اسلایدر تحلیلی

نسبت شیوخ و سنت خرافاتی

از آن روز که از رحم مادر به زمین افتادیم و چشم باز کردیم؛ شبحی دین و شیوخ بالای‌مان بوده/ است. اگر خوب تأمل و تعمق شود، دلیل موجه برای چرایی چنین شبح‌ها نداریم. اگر از پدران و مادران‌مان سوال کنیم؛ به تندی می‌گویند که تکلیف دینی است و خدا چنین دستور فرموده است و دیگر تمام. زمانی‌که کودک، تازه متولد می‌شود و هیچ چیزی نمی‌فهمد و حتا درست چشمان‌شان را باز نمی‌تواند و شاید مشکل شنیدن هم داشته باشد، شیخی به گوش آن سوره حمد را با صدای بلند می‌خواند. بدون درک این‌که ممکن است پرده‌ی گوش طفل پاره شود یا طفل بخاطر صدای بلند دچار سکته مغزی و قلبی شود و خون‌شان از جریان باز بماند. ولی مردم به فکر این خطرات نیست و تلاش می‌کنند، شیخ سوره حمد را بخواند تا طفل با دین آشنا شود. اما بیشتر مردم باور دارند که خواندن سوره حمد در واقع ضامن سلامتی کودک است. البته این خیلی عقلی نیست اما مردم چنین باورهای خرافاتی را در ذهن‌شان پرروش داده/می‌دهد.

به چه کسی شیخ گفته می‌شود؟
کلمه‌ی شیخ در سه فرهنگ (دهخدا، عمید و معین) معنای یک‌سان را افاده می‌کند. در فرهنگ دهخدا با فتح (ش) به معنای مرد سالمند و پیر که سن‌اش از چهل یا پنجاه تا پایان عمرش است، آمده. با کسر (ش) به معنای مرد پیر آمده است یعنی تفاوت ندارد. همین‌طور واژه‌ی شیخ در فرهنگ معین به معنای مرد پیر، مرد بزگوار، مرشد، عالم، رییس طایفه معنی شده است. در فرهنگ عمید به معنای عالم دین، سالخورده و رییس. کاربرد واژه‌ی شیخ، شاید نظر به جغرافیا و زمان تغییر کند و در بعضی جاها شاید برای روحانیون واژه‌ی شیخ استفاده نشوند اما در بعضی مناطق هزاره‌جات به صورت وافر واژه‌ی شیخ استفاده می‌شود. واژه‌های مانند شیخ، روحانی، ملا، حاجی آخوند، حاجی آقا، مرجع تقلید، دام ظله، آیت الله، حجت السلام و… در بین مردم زبان‌به‌زبان می‌شوند. مردم با این‌گونه کلمات خو گرفته و احساس امنیت می‌کنند چون اسامی فوق الذکر را مردان خدا و صاحب شریعت می‌پندارند.
در سریال امام علی، به اشخاص مثل طلحه، زیبر، عمار، جندب، ابوموسی اشعری، اشعس کندی، معاویه، عمرعاص، خالد بن ولید، سعد بن وقاس، مروان و… شیخ خطاب می‌کنند. زمانی‌که امام علی به خلافت می‌رسد و به زیبر و طلحه کدام منسبی نمی‌رسند. طلحه و زیبر به نزد سعد بن وقاس می‌‌رود. سعد؛ طلح و زیبر را شیوخ خطاب می‌کند. امام علی، بن عباس را به نزد نهروانیان می‌فرستد تا میانجیگری کند. بن عباس به سردمداران نهروانیان می‌گوید: آهای شیوخ! کدام شما بزرگ این جماعت هستید؟ پس ذکر واژه‌ی شیخ نه تنها به سر لشکریان گفته می‌شوند، بلکه به بزرگان نهروانیان نیز گفته می‌شوند. اگر این‌طور باشد، شیوخ در واقع همانای اند که چشم به مال و جیب مردم دوخته است. بیوه و دختران خوش سیما را مال خدا دادی و حق شرعی‌شان می‌پندارند و مثل نهروانیان شکم زنان را می‌درند.
واژه‌ی شیخ با ذکر بعضی از پیشوند‌ها و کلمات ساده معنایش دگرگون می‌شود و این‌گونه دگرگونی به فرهنگ دهخدا به صورت وافر مشاهده می‌شود. به عنوان مثال؛ شیخ نجدی: با ذکر کلمه‌ی نجدی معنای اصلی شیخ دگرگون شد و حالا شیخ نجدی در واقع لقب شیطان است که قریش در دارلندوه برای قتل یک بزرگ قبیله، با هم جلسه می‌گیرند. در جریان جلسه، شیطان به صورت مرد پیر وارد جلسه‌ای قریش می‌شود. حاضرین جلسه از وی سوال می‌کند که کیستی؟ وی می‌گوید که من شیخم از ملک نجد آمدم و در این مشوره با شما شریکم( فرهنگ دهخدا). در کتاب‌های اسلامی، کلمات مثل؛ شیخ الانبیاء، شیخ المرسلین، شیخ فانی، ستاق الشیخ، شیخ الشیوخ، شیخ النار و… به صورت وفور آمده است.
