Slide Show

یا سوسیالیسم یا توحش(صحبت‌ عظیم بشرمل در محفل رونمایی کتاب «یا سوسیالیسم یا توحش» نوشته‌ی عتیق اروند)

چاپ کتاب را به تمام دوست‌داران عدالت، علم، فرهنگ و به خصوص به نویسنده محترم آن تبریک می‌گویم. در صحبت‌هایم در باره کتاب هم به ذهن‌خوانی نویسنده و هم بر فهم مستقل خودم از متن کتاب تمرکز خواهم کرد.
اما پیش از اینکه وارد بحث کتاب شوم نکاتی را در باره سخنرانی آقای آریانفر (عضو حزب جمعیت اسلامی) یاد آوری می‌کنم. از دید من انتقادات ایشان بر جنبش چپ به هیچ وجه وارد نیست. می‌کوشم به صورت کوتاه به انتقادات ایشان پاسخ بدهم:
آقای آریانفر می‌گوید جنبش چپ افغانستان برخاسته از متن جامعه ما نبود بلکه توسط قدرت‌های خارجی بر مردم افغانستان تحمیل شد. این حرفی است که همیشه گفته شده‌است اما واقعیت ندارد. درست است که جنبش چپ روابط بین المللی و سیاسی داشت، که هر حزب و جریان دارد. اما به این معنا نیست که این جنبش توسط لنین یا احسان طبری و… ساخته شده است. عوامل ظهور جریان چپ افغانستان را به دو بخش داخلی و خارجی می‌توانیم تقسیم کنیم:
عوامل داخلی
امیل دورکیم یکی از پدران جامعه شناسی است. او می‌گوید: social fact is related to society. (واقعیت‌های اجتماعی ریشه در جامعه دارد). هیچ واقعه و پدیده‌ی در جامعه ظهور نمی‌کند مگر بستر و زمینه ظهور آن در جامعه وجود داشته باشد. براین اساس بستر ظهور جنبش چپ در افغانستان وجود داشت. این بستر وضعیت بد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حاکم در کشور بود. وضعیت که برای نسل مکتب و دانشگاه خوانده و روشنفکر افغانستان قابل قبول نبود. در حقیقت این وضعیت یک سری نیروهای انقلابی را در درون خود پروراند. من به صورت کوتاه به آن اشاره می‌کنم:
وضعیت بد سیاسی
از نظر سیاسی جنبش چپ در شرایطی سربلند می‌کند که استبداد در افغانستان حاکم است. کسی توان «تو» گفتن به دربار و شاه را نداشت. شاهان و شاهزادگان «آل یحیی» قصابانِ بودند که فکر می‌کردند بخش از وظیفه آن‌ها گردن‌زدن پاک‌ترین، دلسوزترین و با سوادترین فرزندان افغانستان است. اکثریت مردم با رنج و بی‌چارگی دست و پنجه نرم می‌کردند اما گروه اقلیت حاکم در عیش و عشرت غرق بودند. نیروهای مترقی و یک تعدا جوان که مکتب و دانشگاه خوانده بودند، با وضعیت جهان آشنا بودند، چنین شرایط برای شان قابل قبول نبود. آنان علیه حکومت استبدادی خانوادگی آل یحیی ایستاد شدند و دست به مبارزه زدند.
وضعیت بد اقتصادی
در روستاها و قریه‌های افغانستان ارباب‌ها، داروغه‌ها، خان‌ها و میرها، بر دهقان‌ها، مزدورها و فقرا که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند حکومت می‌کردند. دهقان‌ها و مزدورها کار می‌کردند اما حاصل تولیدشان به جیب گروه‌های حاکم یاد شده می‌رفت. خودشان با فقر و بی‌چارگی روزگار سپری می‌کردند. چنین وضعیت ظالمانه و ناعادلانه برای نسل پیشرو و با سواد افغانستان قابل قبول نبود.
وضعیت بد اجتماعی و فرهنگی
نسل جوان و نیروهای آگاه که از مکتب و دانشگاه و از بین کتاب سر بلند کرده بودند می‌دیدند در جامعه ما به جای عقل و علم، خرافات حاکم است. می‌دیدند که مردم برای رشد زراعت‌شان به جای استفاده از تکنولوژی و مواد کیمیاوی، نذر می‌کنند. مریضان به جای پناه بردن به دارو و داکتر به پیر، ملنگ، تعویذ و جادو پناه می‌بردند. بناء نیروهای آگاه چنین وضعیت را نمی‌پذیرفتد و در تلاش «راهی به رهایی» بودند.
آن‌روزها به جز سوسیالیسم هیچ راه حل امیدوار کننده دیگر برای مشکلات یاد شده وجود نداشت. نیروهای مذهبی الگو و طرح برای بیرون رفت نداشتند. از دید اکثریت نسل تحصیل کرده، دین بیش‌تر بن بست و مانع بود تا راه حل. نمایندگان لیبرالیسم افغانی بی‌چاره‌تر از آن بودند که بتوانند به نسل با سواد انگیزه و به فقرا و سرخوردگان امید به یک آینده بهتر خلق کنند. تنها سوسیالیسم، جهان جدیدِ را نوید می‌داد که تمام مشکلات یاد شده در آن نیست و نابود می‌شد. بناء اکثریت گروه‌های تحصیل کرده و پیشرو در افغانستان و تمام کشورهای پیرامونی و استعمارزده به سوسیالیسم پناه می‌بردند.
از طرف دیگر در حدود ۱۰۰ سال از عمر جریان چپ در افغانستان می‌گذرد. در این مدت ده‌ها حزب و صدها گروه چپ سر بلند کرده است. این گروه‌ها به صورت بنیادی با هم تفاوت و اختلاف داشتند. اما بسیاری‌ها از جمله آقای آریانفر جنبش چپ افغانستان را مساوی با حزب خلق می‌داند و حزب خلق را هم ساخته و پرداخته روس‌ها می‌دانند. ادعاهای این ها در باره حزب خلق هم صدق نمی‌کند. زیرا در شکل‌گیری حزب خلق نیز عوامل داخلی نقش داشت. پیش از اینکه رهبران حزب خلق، حزب تاسیس کنند و یا روابط سیاسی با شوروی و سایر کشورهای کمونیستی برقرار کنند، علیه وضعیت موجود مبارزه می‌کردند. یک مشت جوان معترض و شوریشی بودند. به طور مثال به مبارزات چند تن از رهبران آن اشاره می‌کنم:
سلیمان لایق زمان که نوجوان بود به خاطر اعتراض‌هایش از «مدرسه شرعیه پغمان» اخراج شد. بعدها که دانشجوی دانشگاه شد، نیز به خاطر اعتراض‌ها و فعالیت‌هایش او را از دانشگاه بیرون کردند. کارمل در دروان دانشجویی‌‌اش زندانی شد. گفته می‌شود کارمل در زندان با میر اکبر خیبر آشنا شد و در آنجا با سوسیالیسم آشنایی پیدا کرد. خیبر دانشجوی رشته نظامی بود. روزی‌که شهادت‌نامه فارغ التحصیلا را توزیع می‌کردند، شهادت‌نامه خیبر را ندادند. جرمش این بود که در گفت‌وگوهایش با جوانان از دولت انتقاد کرده بود. به بعضی‌های شان کتاب و جزوه داده بود تا مطالعه کنند. تره‌کی ۲۸ سال پیش از تاسیس حزب خلق، در هندوستان توسط حزب کمونیست این کشور با سوسیالیسم آشنایی پیدا کرد. آنروزها کارمند شرکت مجید زابلی بود و حتا یک نفر روسی را هم ندیده بود. بعدا کارمند سفارت افغانستان در آمریکا شد. در همین زمان یک مقاله در «واشنگتن پست» نوشت و از دولت شاهی انتقاد کرد. به همین جرم از سفارت اخراج شد.
براساس موارد که در فوق ذکر کردم می‌توان گفت جنبش چپ محصول دردها و رنج‌های بود که در داخل افغانستان وجود داشت. یک عده انسان معترض برای درمان این دردها و نابرابری‌ها تقلا و تلاش داشتند و سر انجام نسخه درمان آن را در سوسیالیسم یافتند.
عوامل خارجی
عوامل خارجی در مرحله دوم نقش داشت. اما نقش عوامل خارجی تشویق کننده بود تا ایجاد کننده. به طور مثال وقتی گروه‌های پیشرو و تحصیل کرده افغانستان می‌دیدند در کشورهای زیاد خارجی سوسیالیست‌ها با انقلاب به پیروزی رسیده‌اند یا هم در حال مبارزه هستند، تشویق می‌شدند و بیش‌تر به مبارزه و سوسیالیسم تمایل پیدا می‌کردند. به طور مثال پیروزی بلشویک‌ها در روسیه، مائو در چین، مبارزات و موفقیت چه گوارا و کاسترو در کوبا، پیروز «هوشی مین» در ویتنام، جوانان و تحصیل کرده‌های افغانستان را تشویق می‌کرد تا دست به مبارزه سوسیالیستی بزنند. خلاصه می‌توان گفت رنج‌های داخل و امیدواری‌های خارج در ظهور جنبش چپ نقش داشت. اما عوامل اول ظهور جریان چپ مسایل و مشکلات داخلی کشور بود.
هم‌چنین آقای آریانفر ادعا دارد که جریان چپ به موزیم تاریخ سپرده شده است. امروزه چیزی به‌نام سوسیالیسم و جریان چپ در جهان وجود ندارد. این ادعای ایشان نیز واقعیت ندارد. به صورت کوتاه به نقش نیروهای چپ در عرصه سیاست، علم و جامعه مدنی کشورهای جهان اشاره می‌کنم:
همین اکنون در کشور همسایه ما «چین» حزب کمونیست فرمان می‌راند. در هندوستان ۷۰۰ حزب فعالیت دارد. حزب مردم در جایگاه اول، حزب کنگره در جایگاه دوم وحزب کمونیست در جایگاه سوم قرار دارد. در آمریکا سندرز با شعار سوسیالیستی وارد مبارزاتی انتخاباتی شد. اعضای حزب دموکرات در بعضی ایالت‌ها تا چهل درصد به او رای داده بودند. سیاست انگلستان در دستان دو حزب محافظه کار و کارگر قرار دارد. حزب کارگر چپ است. در فنلاند، دانمارک، اسپانیا، سوئیس، پرتگال، کوریای شمالی، کوبا، ویتنام، بولیوی، ونزیولا و بسیاری از کشورهای دیگر احزاب چپ قدرت را در اخیتار دارند. در آلمان، استرالیا، یونان احزاب چپ و سوسیالست در جایگاه دوم قرار دارند.
از نظر علمی اگر بخواهید سه متفکر بزرگ جهان را نام بگیرد حتما سه متفکر چپ: ژیژک، هابرماس و آلن بدیو را نام می‌گیرید. از طرف دیگر امروزه، مبارزات مدنی بسیاری از کشورها به خصوص کشورهای اروپا و آمریکا توسط فعالان چپ سازماندهی می‌شوند. به طور مثال بخش زیاد اعتراضات خیابانی آمریکا علیه ترامپ، توسط چپی‌ها سازماندهی و رهبری می‌شد.

کتاب یا سوسیالیسم یا توحش
کتاب یاد شده ۸۰۰ صد صفحه است. در این مدت کم صحبت کردن در باره آن بسیار سخت است. اما تلاش می‌کنم به صورت کوتاه در سه بخش این کتاب را تحلیل و بررسی کنم:
۱- اقتصاد سیاسی
۲٫ تاریخ نگاری به مدد نشریات چپ افغانستان
۳٫ چه باید کرد؟
اقتصاد سیاسی؛
خصوصی‌سازی از سال ۱۳۰۸ تا سال ۱۳۳۰
از نظر اقتصاد سیاسی انباشت سرمایه و سرمایه مالی بسیار اهمیت دارد. حرکت تولید سرمایه‌داری بعد از انباشت سرمایه مالی آغاز می‌شود. کارل مارکس بخش از کتاب جلد اول و دوم سرمایه را به همین موضوع اختصاص داده است. آقای آریانفر ادعا دارند که تلاش برای اعمار یک جامعه سوسیالیستی در دل یک جامعه فئودالی بیهوده بود. اما اروند همین موضوع را در کتابش پاسخ داده است. تلاش کرده است به کمک اقتصاد سیاسی، ظهور سرمایه مالی و نقش دولت و شرکت‌های خصوصی را بررسی کند.
نویسنده بحث اقتصاد سیاسی را از سال ۱۳۰۸ آغاز کرده است. در این دوره شرکت‌سازی و فابریکه‌سازی آغاز شده بود. بانک، شرکت‌ها (کارخانه‌های) نجاری، صابون‌سازی، جوراب‌بافی تاسیس می‌شوند. شرکت‌تعاونی به فعالیت آغاز می‌کند. خصوصی‌سازی شروع می‌شود. شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی سپرده می‌شود. پنجصد هزار جریب زمین زرع و کشت می‌شود. دولت تلاش می‌کند شهرک‌های جدید بسازد. کابل جدید (کارته سه و کارته چهار) در همین دوره ساخته می‌شود. نویسنده مسایل اقتصاد سیاسی را از سال ۱۳۰۸ تا سال ۱۳۳۰ مو به مو شرح می‌دهد. آمار و ارقام ارایه می‌کند. او از شرح این موضوع چند هدف را دنبال می‌کند:
می‌خواهد نشان بدهد که در همین زمان گروه که زر دارند با گروه که زور دارند متحد می‌شوند. سرمایه‌ملی را حیف و میل می‌کنند. شرکت دولتی می‌سازند، سپس به بخش خصوصی می‌فروشند. مجید زابلی در راس شرکت قرار می‌گیرد. اما پسان‌تر همین آدم وزیر اقتصاد می‌شود. یک بده و بستان بین گروه‌های که زر و زور دارند جریان پیدا می‌کند.
در این دوره سرمایه‌داری تجاری شهرهای کشور را تسخیر می‌کند. شرکت سهامی ملی افغان تاسیس می‌شود و در بمبه‌ای، پیشاور، پاریس، لندن و… نمایندگی باز می‌کند. اما نویسنده می‌خواهد نشان بدهد که سود آن برای مردم چه بود؟ نویسنده با آوردن مقاله غبار نشان می‌دهد که تاجر ملی جنس را که در پنج افغانی می‌خرد، در ۲۰ و ۲۵ افغانی می‌فروشد. غبار می‌گوید تاجران خرد و ریزی هستند که سالانه پنج تا شش میلیون در آمد دارند. نویسنده نشان می‌دهد که نتیجه رشد سرمایه‌داری تجاری در افغانستان این است: فربه شدن اقلیت و چاپیده شدن اکثریت.
