اسلایدر تحلیل جامعه و سیاست

نبرد با تیتان‌ها؛ از بی‌زمانی به زمان

ا) در سطورِ آغازینِ دفترِ اولِ سیاستْ ارسطو مدینه/شهر را جغرافیای هستیِ انسان می‌نامد؛ دقیقاً لحظه‌ی که می‌گوید آن که به پولیس/مدینه تعلّق نمی‌گیرد، یا دَد است یا خدا. می‌شود گفته‌ی معلّم اول را چنین فهمید که مدینه نه می‌تواند موضوع طبیعت صرف باشد و نه الاهیات. پس یعنی هم الاهیاتی‌سازیِ مدینه و اقدام به تأسیس آن از منظر و مدد الاهیات خطاست و هم بدل‌کردن آن به نوعی زیست-سیاست. این استنطاق دلیل دارد و آن نکته‌ی دوّمی است که می‌خواهم اشاره کنم: شهرْ سپهرِ زمان است؛ زمانِ انسانی- زمان بدین ویژگی که سوژه‌ای را می‌طلبد که بدان آگاهی پیدا می‌کند. دَد و خدا هردو خارج از عرصه‌ی زمان/مدینه قرار می‌گیرند. بیرون‌شدن انسان از زمان/مدینه اما او را بی‌زمان می‌کند و در این موقعیت (بی‌زمانی) در مقام دَد یا خدا هرگز قادر به وضعیتِ کسی که ساکنِ مدینه/زمان است نمی‌گردد، تنها می‌تواند مدینه را در خائوس و بی‌زمانی غرق نماید. جنگ‌های تاریخ بشر نشان داده یک ملّت و قوم- که حکم فرد را میان اقوام و ملل دارد- ممکن است بارها سرِ دوراهیِ بی‌زمان و زمان قرار گیرد؛ اما نتواند خویشتن را مبدأ زمان نو وضع نماید، به تصمیم قاطع، جامع و خودآگاهانه دست یابد و لذا همچنان در بی‌زمانی و آشوب باقی بماند. اینک با فرض جدّی‌دانستن مذاکراتِ صلح قطر، آیا انسان افغانستانی سر همین دوراهیِ سرنوشت‌ساز ایستاده است؟ می‌توان آن را آیا گفت‌وگوی انسان افغانستانی با خویشتن تلقّی نمود، گفت‌وگو و رویارویی که از کشمکش‌ها میان عناصرِ موجود در روحِ جمعی و فردیِ ما برخاسته و ما به‌ظاهر/خطا تصوّر می‌کنیم قطب‌های منفک و دور از هم درکاراند؟ و آیا این رویارویی از علم‌النفسِ تاریخی-سیاسیِ کافی بهره‌مند است؟ روال دو دهه تاریخ معاصر صراحتاً علیه این توقعات شهادت می‌دهد، با این وجود، بگذارید این لحظه را اولاً در ذهن خویش جدّیت و اعتبار ببخشیم، ثانیاً و به هر تقدیری، موقعیتی است که بازهم ما خود را برای خویشتنِ خویشْ موضوع قرار داده‌ایم. لذا فرجام آن را باید منتظر خود باشیم.
ب) صلحْ نسبتی است که احتمالاً می‌خواهیم تأسیس کنیم؛ لیکن محفوف به نسبت‌های متکثّر: به‌طور کلّی نسبت ما با خود، با دیگری، گذشته و آینده. از حیث بیرونی انگیزه‌ها و دغدغه‌های سیاسی-اقتصادیِ کشورهای منطقه به‌خصوص دو همسایه‌ی غربی و جنوبی که منافع ایدئولوژیکی‌شان را نیز دنبال می‌کنند، آمریکا، سازمان ملل و برخی کشورهای اروپایی، و از حیث درونی منافع اقوام، اقلّیت‌ها، منافع قشرهای اجتماعی، و از همه‌ی مهم‌تر ارزش‌های نوپای مدنی، دموکراتیک، حقوق بشر و آزادی در فعالّیت‌های سیاسی و مدنی و بسیاری از منافع خرد و کلان دیگر در سرشت و فرجام این گفت‌وگو دخیل‌اند؛ اما منتهاالیه همه‌ی آن‌ها کانونی‌ترین نسبت است: نسبت ما با خود، دیگری، زمان. آشکار است که احصاء، آگاهی و اتخاذ یک تصمیم حساب‌شده، منطقی و فراگیر راجع به صلح در همه‌ی مناسبات‌اش از سوی هیئت جمهوری‌خواه- که ما بدان امید داریم- به‌غایت دور می‌نماید، و این، می‌تواند خواست جمهوریت را از بنیاد سُست و غیر رادیکال نشان دهد. البته معجونِ آریستوکراتیکِ هیئت نیز به‌وضوح این را اثبات می‌نماید. پس اگر صلح در همه‌ی نسبت‌هایش موضوع واقع نشده، نمی‌توان از آن توقّع یک اقدام بنیادین و رهایی‌بخش را داشت. مسألهْ به‌طور قطع به حفره‌هایی در پیکر قضیه بازمی‌گردد.
