اسلایدر حقوق بشر زنان

دختران برچی؛ بی‌فضاشدن هم‌چون مکاشفه

برای دانلود نسخه‌ی پی دی اف، روی کلمه‌ی برچی کلیک کنید.

خانه، کوچه، خیابان، شهر، مدرسه، دانشگاه، دکان، آموزش‌گاه، فروش‌گاه، آرایش‌گاه، آموزش‌گاه، کارگاه، درمان‌گاه، شفاخانه، مسجد، هتل، سینما، موتر، اتوبوس و…، این‌ها همه، مصادیقی از «فضا» به شمار می‌آیند. می‌توان حتی از شادی، غم، امید، یأس، انفعال، فعالیت، و در کل از عواطف و کیفیات نفسانی، به‌عنوان فضاهای درونی و سوبژکتیو سخن گفت. به‌هرروی، آدمی نمی‌تواند بیرون از «فضا» قدم گذارد، او از فضایی به فضای دیگر پرتاب می‌شود، و در واقع، از تجربه‌ای به تجربه‌ی دیگر و از امکانی به امکانی دیگر عبور می‌نماید. او در فضای منحصری زاده می‌شود، در فضایی متمایزی می‌زیَد و در فضایی معیّنی نیز می‌میرد. در هر فضایی، سوژه وارد نسبت معیّنی با خود، دیگری و خودِ فضا می‌گردد که فضای دیگر فاقد آن مناسبات است و هر فضایی، قلمروی مشخّصی برای فعالیت و نسبت به او می‌بخشد. بنابراین، سوژه یا هست و وجود دارد، پس لزوماً درون یک فضایی استقرار دارد، اما اگر درون هیچ فضایی مستقر نیست، یا از غالب فضاها کَسر شده و درون چیزی به‌منزله‌ی یک نافضا طرد شده، اساساً وجود ندارد.

عکس: شفیقه خرمی

این تمهید ما را به پاسخی می‌رساند که اگر بپرسیم فضا برای سوژه چیست؟ باید گفت «فضا» قلمرو «بودن» و «شدن» او را نشان می‌دهد. بودن و شدن به‌واقع در فضایی رخ می‌دهند و گستره‌ای را تصاحب می‌نمایند و بدین‌سان، سوژه به میزان فضای متکثّر و گسترده یا تکین و مضیّق، دچار بسط و قبض و وجود و عدم می‌گردد. سوژه از این طریق و به یک معنا، این‌همان می‌شود با فضایی که در اختیار دارد یا خود را درون آن پرتاب می‌نماید؛ زیرا تنها فضاست که سوژه را به ظهور می‌رساند و فاعلیت او را به‌عهده می‌گیرد.
از سوی دیگر، سوژه تنها در «فضا» «آزادی» دارد؛ چرا که آزادی منوط به تجربه و مشق امکان‌هاست و همان‌طور که پیشتر اشاره کردیم، فضا تُهی نیست، فضا، فضای یک تجربه و امکان و التصاق با امری‌ست. این فضاست که امکان‌ها را آشکار می‌نماید و ما در هر فضا یا موقعیتی، امکان‌های متفاوت و روابط متفاوت را تجربه می‌کنیم. هرچند فضا خود یک امکان محسوب می‌شود، اما در درونش امکان‌های فراوانی را نیز می‌آفریند.

از آن سو، دگرگونی در ماهیت یک فضا یا به‌طور کلّی، اعدام یک فضا، به اعدام سوژه ختم می‌شود. به‌طور نمونه وقتی فضایی، مقوله‌بندی گردد، مثلاً با مفهوم جنسیت، و ازاین‌رو، سوژه‌ای از فضای مثلاً سیاسی طرد گردد و چونان شیئ‌ای دور انداخته شود، این خود سوژه است که دوپاره می‌شود، نه این‌که سوژه‌ای (زن) از فضا اخراج می‌گردد و سوژه‌ای (مرد) جای آن را می‌گیرد. زیرا سوژه فاقد جنسیت است و ازاین‌رو نمی‌تواند با خود منقسم گردد، اما دوپاره می‌شود، شکاف برمی‌دارد و در مُغاک خودش فروکوفته می‌شود. هر محدودیتی در جهان انسانی، محمولی است که همه را در بر می‌گیرد و سوژه‌ای که خود را رها و خارج از آن می‌پندارد، به‌واقع دچار توهّم می‌شود. اما راندن سوژه از فضایی، خود فضا را تغییر ماهیت می‌دهد و تعریفی دیگری بدان می‌بخشد. ازاین‌رو، توزیع و تخصیص فضاهای سیاسی، اجتماعی، آموزشی و …، پیش از اعدام سوژه، اصالتاً اقدام برای نفی فضا و به‌رسمیت‌نشناختن آن است. به معنای دیگر، با نفی سوژه یا تنگ‌شدن و سلب یک فضا، به همان اندازه که فضا دچار دگرگونی در ماهیّت‌اش می‌گردد، سوژه نیز محدود و دگرگون می‌گردد. این بدان معناست که نوعی دیالکتیک میان فضا و سوژه همواره باقی می‌ماند؛ سوژه قادر می‌شود ماهیت یک فضا را تغییر دهد یا فضای جدیدی را بگشاید، همان‌طور که فضا نیز می‌تواند به امکان مکاشفه‌ای برای سوژه بدل شود و او را به سمت کشف جدیدی از خود و نسبت‌اش با مناسبات دیگر براند.

از منظر این تمهید، می‌خواهم به توضیح موقعیت سوژه‌ای بپردازم که دارد تمامیِ فضاهایش را از دست می‌دهد؛ اما به جای آن‌که به سوگواری بنشیند، به مکاشفه‌ای می‌رسد.

اکنون بیش از دو سال است که زنان و دختران افغانستان، تقریباً تمامیِ فضای فعالیت‌شان را از دست می‌دهند. زنان، به‌خصوص زنان و دختران مبارز دشت برچی در میان انبوهه‌ای از ناممکن‌ها زندگی می‌کنند: ناممکنیِ تحصیل، آموزش، کار، تجارت، موسیقی، هنر، و… . در حقیقت، تمامیِ فضاها و دریچه‌های حیات به روی زنان و دختران برچی ناممکن و مسدود شده است. حتی فعالیت‌های روزمرّه نیز برای آن‌ها ممتنع گشته و هیچ پناهی برای آن‌ها باقی نمانده؛ و لذا به نقطه‌ی صفرِ زندگی پرتاب شده‌اند. دختران برچی همه‌ی «فضا»ی را که باید در آن وجود می‌داشتند، می‌بالیدند، می‌خواندند، می‌نوشتند و خلق می‌کردند، از دست داده‌اند: آن‌ها در خیابان‌ها دست‌گیر می‌شوند، در کوچه‌پس‌کوچه‌های برچی و کابل اختطاف می‌گردند، سرگُم می‌شوند، از کلاس‌های آموزش و تحصیل طرد می‌گردند، از مدرسه و دانشگاه دورانداخته می‌شوند، فضای کار و شغل ندارند و… . آن‌ها هیچ «فضا»یی ندارند: نه فضای سیاسی، نه فضای صنفی، نه فضای اجتماعی، نه فضای کاری و نه فضای تحصیلی. بی هیچ فضایی، واقعاً زیستن ناممکن و هردم خفه‌کننده می‌شود، زنان و دختران افغانستان یک چنین نازندگیِ را می‌زیند.

در این انبوهی از ناممکن‌ها، اما دختران برچی در جست‌وجوی خلق یک «فضا» هستند. ناممکن‌ها، آن‌ها را به سمت خلّاقیت در تاریکی‌ها رانده است. ازاین‌روست که آن‌ها شبانه‌روز به دنبال یک دخمه می‌گردند تا فضا ایجاد کنند؛ فضایی/دخمه‌ای کوچکی برای کار، دخمه‌ای نامرئی‌ای برای هنر و نقاشی، دخمه‌ای رؤیت‌ناپذیری برای آموختن، فضایی پنهانی برای شعر سرودن، غار حرائی برای سوختن و ساختن، سوراخ کوچکی برای نوشتن و دوختن، لانه‌ای ناپیدایی برای اندوه و کلبه‌ای مسکوتی برای امید. اینک، این دخمه‌ها و سوراخ‌ها، فضای زنان و دختران برچی را نشان می‌دهند؛ به‌غایت کوچک، خاموش و پنهان. جز دختران برچی کسی نمی‌داند درون این دخمه‌های مسکوت، چه غوغایی برپاست؛ اما آن‌ها می‌خواهند از این دخمه‌ها فضا سازند و از این شِبه‌گورها، فضایی برای بعثت و زیستن ایجاد کنند. منتها یک دگردیسی‌ای سزاوار تأمل در قلب این طردشدگی و محبوس‌شدن رخ می‌دهد، و آن برآمدن یک فضا/دخمه است به جای همه‌ی فضاهای دیگر؛ همه‌ی فضاها در حقیقت درون یک فضا متراکم می‌شود و هر آن‌چه در فضای معیّن و علی‌حده‌ای رخ می‌دهد، این‌جا می‌بایست در همین فضا انجام گیرد. زنِ مطرودِ کابل و دخترِ رانده‌شده‌ی برچی به‌واقع به یک انکشاف می‌رسد؛ او فضای کوچک خانه، مأمن نامرئیِ خود را به یک شهر، خیابان، کوچه، دانشگاه، کارگاه، آموزش‌گاه و… بدل می‌کند و همه چیز را می‌باید در همین دخمه تجربه نماید.

