Uncategorized ادبیات فرهنگ و هنر ویژۀ استاد واصف باختری

و آفتاب نمی‌میرد

به نام خداوند جان و خرد
فهیمه زهما صفا
درگذشت استاد واصف باختری را به خانم سفیر، منیژه باختری و خانوادۀ محترم استاد باختری و همه فرهنگیان و فارسی‌زبانان تسلیت عرض می‌کنم. سخن گفتن و آن هم تازه و نو گفتن دربارۀ استاد واصف باختری بسیار دشوار است. با آن ‌هم من در این فرصت کوتاه می‌خواهم دربارۀ روابط استادشاگردی شادروان پدرم، استاد علی‌محمد زهما و زنده‌یاد استاد واصف باختری چند نکته‌ای را یادآوری کنم؛ مطالبی که شاید برای برخی تازگی داشته باشند.
اگر آغاز آشنایی این دو عزیز ازدست‌رفته را سال‌های تحصیل استاد باختری در دانشگاه کابل بدانیم، از آن زمان تا امروز درست شصت سال می‌گذرد. جاودان‌یاد استاد علی‌محمد زهما آموزگار استاد باختری در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل بود. بر اساس گفته‌های استاد واصف باختری، در سال ۱۳۴۲م. شادروان پدرم برای ایشان و هم‌درسان‌شان مضمونی به نام «ترجمه» را درس گفته‌ بود. در این مضمون به رموز ترجمه، دقایق، هنجارها و اسلوب‌های آن پرداخته می‌شده. باری، استاد زهما شعری از برتولد برشت را برای استاد باختری می‌دهد تا به فارسی برگردان کند و این شعر پس از اصلاحات لازم توسط استاد زهما تبدیل به یکی از نخستین شعرها در افغانستان می‌شود که به قالب نمایی سروده می‌شود. این شعر بعدها در کتاب «… و آفتاب نمی‌میرد» به چاپ می‌رسد. چند مصرعی از این شعر را این‌جا می‌آورم:

شما ای بردگان آز!
شمای ای بدگهر تاریخ‌پردازان افسون‌ساز!
که بی‌آزرم
ز جادویان دنیای کهن افسانه بنوشتید
و از کشورگشایان ستمگر داستان گفتید….

استاد باختری بارها در جاهای مختلف از استاد زهما به عنوان استاد دانشمند و آگاه و نام‌بردار آن روزگار دانشگاه کابل یاد کرده است. بین این استاد و شاگرد روابط بسیار صمیمانه‌ای بوده است. استاد زهما در دوران دانشگاه به عنوان یک دانشجوی ممتاز و فرهیخته به این شاگرد خود می‌نگریست و او را دوست می‌داشت و بعدها نیز به عنوان یک شاعر برجستۀ زبان فارسی به ایشان احترام زیادی داشت. این محبت به اندازه‌ای بود که حتی تا روزهای اخیرش شعرهای استاد باختری را بر بستر بیماری زمزمه می‌کردند و هر گاه از ایشان می‌پرسیدم که بابه! در حال زمزمۀ چه هستید؟ پاسخ می‌دادند که «شعر می‌خوانم، از واصف جان است.» ما بارها نام استاد باختری و ستایش ایشان را از زبان پدر خود در آن روزگاری که کودک بودیم، می‌شنیدیم. از آن سو، بر اساس اطلاعاتی که از درون خانۀ استاد باختری داریم، ایشان نیز چنین احساسی نسبت به استاد خود داشت و نام استاد زهما را بارها در خانه و بر سر سفرۀ غذا و دیگر لحظات بر زبان می‌آورد. روزگار کوتاهی بر این منوال گذشت که ناگهان همه چیز برهم خورد. حوادث سیاسی و نظامی کشور سبب شدند که استاد و شاگرد که حالا هر کدام ادیب و شخصیت شناخته‌شدۀ کشورشان بودند، ناچار تن به رنج غربت و درد هجرت دهند و سال‌ها از هم‌دیگر و حال هم بی‌خبر باشند.

با توظیف بانو منیژه جان باختری به عنوان سفیر افغانستان در اتریش، یکی از مهم‌ترین سفارش‌های استاد باختری به ایشان پیدا کردن خانواده و فرزندان استاد زهما بوده که خوشبختانه این دو خانواده اکنون پس از یک فترت و گسست سی‌چهل ساله دوباره به هم پیوند خورده است و صمیمیت‌شان جاری است.
از خداوند بزرگ آرزوی بخشایش برای هر دو استاد عزیزمان را دارم. روان‌ بلندشان شاد و یادشان گرامی باد!

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید