Uncategorized

ادبیات سیاسی جنبش روشنایی

 

جنبش‌های اجتماعی به هرگونه کوشش جمعی‌ای اطلاق می‌شود که خارج از نهادهای رسمی باشد. جنبش‌های اجتماعی زمانی شکل می‌گیرند که برخی از نارسایی‌ها از درون ساختار بر آن‌ها تحمیل گردند؛ یعنی در حالت عادی که وضعیت زندگی مطلوب باشد جنبش‌های اجتماعی شکل نمی‌گیرند. جامعه شناسان، جنبش‌های اجتماعی را به گونه‌های مختلف تقسیم‌بندی کرده‌اند: جنبش کوچک که تعداد نفرات آن کمتر از صد نفر باشند و جنبش‌های اجتماعی بزرگ که بیشتر از هزارها شهروند به‌عنوان اعضایی آن یاد می‌شوند. از سوی دیگر می‌شود جنبش‌های اجتماعی را به‌گونه‌ای دیگری نیز دسته‌بندی کرد که از آن به جنبش‌های قانونی و غیرقانونی یاد می‌کند. جنبش‌های غیرقانونی به آن عده‌ای اطلاق می‌شوند که دست‌به‌کارهای فراقانونی می‌زند و بیشتر فعالیت‌های زیرزمینی دارند، اما جنبش‌های قانونی با پذیرفتن قانون اساسی آن کشور کوشش دارند تا خواست‌های خویش را در قالب فعالیت‌های مدنی و با استفاده از ابزارهای دموکراتیک خواست‌های خویش را با تجمع اعتراضی در خیابان‌ها به دولت و نهادهای حامی دموکراتیک برسانند. در جنبش‌های قانونی اعضا دنبال دگرگونی نظام نیستند، و آنکه دنبال دگرگونی نظام عمل می‌کند در جامعه‌شناسی به آن «جنبش دگرگون ساز» یاد می‌کند. حالا که مجال بحث بیشتر در باب چگونگی و چیستی جنبش‌های اجتماعی نیست، بهتر است به یک‌بخشی کوچک «جنبش اجتماعی» که ادبیات سیاسی آن باشد؛ بپردازیم:
ادبیات سیاسی چیست؟
در باب تعریف ادبیات سیاسی که ممکن تعریف‌ها و تعبیرهای گوناگون شده باشد اما در اینجا می‌شود به تعریف که از سوی مشروطیت آمده پرداخت: «ادبیات سیاسی، آن‌چنان ادبیاتی است که به‌صورت حکومت و اشرافیت پنجه می‌کشد و تمام مظاهر معنوی آن‌ها را به باد حمله می‌گیرد». و در گنجینه عروضی نیز آمده است: «معنی خُرد را بزرگ گردانیدن و معنی بزرگ را خُرد و نیکو را در خلعت زشت و زشت را در خلعت نیکو نمایاندن»؛ عبارت از ادبیات سیاسی است. یعنی این‌ها می‌خواهد این را بگویند که ادبیات سیاسی نوعی نوآوری در وضعیت موجود است و گام گذاشتن به‌سوی وضعیت مطلوب. این دیگر‌گونی در ادبیات سیاسی می‌تواند پی‌آیندهای در کنش کارگذاران نیز داشته باشند. مثلاً زمانی که در یک کشور حکومت‌های چپ‌گرا در رأس حاکمیت امور قرار دارد، برخی از اصطلاحات خاصی وجود دارند که منوط به آن رژیم می‌شود و در دیگر باورهای سیاسی جایگاهی ندارند. و یا می‌شود از ادبیات سیاسی لیبرال دموکراسی یادکرد که منحصر به این ایدئولوژی است. با استناد به این ایدئولوژی‌ها می‌شود جنبش‌های اجتماعی را نیز به تحلیل گرفت که فاقد یک ادبیات منوط به خودش بوده نمی‌تواند. جنبش‌های اجتماعی نیز یک سری کلیدواژه‌ها دارند که ما می‌توانیم از آن تعبیر ادبیات سیاسی داشته باشیم.