در زمان خلفای راشیدن به چه کسانی شیخ می‌گفتند؟
اما؛ به مرور زمان کاربرد واژه‌ی شیخ تغییر می‌کند. در زمان خلفای راشیدین به سر لشکریان، شیخ خطاب می‌کردند و به والی‌ها نیز شیخ خطاب می‌کردند. اما امروز شیخ به کسانی می‌گویند که در حوزه‌های دینی درس خوانده باشند و یا به کسانی گفته می‌شوند که روضه‌خوان باشند. یعنی شیخ قربانعلی کابلی، شیخ واعظ زاده بهسودی، شیخ آصف محسنی قندهاری و… به عبارت دیگر، هر فرد که چند صباحی به مدرسه برود و بالای منبر چند بیت از علی اکبر، امام حسین، زینب و روضه تشهدا بخواند؛ پسوند شیخ را به خود رقم می‌زند. امروزه، دادن لقب شیخ مثل آب نوشیدن است و همانطورکه قبلا گفتم، هر آدم که چهار صباحی به مدرسه رفت و باسنش را بر منبر زد، او در واقع شیخ است و حافظ و امانت‌دار ناموس مردم و صاحب کلید بهشت. او دیگر حرف از بشارت می‌زند و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق می‌کند. دنیای به‌نام آخرت و مکان امن به‌نام بهشت را معرفی می‌کند و رسیدن به بهشت را هم گریه کردن و عزاداری بخاطر مردگان می‌دانند.
نقش شیوخ در جامعه افغانستان
شیوخ در جامعه افغانستان به صورت مشخص در جامعه هزاره، نقش بسزا و مهم را بازی کردند/ می‌کنند. مجاهدین در واقع همان شیوخ بودند که در مدارس دینی ایران، مصر و عراق تحصیل کرده‌بودند و هدف‌شان ترویج یک دولت کاملا شبیه ایران و عربستان بودند. باسوادان روستاهای هزاره‌جات به چند شیخ خلاصه می‌شدند و سلاح شیوخ، تبلیغ ناب اسلامی و مذهبی بودند. به عمر، ابوبکر و عثمان لعنت می‌فرستادند و بیان می‌داشتند که اینها حق علی را غضب کرده است. مردم هم بدون فکر باور داشتن که خلیفه‌ای اول علی بوده است. در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری حامد کرزی در یکی از مناطق ولسوالی پنجاب، مکتب افتتاح می‌شود و در آن محفل، هیئت از اقوام سنی مذهب نیز حضور داشتند. یکی از سخنرانان امام علی را خلیفه‌ی چهارم مسلمین قلم‌داد می‌کند اما بعد از آن روز مردم برعلیه آن سخنران انگشت انتقاد بلند کردند که چرا امام علی را خلیفه‌ی چهارم خطاب کرده؟
حالا سوال اینجا است که مردم هزاره را کی‌ها اینقدر کینه‌توز و نفرت انگیز نسبت به مذهب سنی به بار آوردند؟ جواب این سوال یک کلام است یعنی شیوخ. شیوخ به مذهب سنی چنان بد و بی‌راهه گفتند که در ذهن مردم نهادینه شدند و باور کردند که دشمن اصلی‌شان سنی مذهب هستند.

شیوخ چه چیزی را در جامعه ترویج و تبلیغ می‌کنند؟
شیوخ در واقع همان راهبانِ هستند که همه چیز را برای خودشان می‌خواهند. سعی می‌کنند مردم را در جهل و نادانی مقید کنند تا سود بیش‌تر کسب کنند. پدیده‌های مثل وجوهات شرعیه را کشف کردند تا اموال مردم را صاحب شوند و با کتاب مقدس اختیار زمین‌ها و ناموس مردم را بدست گرفتند. به قول سروش«با خواندن یک آیه‌ی از رویای پیامبر که با آن رویاها برای خود راه و روش رقم زد؛ اجازه‌ی پهلو خوابی دادند.»
شیوخ تشویق فرمودند که به یاد حسین و عباس گریه کنید و گوسفند ذبح کنید تا در مال شما برکت اندازد و آنها را در مقابل خداوند واسطه قرار بدهید تا دروازه‌های بهشت به روی شما باز شوند. روضه‌خوان دعوت کنید و به او پول بدهید تا به شما از غربتی امام حسین بخواند.
این‌گونه تبلیغات غیر عقلانی در واقع به نفع خود شیوخ بود و نه به نفع مردم. شیوخ می‌توانست از این طریق به زندگی‌شان سر و سامان بدهند و صاحب مال و منال مفت شوند. اگر نه، هیچ عاقل به چنین چیزها امر نمی‌کرد؟ زمانی‌که انسان فوت می‌کند و جسدش نصیب حشرات می‌شوند و تنها روح‌شان باقی می‌ماند. پس روح نیازی به خوراک و غذا ندارد و همین‌طور ضرورت به جا و مسکن . مثل آن می‌ماند که بودایی‌ها به مجسمه‌های بودا غذا تعارف می‌کنند. در ادیان مسیحی، بودایی و یهودی نیز این امر به وضاحت مشاهده می‌شوند که راهبان و اسقف‌ها مردم را از پدیده‌های خنده‌دار و افتضاح بشارت می‌دادند/می‌دهند:
در صفحه‌ی ۹۵ کتاب ادیان زنده‌ی جهان به قلم رابرت هیوم آمده است؛ در آسمان خدایان وجود دارند که کارهای پست خدایان دیگر را انجام داده و از آنها جدا زندگی می‌کنند. در بهشت و دوزخ ۹۹ نوع خدا وجود دارد که خدمت‌گذاری خدایان دیگر را می‌کنند و به‌نام خدایان پست و حقیر محسوب می‌شوند. این‌گونه فتواها را می‌توان در دین اسلام و به صورت مشخص در مذهب تشیع نیز مشاهده کرد. مثلا نذر کردن در روزهای محرم، نذر کردن در روز فاطمیه در مذهب تشیع. و در مذهب سنی، سال یک بار قربانی کردن به خاطر اسماعیل، خیرات متوع؛ همه‌ی اینها نمونه‌های هستند که در عقل نمی‌گنجد و می‌توان اینها را زاده‌ی تبلیغات پیامبران و بعد از پیامیران، شیوخ و ملاها تلقی کرد. از جانب دیگر این‌گونه قربانی‌ها و واسطه قرار دادن‌ها از نظر اسلام شرک پنداشته شده یعنی حاجت خواستن به غیر از خدا شرک است و گناه کبیره. اما این‌که چرا شیوخ مردم را به شرک دعوت می‌کنند، بدون شک منفعت خودشان در میان است. اگر این‌کار را نکنند، دیگر آن حکم پهلو خوابی دختران و پسران که به عهده داشتند، ندارند. و پول مفت در جیب نمی‌زنند.
شیوخ خالق خرافه هستند؟
هیچ کسی به اندازه‌ی شیوخ در ترویج خرافات پرستی نقش نداشته/ ندارند. جادو و جنبل؛ زاده‌ی ایده‌های شیوخ است و نه از کسانی دیگر. اولین کسانی که دست به جادو و جنبل زدند همین شیوخ بودند. زمانی‌که طفل به خاطر سردی هوا مریض می‌شود، متوسل می‌شود به تعویذ شیوخ و متوسل می‌شود به فال و طالع شیوخ. یعنی زندگی مردم گره خورده با ترویج خرافه‌گرایی شیوخ. این محترمین، بهترین دوا، آیت الکرسی را معرفی کردند. این محترمین بهترین درمان را تعویذ دانستند و در مقابل تعویذ پول هنگفت گیر آوردند. این محترمین بهترین شفا دهنده را خدا و واسطه‌ی خدا را خانواده‌ی عباسی‌ها معرفی کردند. در بالای منبر بسیار راحت به دشمنان خاندان عباسی‌ها لعنت فرستادند. حتا از ذکر کلمات سماجت مثل؛ شمیر حرامزاده، معاویه‌ی ولدزنا، یزید ملعون، ابوسفیان خبیث، عمر شریر، حورمله‌ی غدار و… اِبا نورزیدند و با صدای بلند به باد فحش و دشنام گرفتند.
به هر حال، شیوخ با آویزان کردن دو کلمه‌ی عربی بر گردن، ضامن سلامتی دانستند و این خرافه‌پرستی چنان وسعت پیدا کرد که مردم بر شاخ‌های نرگاو(گاونر) و مد‌گاوشان(گاوشیرده) نصب کردند تا نرگاو از جفتش در شخم زدن زمین عقب نماند و مدگاو از شیردهی. خرافه‌پرستی از این هم فراتر رفت و وارد زندگی زناشویی و اجتماعی شد و حیات وممات آدم‌ها با خرافه گره خوردند. یعنی حسد و جادو. تعویذ دلگرمی و مسخ دختران سیاه چشم. به معنای واقعی کلمه مردم تحت تأثیر چنین خرافات می‌رفتند و باور کردند که شیوخ می‌توانند، با دعا خواندن و تعویذ نوشتن، زن را از شوهر جدا کنند و بر عکس زن و مرد دل سرد و کم مهر را که اصلن میل به پهلو خوابی ندارند، به پهلو خوابی وادار کنند. اینها از کمالات و نیرنگ‌های شیوخ محترم بودند که در سال‌های متوالی بر زندگی مردم سایه افکندند و از مردم باج‌گیری کردند. زندگی انسان‌های وافری را به خاک سیاه نشاندن. ایده‌ها و باورهای‌شان را به نیرنگ و فریب به مردم قبولاندند.