ج) حفره‌های جدّیِ فراوان در بطن این گفت‌وگو وجود دارد: نخست این‌که استقلال اراده‌ی طالبان فارغ از محتوای ایدئولوژیک‌اش کاملاً مشکوک و منکسر به‌نظر می‌آید، با این وجود، دقّت کنیم آن‌ها به‌طور رادیکال وارد میدان شده‌اند: تلاش تا پای جان برای تحققِ یک حکومتِ شرعی/امارت با جوهره‌ی تروریستی و وحشت. آن‌ها با همین داعیه‌ی رادیکال بیش از دو دهه است که مردم افغانستان را در انتحار و فاجعه‌آفرینی به گروگان گرفته‌اند. آن‌ها به‌واقع، از یک اسلام افراطیِ خشونت‌محور و شریعت‌محور دفاع می‌کنند، به یک معنا، از سلفیّت و اشعریتی به‌غایت رادیکال. این طرف اما متأسفانه با یک هیئت جمهوری‌خواهِ رادیکال مواجه نیستیم، در عوض یک هیئت محافظه‌کار را داریم که هم در قبال سنّت گذشته و هم در برابر اُفُق آینده و نیز واقعیت‌های اکنون محافظه‌کارانه برخورد می‌کند. اگر طالبان شریعت را یگانه منطقِ جهان‌شان معرفی می‌کنند، در این‌سو، تیم محافظه‌کار-جمهوری‌خواه حقوق بشر و آزادی را هرگز یگانه منطق خود معرّفی نکرده و قهراً نمی‌تواند. معنایش این است که آن‌ها به‌هیچ وجه دست‌کم از یک نسل/نیروی تازه و رادیکالی که در کابل و جای جای پراکنده‌ی جهان از طریق گفتارهای تکین، رمان، شعر و ادبیات و کنش‌های سیاسی-مدنی خود را ظهور می‌بخشند، نمایندگی نمی‌کنند. این نسل رادیکال که مصمّم‌اند خود را با نوشتار و کنش‌های رادیکال‌شان بیافرینند، هم از جریان محافظه‌کار و هم از رادیکالیته‌ی دینی که هردو طیف دارای اقتداراند، فراتر موقعیت دارند، آن‌ها خود نماینده‌ی خویشتن‌اند؛ یعنی بر چیزی تکیه می‌کنند که ذاتاً نمایندگی نمی‌پذیرد. ضمناً، از یاد نبریم که هرچند یکی از اسلام افراطی و دیگری از اسلام متعادل سخن می‌راند، ولی نقطه‌ی مشترک هردو اسلام و شریعت است و هردو دل در گِرو گذشته دارند. پس هیچ‌کدام نمی‌توانند نمایندگان صادق آزادی و خودآیینیِ انسان (ارزش‌های جدید) باشند. پس اگر نوعی گسست را انتظار داریم، فراموش نکنیم که همان‌گونه که یک جریان دینی اعم از معتدل یا افراطی نمی‌تواند بن‌بست تاریکِ کنونی را بشکند و به فروپاشیِ مدینه پاسخی درست فراهم آورد، یک جریان محافظه‌کار نیز قادر به آن نخواهد بود. لذا حساب سوژه‌های رادیکالی که خودآیینی می‌خواستند/می‌خواهند، از این قبیل جریان‌ها کاملاً جداست.
کمی عقب‌تر یک خلأ درون‌ماندگار دیگری را متذکّر باشیم که ممکن است سرنخِ شکستِ همه‌ی فانتزی‌های ما طی این سال‌ها را به‌دست دهد: ما هماره جار زده‌ایم که صلح و امنیت می‌خواهیم، اما هرگز نپرسیده‌ایم از صلح چه می‌خواهیم؟! غوغای محض در شعاردادن بدون هیچ پرسشِ جدّی. صلح نمی‌تواند غایت نهایی باشد، بنابراین، باید بپرسیم پس از آن چه می‌خواهیم. اگر غرق‌شدن در روزمرّه‌گی واقعه‌ی پس از صلح باشد- چه دولت و چه مردم- معنایش این است که حقیقتاً نمی‌دانیم چه می‌خواهیم- این ندانستن تقدیر وعلّت همه‌ی شکست‌های تاریخی بوده است. آن‌چه باید به زبان آید، امری پس از صلح است؛‌یعنی اگر نظامِ جمهوری شکل سیاستِ آینده‌ی ما باشد که از آزادی و خودآیینیِ انسان دفاع خواهد کرد، باید به‌طور مصرّح و با تمام جزئیاتْ روی میز مذاکره گذاشته شود. نمی‌توانیم انکار کنیم که این خواست در کلّیت آن از سوی هیئت جمهوری‌خواه-محافظه‌کار مکرّر اعلام شده و در بیانیه‌ی روز نخست شاهدش بودیم؛ اما در این صورت باید یک تضاد رادیکال و غیر قابل تقلیل میان جمهوریت و امارت برقرار باشد، پس گفت‌وگو برای چیست؛ انتهای این آنتاگونیسم مشدّد فقط نبرد دیده می‌شود. یعنی اگر واقعاً می‌دانیم چه می‌خواهیم، لازمه‌اش جنگ و سرکوبِ هر نوع نیروی واپسگرا خواهد بود. این‌جا حفره‌ی دیگری به چشم می‌خورد:
هژمونیِ واپس‌گرای قومی یکی از مهم‌ترین محمول‌های فاجعه‌آفرین سیاست و تاریخ ما بوده و هست. آیا این پرسش خطاست که بپرسیم گفت‌وگوهای صلح با این خودکامگیِ هژمونیِ نژادی-تاریخی چه می‌کند؟! اگر گمان می‌برید این هژمونی و خودکامگی دیگر وجود ندارد، یا با شعار جمهوریت پیشاپیش انعدام آن را مفروض داشته‌اید، پس بگذارید کنار. اما کسانی مثل من که حافظه‌ی تاریخیْ شکّاکیّتِ منتقدانه‌ای به آن‌ها عطا نموده، در طرحِ پرسشِ فوق محق‌اند، و ازاین‌رو، می‌توانند شکّاکیت‌شان را در چنین گزاره‌ای بپرسند: نکند نتیجه‌ی گفت‌وگوهای جاریْ بازتولیدِ هژمونیِ خودکامه‌ی قومی باشد؟ هرگز نباید فراموش کنیم که خفّاشِ سیاهِ طالبان با دو بالِ ویرانگرِ امارت و قومیت در آسمانِ تقدیرِ ما دور می‌زند. اگر امارت آنقدر برجسته می‌گردد که عنصر دیگر را پاک از یاد می‌بریم، بدون شکّ خطای فاحشی را مرتکب می‌شویم.
افزون براین‌ها، نیروی محافظه‌کار و مقتدر، با نوعی رمانتیسم سیاسی وارد پیکار شده، از این‌رو کم و بیش به قهرمان‌بازی و جعل امید روی آورده و سخن از یأس‌، دشواری‌ها و دشواره‌ها را پیشاپیش ممنوع دانسته است. ورای این ذهنیّتِ رمانتیک هر دلیلی نهفته باشد، در اصل اما ساده‌سازیِ قضیه، تقلیل شرایطِ گفت‌وگو به منافع گروه‌ها و منازعات مألوف سیاسی/بازی قدرت خواهد بود. حتی اگر آن را یک بازیِ محض قدرت بدانیم، بازهم تکلیف واقعیِ آن را حقایقِ اُنتولوژیکی-تاریخی مشخّص می‌نماید، ولو از صفحه‌ی محسوس در نگاه ما طرد شوند. از قضا، آن‌چه این گفت‌وگو را فقیر و تهدید می‌نماید نه سخن از یأس و منفیت، بل نابسندگیِ سخن از دشواری‌ها و دشواره‌های آن است. وقتی نمی‌دانیم پس از صلح چه می‌خواهیم و خلأها ناگفتنی می‌شوند، گفت‌وگو در وضع اساسی‌اش بی‌بنیاد می‌گردد.
نکته‌ی آخر این‌که ما بی‌زمانیم؛ فاقدِ زمانی از آنِ خویش. گفت‌وگوهای صلح در قطر جدّی است اگر از منظر فقدان‌ها بدان عزیمت شده باشد، و الّا هیچ امری رهایی‌بخشیْ رخ نخواهد داد. من در تردیدهای مذکور فقط می‌خواستم توضیح دهم که صلح فقط با احصاء همه‌ی مناسباتِ ممکن‌اش ممکن و محقَق خواهد شد. اما قضیه در ماهیّت‌اش به نسبتی بازمی‌گردد که ما با خویشتن و جهان باید تأسیس نماییم، و این به‌غایت دشوار، یا ناممکن. این امتناع از آن‌جا می‌آید که حقایقی مانند آزادی، خودآیینی و خودآگاهی و فعّالیت‌های که ما آن‌ها را به‌طور عام حقوق بشر می‌نامیم، نمایندگی‌ناپذیراند. ما عادت کرده‌ایم حتی انسانیّت با واسطه به ما داده شود. حال آن‌که هرنوع واسطگی در تحقق و تجربه‌ی حقایق، تباهی و فاجعه است. پس اگر مسأله بر سر ارزش‌های بنیادین انسان است،‌گفت‌وگوهای صلح سرآغاز نبرد با تیتان‌ها خواهد بود؛ تیتان‌ها پیش می‌تازند و نبردْ رادیکال می‌شود.

در مورد نویسنده

روح الله ققنوس

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید