Slide Show

در شصت سالگی زریاب؛ خوب شد که «گلنار و آیینه» را نوشت

 

نصیر مهرین، نویسنده و تاریخ‌نگار پرکار افغانستان مقیم آلمان
رهنورد زریاب ۶٠ ساله شده بود که یادداشتی به همین مناسبت نوشته بودم. شصت‌سالگی برای شخصیتی چون زریاب که تنوع رویدادها را دید و دست از قلم نکشید، سن‌وسالی کمی نیست، پربار و دارنده‌ی گفتنی‌های بسیاری است، اما سوگمندانه که همه را باخود زیر انبارهای خاک برد.
در شصت سالگی او حدود ده سال از آشنایی، تماس‌ها و روابط ما می‌گذشت؛ همراه بامباحثه، مکالمه، مناقشه و شاید هم اغماض و تعارف. پیش از آن «مرد کوهستان» او را چند بار خوانده بودم؛ وقتی به هامبورگ آمده بود، داستان را با خوانش خودش شنیدم. «گلنار و آیینه» را بی‌وقفه خواندم. با خودم گفتم خوب شد که این داستان را نوشت.
رهنورد از فرانسه رفت به وطن، کار خوبی کرد و خوبتر از آن، که از دفتر و مقام مشاوریت کنار رفت، کاش بدانجا نرفته بود. این سخنان را از روی آن احساسی گفتم که کاتبان آزاده پنهان نتوانند.
به مناسبت شصت سالگی رهنورد زریاب گرامی یادداشی را نشر کردم که بیش از دو سال پیش جناب نعمت حسینی نظرم را در مورد«گنار و آیینه» خواسته بود.
آقای نعمت حسینی، پس از فرستادن سلام و طلب خوبی‌ها برای شما!
نظرم را در رابطه به داستان بلند «گلنار و آیینه» نوشته‌ی رهنورد زریاب که اخیراً از طرف انتشارات آرش به چاپ رسیده است، پرسیده‌اید. لطفاً ضمن توجه به برداشت‌هایم، این یادآوری را نیز بپذیرید که هنوز چند روزی از مطالعه آن نمی‌گذرد. فرصتی دست نداده است که بدان به گونه‌ی نقدی که شایسته است بنگرم. اگر ما را چنین توان و ظرفیتی باشد. اما در خلال مطالعه‌ی «گلنار و آیینه» و پس از آن به چند خصوصیت این کتاب توجه یافتم که با شما مطرح می‌کنم:
«گلنار…» نثر پر کشش، خوش آهنگ، زیبا، رسا و گوش نوازی دارد که از سرچشمه فیاض ذخایر ادبی رهنورد بهره‌مند شده است. خصوصیت پرکشش بودن این اثر را آنگاه بیشتر می‌توان دریافت که در ضمیر خواننده برای دنبال کردن داستان انگیزشی مداوم وجود دارد. در عین حال از کوه و کوتل در نثر آن خبری نیست. از این رو داستان را برای بیشترین خوانندگان قابل فهم کرده است. اهمیت این موضوع زمانی درک تواند شد که ببینیم داستان‌خوانی هم در دایره‌های محدود داستان‌خوان‌هایی قرار دارد که تعداد شان زیاد نیست.
می‎پندارم که درون مایه‌ی داستان مرثیه‌یی است با صحنه‌های شورانگیز و پر کشش. در تمام داستان دردی زبانه می‌کشد. دردی که احساس هم‌نوایی را نیز بر می‌انگیزد. درد، درد خراباتیان و مرگ هنر و هنرمند است. رهنورد مرثیه داستانی برای آنها، برای خراباتیان عزیز ما که عمریست باری طاقت فرسا را در شانه‌های خویش حمل کرده‌اند سروده است. برحق که توفیقی آن را همراهی می‌کند. در واقع زندگی واقعی خراباتیان به زبان رهنورد به نمایش نهاده شده که خواننده را در برانگیختن احساس سهیم می‌کند. و اگر یک اثر داستانی از چنین خصوصیتی بدور باشد، اثر هنری نیست. تصویرهای شناخته شده از زندگی خراباتیان و داشتن رنگ و بوی آشنا برای آنانی که در زندگی خویش در کابل صحنه‌های مشابه را دیده‌اند، به علایق خواننده می‌افزاید. اما پس از خواندن داستان این تصور نیز به من دست داد که آیا پایان کار، آثار و علایم شتابزده‌گی برای دنبال کردن داستان را ندارد؟