دولت برای رشد زراعت تلاش می‌کند. پنج صد هزار جریب زمین را زیر کشت می‌برد. اما سود آن برای اکثریت مرم افغانستان چیست؟ براساس آمار غبار شصت درصد زمین‌های افغانستان در اختیار شش درصد مردم قرار داشت. ببرک کارمل در مقاله که نشریه پرچم نشر شده بود نوشته بود «چهل در صد زمین‌های افغانستان در اختیار ۲ درصد مردم قرار دارد». بناء با وجود چنین فاصله طبقاتی اگر زراعت هم رشد کند، به اکثریت مردم سود نمی‌رسد. اصلا مشکل اصلی بشر در کمبود منابع نیست بلکه در نابرابر بودن توزیع است. چه سود که تولید زیاد شود اما مردم هم چنان گرسنه باقی بمانند. به جای تولید بیش‌تر برای توزیع عادلانه‌باید تلاش کنیم.
در همین دوره اوج ناسیونالیسم بازی، ظهور کشمکش‌های زبانی و تاسیس پشتو تولنه را شاهد هستیم. نویسنده می‌خواهد نشان بدهد که همین پشتو تولنه‌بازی که فارسی زبانان فکر می‌کنند، پشتون‌ها می‌خواستند زبان فارسی را از بین ببرند، در حقیقت تلاش دولت برای به انحراف کشانیدن جریان روشنفکری افغانستان بود. در افغان تولنه پاک‌ترین روشنفکران کشور را جمع کردند. هدفشان از داغ کردن جنجال‌های زبان فارسی و پشتو این بود تا فرهنگیان مصروف شوند و مساله طبقاتی به حاشیه برود و مجید زابلی و کسانی دیگر بتوانند عیش و نوش کنند. نویسنده یاد آوری می‌کند اگر در همین زمان غبار و محمودی نبودی، ما اوج انحراف روشن‌فکری تاریخ افغانستان را تجربه می‌کردیم. همین دو نفر بودند که تک و تنها در مقابل دولت و طبقه حاکم ایستاد شدند. نگذاشتند تا جنبش روشن فکری افغانستان که از مشروطه شکل گرفته بود به انحراف کشانده شود.
اقتصاد مدیریت شده از سال‌۱۳۳۰ تا ۱۳۴۷
از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۴۷ یک فصل جدید در تاریخ اقتصاد سیاسی افغانستان باز می‌شود. در این دوره دولت تلاش می‌کند اقتصاد مدیریت شده را جاگزین اقتصاد خصوصی‌سازی دوره قبل کند. بخش از چیزهای که در گذشته در اختیار شرکت‌های خصوصی بود، در اختیار دولت قرار می‌گیرد. از جمله فروش تیل، واردات موتر و کنترول بازار به دست دولت می‌افتد.
شرکت‌سازی اوج می‌گیرد. ما شاهد ساختن فابریکه جنگلک و قند قندوز و… هستیم. پشتنی بانک و بانک زراعتی در همین دوره تاسیس می‌شود. مهم‌تر از همه در این دوره سیستم مالیات دهی به صورت مدرن‌طرح و اجرا می‌شود. دولت سر شماری می‌کند. می‌گویند در حدود شانزده میلیون مواشی و در حدود ۹ نیم میلیون جریب زمین در افغانستان وجود دارد.
هدف نویسنده این است تا نشان دهد مردم فقیر در در چه وضعیت قرار دارند. تولیدات بالا رفته، فابریکه‌ها ساخته شده، اما وضعیت مردم چگونه است. وضعیت مردم را مقاله «غلام عمر صالح» شرح داده است. صالح می‌نویسد: شیوه تولید حاکم در افغانستان فئودالی است. ۸۰ درصد مردم در کشاورزی مصروف است. کسانی‌که با زمین درگیرند به سه بخش تقسیم می‌شوند.
یک- زمین داران بزرگ: این‌ها بخش اعظم زمین‌های افغانستان را در اختیار دارند. به قول غبار ۶۰ در صد زمین در اختیار ۶ درصد مردم قرار دارد. صالح می‌نویسد که زمین داران بزرگ هیچ وقت کار نمی‌کنند، اما غرق در رفاه و آسایش هستند.
دو- اجاره دارها: این‌ها هم به دو بخش تقسیم می‌شوند: ۱- اجاره داران که زمین، تخم و گاو دارند. ۲- گروه که ابزارهای یاد شده را ندارند. به کسانی که ابزار یاد شده را دارند یک سوم محصولات زراعتی می‌رسد.
سه- اکثریت فقیر: این بخش اکثریت مردم افغانستان را تشکیل می‌دهد. به جز نیروی فیزیکی و بدنی شان هیچ چیز دیگری برای عرضه ندارند. محصولات زمین ده تقسیم می‌شود. از ده قسمت یکش به همین افراد غریب داده می‌شود. (از دید من همین فاصله‌ها و دردهای اکثریت فقیر بود که باعث شد جنبش چپ در افغانستان شکل بگیرد).
اقتصاد سیاسی از سال‌۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷
در این سال‌ها دو موضوع خیلی قابل تامل است:
در این دوره افغانستان با یک خشک‌سالی بسیار خطرناک دست و پنجه نرم می‌کند. مسوولین دولت، اعتمادی را وظیفه می‌دهند که به کشورهای خارج برود کمک جمع کند. اعتمادی از کشورهای زیادی کمک جمع می‌کند. لیست تمام کشورها و پول که کمک کرده‌اند در کتاب ذکر شده است. پول هنگفت نصیب دولت می‌شود.
تجارت در این دوره رشد می‌کند. با کشورهای مختلف قراردادهای تجاری بسته می‌شود.
حکومت داوود نیز شامل همین دوره است. داوود از نظر اقتصادی همان سیستم قبلی را تطبیق می‌کند. اما در این زمان جنبش چپ نیرومند می‌شود. داوود به خاطر که با چپ‌ها نزدیک شود، بانک‌ها را ملی اعلان می‌کند. از طرف دیگر ریاست خصوصی‌سازی ایجاد می‌کند.
مساله مهم که در این دوره مطرح است وضعیت مردم است. دولت کمک زیاد جمع کرده، تجارت و صنعت هم رشد کرده، اما چه خیر به مردم غریب رسیده است؟. نویسده نشان می‌دهد که کمک‌ها توسط یک گروه مشخص حیف و میل شده است. اما در همین دوره مردی در جنوب دختر خود را به یک بوجی گندم می‌فروشد.
سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱
در تاریخ یاد شده حزب خلق به قدرت می‌رسد. خیلی‌ها تصور می‌کنند در این زمان سیستم اقتصاد سوسیالیستی حاکم بوده است. اما برعکس در این دوره اقتصاد سوسیالیستی نبود. سیستم اقتصادی دوران داوود تداوم پیدا کرد. بخش از شرکت‌ها در اختیار بخش‌های خصوصی قرار داشت و بخش هم در اخیتار دولت. حزب خلق وضعیت را درک کرده بود. می‌دانست که فعلا یک اقتصاد کاملا سوسیالیستی و متمرکز پاسخ نمی‌دهد. آن‌ها بر سه موضوع تاکیید و تمرکز کردند:
۱- اصلاحات ارضی
۲- مساله سواد آموزی
۳- توسعه دولت
نویسنده طرح اصلاحات ارضی را مو به مو شرح می‌دهد. فرمان شماره ۸ تره‌کی و اسناد را که چگونگی تقسیم زمین را مشخص کرده ضمیمه کتاب کرده است. در ماده سوم فرمان شاره ۸ آمده بود «هیچ خانوار نمی‌تواند بیش از سی جریب زمین درجه اول یا معادل آن را در تصرف خود داشته باشد».نویسنده آمار نداده است اما عبدالوکیل در خاطراتش نوشته است «حزب خلق دو میلیون و هشتصد هزار جریب زمین را به ۲۴۸ هزار خانواده توزیع کرد». هرکسی که ۳۰ جریب زمین آبی و ۴۰ جریب زمین للمی داشت مال خودش بود. اما بقیه را دولت می‌گرفت و برای افراد بی‌زمین توزیع می‌کرد. از دید من این اقدام حزب خلق گام بسیار بزرگ و ارزشمند برای عادلانه شدن اقتصاد در افغانستان بود. فقر و گرسنگی مردم با هیچ منطق قابل توجیه نیست. تنها بحث نیروهای چپ و مارکسیست نیست، در قرآن هم داریم که: خداوند مالک زمین و آسمان است. امام رضا نیز گفته بود: شما مالک مجازی هستید، مالک حقیقی خداوند است. معنا و مفهوم این آیه و حدیث در قالب شعر نیز بیان شده است: درحقیقت مالک هرشی خداست/ این امانت چند روزی نزد ماست. بر این اساس تمام دارایی از آن خداوند است، ما همه بنده‌های خداوند هستیم، پس باید به صورت مساویانه از دارایی او استفاده کنیم.
رهبران حزب خلق درک کرده بودند که تطبیق طرح اصلاحات ارضی کار آسان نیست. مردم بی‌زمین به آگاهی طبقاتی نرسیده‌اند. از نظر اعتقادی، گرفتن زمین طبقه حاکم برای‌شان مشروعیت ندارد. بناء طرح رهبران حزب خلق این بود که هم زمین توزیع شود و هم با گسترش کورس سواد آموزی خوراک مغزی و آگاهی تولید کنند که مساله اصلاحات ارضی و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی را برای مردم توجیه کرده و قابل قبول بسازد. در حقیقت کورس سواد آموزی، آموزش مشروعیت بخش به سوسیالیسم بود. کشت‌مند در خاطراتش می‌نویسد «سال‌های ۱۹۸۲ در افغانستان ۱۲۰ هزار کورس سواد آموزی فعال بود».
اروند به صورت ضمنی به اصلاحات ارضی حزب خلق دل خوش نشان می‌دهد و از سه فرمان حزب خلق «اصلاحات ارضی، لغو تویانه، لغو گرویی، سود و ربا» تمجید می‌کند. معتقد است که امروزه نیز توزیع زمین برای جریان چپ باید به عنوان یک مساله مهم مطرح باشد. اما با آنهم نگاه انتقادی به مساله اصلاحات ارضی حزب خلق دارد. به خاطر نقد حزب خلق از گذشته‌های دور موضوع زمین را بررسی می‌کند. مساله زمین را از در دوران حاکمیت مغول‌ها تا زمان احمد شاه و تا به امروز بررسی کرده است. در آخر نتجیه‌گیری می‌کند که ما انواع مالکیت در افغانستان داریم: یک نوع مالکیت، مالکیت قبیلوی است. این مالکیت در قسمت‌های شرق افغانستان فعال است. دوم مالکیت فئودالی است که در شمال و جنوب و غرب افغانستان وجود دارد. سوم مالکیت تجاری است.
اروند می‌گوید: باور رهبران خلق و پرچم به نوعی ریشه در مباحث مارکس پیرامون فئودالیسم در انترناسیونال اول دارد. مارکس در بحث «ضرورت اجتماعی» معتقد بود که براساس یک ضرورت اجتماعی، مالکیت فئودالی به مالکیت دهقانی مبدل گردد. اشاره‌ی مارکس به اروپای پشت کرده به قرون وسطی بود. همین موضوع را رهبران خلق و پرچم به مساله «ضرورت تاریخی» پیوند زدند. اروند باور دارد اگر حزب خلق بحث را به‌جای «ضرورت تاریخی» از سطح ضرورت اجتماعی شروع می‌کرد بهتر می‌توانستند مبارزه با سنت را توجیه کنند. زیرا در مفهوم ضرورت اجتماعی، اصل بر سر شیوه‌های استحصال مایحتاج زندگی است. بحث نه از مالکیت که از معیشت دهقان یا کشتمند شروع می‌شود. تمرکز مارکس در گام نخست بر روی نقد نظام معیشتی کشت‌مندان بود. از طرف دیگر مارکس مخالف اقدام عاجل و بدتر از آن، خشن علیه دهقانان بود. حزب خلق می‌گفت براساس شرایط تاریخی مالکیت فئودالی را تبدیل به مالکیت دهقانی کنیم. بعد زمینه ظهور سرمایه‌داری فراهم می‌شود. سرانجام به سوسیالیسم و کمونیسم می‌رسیم. اما مارکس می‌گفت وقتی پرولتاریا قدرت را به دست می‌گیرد نباید چکش گرفته به سر دهقان‌ها بزنند. کاری کنید که عبور از مالکیت فئودالی به مالکیت جمعی مسالمت‌آمیز باشد. مارکس در جای دیگر می‌گوید که کاری نکنیم که اقتصاد دهقان خرد پا و متوسط رشد کند، زیرا دراین صورت به ساز باکونین رقصیده‌ایم.
خلاصه نویسنده در بحث اقتصاد سیاسی دو هدف را دنبال می‌کند:
بعضی‌ها می‌گوید جنبش چپ در افغانستان آهن سرد می‌کوبید، زیرا ایجاد یک جامعه سوسیالیستی برابرانه در دل یک مناسبات سنتی و فئودالی امکان پذیر نبود. نویسنده می‌خواهد به آنها پاسخ بدهد که سرمایه‌داری در افغانستان رشد کرده بود. انباشت اولیه صورت گرفته بود. سرمایه مالی شکل گرفته و تبدیل به سرمایه صنعتی شده بود. ما در مرحله‌ی قرارداشتیم که در آن یک جامعه سوسیالیستی تحقق پیدا می‌کرد.
نویسنده می‌کوشد در بررسی اقتصاد سیاسی، استبداد سیاسی و وضعیت اجتماعی و فرهنگی افغانستان را شرح بدهد. می‌کوشد فاصله طبقاتی بین اقلیت در ناز و نعمت و اکثریت محروم و گرسنه را نشان دهد. وضعیتی که هم در بدخشان و هم در جنوب مردم مجبور شدند دختر خود را به یک بوجی گندم بفروشند. در طرف مقابل طبقه حاکم قرار داشتند. ۶ فیصد مردم که ۶۰ فیصد زمین‌های افغانستان را در اختیار گرفته بودند. غبار نوشته بود: در قطغن یک نفر ۸۰ نفر خدمه دارد. خانه افسانوی ساخته که قصرهای بغداد پیش‌اش خیرگی می‌کند.
بخش دوم کتاب؛
تاریخ‌نگاری به مدت نشریات چپ افغانستان
از دید من در بخش تاریخ‌نگاری به مدد نشریات چپ نویسنده بیش از آنکه تاریخ‌سیاسی یا اجتماعی جنبش چپ را نوشته باشد، تاریخ تفکر جریان چپ را به بررسی گرفته است. بخش از نوشته‌ها و مقاله‌های نشریات چپ را به صورت کامل نشر کرده است. نویسنده کوشیده است نشان دهد که خواست نویسندگان چپ چه بود. جامعه و مناسابات جامعه افغانی را چگونه فهمیده بودند. نگاه‌شان در باره سیاست، جامعه، فرهنگ، منسابات طبقاتی و روش‌های مبارزات طبقاتی، موضوعات ملی و بین المللی چه بود. در کنار آن نشان داده است که آن‌ها در چه شرایط خوفناک سیاسی دست به قلم و نوشتن زدند. قریب به اتفاق تمام نشریات چپ، جوان مرگ شدند. بعد از مدتی کوتاه توسط دولت متوقف و در موارد نویسندگان آن زندانی شده‌اند.
اروند بحث را از مقاله حمید در هفته نامه «اصلاح» شروع کرده است. این مقاله وضعیت یک کودک فقیر را شرح داده است. کودک که از سرما به خود می‌لرزد. نگاه نویسنده به وضعیت این کودک کاملا طبقاتی است. مساله رفاه و آموزش و پروش او را با یک نگاه طبقاتی تشریح می‌کند. بعد می‌رسد به نشریه «انگار». انگار اولین نشریه‌ی نویسندگان چپ است. سال ۱۳۲۹ تاسیس می‌شود. در انگار چند قلم به دست خوب از جمله نور محمد تره‌کی، محمد حسین صافی، محمودی، ماکه رحمانی و… می‌نوشتند. بعد از مدتی انگار توسط دولت متوقف می‌شود. اولین کار نویسندگان «انگار» نقد جامعه و نقد وضعیت موجود است. باید خاطر نشان کنم که نقد و انتقاد در افغانستان با جنبش چپ وارد تاریخ ما شد. سایر جریان‌ها نه استعداد و توانایی نقد را داشتند و نه انگیزه آن را.
اولین چیزی را که نویسندگان انگار به نقد می‌گیرند وضعیت کارگران است. صافی می‌نویسد: به «اسپن بولدک» رفتم. کارگرانی را دیدم که شب گرسنه مانده بودند. تره‌کی نوشته است: غزنی رفتم و کارگران، سرک کار را دیدم که نان خشک می‌خوردند. کارگران شکایت کردند که عسکرها از آنان پول گرفته و از قریه‌های اطراف، روغن و گوشت خریده می‌خورند. عساکر گوشت می‌خورند اما خودما نان خشک نداریم.
موضوع دیگری را که آن‌ها مطرح می‌کنند مساله انتخابات است. آن‌ها می‌نویسند: در افغانستان انتخابات باید شفاف و دموکراتیک باشد. در جنوب انتخابات بر اساس نوبت قومی است. در این دوره نماینده از این قبیله و دفعه بعدی از قبیله دیگر فرستاده می‌شوند. آنان رشوه خوری کارمندان و مسوولین دولت، بد رفتاری آن‌ها با مردم، سانسور و بیکاری مردم را نیز به انتقاد می‌گیرند.
در کنار انتقاد از دولت و نقد وضعیت، خواست‌های خودشان را نیز مطرح می‌کنند. اولین خواست‌شان آموزش و پرورش برای همه است. می‌گویند دولت باید برای همه زمینه آموزش و پرورش را فراهم کند. خواست دیگر شان آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی انتخابات، آزادی تشکیل احزاب سیاسی است. می‌گویند دموکراسی، شایسته‌سالاری و انتخایات می‌خواهیم. خواهان نفی تبعیضات قومی و قبیلوی بودند. آنروزها مطرح کردن این خواست‌ها دشوار بود. مشروطه خواهان صرف به خاطر «خواست حکومت قانون» به گلوله توپ بسته شدند.
نشریه ندای خلق
سال ۱۳۳۰ نشریه «ندای خلق» محمودی ظهور می‌کند. در این نشریه دو چیز مهم و متفاوت نسبت به انگار دیده می‌شود:
مخاطب محمودی و نویسندگان ندای خلق مردم است نه دولت. می‌نویسند اگر دولت حق شما را تلف کرد از مسوولین پایین به مسوولین بالا شکایت کنید. اگر این کار هم نشد ما را در جریان قراردهید تا موضوع را در نشریه خود پخش و نشر کنیم. مردم را مخاطب قرار داده و می‌نویسند آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی انتخابات و تشکیل احزاب سیاسی حق مشروع تان است. چرخش از دولت و رفتن به سوی مردم یک گام بزرگ در تاریخ روشنگری و جریان چپ افغانستان است. آن‌ها می‌خواستند مردم آگاه شوند و به صحنه بیایند. از مردم علیه دولت‌های خودکامه و برای انسانی شدن سیاست و عادلانه شدن ثروت استفاده می‌کردند.
ادبیات و مفاهیم که در ندای خلق استفاده می‌شود، برای جنبش چپ و فرهنگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان مهم است. زیرا اولین بار است که محمودی و سایر نویسندگان این نشریه مسایل مهم مثل استثمار، کار و کارگر را مطرح کرده و آن را وارد ادبیات سیاسی و اقتصادی افغانستان می‌کنند. در اساس‌نامه ندای خلق که در خود این نشریه نیز نشر شده است آمده بود «یکی از اهداف ندای خلق این است تا با کسانی که مردم را استثمار می‌کند مبارزه کنند». آن‌ها نخستین گروه بودند که رنج‌ها و دردهای کارگران را وارد گفتمان سیاسی، حقوقی، اقتصادی، فرهنگی و… افغانستان کردند. به طور مثال نوشته بودند «وضعیت کارگران بهبود پیدا کند. قانون کار وضع شود. به کارگران حقوق بازنشستگی و حق بیمه پرداخت شود».
نویسندگان ندای خلق نقدهای بنیاد برافکن بر دولت وارد می‌کنند و به صورت رادیکال در برابر دولت ایستاد می‌شوند. از جمله کسی به نام «غلام علی نسیان» در مقاله می‌نویسد «خواست‌های ما با این دولت تحقق پیدا نمی‌کند». منظورش این است که دولت باید نابود شود. این نوشته پیامد خطرناک داشت، باعث شد نویسنده زندانی شود. جریمه مالی هم وضع شد. دیر نپایید که ندای خلق توسط دولت متوقف شد.
خواست‌های نویسندگان ندای خلق بسیار انسانی و مدرن بود: محوری‌ترین خواست آن‌ها دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر بود.
نشریه خلق و پرچم
سال ۱۳۴۵ نشریه خلق ظهور می‌کند و سال ۱۳۴۶ نشریه پرچم. طاهر بدخشی، میر اکبر خیبر، آناهیتا راتب زاد، ببرک کارمل، سلطان‌علی کشتمند و … جزو نویسندگان این دو نشریه بودند. من در این‌جا به بخش از کارهای آن‌ها اشاره می‌کنم:
طاهر بدخشی در مقاله «اصطلاحات و مقولات اجتماعی» به صورت فشرده «ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکیتک» مارکس را تشریح کرده و در آخر آن را با هدف خودشان که تاسیس یک حزب و جبهه خلق است پیوند داده است. او از تضاد طبقاتی و استثمار در نهایت به جبهه می‌رسد که برای یک جامعه بی‌طبقه مبارزه می‌کنند.
بخش دیگر از نوشته‌های نشریه خلق و پرچم نقد و انتقاد از وضعیت موجود است. مثلا: دولت فاسد است. رشوه‌خواری زیاد است. مردم با فقر و گرسنگی روزگار سپری می‌کنند. خدمات صحی کافی نیست و نظام آموزش و پرورش ناکام است. هم‌چنین آن‌ها تلاش کرده‌اند تا یک تحلیل طبقاتی از جامعه افغانی ارایه کنند. من صرف بخش از مقاله ببرک کارمل «ملاکین فئودال دشمن عمده طبقاتی خلق افغانستان» را این جا می‌آورم:
در افغانستان اساس مناسبات تولید فئودالی را مناسبات مالکیت فئودالی بر وسایل تولید و قبل از هر چیز بر زمین و هم‌چنین تسلط کامل بر دهقانان تشکیل می‌دهد. ملاکین بزرگ فئودال دو فیصد که ۴۰ فیصد زمین را مالکند. مالکین متوسط۸ فیصد که ۳۰ فیصد زمین را در دست دارند. مالکین کوچک ۲۰ فیصد نفوس که مالک ۲۰ فیصد زمین هستند.
در کشور ما مالکیت فئودال‌ها بر زمین به اشکال ذیل دیده می‌شود: مالکیت فئودال‌های اصلی و استیلاگر، مالکیت روحانیون بزرگ، مالکیت اشراف و صاحبان حسب و نسب، مالکیت مأموران رشوه خوار. فقرا و دهقان‌ها عوارض غیرمستقیم و مستقیم (اخذ سورسات)، عوارض اربابی و غیره … می‌پردازند و انواع بیگاری را برای طبقه حاکم انجام بدهند. در حقیقت دهقانان فقیر، اجاره‌دار، کشتمند و کارگران مزدور زراعتی با تمام اعضای خانواده‌ی خویش ظاهراً آزاد ولی مانند «سرف» عملاً وابسته به زمین هستند، قروض دایمی و سود فاحش و سلم کمرشکن، اکثریت آنان را در قید اسارت ملاکان و سودخوران درآورده است.
شکل دیگر استثمار فئودالی همانا عبارت از استثمار تاجران بزرگ دلال وابسته به امپریالیسم است که از راه خرید و فروش و صدور محصولات زراعتی کشور سودهای فراوان به دست می‌آورند.
ملاکین فئودال به اتحاد تاجران بزرگ دلال و بروکرات‌ها (همچنان آن قشر روشنفکران که مدافع این طبقاتند) شعوری یا غیر شعوری به امپریالیسم وابسته‌اند، دشمنان عمده خلق و مانع عمده‌ی استحکام استقلال ملی، تعمیم دموکراسی در حیات اجتماعی، ترقی اجتماعی و پیشرفت جامعه‌ی افغانستان در این مرحله‌ی تاریخی جنبش دموکراتیک و ملی هستند.
سلطان علی کشت‌مند در مقاله «وضع اقتصادی زحمت‌کشان» با تکیه بر آمار و ارقام وضعیت بد مردم را شرح می‌هد. او می‌نویسد:
افغانستان ۱۵ میلیون نفر جمعیت دارد. هفت میلیون نفر مستعد کار است. اما تنها سه و نیم میلیون آن‌ها (۵۰ فیصد شان) به کار مشغول‌اند. آنان دهقان، کارگر، معلم، کارمند دولت و تاجر است. کشت‌مند در کنار اینکه آمار هر گروه را ذکر می‌کند وضعیت هر کدام را نیز شرح می‌دهد. مثلا کارگران روستا ماهانه ۵۵۰ افغانی و کارگران شهری ماهانه ۱۰۰۰ افغانی معاش دریافت می‌کنند. مزد کم است اما مواد پوشاکی و خوراکی قیمت. این پول هزینه زندگی آنان را کفایت نمی‌کند. یک کارگر باید ۱۰۰ ساعت کار کند تا بتواند یک جوره کفش بخرد.
کشت‌مند در این مقاله وضعیت مسکن، آموزش و پرورش و صحت را نیز شرح می‌دهد:
تغذیه مردم نا مناسب است. مشکلات غذایی باعث، مریضی مردم می‌شود. داکتر و شفاخانه نسبت به جمعیت کم است. مردم با مشکل سر پناه مواجه‌اند. ۳۰ فیصد مردم کابل در خانه‌های کرایی زندگی می‌کنند. کرایه خانه‌ها گران است، و وضعیت‌شان برای زندگی نامناسب. کودکان زیر سن قانون به کار گماریده شده و مورد استثمار قرار می‌گیرند. دو میلیون و سه صد هزار کودک در افغانستان است که باید مکتب برود، اما تنها ۴۲۸ هزار نفرشان مکتب می‌رود. ۱۸ در صد شان مکتب می‌روند و ۷۸ در صد دیگر بدون درس و بحث به سر می‌برند. این ۱۸ درصد هم شامل فرزندان طبقه حاکم و سرمایه‌داران می‌شود نه فرزندان مردم غریب.
میر اکبر خیبر در نوشته‌هایش بیشتر به استعمار و استثمار جدید و مسایل بین المللی پرداخته است. از جمله بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را بررسی و نقد کرده است. کوشیده تا نشان دهد این دو سازمان اقتصادی نقش استعمار ایفا می‌کنند و می‌کوشند زمیه استثمار کشورهای استعمارزده را برای کشوهاری سرمایه‌داری فراهم کنند. اناهیتا راتب‌زاد نیز در مقاله «شعارهای مبرم ما» با تماس بر ماتریالیسم تاریخی کوشیده است وضعیت بین المللی را تحلیل کند. در نتیجه خواهان تشکیل جبهه است که علیه استعمار، امپریالیسم، استبداد و ارتجاع داخلی مبارزه کنند.
نویسندگان خلق و پرچم بعد از نقد وضعیت داخلی و بین المللی، گروه‌های را مورد تحلیلی قرار می‌دهند که از دید آن‌ها دشمنان مردم و عاملان به وجود آمدن وضعیت ناگوار فعلی هستند. این گروه‌ها را به دو بخش دسته بندی می‌کنند:
بخش داخلی: ۱- فئودال‌ها. ۲- نیروهای ارتجاع. ۳- بروکرات‌ها. ۴- تاجران.
بخش خارجی: ۱- استعمار ۲- امپریالیسم.
بعد از نشان دادن گروه‌های که از دید آن‌ها دشمنان مردم هستند روش مبارزه را معرفی می‌کنند. روش آنان مبارزات پارلمانی و دموکراتیک است. خواهان تشکیل جبهه متحد ملی بودند. این جبهه باید از کارگران، دهقان‌ها، خرده بروژواها، روشن‌فکران تشکیل می‌شد. اما رهبری آن را جنبش چپ و طبقه کارگر باید در اختیار می‌گرفت.
نشریه شعله جاوید
سال ۱۳۴۸ نشریه شعله جاوید ظهور می‌کند. عمر این نشریه بسیار کوتاه بود و بعد از نشر ۱۱ شماره توسط دولت متوقف شد. در این ۱۱ شماره عبدالرحیم محمودی، عبدالله محمودی، هادی محمودی، انجینر عثمان، واصف باختری، عین علی بنیاد و… قلم می‌زدند. اولین کار آن‌ها نقد و تشریح وضعیت موجود و ارایه تحلیل طبقاتی از جامعه افغانستانی است. انجنیر عثمان در شماره دوم مقاله دارد تحت عنوان «تحلیلی از وضع کنون مناسبات طبقاتی جامعه ما». در این مقاله شیوه‌های تولید و مناسبات تولیدی را بررسی کرده است. جایگاه و نقش ملاک بروکرات، تاجر بروکرات، کمپرادورها، تاجران، طبقه متوسط، دهقان‌ها و کارگران را شرح داده است. بعضی‌ها به خاطر بی‌خبری می‌گویند جنبش چپ وضعیت اجتماعی را درک نکرده بود و از جامعه افغانی، مناسبات آن و نیروهای آن شناخت نداشتند. بی‌خبر از اینکه آنها صدها مقاله و کتاب در این باره نوشته است. صرف به خاطر نمونه همین نوشته انجینر عثمان را بخوانید که او چگونه در حد یک مقاله مو به مو وضعیت را شرح داده است. او نشان داده است که زمین در اختیار کی است تجارت در اختیار کی قرار دارد. طبقه متوسط و کارگران در کجا قرار دارند. پیوند بین کارگران دهقانان، طبقه حاکم چگونه است. چطور دهقان‌ها، کارگران با طبقه متوسط متحد شده و علیه طبقه فوقانی جامعه مبارزه کنند.
قابل یاد آوری است که نشریه شعله نسبت به نشریه پرچم و خلق نظری و تئوریک‌تر است. به طور مثال سه مقاله انباشت سرمایه، استثمار و ارزش بسیار جدی است. برخی‌ها می‌گویند فعالان جنبش چپ افغانستان، مارکس نمی‌فهمیدند و فقط چند جزوه از حزب توده ایران خوانده بودند. آن‌ها بروند و این سه مقاله را بخوانند. این سه مقاله مستقیم بر اساس کتاب «سرمایه» مارکس نوشته شده است.
کار دیگر شعله‌ای‌ها نقد حزب خلق است. آن‌ها یک جبهه نبرد قلمی را علیه حزب خلق باز کرده بودند. البته خلقی‌ها و پرچمی‌ها کوشیدند تا از یک نبرد مستقیم قلمی دوری کنند. گاها هم به صورت غیر مستقیم به نقدهای این‌ها جواب نوشتند. اولین انتقاد شعله‌ای‌ها بر حزب خلق این است که به آن‌ها می‌گویند شما مبارزات سوسیالیستی نمی‌کنید، بلکه بروژوازی بازی در می‌آورید. آنچه شما می‌کنید اصلاحات بروژوازی است نه مبارازت سوسیالیستی. خواست‌های شما و آن چیزی که در شوروی اتفاق افتاد سرمایه‌داری دولتی است نه سوسیالیسم.
انتقاد دیگر شعله‌ها این است که شما می‌گویید: خشونت نمی‌کنید. می‌خواهید از طریق مبارزات پارلمانی به قدرت برسید. به پارلمان و شورا می‌روید و فکر می‌کنید شورا مظهر اراده خلق است. همین خلق که ۸۰ درصدش گرسنه اند، اراده‌ای از خود دارند؟ شما ادعا دارید که در پارلمان می‌روید و همراه با بورژواها جهبه متحد ملی تشکیل می‌دهید. در این جببه تنها نیروهای چپ نیستند، بلکه سایر نیروهای ملی نیز حضور دارند. اگر بروژواها و اعضای جبهه ملی خواست شما را بپذیرند تا قانون بر اساس ارزش‌های سوسیالیستی وضع شود، دیگر چیزی به نام ملی وجود ندارد و کاملا سوسیالیستی است. اگر شما خواست آنها را بپذیرید دیگر سوسیالیستی نیست.
شعله‌ای‌ها نیز خواهان تشکیل جبهه متحد ملی بودند. جبهه که متشکل از کارگران، رنجبران، خرده بروژواها و روشن‌فکران بود. با روش مبارزاتی حزب خلق مبنی بر مبارزه شهری مخالفت می‌کردند و باور داشتند که مبارزه به جای شهرها باید از روستاها شروع شوند. زیرا اولا مناسبات دهقانی و فیودالی در افغانستان حاکم است و دوما جمعیت اصلی افغانستان دهقان هستند و در روستاها زندگی می‌کنند.
سازمان رهایی
بعد از شعله جاوید به سازمان رهایی می‌رسیم. سازمان رهایی نقدهای جدی بر شعله‌ای جاوید وارد می‌کند. اول از نظر تئوریک نقد می‌کند که شما در قسمت ستم ملی و تحلیل طبقاتی از وضعیت جامعه افغانی و… مشکل دارید. سپس روش مبارزاتی آن‌ها را نقد می‌کند. می‌گویند شما حزب خلق را متهم به پارلمان‌بازی و انتخابات می‌کردید که به جای انقلاب سوسیالیستی، به انتخابات بورژوازی مصروف شده‌اند. اما خود شما هم در اتحادیه محصیلین دانشگاه کابل وارد مبارزات انتخاباتی شدید. به جای اینکه برای مبارزه به سراغ دهقان‌های روستاها بروید، وارد مبارزات خیابانی، تظاهرات و تجمعات شهری شدید.

مساله اکرم یاری
نویسنده نوشته‌های اکرم یاری را به دوبخش تقسیم کرده است: ۱- نوشته‌های حزبی. ۲- تاملات دیالکتیکی غیر حزبی. نویسنده معتقد است که برای فهم مارکس و مارکسیسم ما باید به ایده‌آلیسیم آلمانی پناه ببریم. هگل را باید بفهمیم. برای این بحث اکرم یاری یک آغاز است. بخش نوشته یاری را ذکر کرده که آنجا یاری می‌گوید «برای شناخت پدیده‌ها و طبیعت از دو مفهوم پیوسته و متضاد عبور کنیم و از وجود به نمود برگردیم». این جمله را ورود به بحث هگل و ایده‌آلیسم آلمانی می‌داند که یاری از طریق مائو به هگل پل زده است. بعد سراغ کانت، هگل و لنین می‌رود. دیدگاه‌های آن‌ها را تشریح می‌کند. بعد مقاله «غرض» اکرم یاری را بررسی می‌کند و مو به مو نشان می‌دهد که همین نوشته بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک نوشته شده است.
بخش دیگر نوشته‌های یاری که شامل نوشته‌های حزبی است به صورت کامل در کتاب آورده شده است. یکی از این نوشته‌ها جزوه است به نام «انقلاب و مساله ملی». یاری در این جزوه وضعیت طبقاتی افغانستان را تحلیل کرده‌است. باور دارد که افغانستان فعلا در یک وضعیت نیمه فیودالی و نیمه استعماری بسر می‌برد. دولت با داشتن ارتش و بروکراسی بر مردم حکومت می‌کند. سپس یاری روحیه و وضعیت مردم و نیروهای اجتماعی را در شهرها و روستاها بررسی می‌کند. معتقد است که فعلا نیروهای کارگری افغانستان برای یک انقلاب سوسیالیستی آماده نیستند. او نوشته بود:
«فعلا ما توقع یک انقلاب سوسیالیستی را از کارگران افغانستان نداشته باشیم. آن‌ها حتا برای یک مبارزات صنفی آماده نیستند چه رسد به یک انقلاب سوسیالیستی. دهقان‌ها از نظر طبقاتی با سوسیالیست‌ها پیوند دارند، اما از نظر فکری در خدمت ارتجاع قومی و مذهبی قرار دارند. ارتجاع قومی شامل رهبران قومی و ارتجاع مذهبی شامل ملاها می‌شود.» یاری اخطار داده بود که در صورت شکست جنبش چپ در افغانستان، رهبران ارتجاع، کارگران و دهقان‌های افغانستان را در یک نبرد و جنگ قوم رو در روی هم قرار خواهند داد. دقیقا پیش بینی او در دهه هفتاد اتفاق افتاد و تا همین روز ادامه دارد.
یاری در این جزوه طرح می‌دهد تا فعالیت در دو بخش آغاز و متمرکز شود: در یک بخش نیروهای کارگری و روشنفکری شهری و در بخش دیگر نیروهای دهقانی و روستایی سازمان دهی شوند. منتها تاکید و توجه اصلی یاری بر نیروهای روستایی و دهقانی است. او به مسلح کردن مردم باور دارد. می‌گوید «دولت مسلح را فقط خلق مسلح می‌تواند نابود کند». یاری علت ناکامی شعله‌های را نیز مطرح می‌کند. او باور دارد شعله‌ای‌ها به سراغ روستاها و دهقانان افغانستان نرفتند. در این مقاله به نقد جدی حزب خلق و جریان ستم ملی بدخشی نیز می‌پردازد.
یاری مساله خط دیورند را تبار شناسی می‌کند و باور دارد که این خط در حقیقت به خاطر خصومت‌های درون قومی بین درانی‌ها و غلزایی‌ها ایجاد شد. عبدالرحمان تلاش کرد با این کار قدرت غلزایی‌ها را تضعیف کرده و بخش زیادی جمعیت آنان را از افغانستان جدا کرده و به هندوستان آنروز بسپارد.
یاری باور دارد فعلا ستم‌ملی در افغانستان وجود دارد. گروهی نیز به نام ستمی‌ها پیدا شده است. او ریشه‌های تاریخی ستم ملی را بررسی می‌کند. می‌کوشد نشان دهد که ستم‌ملی از کجا به وجود آمده است. در نتیجه معتقد است که که ستم‌ملی برای تثبیت قدرت مرکزی گروه حاکم ساخته و پرداخت شده است. دولت به خاطر تصفیه حساب‌داخلی بین زی‌ها و قبایل پشتون، عده‌ای از غلزایی‌های جنوب را به شمال کوج می‌دهد. سپس به خاطر که بتواند آن‌ها را به دولت نزدیک کند، بخش از زمین‌های اقوام دیگر را به آن‌ها می‌بخشد. یاری می‌گوید جنبش چپ موضوع ستم ملی را نه باید نادیده بگیرد. منتها موضوع ستم ملی و تبعیض یک قوم بر قوم دیگر باید بخش از مساله جنبش چپ باشد، نه هدف اصلی آن. منظورش این است در یک انقلاب سوسیالیستی که یاری آن را «دموکراسی توده‌ای» و «انقلاب دموکرتیک نوین» می‌نامد موضوع ستم ملی باید حل شود. ولی نه باید جنبش چپ موضوع طبقاتی را رها کرده به موضوع قومی بچسپند. در نهایت، در یک جامعه سوسیالیستی با نابودی طبقات، ستم ملی و سلطه یک قوم بر قوم دیگر نیز نابود می‌شود.
اروند بحث‌های نیز در باره کتاب‌های «افغانستان درمسیر تاریخ» غبار و «چگونگی پیداش و رشد بروژوازی در افغانستان» دارد. به خصوص تحلیل‌های طبقاتی غبار را به نقد و بررسی گرفته است. مرام‌نامه و اساس‌نامه‌های نشرات «ندای خلق» محمودی و حزب خلق و اساسنامه و برنامه «حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را نیز به صورت کامل آورده است. اما به خاطر کم بود وقت از بحث در باره آن‌ها صرف نظر می‌کنم.
چه باید کرد
اروند بحث چه باید کرد را با «رفتن به سوی سوسیالیسم عملی» آغاز می‌کند. در این بخش ابتدا کتاب «متن‌هایی در باره‌ی اجتماعی سازی» کارل کُرش آلمانی را تشریح می‌کند. مفاهیم و دیدگاه‌های او را در باره جامعه سوسیالیستی توضیح می‌دهد. از دید من در این کتاب دو طرح خیلی مهم دیده می‌شود:
تولیدکنندگان باید بتوانند با یکدیگر به توافق برسند. کرش این توافق را «خودمختاری صنعتی» می‌داند. خودمختاری صنعتی زمانی پدید می‌یآید که در هر صنعت، نمایندگان کارگران مشارکت کننده در تولید به عنوان عناصر اجرایی، به جای مالک خصوصی پیشین یا مدیر گماشته‌ی او، به صحنه بیایند و فرایند تولید را کنترل کنند. در عین حال محدودیت‌هایی که از طریق «سیاست رفاه اجتماعی» دولتی به مالکیت خصوصی سرمایه‌دارانه‌ی وسایل تولید تحمیل شده، بیش‌تر گسترش یابند تا به شکل مؤثری از چیرگی مالکیت کل جامعه بدل شوند.
تقسیم کل عایدی هر کارخانه (هر شاخه از صنعت) به دو بخش صورت بگیرد. یک بخش آن در اختیار مشارکت کنندگان کارگری در تولید قرار گیرد و بخش دیگر آن، برای مثال در شکل مالیات، برای اهداف عمومی اجتماع مصرف کنندگان، از این واحدها اخذ شود.
اداره‌ی شورایی
اروند در پایان کتاب جامعه سوسیالیستی را در قالب یک اداره شوارایی مطرح کرده است. خیلی‌ها انتقاد دارند که جامعه سوسیالستی قابل تحقق نیست. زیرا سوسیالیسم آرمان، اتوپیا و مدینه فاضله است. اما اروند در اداره شوارایی، ساختار و جامعه را مطرح کرده است که اتوپیا نیست بلکه ساده، قابل تحقق و قابل پذیرش است. از نظر ساختاری شبیه فدرالیسم است. به‌خصوص فدرالیسم که فعلا در هندوستان موجود است. طرح جامعه سوسیالیتسی نویسنده شامل این موضوعات می‌شود:
در ابتدا یک شورا ساخته شود. شورا متشکل از دهقانان، کارگران، طبقه متوسط و وبرژواها باشد. شورا از نظر جغرافیای غیر متمرکز طرح شود. به این معنا که ضمن شورای مرکزی و شورای کل، در قریه‌ها، ولسوالی‌ها و لایت نیز نماینده داشته باشد. افراد به صورت دموکراتیک و در پروسه‌های انتخاباتی، انتخاب شوند. زمان و مدت کاری نماینده‌ها و مسوولین محدود باشد. از نظر اقتصادی سرمایه‌داری از بین برود و اقتصاد سوسیالیستی تطبیق شود. توزیع و تقسیم به صورت عادلانه انجام شود. بخش بودیجه برای حفظ محط زیست و توسعه مصرف شود. از نظر فرهنگی متنوع و پلورالیست باشد. عقاید و باورهای تمام ادیان و مذاهب احترام شود. تنوع فرهنگی و قومی ضمن احترام به دیده نیک نگرسته شود.