اسلایدر بیوگرافی گزارشها

خاطره‌ای از مزاری؛ هیچ‌ وقت نمی‌پرسید که از کدام ولایت و منطقه هستید

سال‌های اوایل دهه‌ی ۱۳۶۰ شمسی بود که از اتاق تنگ و تاریک مدرسه‌ی عباسقلی‌خان به مدرسه کاظمیه(حد فاصل بین میدان شهدا و میدان دروازه‌ی قوچان) نقل مکان نموده بودم. مدرسه‌ی کاظمیه، به شکل مدارس معمول دولتی ساخته شده‌ بود که زمان شاه در ایران معمول بود. البته، گفته می‌شد این مدارس را که شامل ۱۴ ساختمان می‌گردید و در زمان شاه، مردم با هماهنگی یکی از مراجع آن زمان به نام ۱۴ معصوم بنا نهاده بودند تا ضمن این که فرزندان شان در آن‌جا درس همگانی دولتی را می‌خواندند، آموزش‌های مذهبی هم داده می‌شدند.
بعد از انقلاب که دولت می‌خواست آن‌ مدارس را به عنوان مکتب‌های رسمی دولتی در بیاورد، متولیان آن‌ها مخالفت کرده و همه را به طلاب اختصاص داده بودند.
بیشترین طلبه‌هایی که در این مدرسه‌های به‌صورت شبانه‌روزی اقامت داشتند، از اتباع افغانستان بودند و اتباع ایران هم کسانی بودند که از اطراف شهر مشهد آمده‌بودند.
مثلاً، در مدرسه‌ی کاظمیه، ۳۰ نفر طلبه بودند که ۲۰ نفر آن‌ها اتباع افغانستان بودند و ۱۰ نفر شان هم ایرانی که از نیشابو، سبزوار و … شهرستان‌های دیگر اطراف مشهد آن‌جا اقامت‌گزیده ‌بودند.
من و دکتر مظفری هم اتاق بودیم و فصل‌های تابستان هم مرحوم مصطفی اعتمادی از قم می‌آمد و بیشتر در اتاق ما زندگی می‌کرد. همان بود که در این فصل و زمانی که مرحوم اعتمادی به مشهد می‌آمد، شهید مزاری، هراز چند وقت یکبار، به اتاق ما می‌آمد و بعد از صحبت‌های مختصری زود می‌رفت. من که از طریق مرحوم اعتمادی و دکتر مظفری، با شهید مزاری آشنا شده بودم، در فصل زمستان هم گهگاهی برای خبرگیری از دکتر مظفری سری به مدرسه‌ی کاظمیه می‌زد. چون، دکتر مظفری از طرف سازمان نصر مأموریت داشت که در بدنه‌ی یکی از احزاب جهادی آن روز کارکند و از این مأموریت هم به جز اعضای عالی رتبه سازمان نصر و دوستان‌اش، کس دیگری اطلاع نداشت. شهید مزاری برای احوال‌گیری دکترمظفری و خبرگیری از روند مأموریت واگذارشده می‌آمد.
شیوه‌ی برخورد شهید مزاری با ما به این صورت بود که خیلی کم صحبت می‌کرد. معمولاً می‌پرسید که درس‌ها را در کجا رسانده‌ایم؛ استاد ما که است؛ هم‌درسی‌های ما بیشتر اهل کدام کشور اند‌؛ هنگام تدریس یادداشت می‌کنیم یا نه؛ در کنار درس‌های حوزوی، مطالعه و برنامه‌های دیگری هم داریم یانه. هیچ‌وقت نمی‌پرسید که از کدام ولایت و منطقه هستیم، کی به ایران آمده‌ایم، عضو رسمی حوزه هستیم یا نه و … .
معمولاً، کسی وی را همراهی نمی‌کرد. کت و شلوار رسمی و یک‌دست نداشت. بیشتر کت‌های مشابه کدهای امریکایی بود که در آن زمان معمول بودند. یک کیف مرسوم آن زمان که برای کتاب و مدارک استفاده می‌شد، که در زیر بغل خود داشت. در میان سران سازمان نصر آن‌سامان، شاید از معدود کسانی بود که با کمترین توقع در میان مردم ظاهر می‌شد. در حالی که سه تا چهار نفر از اعضای این سازمان در برخوردها از طلبه‌ها انتظار داشتند که دست شان را ببوسند. مخصوصاً، مسؤول دفتر مشهد در آن زمان، گاهی دستش به‌صورت اتوماتیک بالا می‌رفت. چندنفر از اعضای تیم فوتبال هجرت، که دست آن‌ها را نمی‌بوسیدند، خیلی به‌طبع آقایان خوش آیند نبود. دکتر دانش (شهرستان)، شهید محمد امین سجادی، استاد نوری و … از جمله‌ی کسانی بودند که این آقایان به خاطر برخوردهای بی‌تعارف شان، در محافل بدترین برخورد را با آن‌ها داشتند.
وقتی که شهریه‌های اعضای تیم فوتبال هجرت را حوزه مشهد قطع کردند، تنها شهید مزاری بود که به حسین ‌زاده مأموریت داده‌ بود که برای وصل آن اقدام کند، ولی خیلی‌های دیگر از اعضای سازمان نصر مخالفت می‌کردند و حتی برخی از اعضای دفتر سازمان در مشهد، آن را اقدام را تبریک گفته ‌بودند.