۱
یادداشت ذیل توضیح این دو گزاره است: الف) بزرگترین خلأ دانشنامه این است که هیچ موقف تاریخی ندارد، و دربرابر فرهنگ و هویتی که بهتاراج رفته عقب میخزد. ب) غیاب سیاستِ کلّی اما بهطرز قساوتبار با یک منطقِ طردکننده و لاادریگرایانه جایگزین شده است. وجود این دو تَرَک را با دو قضیهی اساسی تمهید مینمایم و سپس بهطور مستند بررسی میکنم.
هگل بهدرستی میگوید ملّتی که تاریخِ مکتوب ندارد، فیالواقع، تاریخ ندارد. سادهترین معنای این قضیه میتواند این باشد که در اندیشهی تاریخی کسی به آن اعتنایی نخواهد کرد و نمیتوان آن را موضوع تأمل قرار داد. این گفته اما دو دلالتِ دقیقتر نیز دارد: نخست اینکه تنها براساس تاریخِ مکتوب یک قوم میتواند خودآگاهی داشته باشد و بداند در کجای تاریخ قرار دارد. زیرا تاریخِ مکتوب است که صورتِ حقیقیِ فرهنگ و هویت یک ملّت را از شکنهای بیرحمانه و متوالیِ زمان عبور داده و به آینده تحویل میدهد. دوم، فقدانِ تاریخِ مکتوب به یک منتهاالیه محتوم خواهد رسید: مُدام ابژهی سرکوبقرارگرفتن. بسیار تکاندهنده خواهد بود اگر قضیه را در قالبِ اندکی کژ و تعبیر رادیکالتر بریزیم: بدین معنا که ملّتِ فاقدِ تاریخِ مکتوب، بهواقع، فاقدِ “زبان” در تاریخ است. چرا که تنها “زبان” بارِ وجودِ تاریخییِ انسان را بهدوش میکشد. باری، کتابت یک دلالت مخفی و اصلی را نیز در خود پوشانده است؛ و آن عبارت از این است که اگر چیزی قرار است به زبان و نوشتار تن دهد، نمیتواند نظاممند و فاقد انسجام باشد؛ هم انسجام در فرم و صورت، و هم در محتوا. از حیث محتوا اما صدر و ذیل آن باید به یک منطق واحد، واضح و شفّاف و هدف بنیادی استوار گردد. زیرا نظم و منطقِ درونیِ محتوا را چیزی اصالتاً به عهده دارد که هم هدف را تعریف میکند و هم ایدهی ریشهایِ یک فرآیند معرفتی را. پس ظهور و موجودیت یک ملّت در تاریخ متکی به زبان است که از طریق فُرم و محتوا حیات پیدا میکند. بدین ترتیب، فقدان تاریخِ مکتوب به معنای آن است که یک ملّت/هویت نتوانسته بهگونهی نظاممند موقفی را در تاریخ از آن خویش سازد. من واقفم که از یک نقطهی بسیار دور یعنی بهحدّی کافی کلّی و عام عزیمت کردهام، نه محض به این دلیل که امر جزئی و مقیّد در فضای گسترده و قلمرو موسّع اصالتاً معنا پیدا میکند؛بلکه به این جهت نیز که از یک عادتِ مسلّط که همواره ما را دعوت میکند به قضایا بهنحو اضطراری و موقّتی برخورد کنیم، دقیقاً با این توجیه بیمایه و مبتذل که امر واقع اضطراری است و چنین تقاضا دارد، بگریزم. زیرا این رویکرد را ماهیتاً عقیم و سترون میدانم.
۲
فعلاً موضوع بحث ما هزارههاست. هزارهها نه یک قوم خُرد بل یک ملّت بزرگ است؛ ملّتی که دارای فرهنگ و تاریخِ غنی است. فیلسوفان، عارفان، ادیبان، فقیهان، متلکمان، مورّخان و دولتمردانی بزرگی از میان این ملّت برخاسته اند، ملّتی که دارای سبک خاص زندگی، فرهنگ، زبان و صورتی مشخّصی از جامعه، سیاست و دولت بوده است. از باب نمونه، فارابی و ابنسینا پور بلخ، عهدهدار نظاممندترین دستگاه فلسفی اند، که بدون آنها فلسفه و عقلانیّت در دورهی اسلامی بیهویت خواهد بود. مثال دیگر، اگر مولانا جلال الدین رومیِ بلخی را از عرفان اسلامی کسر کنیم، بهیک معنا، عرفان اسلامی بهمعنای عام و ادبِ عرفانیِ فارسی تکیهگاه اصلیِ خود را از دست میدهد. بههمین صورت، بیدل دهلوی، یک هزارهی آواره را اگر از تاریخ ادبیات زبان فارسی خط بزنیم، زبان و ادبیات فارسی کاملاً تُهی و فرومایه خواهد شد. بیدل اوج زبان و ادبِ فارسی، اول و آخر و ظاهر و باطنِ آن است، و این زبان از حیث فُرم و محتوا هرچه داشت با بیدل ظهور کرد. پس از بیدل برجستهترین ادیبان و شاعران حتی نتوانستند به او تأسّی کنند. در تاریخ معاصر، فیض محمّد کاتبِ هزاره را داریم، که صدر و ذیل تاریخنگاری در جهان فارسی محسوب میگردد. شهید عبدالعلیِ مزاری نه تنها در مقام احیاگر هویت سرکوبشده، بل در مقام ابداعگر یک “سیاست بر مبنای عدالت”، از بطن همین هویت و فرهنگ برخاست. بنابراین، سهمِ هزارهها بههیچ عنوان در تمدّن اسلامی از سهم دیگران کمتر نیست. پس از ظهور اسلام، اگر دیگران خود را صاحبِ تمدّن اسلامی مینامند، هزارهها نیز بهحق و نه کمتر از دیگران صاحبِ این تمدّن محسوب میشوند. نمونهی معاصر، مرحوم آخوند خراسانی هروی (به قول آیت الله جوادی آملی) یک قرن است که دانشِ فقه شیعه و نسلِ فقیهان را راه میبرد، و اکنون نیز فقه شیعه بر شانههای قلم او و آیت الله محمد اسحاق فیاض استوار است و نسل موجود از نمط آنها ارتزاق میکند. شواهد تاریخی چه در دورانهای گذشته و چه اکنون بهحدّی فراوانند که صرف گزارش و نامبردن از آنها مجال وسیع میطلبد. هدف صرفاً اشاره و تنبیهی بود بر متعلقات فرهنگ و هویت هزارهها. خواننده ممکن است بگوید هزارهبودن برخی از متفکّران مذکور ثابت نشده است. پاسخ اما این است که درست است هزارهبودن آنها بهطور متیقّن ثابت نشده اما غیر هزارهبودن آنها نیز بهطور یقینی ثابت نشده است. ضمن آنکه شواهد بر هزارهبودن آنها اگر بیشتر نباشد، دستکم هموزن شواهدی است که دیگران بر مبنای آن آنها را به خویش منتسب میکنند. افزون بر این، از حیث جغرافیایی بهخصوص جغرافیای فرهنگیِ بلخ متفکّران مذکور متعلّق به حوزهی فرهنگیِ هزارههاست.
اما بهراستی چه شد ملّتی که صاحب تمدّن و فرهنگ بود، دستکم طی دو الی سه قرن متأخر، خودباوریاش را بهطور مطلق از کف نهاد؟ راز اصلیِ این تراژدیِ متوالی در قتلعامها و نسلکُشیهای است که حداقل طی قرن اخیر موضوع آن هزارهها بوده است. جغرافیای وسیعی که اکنون غصب شده و حتی اجازهی عبور و مرور از آنها را ندارد، یا به قتلگاه هزارهها مبدّل شده، روزگاری قلمرو آرام زندگی و مکانِ بودن و ساختنِ آنها بود. هویت آنها بهطور مطلق سرکوب و کتمان گردید، دهشتناکترین فجایع تاریخی بر آنها وارد آمد، اندوهناکترین شکنجهها و طاقتکُشترین شکل تحقیر بر آنها روا گردید، فرهنگ آنها به تاراج رفت و هرکسی پارهی از پیکر آن را از آن خویش خواند و… . چنین بوده که نتیجهی تلنبار از فجایع اینک همین انسانی است آواره، بلاتکلیف، حیرتزده که نسبت خویش با جهان و تاریخ را گم کرده و نمیداند از کجا آغاز کند. هیچ نشانهی درخشندهای نمیبینیم که مبیّن یک نقطهی عزیمت بنیادین نسبت به گذشته و آینده باشد و از بعثت یک روح تحوّلخواه در قلب همهی رخدادها خبر دهد. با این وجود، نشانههای کوچک و کمفروغ در این شبِ ظلمانی و تباهی، گاهی از پشتِ جبالِ عُسرت و کین به ما چشمک میزند.
۳
با دو گام تهمیدیِ فوق اینک به مسألهی خویش نزدیک شدهایم. موضوع اکنون نقد و ارزیابیِ جلد نخست دانشنامهی هزاره است که تقریباً برای همگان نصیبی تلخی را هدیه داد. دانشنامه هزاره تاریخنگاری به معنای خاص آن نیست؛ اما منطقاً نمیتواند عاری از سویهی تاریخی باشد. برای روشنکردن قضیه درباب دانشنامهی هزاره دو پرسش را در دست میگیرم: الف) سیاستِ دانشنامه اصالتاً چه میتواند باشد، ب) آنچه فعلیت یافته چیست/ چه میگوید؟
اگر پارهی دوم مطالب بالا را مدنظر داشته باشیم، لبّ سیاست و عقلانیّت دانشنامه در گوناگونیِ تعبیر و تعریف رسمی و غیر رسمی اصالتاً این است: بازسازیِ هویتِ هزارهها. چرا میگوییم بازسازی و نه مثلاً گزارش و گردآوریِ محض اطلاعات، زیرا هزارهها یگانه ملّتی است که موضوع قساوتبارترین فجایع در تاریخ بشر (به گفتهی کاتب) قرار گرفته است. پس متعلّقات فرهنگ و هویت آنها نمیتواند صرفاً به گردآوریِ اطلاعات تقلیل یابد. هزارهها از حیث تاریخی یک استثنای جدّی محسوب میشوند، زیرا تاریخ آنها در قرون متأخر سراسر انباشته از تاراج و کین و قتل عام و فاجعه است. بدین لحاظ، یقیناً با محض یک روایت خنثا و اصم روبرو نیستیم؛ زیرا در اساس، هیچ پدیدهی انسانی ذاتاً نمیتواند منجمد، خنثا، بیزبان و عاری از دلالت/نسبت با سایر پدیدههای اطراف باشد. روایت خنثا یا جمعکردن و ریختن اطلاعات همچون اشیاء در کنارهم، عاریساختن پدیدهها از هر ردّپای انسانی است. این میتواند تنها از یک ذهن شبحزده و شیزوفرنیک و ناآگاه بیرون شود. نبرد سرسختانهی تقریباً نیم قرن معاصر در قلب جهان سیاست با جان و مال، در حقیقت رهسپارِ احیاء، تثبیت و تحکیمِ همین مسیر و گشایشِ اُفُق آن بود. پس این مکتوبسازی روایتِ محض، ناخودآگاه و بیآینده نیست و نمیتواند باشد. مکتوبسازی در اصل مکتوبسازیِ وجودِ تاریخی است، که هنوز به شکل واقعی ظهور نیافته؛زیرا مدام سرکوب و کتمان شده است. از سویی، بازسازی دقیقاً بدین معناست که پارههای که از پیکر هویت بریده شده و به تاراج رفته، به آن بازگردانده شود، یا امری زائدی که به آن دوخته شده کَسر گردد و دور انداخته شود. این امر، قصدیت به دلِ واقعیت تاریخی و گوشسپردن به ماهیّت عمیقاً اصیل و عینیِ آن است. به مدد سیاستِ اصلییِ مذکور، حال ببینیم دانشنامه نخستین گاماش را چگونه آغاز کرده است.