مسأله تعارض و تضاد دو نیروی رادیکال است: تضاد کسی که درکی از فضا ندارد، اما همه‌ی فضاها را در اختیار دارد، بی‌آن‌که بتواند و بداند که با فضا و امکان‌های یک فضا چه می‌کند، جز تُهی‌ساختن فضا و نافضاسازیِ خود فضا، با کسی که درکی از فضا دارد، اما هیچ فضایی نمی‌تواند داشته باشد. یکی فضا را تصاحب می‌کند؛ اما ذاتاً با آن بیگانه می‌ماند، دیگری از فضا طرد می‌شود، ما در چهره‌ی دیگری آن را بازتولید می‌نماید.

آن‌چه در وجه سیاسی-تاریخیِ ماجرا می‌بینیم تضاد و تقابل نظام حاکم با مردم، نبرد آپاراتوس‌های حاکمیت با مبارزان مدنی است. هرچند این تضاد در درون خود تقابل‌های قومی (سرکوب هزاره‌ها) و جنسیتی (مردسالاری و خشونت علیه زنان) را نیز پیش می‌برد. بدون شک، این تقابلات، در چشم‌انداز تحوّلات تاریخی و فرهنگی، ریشه در تعارض ارزش‌های دنیای سنّتی با ارزش‌های مدرن نیز دارد؛ البته سنّتی که در درون مناسبات فرهنگ‌های قومی، نژادی، قبیله‌ای، و نیز، در بطن مناسبات سیاسی، تاریخی و اجتماعی پرورده شده و در هر دوره‌ای صورتی خاصی از خود بروز و ظهور داده است. این‌جا جای پرداخت به این حیث بنیادین مسأله نیست؛ اما نباید بی‌تذکّر به بنیادها مسائل را درک کرد.

مسأله این است که نیروها و آپاراتوس‌های حاکمیت هرچند به سرکوب مبارزات مدنی زنان ادامه می‌دهد- و این، شقاق و فاصله‌ی میان مردم به‌خصوص زنان و حاکمیت را هرچه بیشتر به مرزهای نهایی‌اش می‌راند- اما از آن‌سو، زنان و دختران دارند به یک چرخش و خلاقیّت می‌رسند و به یک دگردیسی خوش‌آمد می‌گویند. محمول جدیدی را که آن‌ها کشف می‌کنند، یعنی تراکم، صیرورت و بازنمایی همه‌ی فضاها در یک نافضا، بازنمایی همه‌ی فضاهای شهر در یک خانه، نباید صرفاً هم‌چون عقب‌نشینیِ اجباری از استقرار در فضاهای شهری و ازین‌رو مقیّد و ایستا تلقی کرد، بلکه عزیمت به مواجهه‌ی جدید و درک نو از فضا باید دانست. این خوشامدگویی، مکاشفه و درکی جدیدی از فضا به میان می‌کشد و شیوه‌ای جدیدی برای برخورد با بحران و انسداد به ما می‌آموزد.

هفته‌نامه جاده‌ی ابریشم، گزارش‌هایی از این طردشدگی و خلّاقیت و مقاومت اراده‌ها با ناممکن‌ها، با شرارت‌های یک رژیم شرّ و شرور تهیه کرده است. این گزارش‌ها ساده‌اند، اما معنای ساده‌ای ندارند، تجربه‌های فردی است، اما به سرشت و نحوه‌ی کنشِ جمعی رهسپاراند. آن‌ها را باید هم‌چون خطوط جزئی یک پیکر کلّی و کوشش‌های جمعیِ تبلوریافته در کنش فردی به خوانش گرفت.

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید