Uncategorized اسلایدر بیوگرافی حقوق بشر زنان گزارشها

ظریفه یعقوبی؛ از خیابان‌های کابل تا زندان کابل

روز پنج‌شنبه (۳ نوامبر، ۲۰۲۲) ظریفه یعقوبی بعد از سپری کردن یک روز پر ماجرا در حوزه ۱۸ دشت برچی کابل، به هوتلی بازگشت که قرار بود در آنجا او و همراهانش شکل‌گیری «جنبش زنان افغانستان برای برابری» را اعلام کنند.

یعقوبی می‌گوید که قبل از برگزاری مراسم افتتاحیه، طبق توصیه مالک هتل باید از حوزه ۱۸ پولیس اجازه‌نامه برگزاری این نشست را می‌گرفت. به آنجا رفت، عریضه کرد و با چندبار اصلاحات روی عریضه‌ای او، توصیه برای پوشیدن لباس و چادر مناسب، طالبان اجازه‌ دادند تا یعقوبی و همکارانش، اولین نشست «جنبش برابری زنان» را برگزار کنند.

هرچند که در راه بازگشت به هتل از سوی حوزه ۱۸ طالبان در کابل، تلفن هشدارآمیز دریافت کرد اما جدی نگرفت. به او گفته شد که برنامه را لغو کنید زیرا استخبارات در تعقیب شماست و شما را بازداشت می‌کنند. ظریفه می‌گوید: «وقتی به هتل رسیدم، دیدم مهمان‌ها آمده، مجبور شدیم تا برنامه را برگزار کنیم.» جنبش افتتاح شد، اولین قطعنامه آن خوانده شد، نوار قطع شد و مهمان‌ها از خود با چای پذیرایی می‌کردند.

در همین حال، دو نفر از طالبان وارد جلسه شدند. دستور دادند که تلفن‌های خود را بر زمین بگذارید. گذاشتند. فریاد دوم: «ظریفه نام کیست؟» جواب شنید که «منم». پیدایش کردند و در یک گوشه هوتل جدا از دیگران ایستادش کردند. بررسی تلفن‌ها بی‌فایده بود. ظریفه و همرزمانش یاد گرفته بودند که عکس بگیرند، آن را برای دوستان‌شان بفرستند و حذف کنند.

مهمان‌های برنامه که اکثرا دختران جوان بودند را پس از بررسی‌های اولیه یکی یکی از هتل بیرون می کردند. یکی دو تا را هم لت‌وکوب کردند، ظریفه اعتراض کرد. او را با نواختن سیلی وادار به سکوت کردند. ظریفه و سه پسر جوان اشتراک کننده در این نشست را بازداشت کردند. طالبان تنها برای بازداشت یعقوبی، چهار پولیس زن با خود آورده بودند. آنها به او دستبند زدند و در موتر جداگانه با خود بردند.

این بار نخست برای ظریفه نبود که توسط طالبان بازداشت می‌شد. مدتی قبل از این، پس از بازگشت از یک کنفرانس خبری راجع به نشست‌های اسلو-ناروی، در میدان فواره آب بازداشت شد و یک شبانه روز در بازداشتگاه حوزه نهم طالبان در شهر کابل، ماند. او را با گرفتن «اعتراف اجباری» و با ضمانت بستگانش آزاد کردند. او پس از آن برای مدتی از فعالیت‌های علنی در خیابان‌های کابل فاصله گرفت و بیشتر به کار سازماندهی اعتراضات و انسجام زنان معترض کار می‌کرد.

برنامه‌ی افتتاح جنبش زنان افغانستان برای برابری

او در خیابان بود حتی در زمان‌های که از فعالیت‌های علنی توسط طالبان «منع» شده بود. روزهای که نمی‌توانست در خیابان باشد، با اطلاع رسانی و سازماندهی تظاهرات عملا در تمام اعتراضات زنان نقش داشت. فعالیت‌های او در دفاع از حقوق زنان و اقلیت‌های قومی در برابر استبداد طالبان چشمگیر بود. او را طالبان در همه جا می‌دیدند و دنبال می‌کردند. در پارک‌های شهرنو، در کف خیابان، در کاج، وقتی شنید حمله شده، فقط به سمت شفاخانه دوید تا شاید بتواند یکی را نجات بدهد. خون اهدا کنند. طالبان مانع شد.

در لحظات بعد وقتی تعدادشان به انبوه رسید، گفتند اعتراض کنیم و اعتراض کردند به این پندار که شاید راه را باز کنند و بتوانند به زخمی‌های فاجعه‌ای کاج، خون اهدا کنند. پاسخ نیروی طالبان اما خشونت‌آمیز بود. در لحظات بعدتر، ظریفه یعقوبی و همراهانش با شلیک‌های هوایی طالبان، در پس کوچه‌های برچی می‌دویدند. برای نجات خود تلاش می‌کردند. یعقوبی آن روز نتوانست به خانه‌اش برود اما از فردایش دوباره در خیابان بود. پاسخ تمام اعتراض‌هایش بدون کم‌وکاست، سرکوب بود. از دانشگاه کابل تا زیرزمین و روی زمین کابل که اعتراض کردند یا جلسه تشکیل دادند، در همه جا سرکوب شدند.
او در هیچ اعتراضی تنها نبود، رقیه ساعی همراهش بود. همانطور که در هفته‌ای نخست زندان در ریاست استخبارات کابل، تنها نبود. طالبان، عاطفه خواهر کوچکش را به عنوان محرم آورده بودند اما او را نیز مورد بازجویی و تحقیق قرار می‌دادند. یکی آن ۴ پولیس زن، که یعقوبی را از پل‌خشک برچی‌ دستگیر کردند، خریطه سیاه را بر سر او انداخت. یک راست او را به ریاست استخبارات کابل بردند. شام آن روز، عاطفه را برای محرم آوردند. پس از شبانه-روز به ظریفه یعقوبی اجازه دادند تا از تلفنش استفاده کند و ضامن بخواهد. پیشنهاد طالبان شیخ مدار علی کریمی بود؛ اما در پشت تلفن گفت که در مسیر راه به سمت ریاست کابل است. ظریفه می‌گوید: «او تا حال در مسیر راه است و هرگز به ریاست استخبارات کابل برای ضمانتم نرسید».

مدار علی کریمی که ظریفه را به خاطر رفاقت با پدرش، همیشه «دختر بیرار» خطاب می‌کرد، برای ضمانتش نیامد. پرونده او از استخبارات کابل به ریاست ۴۰ ارجاع داده شد. ظریفه را دستبند زدند تا به محل مربوطه ریاست ۴۰ منتقل کنند. خواهرش با دیدن این صحنه ناآرام شد اما چه می‌کرد وقتی جواب هر ناآرامی و اعتراض خشونت بود. از ریاست ۴۰ گفته بودند، سرباز زن به همراهش بیاورید، سربازان زن رسیدند، آنها ساعت‌ها داخل موتر ماندند. پس از آن ده دقیقه فاصله بین هر دو ریاست طالبان را در یک‌ونیم ساعت پیمودند، تمام شهر را دور زدند. این انتقال برای یعقوبی یک معنای ناامید کننده داشت، پرونده رسمی شد و دیگر امید آزادی نمی‌رفت.

سه سرباز زن، یعقوبی و خواهرش را همراهی می‌کردند. دو تای دیگر از داخل ریاست ۴۰ آمدند و آنها را به منزل دوم این ریاست منتقل کردند. در اتاق بدون پنجره، با چوکی‌های شکسته و دو تا جاجیم کهنه. در سه روزی که در ریاست استخبارات کابل بودند، فقط یکبار رییس امنیت کابل آمد و به ظریفه پیشنهاد ضمانت داد تا آزادش کند؛ اما در زندان جدید تقریبا هر روز توسط گروه‌های سه چهار نفری طالب مورد شکنجه و تحقیق قرار می‌گرفت. مردان پشتون روستایی که فارسی نمی‌فهمیدند و ترجمان به همراه خود می‌آوردند، در نقش سارنوال و محقق پرونده ظاهر می‌شدند.

یعقوبی دیگر چیزی برای پنهان کردن نداشت. زیرا طالبان او را از مدت‌ها قبل دنبال می‌کردند و این بار هم با تفتیش تلفن همراهش، همه چیز در مورد او را می‌دانستند. مبنی بر همین موضوع، طالبان هرچیزی را که از او پرسیدند، پنهان نکرد. از عضویتش در گروه‌های اعتراضی زنان گرفته تا ارتباطاتش با رهبران و جریان‌های سیاسی. در تحقیق بعدی از او پرسیدند: چرا تظاهرات می‌کردید؟ او جواب داد: نان، کار، آزادی. و بلافاصله اضافه کرده بود که از زمان تسلط تاکنون سی فرمان برعلیه حقوق ابتدایی زنان صادر کردید. یعقوبی در فرمان اول، کارش را از دست داد. در فرمان‌های بعدی تمام حقوق سیاسی و اجتماعی خود را.

علاوه بر تحقیق‌های پی در پی، آنچه یعقوبی را بیشتر آشفته می‌کرد، وضعیت زندان بود. او مجبور بود برای دریافت کوچکترین همکاری به زندان‌بان‌ها باج دهد. «بدون باج دادن، اجازه تشناب رفتن و حمام کردن هم نمی‌دادند.» ظریفه و خواهرش که هزار افغانی داشتند، پنج صد را خواهرش گرفت تا خانه برود و پنج صد دیگر را یعقوبی به زندان‌بان‌ها داد تا کمتر سختگیری کنند. بعد از رفتن خواهرش، دیگر هیچ‌کس به ملاقات او نیامد. او پانزده روز را فقط با یک جوره لباس گذراند. بعدش دو جوره لباسش را آوردند و ظریفه آورندگان آن را ندید. نمی‌دانست ملاقات‌هایش ممنوع شده است.

او ۳۴ روز بدون ملاقاتی در زندان ماند. به یاد که می‌آورد دیگر آن آدم شجاع و نترس قبلی نبود، مخصوصا آن روز دلش برای خانواده و دوستانش تنگ شد و بی‌امان اشک ریخت. ۱۰ بجه زندان‌بان زن آمد و امر کرد تا دست و صورتش را بشوید، ملاقاتی دارد. امر بعدی این بود: «حق نداری در مورد وضعیت زندان یک کلمه بگویی.» آن روز دو همراه همیشگی به دیدنش آمده بودند، رقیه ساعی و عاطفه خواهر کوچک یعقوبی. آنها با فشارها و ارتباطات فوزیه کوفی اجازه یافتند تا ظریفه را در زندان ملاقات کنند. کوفی به طالبان گفته بود که اگر یعقوبی زنده است یکبار به خانواده‌اش نشان دهید.

آن روز یعقوبی گفته نتوانست ۳۴ شبانه روز شده که درست نخوابیده، صبحانه نخورده و در این مدت چهار بار سلول او تبدیل شده است. او با ۴۰۰ زن دیگر زندانی بود اما همیشه در سلول‌های انفرادی جابجا می‌شد. او همچنان گفته نتوانست که شبانه جیغ و داد زنان زیر تحقیق و شکنجه، بند از بند دلش را جدا می‌کند. نگفت که الهه دلاورزی و فرحت پوپلزی نیز در همین زندان است. او گفته نتوانست که زندان نمناک و سرد است و از سقف آن آب می‌چکد. او گفته نتوانست که زندان‌بان‌ها حتی در نحوه عبادت او نیز گیر می‌دهند. اجازه نمی‌دهد در وقت نماز از «مهر» استفاده کند. عاطفه خواهرش گفت که در این مدت بارها برای ملاقات آمده‌اند اما اجازه ملاقات داده نشد.

چهار روز بعد، ساعت ۱۲ شب بازرس‌های طالبان آمدند. کاغذی را به دست او دادند تا امضا کند، اعتراف اجباری. یعقوبی مقاومت کرد تا آن کاغذ را با محتوایش هرگز امضا نکند اما طالبان تهدید کردند که اگر امضا نکند، برای همیشه در زندان ماندنی خواهد شد. ناگزیر شد امضا کند. ظریفه می‌گوید که مواد گیج‌کننده‌ای در غذای دختران معترض می‌ریختند که آن‌ها را گیج و منگ می‌کرد. از آن مواد بارها به خورد ظریفه هم داده بودند، او در گیجی مطلق اعتراف اجباری داد و بازرس‌های روستایی فارسی نفهم رفتند. او حالش بد شد، روی زمین افتاد، به هوش که آمد در راهرو زندان و روی پلکان تشناب افتاده بود.

روز بعد ساعت ۷صبح آمر بخش زنان پیام آزادی او را آورد. باور نکردنی بود. پس از ۴۰ روز می‌توانست به جزو از سیاهی چیزهای دیگر را ببیند. مثلاً آسمان غبارآلود کابل را. مثلاً طلوع و غروب کابل را. لباس‌هایش را جمع کرد اما به یعقوبی اجازه ندادند تا دفترچه یادداشتهای روزانه‌ای خود را بردارد. او دفترچه را جلوی چشمان یک پولیس زن و سه مرد، پاره کرد و دور انداخت. بعد از ۷ ساعت انتظار، رییسان قطعه ۷۲ و ۰۴۰ طالبان آمدند تا از او تعهدات جدید بگیرند. «فکر نکن آزاد شدی، دگه دنبال نمی‌شوی.» و همان پیشنهاد همیشگی از روز اول زندان تاکنون: «با ما کار کن». یعقوبی گفت: «حتما، حتما!».

یعقوبی در ۴۰ روز زندان، ۷ بار توسط نهادهای مختلف طالبان مورد بازرسی و تحقیق قرار گرفته بود. جدا از اینکه زندان طالبان مرکز تجسس است و هر روز و هر کلمه که بر زبان می‌آوری، ثبت می‌شود. از او یک بار در زندان اعتراف اجباری گرفتند، بار دوم در ریاست ۴۰ در روز آزادی او به کمیسیون اهل تشیع ارجاع داده شد. او وقتی از زندان به کمیسیون فراخوانده شد، برای ثبت عکس و ویدیو و اعتراف دیگر در جلوی دوربین و اعضای کمیسیون اهل تشیع از او گرفته شد. یعقوبی در کمیسیون متوجه شد که با ضمانت اعضای این کمیسیون از زندان آزاد شده است.

یعقوبی تعهد داده بود تا پس از آزادی، بلافاصله کنفرانس خبری بگیرد و به صورت رسمی از موضع طالبان حمایت کند و همین‌طور از رفتار نیک مسولان زندان‌ها با زندانیان ستایش کند. در وقت رهایی اما تلفن‌های او را پس ندادند. او فردای پس از آزادی با ۱۰ نفر دیگر از اقوام خود در کمیسیون اهل تشیع رفتند تا ضمانت او کامل شود که دیگر اعتراض نمی‌کند. به خیابان نمی‌رود. وقتی رویدادهای خونبار مثل «کاج» اتفاق می‌افتد او حق ندارد از خانه بیرون بزند تا کمپاین اهدای خون راه‌اندازی کند. وقتی دانشجویان معترض هزاره به صورت گروهی از دانشگاه کابل اخراج می‌شوند، باقی‌مانده‌ها مسموم، یعقوبی باید بگوید که وضعیت هزاره‌ها و شیعیان افغانستان در حکومت طالبان، بهتر شده است تا در وزارت خارجه گماشته شود.

او علوم سیاسی خوانده و بیشتر از ۱۰ سال در نهادهای ملی و بین‌المللی کار کرده، یکی از اعضای فعال تنها حزب زنان افغانستان (موج تحول به رهبری فوزیه کوفی) بوده و از تسلط طالبان تاکنون در کف خیابان علیه محدودیت‌های وضع شده از سوی این گروه بر علیه زنان، به شدت مبارزه می‌کرد. طالبان پیشنهاد کردند که در صورت کار کردن با آنها، یعقوبی در وزارت خارجه به عنوان کارمند استخدام خواهد شد. در روز آزادی اما تلفن‌های کارمند آینده وزارت خارجه را ندادند و سرگردانی‌های زیادی را بعد از آن به خاطر از دست دادن ارتباطاتش کشید. پس از آزادی وضع روحی و روانی او به وخامت گذاشت، کار به دارو و درمان و درمانگر کشید.

با زندانی شدن و تحت پیگرد قرار گرفتن یعقوبی، اعتراضات زنان به شدت آسیب دید و کمرنگ شد. تا دو سه ماه دیگر که او در کابل بود اما از هر نوع فعالیت ممنوع شده بود، تقریبا اعتراضات خاموش شده بود و خیابان‌های کابل در سکوت مطلق به سر می‌برد. روزی دوباره خلقش تنگ شد و به دوستانش پیام گذاشت که به خیابان برگردیم. پس از جلسه کوتاهی در منزلش، فردای آن روز در دشت برچی پس از سه چهار ماه، دختران در خیابان بودند و معترض. طالبان به او گوشزد کرده بودند که دیگر از دشت برچی علیه آن‌ها تظاهرات نشود. او در خانه بود که خبر رسید دختران بازداشت شده، او از خانه بیرون رفت تا به کمک خواهرش بشتابد. در گولایی مهتاب قلعه تا از موتر پیاده شد، دوباره بازداشت شد.
او را در حوزه ۶ بردند تا یادآوری کنند که ایستادن در برابر این گروه چه پیامدهای ناگواری در پی خواهد داشت. از چهل روز شکنجه و زندان او یادآوری کنند و از تعهدات و اعترافاتش. پس از چهار ساعت خط و نشان کشیدن برای او و رقیه ساعی، پس از تحقیرها و توهین‌ها، دوباره با دخالت کمیسیون اهل تشیع از بازداشت طالبان آزاد شد. یعقوبی روزها و شب‌های طولانی با خود کلنجار رفت. ویزه اسپانیا داشت، نرفته بود تا در وطن بماند و مبارزه کند. وطن هم با سرکوب اعتراضات، محل تنگ و غیرقابل تحمل شده بود. در نهایت تصمیم می‌گیرد که از افغانستان خارج شود. می‌گوید: «آوارگی را از بردگی ترجیح دادم.»

در مورد نویسنده

خالق ابراهیمی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید