اسلایدر بیوگرافی تحقیقی گزارشها

طالبان به روایتِ دشت برچی(۱)

حافظ
حسین (مستعار)در حکومت پیشین نظامی بود. او در سروبی، میان کابل و جلال‌آباد در بخش طبِ نظامی وظیفه داشت. در آن سِمت چهار سال کار کرده بود و رفته‌رفته وارد و باتجربه شده بود.

سال‌هایی که حسین وارد نظامی شد کسی از خانواده‌ی او دانشگاه نمی‌خواند. حسین فامیل دورافتاده و نسبتا بی‌سوادی داشت. اما او در کنار این که باید به تداوی زخم‌های هم‌قطاران جنگ‌زده‌اش می‌شتافت، هم‌زمان در فکر فامیل دورافتاده‌اش هم بود.

آن روزها نیز واسطه و تعصب کم نبود. در جایی که حسین وظیفه داشت حاکمیت پشتون‌ها بود. در مقایسه با آن خوردوبُردی که برای نظامیان پشتون مساعد بود، حسین معاش ناچیزی می‌گرفت. گاهی حتا همان معاش هم دیر به دستش می‌رسید.

اما روی هم رفته با همان معاش زندگی حسین خوب می‌چرخید. علاوه بر آن که اندکی پول پس‌انداز می‌کرد و با همان پول تشکیل خانواده داد، از پول همان معاش هزینه‌ی دو نفر از خانواده‌اش را هم می‌داد که درس بخوانند.

سردار برادرزاده‌ی حسین با همان هزینه‌ای که حسین به او می‌داد به کابل آمد و آمادگی کنکور خواند. با همان هزینه درس خواند، بعدها امتحان کنکور داد و در یکی از بخش‌های طب کامیاب شد.

کابل که به دست طالبان سقوط کرد حسین به عنوان نظامی از کار برکنار شد. مقداری پولی که داشت هزینه‌ی تشکیل خانواده و درسِ فامیل شده بود. روز سقوط با ترس و وحشت در حالی خودش را به خانه رسانده بود که پول یک‌هفته‌اش را هم پس‌انداز نداشت.

روزهایی که حسین وارد نظامی شده بود سر پرشوری داشت. او از کوه‌های دوردست هزارستان به شهر آمده بود و تمام محرومیت حاکم در کوهستان را حس کرده بود. می‌خواست در حد توان فعال و بیدار باشد و برای مردمش کار کند. در کنار آن دار و ندارش را داد تا در کابل خانه بگیرد و فامیلش را بیاورد و با درس و امکانات و زندگی شهری آشنا کند.

در حوزه‌ی زندگی شخصی در حد توان کارهایی را که روی دست گرفته بود یک‌یک به انجام رساند. تشکیل خانواده داد، برادرزاده‌اش را که قطعا بدون حمایت او امکانات درس‌خواندن نداشت به دانشکده‌ی طب رساند و قرار بود به بقیه‌ی کارهای کوچک اما حیاتی نیز برسد.

آن روزها او حسرت می‌خورد که خوهران و برادرانش در اطراف همه مصروف گاو و بز و چوپانی و کارهای شاقه‌اند. می‌گفت اگر روزی خودش تشکیل خانواده بدهد و فرزندی به دنیا بیاید، مسوولیت دارد که تمام توانش را به کار بگیرد تا برای آینده‌ی او کاری کند.

از قضا پس از سقوط، درست زمانی که بی‌کار و مضطرب و نگران شد، پدر شد. او اکنون این روزها کراچی می‌برد و در کوچه‌های خالی غرب کابل آهن کهنه خرید و فروش می‌کند.

این روزها وقتی که خسته و غبارآلود از کوچه‌ها به خانه برمی‌گردد، گاهی پول نان خشکی هم ندارد. تا سه سال پیش او فکر نمی‌کرد درست زمانی که نخستین دخترش به دنیا بیاید و تازه بتواند دکان و بیرون بگوید، او مجبور باشد که خودش را پنهان کند. مجبور باشد که هر روز برای یک خرید کوچک، برای یک بادبادک و برای یک لواشک و برای یک شکلات جلو دخترک کوچکش آب شود. اما کار به این‌جا رسیده است و به عنوان یک نظامی در قلمرو حاکمیت طالبان زندگی او همین است.

در بسیاری از روزها در کوچه‌های خالی کابل حتا صد افغانی هم کار نمی‌تواند. از مردمِ گرسنه نان قاقی نمی‌ماند که او از خرید و فروش آن سیر شود. از سیرشدن که هیچ، نان بخور نمیری هم ازین کار دستش نمی‌آید. هرشب دسترخوانش خالی‌ست. هرشب نگران نان فردا و هر صبح نگران نان شب است.
در کنار این شرایط اضطرای گرسنگی، ضمن این که هر روز انفجار و انتحار است و ناگهان احتمال کشته‌شدن می‌رود، به عنوان یک نظامی، او شخصا نگران وضعیت امنیتی خودش هم است.

طالبان عفو عمومی اعلان کرده بودند اما درین تقریبا حدود سه سال، بسیار دیده شد که آنان هر روز نظامیان را بردند و کشتند و گم‌وگور کردند. بسیاری از آنان را زیر شکنجه مجبور به اعتراف‌های اجباری کردند و ویدیوهای آنان را از طریق رسانه‌های تحت کنترول خودشان بیرون دادند.

بشیر، معروف به علمدار لعلی یکی از نظامیان جوان و سرشناسی بود که طالبان او را نضف شب از خانه‌اش از دشت برچی بازداشت کردند و بعدها تحت شکنجه ویدیویی از او بیرون دادند که به خاطر گرفتاری‌اش از طالبان تشکر کرده بود.

در جدیدترین مورد، تا آن‌جا که خانواده‌ها توانستند در جریان بگذارند و رسانه‌ها در جریان قرار گرفتند، در زمستان امسال هم طالبان چندین نفر نظامی را از دشت برچی بازداشت کردند که آنان نیز در زیر فشار شکنجه به جرم‌هایی اعتراف کردند که هرگز در آن‌ها دخیل نبودند.

حسین همه‌ی این‌ها را دیده و می‌داند. درست در روزهایی که کار و نان و پول و آسایش و آرامش ندارد، نگران وضعیت امنیتی خودش هم است. می‌گوید «خب، من نظامی بودم. آن روزها کار ما دفاع از وطن و کار من تداوی نظامیانی بود که قرار بود از مردم و وطن دفاع کنند. اما حالا برای ما تهدید شده است. ممکن است طالبان فردا سراغ من بیایند و چنان که پس از عفو عمومی بسیاری از نظامیان را بردند، مرا هم ببرند. می‌‌ترسم مرا در حالی ببرند که یک افغانی هم ذخیره ندارم. می‌ترسم پس از بازداشت من همین یک نیمه نصفه نان خشکی که حالا با صد جان‌کنی پیدا می‌کنم هم دیگر نباشد و زن و دخترم شب‌ها منتظر آمدن من گرسنه بخوابند».

حسین یکی از کسانی است که ما از زندگی او نوشتیم. بسیاری از نظامیانی که کسی از روزگار آنان ننتوشته‌اند و جزییاتی از روزهای سخت آنان در دست نیست، در همین روزگارند. امنیت که در همه‌جا ندارند، در دشت برچی نان و کار هم ندارند.

موضوعات: نظامیان, طالبان, دشت برچی.