۴
دانشنامه عالی است؛ اما آنچه زیر نقابِ سادهپنداری و علمیّت فاقد محتوا و هدف آن خزیده و پنهان شده، زخمهای خونآلودی را بر صورتش حکّ کرده است. گویا “شورش”ی در کمین آن راه میرود تا درونمایهی امری (هویت) را که بر بنیاد آن اقامه یافته، بپوشاند، و هرگز امر بهتاراجرفته را بهیاد نیاورد. این عزیمتِ آگاهانه یا ناآگاهانه، صراحتاً به ما میگوید بگذار از واقعیت اصلی غمض عین کنیم، زیرا پیکر بیروح سپس خود به احتضار مینشیند؛ و هویت شاهدِ هیچ چیزی نمیشود تا به یاد آورد آنچه را که بر آن روا داشته شده، در نهایت، همچون حبابی که شکاف خورده کماکان محو و سرکوب میگردد. دراینجا هیچ معمای رازآلود و پیچیدهای وجود ندارد، یا آنچه میخواهد پنهان باقی بماند، نمیتواند پشتِ جعلِ نشانههای کاذب و هر شیطنت ظریف نامرئی گردد. کافی است به منطق تکیه شود و توجّه ما با یک رابطهی منطقی همراه شود، تا حقیقت برملا گردد. زیرا منطق هرچیزی را از خفا، آشفتگی و رازآلودی بیرون میکشد. بنابراین، اگر هدف و سیاستِ اصیلِ دانشنامه میتواند و باید بازسازیِ عینیِ هویت و پدیدههای تاریخییِ متعلق به آن باشد، منطقِ همین رئالیسم تاریخی نمیتواند با چیزی همآغوش گردد که چهرهی منحرف از آن بهدست میدهد و با نفس واقعیت آن رابطهی شقاوتبار برقرار مینماید. هنگامی که مطالعهی دانشنامه را تا آخر تمام کردم، تصویری که از آن در ذهنم نقش بست یک تابلوی لجامگسیخته، ماخولیایی و باری از گسیختگیهای کاتاتونیک بود که تردیدهای متعدّدی را در جمجمهاش میپروراند. درست است که مدخلها هرکدام موضوع جداگانهای دارند، و با سادهترین رمزگان الفبای کنارهم مینیشیند؛ ولی مقصود این است رویتی که برای گزارش واقعیّت دنبال میشود، هردم با شکست و خلأ و ترس از واقعیت همراه میگردد؛ و لذا در مدخلهای حسّاس (مثلاً آریاییبودن هزارهها یا بلخ در مقام جغرافیای فرهنگیِ هزارهها و… ) در نسبت خود با امر کلّی (هویّت هزارهها) به تردید میافتد و نمیتواند بر آن فائق آید. هزارهها از قبل از اسلام از دوران حملات اسکندر یونانی تا فتوحات اسلامی، از دسایس شاهان صفوی تا سرکوب و تحقیر قدرتهای حاضر منطقه، از نسلکُشی عبدالرحمان تا ماشین کشتار امارت اسلامیِ طالبان و سیستم تبعیضپرور بالفعل، پیوسته موضوع حذف و طرد بوده، و حذف آنها هدفِ تبانیِ قدرتهای خرد و کلان، دور و نزدیک و ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک بوده است. اگر صدر و ذیل این تقدیر یکجا ملاحظه گردد، از آنجا که در دانشنامه با قاطعیت از واقعیت رابطه سخن بهمیان نمیآید، روشن میشود دانشنامه دقیقاً میخواهد لحظههای احتضار این هویت را ثبت کند؛ هویتی که قادر به دوامش نیست؛ غارت را تصدیق میکند؛ تو گویی دستی خارج از تاریخ در کار است، تا حداقل آخرین نفس این هویّت و فرهنگ بهتاراج رفته ثبت شود. زیرا وقتی نه رویّتِ منسجمی وجود دارد- پیشتر نشان خواهم داد- و نه این انسجام به یک روح واحد و زنده گره میخورد، تمام آنچه به این هویت هدیه میشود تابوتی است که مفصلهای از همگسیخته درون آن جمع و دفن گردد. اما چرا میگوییم قضیه بدین سردی و شقاوت عزیمت میکند؟ من تنها به تصوّر خود از قضیه میپردازم و در این راستا، شکافهای را نشان میدهم که اعضای این پیکر را پراکنده است. بهطور خلاصه، دانشنامه نه تنها فاقدِ سیاست و منطقِ اصلی است، بل بر یک منطقِ منفی و شکّاکانه موضع گرفته است. دانشنامه صراحتاً در صفحهی ۷ و ۸ اعلام کرده است که فاقد دیدگاه تاریخی راجع به منشأ تبارشناسانهی هویت هزارها است. یعنی آشکارا بر جهل تاریخی پروسهاش را بنا کرده است. به همین سبب است که مثلاً به بهانهی تردید بیدل و ابنسینا را مدخل قرار نداده است، اما آغوش به هر جهلی گشوده و هر نادانیِ را در همین گام کوچک نخستین ثبت کرده است. دانشنامه بدش آمده مسائل اساسی مثلاً نظریات سیاسیِ آخوند را در محدودهی خاص خویش توضیح دهد، برخی از مشهورترین و فعّالترین انجمنها را کتمان کند، بسیاری از کتابهای مهم را نیاورد؛ اما هر خرافهای عوامانهای را به نام کرامات و معجزات اشخاص ثبت نماید. باری، لازم به ذکر میدانم اکنون که این یادداشت را مینویسم، دو پاسخ از سوی شورای علمیِ دانشنامه به منتقدان داده شده است. پاسخها حقیقتاً بیمایه، خارج از موضوعات نقد، مبتذل و مسخرهکننده بود. هرچند نقدها احتمالاً به شکل پراکنده به آنها رسیده است، اما امید میرود پس از آنکه نقدها منسجم گردند، شورای علمیِ دانشنامه از سر علم و ادب با منتقدان وارد گفتوگو شوند.
۵
همانطور که گفته شد، تاریخ، فرهنگ و هویت یک ملّت را اصالتاً زبان بهدوش میکشد. بدین مناسبت، نخستین خلأی موجود در دانشنامه یک مسألهی زبانی است. بسیاری از منتقدان متذکّر شدند که دانشنامه در تعریف معنای فراوانی از واژگان دچار گمراهی شده است. شکل مستند این نقد احتمالاً توسّط دوستان دیگر تهیه خواهد شد. من تنها به دلالتِ زبان و معنا اشارهی کوتاه میآورم. هیچ واژهای از آسمان فرود نمیآید و معنای آن نیز از عالمی خارج از تاریخِ انسان اشراب نمیشود. زبان در تاریخ، فضا و زمان پدید میآید، رشد میکند و جلو میرود. انسان خود عامل نامگذاری است؛ او موجودات و مناسبات آن را نام مینهد و از این طریق با جهان خویش رابطهی معقولانه ایجاد مینماید. نامی که انسان بر چیزی میگذارد، هم نشاندهندهی فهم او از آن پدیده است و هم شیوهی رفتار او را معیّن میکند. بنابراین، نامها مکانمند و زمانمند اند، و در بُعد عمیقتر، ردّپای عاملیّت انسان و ساختار فهم او را آشکار میسازد. به تعبیر متفاوت، معنا از زیستجهان انسان منشأ میگیرد. اما رویکرد دانشنامه نشان میدهد که هنگام نرسیدن به معنای زیستهی نامها، یا اعتنانکردن به آن، در آغوشی یک منبع غریب و بیگانه با اصل واقعیت پناه میجوید. این رویکرد سهلانگارانه پیکر یک کلیّت را خدشهدار میکند، و آن عبارت از کندهشدن نامها از جهان اصلیاش از یکسو، و منقطعساختن رابطهی انسان با زیستجهان/تاریخاش از سوی مهمتر است. نمیتوان گفت مدخلنویسان چنین قصدی سوئی داشته اند، اما فقدان درکِ درست و جامع از قضیه و بهتبع اعتنانکردن به آن، عملاً همان نتیجهی را محقَّق میکند که هر سوء نیّتی آن را میطلبد. لذا اگر هویت زمانمند و مکانمند است، و از این طریق تاریخمند میشود، ضرورتاً این تعیُّن بهمیانجیِ زبان ممکن میشود.
۶
دوّمین شکافِ اساسیِ دانشنامه به شکّاکیّت و ثبت عامدانهی آن راجع به تبار هزارهها بازمیگردد. دانشنامه در صفحهی ۷ خود از سه دشواری راجع به مدخلها یاد میکند. مهمترین دشواری را مرتبط با تبارِ تاریخیِ هزارهها و زیستبوم تاریخی میداند. اما از پایان صفحهی ۷ تا صفحهی ۸ ضمن اسطورهای نامیدن زیستبوم و تبار تاریخی،علناً اذعان میکند که درباب تبار تاریخیِ هزارهها هیچ تصمیمی نخواهد گرفت. این یعنی نه بهتعلیقنهادن بنیان و پایهی اصلی و استعلاییِ دانشنامه؛بل مکتوم و پنهان نگهداشتن آن را اصل قرار داده است. یقیناً این موضوع دشوار است. دشواری دقیقاً به این دلیل است (من میگویم) که نمیتوان درباب آن به یقین صددرصد دست یافت. زیرا تحقیق درباب امور تاریخی مطلقا به یقین منتهی نمیشود. برهان در امور تاریخی چندان کارآیی ندارد، زیرا ما باید با خود واقعیت رابطه پیداکنیم، ایجاد این رابطه ما را میان مجموعهی از شواهد رها میکند. لذا برحسب شواهد، تنها میتوانیم به یک تصمیم ظنّی برسیم. ما در مواجه با حقایقِ تاریخی صرفاً با احتمالات سروکار داریم؛نه اینکه واقعیت خود کج و معوج است، این تزلزل و احتمالات تنها نسبت ما با وقایع تاریخی را تحدید میکند. چه بسا حقایقِ تاریخی را صددرصد میپنداریم، اما با تحقیق عمیقتر ابطال میشود و… . در قیاس با منشأهای دورتر راجع به تبارها، باید گفت همهی ملّتهای دنیا تنها با احتمالات سخن میگویند. بههرتقدیر، این صورت کلّی قضیه را نشان میدهد. اما دانشنامه در صفحهی مذکور با بهکاربردن مفهوم “اسطورهای” نسبت به تبار و زیستبوم هزارهها؛ تلویحاً از اساس تبار هزارهها انکار کرده و آن را از دایرهی واقعیت بیرون پرتاب میکند. اسطورهای نامیدن به بهانهای اینکه یقین به واقعیت نداریم، دانشنامه را در کام تردید و سپس نفی انداخته است. این تعبیر مدخلی را نشانه میگیرد که در آن کسی سعی کند تبار مشخّصی برای هزارهها تعریف نماید. دراینصورت، احتمالات به هر شکلی باشند، اسطورهای و کاذب قلمداد میشوند. اکنون پرسش این است: هزارهها آریایی اند، یا مغولی، یا ترکی؟ دانشنامه/ هزارهها باید تکلیف خود با این پرسش را روشن کنند؛ نه اینکه با اسطورهای پنداشتن آن و اینکه دانشنامه مجالی چنین امری نیست، شانه خالی کند. دانشنامه دقیقاً مکان بازسازیِ هزارههاست؛ اما در هیئت و چارچوب محدود خودش. بدین امر باید توجّه داشته باشیم که بدون اتخاذ یک موضعِ معیّنِ تبارشناسانه نوشتن و پیشرفتن دانشنامه از اساس غلط و پا در هواست. زیرا انسجام درونمایهی دانشنامه تنها متکّی به یک چنین موضع مشخّص تأمین میگردد. نتیجهی تردید و ابهام در موضع مذکور و در نهان اسطورهای نامیدن، روایتی از همگسیخته و پاره پاره از هویت هزارهها را ایجاب خواهد کرد. به عبارت صریحتر، نامعیّنبودن سرچشمهی تبار هزارهها مستقیماً به روایتکردن پاره پاره و دریدن آن در جهان متن منجر میشود. در نتیجه، پدیدههای جزئی جای موضوع اصلی مینشینند، و در نهایت هویت هزارهها بدل میشود به مادّهی افشار دیگر اما در عرصهی بهظاهر علمی. در این صورت، هیچ پدیدهی مربوط به هزارهها منزلت و معنای تاریخی کسب نمیکند. گفته شد خلأ بزرگ دانشنامه این است: هیچ موقفِ تاریخیِ ندارد. اطلاعاتی که در جلد نخست دانشنامه جمعآوری شده، از آنجا که خطِ روایی محکم با پشتوانهای تاریخی را فاقد است، و سیاست و منطقِ اساسیاش را آگاهانه با بهانهی بسیار ساده نفی کرده است، یک مجموعه سنگ و ریگ را میماند که در توبرهی دانشنامه کنار هم قرار گرفته اند. متعلقات فرهنگ هزارهها در صورتی به معنای حقیقی و تاریخیاش پیوند میخورد که تکلیف تبار و فرهنگ بهمثابهی دو مقوّم اصلیِ هویت روشن گردد. به گمان من، از میان نظریههای مذکور آریاییبودن هزارهها محکمترین و پرشواهدترین نظریه است، افزون بر آنکه، بسیاری از گنجینهها و نشانههای تاریخ- از جمله مجموعه آثار باستانی که در کابل ذخیره میشود (به گمانم در فیلم راز طلای باختر در آن پرداخته شده و…)- و بسیاری از گنجینههای دیگر هنوز کشف نشده است. این نظریه را باید مبنای اصلییِ دانشنامه قرار داد و در مدخل مستقل “آریایی” باید بدان محکم و با قاطعیت پرداخته شود. متأسفانه اما دانشنامه بسیار (عامدانه) سرد و ساده این قضیه را پشت سر رها کرده است. همین قضیه، در مدخل استاد آریانپور مرحوم، منزلتِ توصیفِ نه یک مبنا بل یک نظریه و حدس و گمان یک فرد را یافته است؛ زیرا از قضا، همهی نشانههای تاریخی مانند آنچه در مدخلهای آل بانیجور، آل شِنسب، آل شیث، آل کرت، اراکوزیا، ارزگان و…، با اتقان و قاطعیت روایت نمیشوند. دانشنامه در بخش جغرافیای تاریخی و سرچشمههای اولیه، در کلّیت آن، حال و هوای تردید و حدس و گمانهای ضعیف و متزلزل به خود میگیرد، اما این تردید و جهل با جدّیت دنبال میشود.
۷
از فراموشیِ بنیان تاریخی که بگذریم، میپرسیم دانشنامه راجع به تقدیر هویت هزارهها در تاریخ معاصر چه کار کرده است؟ دانشنامه به یک معنا علیه تقدیرِ عینیِ این هویت دست به شورش و خیانت دراز کرده است. از عبدالرحمان تا کنون، تاریخ معاصر هزارهها محسوب میگردد. دانشنامه صراحتاً و عیناً هزارهها را از حیث تاریخی و سیاسی و در مقابل حاکمیتهای استبدادی و غیرمشروعِ پیدرپی، “شورش”ی نامیده است. این بدان معناست که کنش و واکنش هزارهها در صدسال اخیر مطلقا نامشروع، غیر انسانی و غیر مدنی بوده است. معنای دیگر قضیه این خواهد بود که سرکوب، قتل عام، غصب زمین، بردگیِ مردان و زنان و کودکان، آوارگی، حذف و نسلکشی مکافاتِ برحقِ جنایت و شورشِ هزارهها است؛ زیرا آنها در تاریخ معاصر برهمزنندگان نظم بوده اند و حاکمیّت را نفی کرده اند. از ابتدا تا انتهای دانشنامه در هرکجا که مناسبت داشته، از بهکاربردن عامدانهی “شورش” و مشتقّات آن هرگز دریغ نکرده است.
تمام جاهای که این کلمه در توصیف کنش یا واکنش هزارهها علیه استبداد و تباهی بهکار رفته به قرار ذیل است. لازم به ذکر است که شمارهی صفحاتی که ذکر شده مربوط به خود مدخلها میباشد نه کلمهی شورش؛ یعنیذیل همان مدخل کلمهی شورش و مشتقّات آن و تعدادی که به کار رفته آورده شده است:
مدخل ابراهیم (ص ۱۸۵) در معرّفی این شخص از کلمهی شورش و شورشی استفاده شده، و تعبیر “وعدهی بخشایش” از سوی عبدالرحمان در قبال شورشنکردن بهکار رفته است. در مدخل ابراهیم بیگ (ص ۱۸۷) پنج بار از کلمهی شورش در توصیف مقاومت هزارهها استفاده شده است. مدخل ابراهیم بیگ سیاهخوله (ص ۱۸۹)، او شورشی معرفی شده و دو بار در معرفی او از این واژه استفاده شده است. در مدخل ابراهیم بیگ نرگس ( ص۱۹۰)، نیز سه بار کلمهی شورش به کار رفته است. مدخل ابراهیم خان گاوسوار ( ص۱۹۳)، یک از درخشانترین مقاومتهای اجتماعی ده بار از کلمهی شورش در توصیف رخدادها استفاده شده است. همینطور در مدخل ابراهیم سلطان ( ص ۱۹۸) ۸ بار استفاده از شورش، مدخل ابوالقاسم رسالهدار (ص ۲۰۵) ۳ بار شورش و شورش کننده، ابوالمعجن (ص ۲۰۶) ده بار استفاده از شورش، مدخل ابول مهتر (ص ۲۱۵) از تعبیرِ “مطیعساختن هزارهها “، مدخل احسانی تمرانی (ص ۲۳۳) دو بار استفاده شورش، محمدجان احسانی (ص ۲۴۱) ۱ بار استفاده از شورش، احمدعلی خان کرنیل (۲۵۲) شورشی معرفی شده و ۴ بار استفاده از شورش، احمدی دره صوفی، احمد علی (ص ۲۵۹) سه بار استفاده از شورش، احمدینژاد بلخابی، سید حسن (۲۸۰) دو بار استفاده از شورش، ارزگان ( ص۳۲۳) ۱ بار استفاده از شورش، ارزگان خاص (ص ۳۳۱) ۲ بار استفاده از شورش، ارزگان در دورهی عبدالرحمان خان ( ص۳۴۵) ۱۴ بار استفاده از شورش، ارزگان و آوارگی ( ص ۲۵۹) زیر عنوان بهتر است اصلاح شود: آوارگیِ هزارهها پس از فاجعهی نسلکشی، ارزگان و اسیری (ص ۳۶۶) ۳ بار استفاده از شورش، ارزگان و واگذاری (ص ۳۷۷) ۵ بار استفاده از شورش و راجع به غصب زمین تعبیر به “صورت قانونی” در ص ۳۸۱ آمده، اسلحهسازی (ص ۴۶۲) استفاده از تعبیر “سرکوب شورش هزارهها”، چمنشاه اعتمادی (ص ۵۱۰) شورشهای مردمی بهکار رفته، حسین علی افشار (ص ۵۲۹) شورش محلی به کار رفته، محمد امین افشار (ص ۵۲۹) ۲ بار استفاده از شورش، اسدالله افضلی (ص ۵۳۲) ۱ بار استفاده از شورش، افغانستان، تاریخُها، رجالُها (ص ۵۳۵) ۲ بار استفاده شورش،محمد کاظم افکاری (ص ۵۴۵) ۳ بار استفاده از شورش، صفرعلی امینی (ص ۶۲۰) تعبیرِ “شورش ابراهیم خان گاوسوار”، شیخ غلام حسین امیری (ص ۶۳۳) ۱ بار استفاده از شورش، حسینداد امینی اشترلی (ص ۶۴۱) ۱ بار استفاده از شورش، علیبابا اورنگ (ص ۷۰۱ ) ۱ بار استفاده از شورش،کوتل اونی (ص ۷۱۸) از تعبیرِ “مطیع ساختن حبیب الله هزاره ها را” که ضمنا به معنای شورشیخواندن است، ایام بیگ (ص ۷۲۷) ۲ بار استفاده از شورش، ایل دراز (ص ۷۳۴) ۲ بار استفاده از شورش، باباشاه بیگ (ص ۷۵۶) ۱ بار استفاده از شورش، بابه (ص ۷۶۲) ۱ بار استفاده از شورش، باغچار (ص ۸۰۹) ۱ بار استفاده از شورش، باغران (ص ۸۲۳) ۶ بار از کلمهی شورش استفاده شده است.
فراروی خویش یک جغرافیای عظیم از شقاوت میبینیم که عامدانه، جاهلانه و با قساوت تمام یک هویت را به رگبار بسته، یک قرن مقاومت را به تاراج برده و از منظر فاجعهبار دولتهای استبدادی گزارش واقعیت میکند. علاوه بر ۳۸ مدخل مذکور به یقین در هر جلد آتی همین تعداد مدخل یا بیشتر، مقاومتهای تاریخیِ هزارهها را دربر خواهد گرفت. زیرا طبق برآورد اولیه قرار است دانشنامه در ۱۲ جلد فرجام یابد. نتیجه از همین حالا مشخّص است: دانشنامه در دوازده جلد و دوازده هزار صفحه میکوشد نه تنها هویت سیاسی-تاریخیِ هزارهها را ویران و تُهی میکند، بل غیرمدنیترین دلالت نفرتبارترین معنا به آن میچسباند. محصول آن این است که هزارهها به عنوان کسانی معرّفی خواهند شد که بهجای استبدادگریزی قدرت/دولتگریز و در عوض مشتاقان نظم و عدالت، آشوبطلب و نابرابریخواه معرّفی میشوند. خواننده یقیناً با محاسبهی مستندات فوق تعجّب خواهد کرد که مگر محمد اکبری رهبر حزب پاسداران سابق و سیدحسن انوری با این سنجیدار جاهلانه و جنونوار آیا شورشی نبودند؟! تنها همین دو فرد استثنا اند؟ پس چرا در مدخل محمد اکبری ادبیات نوشتار به سمت و سویی سوق پیدا میکند که تقابل و تضاد با دولت بهنحوی پوشیده شود و نوشتار عمدا به خود مجال بهکاربردن کلمهی “شورش” ندهد؟! چرا شورش او علیه دولت در پاراگراف دوم ص ۵۵۸ مخالفت، جنگ و مبارزه نامیده میشود؟! چرا در مدخل سیدحسین انوری (ص ۶۸۸) به جای شورش علیه شوروی و دولت خلق و پرچم از واژهی “جنگ با نیروهای شوروی” در پاراگراف سوم، بهکار میرود؟! و چرا در ستون قبلی پاراگراف اول، جنگ او با دولت از پایگاه “غُند حضرت مهدی” در درّهی سنگلاخ مُشرف بر کوههای پغمان، “مقاومت” نامیده میشود؟! از همه تعجّبآور این است که دانشنامه در شیوهنامهاش بهصراحت اعلام نموده که شورش واجد معنای منفی است و قیام و مقاومت دارای معنای مثبت، اما در عمل بهطرز شرارتباری خلاف شیوهنامه اقدام مینماید. معتقدم خونبارترین جنگ در تاریخ بشر جنگ هویتها است. بگذارید قضیه در سیمای خُرد آن مشاهده کنیم: در قلمرو کوچکتر و به تعبیر متداول، “گروهگرایی” در تاریخ معاصر هزارهها بسیاری را به مرتبهی فرومایگی، کینتوزی و برتریجوییهای مطلقاً عاری از انسانیّت کشانده است. این دخمهجوییهای ویرانگر حتی مستقیماً انگیزهی علمی و معرفتیِ ما را به انحطاط و تباهی افکنده است. لذا، از سر هویتطلبی- که با آن هیچ میانهای ندارم- نمیگویم که چرا در فلان جا شورش بهکار رفته و در جای دیگر بهکار نرفته و باید بهکار رود. ابتدا خواستم واقعیتِ پرداختن دانشنامه به یک پدیده را برملا نمایم. از اینرو، میبینیم که اولاً هیچ وحدت رویّه را شاهد نیستیم، ثانیاً دانشنامه آشکارا با ارزشداوری گام برمیدارد. واضح است این حفرهها از فقدان سیاست کلّی و منطقِ منفیِ پشت آن منشأ میگیرد.
۸
بههمین صورت، راجع به مدخلهای جغرافیای نیز الگوی واحد پیروی نمیشود. یعنی مؤلفان کمتر طبق آنچه در شیوهنامه برای مدخلهای جغرافیای تعریف شده، توجّه و اهتمام دارند. افزون براین، دو مشکل عمده و حسّاس در اینجا وجود دارد: الف)تخمین جمعیت: در مجموع دانشنامهی میانگین تخمین جمعیت را- با در نظرداشت منابعی که در اختیار داشته، ضمن آنکه منابعِ دولتی هم صرفاً تخمینی است و دقیق نیست- هر خانوار ۶ نفر در نظر گرفته است. تعدادی معدودی ۳،۴ و ۵ نفر، و خیلی کمتر ۷ و ۸ نفر در نظر گرفته شده است. این امر، آشکارا در تضاد با واقعیت عینی است. مهمتر از همه، باید توجّه داشته باشیم که مسألهی جمعیّت یکی از مسائل تاریخییِ افغانستان معاصر و شاید دشوارترین آن میباشد. زیرا جمعیت هم حقایق نسبت به نفوس اقوام را آشکار خواهد ساخت- که این امر ساختار سیاست و قدرت را دگرگون خواهد کرد- و هم اینکه جمعیت “بنیاد” توسعه است. میانگین مذکور، میزان جمعیت را از حدّ واقعی پایین نشان خواهد داد. در هزارهجات خانوار صرفاً با اعضای یک خانواده تعریف نمیشود؛ بلکه همراه با دلالتها و مناسبات اجتماعی و مشارکت در کارهای جمعی نظیر نذرِ جمعی، غمکشیها (برنامههای انکشافی که از سوی دولت برای مردم معیّن میشود) مانند احداثِ سرک، مدرسه، جوی و… تعریف میگردد. لذا خانوار خیلی آسان و در تعبیر عامیانه به خانهی گفته میشود که از آن دود بلند میشود. مثلاً برای احداث یک حسینیه معمولاً گفته میشود هر دودی (خانواری) به فلان شکل یا فلان مبلغ سهم بگیرد. بدین معنا که همهی متعلقات زندگی مانند درآمد، کار، شغل، مشارکت در کارهای جمعی و… مربوط به همان خانواده بهعنوان یک واحد مستقلِ اجتماعی است. حالا ممکن است در آن خانه فیالواقع دو خانواده مثلاً پدر و پسر هردو با عیالشان و گاهی بیشتر زندگی کنند. بنابراین، میزان جمعیت یک خانوار قطعاً بالای ۶ نفر خواهد بود. در هزارهجات، معمولاً کوچکترین خانواده دارای ۵ یا ۶ عضو است؛ اغلب بین ۶ تا ۱۵ نفر هستند، و حتی تا مرز ۲۰ و معدودی بیشتر میرسد. بدین لحاظ، نمیتوان میانگین جمعیت را ۶ نفر در نظر گرفت. به صورت کلّی، نمیتوان خانواده در روستاها و جامعهی کشاورزی را با معیارهای مدرن و شهریِ آن قضاوت کرد و به شناخت دقیق آن دست یافت. مشکل دوم در بخش مشاهیرِ یک منطقه وجود دارد، که یا ذکر نشده، یا اینکه تخصص و علّت شهرت شخص ذکر نشده است. از باب نمونه، مانند آبرو (ص ۴۵)، آمورتک (ص ۱۶۳)، ارباب امین (۳۱۵)، اربزتو (۳۱۹)، اشکه (ص ۴۹۸)، ولسوالی مرکز بامیان ص ۸۴۵، و یا اینکه با القاب آمده است. یکی از مشکلات اساسی در این گونه مدخلها ذکرنشدن تعداد مهاجرت خانوارها است. در بعضی از مدخلها ذکر شده اما در بیشتر موارد از اصل مهاجرت یا تعداد مهاجرین یاد نشده است. ذیل همین مطلب متذکّر شوم که به چه دلیل پیشینهی برخی از جغرافیا مانند سیستان و زابلستان (ص ۴۶۲) و اُوروَه نام تاریخی و اویستایی غزنی (ص ۷۰۲) بخشی از “ایران باستان” معرفی میشود؟ ایران باستان بیمعناست، پس چرا باید چنین استناد رخ دهد، چرا نباید به خراسان بزرگ ارجاع نیابد؟ استناد جغرافیاهای مذکور به ایران باستان، آنها را جزء ایران کنونی قرار میدهد، این قضیه به مغالطهی معنا میدهد که ایرانیها تاریخ خویش را از منظر جغرافیا برپایهی آن برپا میکند.
۹
اما راجع به مدخل شخصیّتها باید گفت راجع به اغلب شخصیتها آراء و نظریههای اساسیِ آنها بهطور علمی و دقیق توضیح داده نشده است. از جمله آخوند خراسانی که مخالفت صریح، مستدل و منطقیِ او با تشکیل حکومت اسلامی در دورهی مشروطیت در ایران، یکی از مهمترین نظریههای سیاسی در میان فقهای شیعه از آغاز تا اکنون بهشمار میرود. محسن کدیور کتابی تحت عنوان سیاستنامهی آخوند خراسانی نوشته و به آرای سیاسیِ او مفصّل پرداخته است. او چند مقاله نیز به بررسیِ نظریات فقهی-سیاسیِ آخوند خراسانی اختصاص داده است. فارغ از آراء و افکار شخصیتهای برجستهی فرهنگی، وحدت رویّه نسبت به القاب نیز دیده نمیشود. در بعضی جاها القاب غیر اسمی ذکر شده است. القابی مانند میر، امیر، شاه جزء نام محسوب نمیشوند؛ اما در اغلب موارد ذکر شده است. اگر چنین باشد، چرا لفظ “امام” از اسامیِ ائمهی شیعه حذف میشود؟ بهطور مشخّص راجع عبدالرحمان در جاهای مختلف به چهار صورت آمده است: امیر عبدالرحمان خان، امیر عبدالرحمان، عبدالرحمان خان، عبدالرحمان،همینطور راجع به امان الله و حبیب الله و سایر حاکمان افغانستان.
۱۰
راجع به معرفیِ کتابها: وسوسه میشوم نامِ حقیقیِ معرفیی کتابها را هرزهنویسی بگذارم. چیزی بهتر از این تعبیر معرفییِ کتابها در دانشنامه را توضیح نمیدهد. مدخلهای کتابها را به دقّت خواندهام؛ و خیلی کم تقریباً هیچ کتابی بهدرستی و دقیق معرفی نشده است. کتابها حول یک ایدهی اساسی شکل میگیرند و در چندین گام ردّ، اثبات، بسط و توصیف یک ایده دنبال میشود. اما در دانشنامه ایدهی کتاب توضیح کافی نمییابد- لازمهی یک توضیح عمیق و دقیق طول و تفصیل آن نیست- و با نامبردن کلیشهای از آن گم میشود. در بسیاری از کتابها مقالهنویس اصلاً با توضیحاتی که ارائه میکند، آشکارا ثابت میکند که نمیداند ایدهی کتاب چیست. لازم نیست به کتاب مشخّصی ارجاع دهم، همهی کتابها ضعیف و نارسا معرفی میشوند. به عنوان نمونه به این مدخلها مراجعه شود: اسلام امیری، انجام شناسی تطبیقی براساس حکمت ملاصدرا و امام خمینی، نیچه و مولانا، انسان مسئول است، انکشاف ولایات مرکزیِ هزارهجات، بامیان خاستگاه هزارهها، بامیان در باستان و داستان. محض نامبردن از مباحث یا فصول کتاب، نمیتواند معرّفیِ مسئولانهای آن باشد. ماحصل این مقالات این است که در فلان کتاب این نام و آن نام آمده است و بس. بدین صورت، کتاب یعنی خورجین چند و چندین نام. میتوان گفت مقالهنویس میتواند تنها فهرست کتابها را ببیند و با جملهسازیِ عناوین چهار ستون معرّفی سمبَل کند. آثار ادبی نیز از همین فضاحت، سهلانگاری و جهل رنج میبرند. کشیدن یک ایدهی کلّی از شعر یا رمان دشوار است. مهمتر اما گزارش محتوای آن به شکلِ نسبتا ادبی، درخور و زیبا است. نویسندهی مدخلهای رمان تنها جرأت کرده بگوید حال و هوای شعرِ این کتاب سیاسی، اجتماعی یا تغزّلی است. خب، این مزخرفترین و ناعلمیترین برخورد با ادبیات، زبان و رسالت شعر و شاعر است. راجع به کتابهای رمان باید گفت هیچ رمانی را نمییابیم که مقالهنویس جوهر و روایتِ کلّیِ داستان را در یک یا دو ستون دقیق، زیبا و ادبی توضیح دهد و سپس به مدد این تصویر کلّی به ایدهی اصلیِ رمان اشاره کند. در مجموع، معرفیِ کتابها فضاحتبارترین و سطحیترین و بیمسئولیتترین برخورد با نظریه، شعر و رمان را مشاهده میکنیم. ماندهام چه کسی میتواند مخاطب این مقالات باشد؛ وقتی قادر به ترغیبِ احدی به سمت این آثار نمیگردد، و درونمایهی آنها بهدرستی توضیح نمییابند.
بنابراین، در قلب دانشنامه یک شورشِ پنهان علیه یک هویت آشکار به راه افتاده است. فقدان سیاست و منطقِ تاریخیِ معیّن و منفیّت یک موضع جاهلانه، چونان زالوی تردید و نفی، بر پیکر بسیاری از واقعیتهای تاریخی آرام میخزَد و بیصدا میمَکد. اگر خلأهای جدّی آن اصلاح نشود، نتیجهاش نشستن یک میل فرومایه و کینتوز در مکان تصمیمگیری راجع به حقایق تاریخی خواهد بود.
Add Comment