار کتاب و کتاب‌فروشی، و در جریان بازخوردهای کتاب شما هم هستم، علاقه‌ی زیادی به طرح این پرسش ندارم؛ چون متأسفانه، این سال‌ها افراد کمتری را پیدا می‌کنیم که به دنبال کتاب می‌روند و کتاب می‌خوانند. تاریک‌اندیشانِ عهد عتیق، تروریستان طالب، مکتب‌ها و دانشگاه‌ها را به روی زنان و دختران بستند. مردان و پسران هم که مشکلات خاص خودشان را دارند. اگر همۀ این‌ها را نادیده بگیرم، بازخوردهایی که از کتاب خود گرفته‌اید، چطور است؟ حس می‌کنید کتاب شما دیده شده است؟

پاسخ: نه، متأسفانه کتاب من دیده نشده است. رمان‌خوان یا کتاب‌خوان این روزها خیلی کم شده است. حتی خیلی‌ها پیشنهاد دادند که داستان کوتاه کار کن بهتر است و مخاطب بیشتر؛ اما حقیقتاً شرایط کنونی اجتماع، چه افغانستان و چه ایران متزلزل‌تر و پیچیده‌تر از آن است که بخواهیم ژانر خاصی را مقصر بدانیم. این وضعیت اجتماعی و مشکلاتی که مردم با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنند، روی دیده شدن یا نشدن آثار ادبی تأثیرگذارند. با وجود این‌ها، به نظرم هر اثری زود یا دیر مخاطب خودش را پیدا می‌کرد.

اگر دیده نشده، فکر می‌کنید عامل اصلی چه چیزی است. همان چیزی است که من در سؤال قبلی طرح کردم؟

پاسخ: دلایل بالا هم قطعاً هستند؛ ولی زمان انتشار کتاب، کتاب اولی بودن، حضور نداشتن خود نویسنده در اجتماعی که کتاب منتشر شده است و دلایل  بسیاری دیگر نیز تأثیرگذارند.

تقریباً یک سال از نشر رمان «واپس‌مانده» می‌گذرد. پس از یک سال چیزی در دست انتشار دارید؟ اگر نه، چه چیزی در دست کار دارید؟

پاسخ: فعلاً کاری را شروع نکرده‌ام؛ ولی به فکرش هستم. امیدوارم در آیندۀ زود بتوانم روی دست بگیرم و بنویسمش.

نکته یا گفتنی دیگری اگر مانده است، بفرمایید؟

پاسخ: ممنون از شما و امیدوارم شاهد روزهای بهتری برای کتاب و رمان و کشورمان باشیم در آینده.

ممنون که وقت گذاشتید خانم کابلی. موفق و سلامت باشید.

خواهش‌ می‌کنم. شما هم موفق باشید.