به یاد داشته باشیم که واژگان سطحی و کوچه‌بازاری در یک ساختار سیاسی و یا یک جنبش اجتماعی جدای از اینکه اصلیت و عمق آن نهاد را به نمایش می‌گذارد خطرناکی‌های خودش را نیز دارند. مثلاً برخی از سیاست‌مداران رده اول یک کشور اگر واژه‌های سطحی و تکراری را در نوشتار و سخنرانی‌هایش استفاده می‌کنند، گواه آن است که کنش‌های‌شان نیز بر پایه همان‌ها استوار‌اند. اگر خواسته باشیم مثال عینی در این باب بزنیم اما خوب است که به آن سخنرانی رئیس‌جمهور غنی اشاره‌کنیم که گفته بود: «شوهر زنی در منطقه دو سال گم بود، برای تجارت به چین رفته بود، او در مکتوب به شوهرش نوشته بود که من ترجیح میتم با یک گاو عروسی کنم تا با تو، زود پس بیا». و یا در زمان کمپین استاد محقق به آقای غنی «روده قاغ» و به جنش تبسم «کوچه‌بازاری»،… یادکرده بود. این سخنان اگر در دایره‌ای –حتا- شوخی هم باشد ولی زمانی که از یک مرجع رسمی چنین واژگانی به مخاطب داده شود، نشان از تهی بودن یک ادبیات سیاسی منسجم و اساسی است که حتا از لابه‌لای آن می‌شود کنش یک سیاست‌گر را نیز استخراج کرد. اگر قرار باشد برنامه‌ای جدیدی به وجود آید شکی در آن نیست، یک‌سری کلیدواژه‌های نیز با خود دارند و این کلیدواژه‌ها متضمن شکل‌گیری «ادبیات سیاسی» آن ساختار سیاسی و یا جنبش اجتماعی است. با این‌حال اگر خواسته باشیم یک جهشی به جنبش‌های اجتماعی و خاصتاَ ادبیات خلق‌شده در متن جنبش روشنایی داشته باشیم؛ دست آورد مان چی خواهد بود؟ آیا جنبش روشنایی که یکی از جنبش‌های بزرگ اجتماعی در تاریخ کشور است، توانست ادبیات نیک خلق کند؟ اکنون‌که از دیگر دست آورد‌های جنبش روشنایی بگذریم، اساساً دست آورد این جنبش در باب خلق ادبیات تازه چیست؟
ادبیات جنبش روشنایی
بی‌مهابا می‌شود نفس جنبش روشنایی را که یک داعیه عدالت‌خواهانه و انسانی بود، باید ستود. رویکرد دموکراتیک و خواست‌های جنبش روشنایی بر هیچ‌کسی پوشیده نیست. خلق شکوه و بردباری در این جنبش نیز از یادها نرفته و تا نهایت در سینه‌ای تاریخ اجتماعی قرار خواهد داشت. در این شکی هم نیست که «جنبش روشنایی» در شکوه و ظهورش نه‌تنها که یک نمونه بود، بلکه کمک بزرگی بر دموکراسی‌ای نوپای این جغرافیا نیز بود. کم‌تر کسی از شکوه و بلندای این جنبش شاکی‌اند. به روایتی می‌شود جنبش روشنایی را بهترین ممثل ارزش‌های مردم‌سالار عنوان کرد و ستود. نظم، شعارها، برخورد نیک با نیروهای نظامی (تقدیم دسته‌های گل به سربازان)،… همه و همه در جنبش روشنایی خصوصاً در تظاهرات ۲۷ سنبله و ۲ اسد ۱۳۹۵ وجود داشت. پیام‌های روشن و درخور یک کشور مردم‌سالار را می‌شود در جنبش روشنایی به‌خوبی دید که در این باب بحثی هم وجود ندارد. یعنی تا زمانی که فاجعه ده‌مزنگ خلق نشد و برخی از نخبگان سیاسی از پیکر این جنبش جدا نشده بود، وضعیت به‌سوی بهبودی یک نظم نوین در جغرافیای بنام افغانستان درحرکت بود. امیدهای زیادی وجود داشتند که چنین حرکت‌های گیریم که پاسخ قناعت بخش از سوی دولت پیدا نکند، ولی برای دموکراسی و ارزش‌های نوین یکدست آورد بزرگ است. در ابتدای کار که اکثر نخبگان فکری و فرهنگی نیز در بدنه‌ای این جنبش بزرگ بود امیدواری‌های وجود داشتند که این حرکت غیر ساختارمند، بتواند کمک بر ادبیات سیاسی این جغرافیا داشته باشد. انگار که این امیدواری یک آرمان بود و بعد از یک سال که اکنون می‌خواهیم در لابه‌لای نوشتار، گفتار و شعارهای جنبش روشنایی کمتر تغییری در حوزه ادبیات سیاسی آن می‌بینیم. پرسش که خلق می‌شود این است که؛ چرا جنبش به این بزرگی و نهایت دموکراتیک نتوانست کمکِ گرچند هم اندک به کاروان خشک «ادبیات سیاسی» داشته باشد؟ مگر چه شد که این‌همه ممکن‌ها ناممکن شد؟ واقعاً ریشه‌ای این عقیم شدن را کدام ناخدای از آب بحر بیرون کشید؟ … اگر خواسته باشیم پاسخ به این‌همه پرسش‌ها داشته باشیم نیک است که به کارگذاران پوپولیست که بعد از فاجعه دوم اسد این جنبش اجتماعی را به یک شورای غیر مشروع بنام «شورای عالی مردمی» تقلیل دادند و دروازه‌ای آن را به روی همه‌ای نخبگان فکری-فرهنگی بستند ربط دهیم. این جماعت که نه خودشان توان خلق ادبیات سیاسی را در درون شورای‌شان داشتند و نه هم بر دیگران امان دادند؛ عامل اصلی عقیم‌سازی خلق واژگان جدید در جنبش روشنایی گردید. اکنون‌که سر و تهی اعلامیه‌ها، شعارها و متن‌های رسمی‌ای که «شورای عالی مردمی» بیرون داده، بی‌پالیم حتا یک مورد هم نمی‌شود یافت که به درد دموکراسی و ارزش‌های انسانی مدرن بخورد. بااین‌حال است که می‌شود جنبش روشنایی را در فاجعه دوم اسد تمام‌شده خواند. آنچه در دور و اطراف دوم اسد گذشت اما می‌شود برخی از واژگان را یافت که هم پرورنده‌ای دموکراسی است و هم در غنامندی ادبیات سیاسی کمک. مثلاً یکی از آن نمونه‌ها را می‌شود خود همین «جنبش روشنایی» را یادکرد که کمک بزرگی در ادبیات سیاسی-اجتماعی این کشور است. ولی چیزی که اصلاً از سوراخ‌شان دود بیرون نشد، «شورای نام نهاد عالی مردمی» بود که خیلی از ساده‌دلان آن شورا را با جنبش روشنایی اشتباه گرفته بودند. اکنون اگر خواسته‌باشیم، ادبیات سیاسی این چند تن را که در شورای عال مردمی است و داعیه دار جنبش بزرگ روشنای قلمداد می‌کند تحلیل کنیم، جز فحش، دشنام، اتهام و واژگان غیر اخلاقی چیزی دیگری را نمی‌شود فهرست کرد. با این حال، جنبش روشنایی در یک دایره‌ای کلی که تمامی نخبگان فرهنگی را در خود داشت، اما در خلق ادبیات سیاسی دموکراتیک و عدالت‌خواهانه جایگاهش محفوظ است. انتقاد تند که اکنون به شورای عالی مردمی که هیچ‌گونه مشرعیت مردمی ندارد وارد است این می‌تواند باشد که؛ خالق ادبیات نفرت و دشنام همین‌ها اند.