سیمپتوم
حیات دردناک و کج و معوجِ میریزدان بخش از خلال گزارش چارلز مَسُن- نمایندهی کمپانیِ هند شرقی و جاسوس بریتانیای کبیر- به دست ما رسیده است که در سال ۱۸۳۲ به بامیان سفر نموده و رویدادهای پیش رویش را به نگارش درآورده است. این سفرنامه سه ضلع یا سه سوژهی اصلی دارد: حکومت دوستمحمد خان در کابل، تاجمحمدخان کاکر نمایندهی حکومت در جمعآوریِ خِراج از بامیان، و میریزدان بخش که خانِ قدرتمند بامیان است و حکومت محلّی تشکیل داده است. تا کنون از میریزدان بخش بهعنوان پارهی پر افتخار یک هویت و یک رهبر مردمی یاد شده است؛ بدون تأمل به اینکه او چه کسی بوده و اساساً چه کسی با چه ویژگیهای لازم، میتواند رهبرِ مردمی تلقّی گردد. این، نشان از فقدان حافظه و آگاهییِ تاریخی دارد. تأمل روی گذشته، بازگشت به خود و قسمی علمالنفس تاریخی بهشمار میآید. در پرتو چنین بازگشتی، وضعِ اکنون نیز به گونهی صادقانه موضوع سنجش قرار میگیرد. اما وقتی گذشتهی موهوم و پرسشنشده، پارهی مثبتِ حیات و یا هویتِ تاریخییِ جمعی تلقّی میشود؛ نشان از کودکی و توهّم جمعی دارد. هویتطلبی ممکن است آدمی را به هر جعلِ خودستایانه و برساختن یا حتی به کرسینشاندن توهمات وادارد؛ ولی فهم از خویش را ممتنع کرده و هرگز به خودآگاهییِ تاریخی راه نمیبرد. در اینجا از طریق سفرنامهی مذکور، میخواهیم از حیات تلخِ میریزدان بخش بپرسیم و خویشتن را با پارهی از سیمای گذشتهی خود روبرو سازیم.
محتوای کلّیِ این سفرنامه بهطور خلاصه چنین است که دوستمحمدخان بلافاصله پس از تکیهزدن بر اریکهی قدرت طرحِ نابودیِ میریزدان بخش را میریزد تا هم یک قدرتِ رقیب را از سر راه بردارد و هم بامیان را به جغرافیایِ چراگاه و غارتِ گستردهتر مبدّل سازد. میانجیِ این نابودی تاجمحمدخان کاکر است. وی افزون بر آنکه نقش میانجی را بازی میکند، اما بهطور نامرئی در صدد بهوجودآوردن یک خطّ سلطهطلبانه از جنوب بهسمت شمال از طریق سکنادادن اقوام و قبایل کاکریها در بامیان است که اگر موفق میشد- به تصریح چارلز مَسُن- امروز حتی یک هزاره در بامیان وجود نداشت. علاوه بر آن دستکم قسمت اعظم شمال در دست پشتونها قرار داشت و بدین صورت منحنیِ غصب زمین کامل میشد. از آنطرف، موقعیت تاریخیِ میریزدان بخش ایجاب میکند که او از منافعِ مردم و سرزمین بامیان دفاع کند. اما علیرغم دسایسِ آشکار و نهان- آشکار خواهد شد که- او آنقدر هوش و بصیرت سیاسیِ لازم ندارد که هم توطئههای سلطهطلبانهی پشتونها را لمس کند، خنثا سازد، و هم یک قدرت محلّی برپایهی منافع مردمی پدید آورد. لذا غرق در کوری اشرافیت و سادهاندیشیِ و فراموشیِ منافع جمعی، همسو با منافع حکومت، یک خودکشییِ تدریجی را میپیماید.
طبق سفرنامه، چارلز مَسُن احتمالاً در اواخر ماه محرّم با حاجیخان یا همان تاجمحمدخان کاکر در کابل ملاقات میکند. تاجمحمدخان کاکر کسی است که وفاداریاش به دوستمحمدخان را ثابت نموده و به همین سبب ناحیهی بامیان و مناطق مربوط به آن برای به حیث جاگیر و مرتع برای سیصد و پنجاه سواره نظاماش اعطا شده است. خانوادهی حاجیخان در کابل (صدرخان) اقامت داشته است. از دیدار اولیه تا وقتی که تاجمحمدخان کاکر کابل را پنهانی ترک میکند، دو ماه و اندی میگذرد و جاسوسِ انگلیسی چارلز مَسُن پس از تقریبا سه ماه در چهارم جمادی الاول به بامیان عازم میشود. لازم به تذکّر میدانم که وقایعِ جزئی با تفصیل در متن گزارش آمده است و خواننده باید پیشاپیش آن را دیده باشد. اما با این حال، در اینجا ناگزیریم واقعیتهای مهم را که به حیثِ انضمامی و تجربیِ مسأله مربوط میگردد مورد بحث قرار دهیم.
در وهلهی اول، باید به این بُعد مسأله توجّه داشته باشیم که میریزدان بخش یک «خان» است، به نوعی یک شبان و حاکم محلّی که در بهسود حکومت میکند و مصارف دربار اشرافیتاش را از آنان دریافت میکند. «خان» فصل و تمایز عینیِ یک طبقه بهشمار میآید- اگر بتوان خوانین را یک طبقه بهشمار آورد. این مقوله از حیث اجتماعی به مُدل خاص زندگیِ اشرافی، از حیث اقتصادی به داراییهای منقول و غیر منقولِ فراوانِ مادی از قبیل زمین، انعام فراوان، از حیث انسانی به خانوادههای پُرجمعیت- اعم از زنان و پسران و دختران و اقوام دورتر، و البته افرادِ تحت فرمان و زیردستان از قبیل دهقانان، نوکران شخصی و کنیزان خانگی دلالت دارد. دلالتِ سیاسی مقولهی خان کمتر است و اگر بعضا هم واجد بُعد سیاسی میشود بیشتر بر مرجعیّتی مشیر است که خصلت برجستهی آن داراییها و خانوادهی کلان میباشد. اما «خان» خیلی کم تقریباً هیچ، واجد دلالت فرهنگی است. چرا که خوانین با توجّه به مشخّصههای اشرافی و اتکاء به داراییها، رفاه و موقعیت اجتماعی متمایز، نیازی در این زمینه احساس نمیکردند و بُعد فرهنگیِ آنها در گذشته برجسته نبود. منظور از تمرکز روی تمایزات این مقولهی اجتماعی، توجّه به اثرات اجتماعی و سیاسیِ آن درست هنگامی است که به هر نحوی، مرجعیت و مشروعیت کسب میکند. بنابراین «خان» مفهومِ عینیی است که به یک معنا رئالیسم کج و معوج حیات جمعی ما را در سیمای یک اشرافیت سترون بازنمایی میکند. مهم به طور کلّی این است که بدانیم تحوّلات در جهان تاریخیِ ما همواره از یک مرجع معیّن و فردی منشأ گرفتهاند. لذا برای فهم عینی و سنجش واقعبینانهی موقف تاریخیِ خود ضرورتا به نقد رادیکال این مراجع نیازمندیم. اینکه مرجعیت سیاسی و اجتماعی در جهان ما چگونه شکل گرفته و مشروعیت یافته، ثمرات و لوازم عینیِ این تشکُّل چه بوده، یکی از مسائل اصلیِ تاریخیِ ماست. به هر صورت، «مرجع» یک سرنخ بسیار مهم برای رسوخ به قلب وقایع است.
بنابراین، میریزدان بخش اولاً یک خان است، یک اشرافی با همان اوصاف و خصائلی که یادآور شدیم. طبق گزارش، مردم ناحیهی بهسود باید هرسال به حکومت کابل ۴۰ هزار روپیه خِراج پرداخت میکردند. پدر میریزدان بخش میرولی بیگ پیش از او بر بهسود حاکم بوده است. او توسط وکیل سیفالله کشته میشود و میریزدان بخش که پسر دوم میرولی بیگ است انتقام پدرش را میگیرد. میریزدان بخش پس از گرفتنِ انتقامِ پدر و سپس درگیری با برادرِ بزرگش میرمحمد شاه و برادر متوسّط میر عباس و میرهای کوچک و بزرگ دیگر، در نهایت، حاکمیّت و مالکیّتِ بیبدیلِ خویش بر بهسود را تثبیت مینماید.
میریزدان بخش در تأمین امنیّت مسیر کابل و بامیان در حوزهی بهسود که همواره ناأمن بوده موفق است و آرامش را در آنجا حکمفرما میکند. خواهیم دید که تأمین این امنیت آب به آسیاب چه کسی میریزد. پس دو امر- سرکوب مخالفان و آرامش در میسر عبور و مرور کاروانهای کوچی در منطقهی بهسود- در برجستهشدن، شهرت و تثبیتِ حاکمیّت بیسابقهی او در بهسود مؤثر واقع میشود.
از جانب دیگر، وضعیّت عمومی در دام نزاعِ مذهبیِ شیعه و سنّی قرار دارد. لذا هر لحظه امکان دارد آتش جنگ مذهبی شعلهور گردد. اما چنانکه چارلز تذکّر میدهد این منازعات مذهبی همواره بستر را برای غارتگریِ اقوام شمالی و کوهدامن هموار میکرده است. و تنها کسانی که در معرض این غارتگریهای مذهبی واقع میشد یقیناً در مرتبهی اول شیعیان کابل بودند که در اقلیّت قرار داشتند. از همین روی، آنها چشم امید به حاکم تازه بهدوران رسیدهی بهسود میریزدان بخش میدوختند. اینکه میریزدان بخش در بامیان یک حاکمیت محلّی مقتدر بهوجود میآورد شکّی نیست و این در ظاهر نشان از یک عقلانیّت سیاسی دارد. اما باید پرسید میر با این اقتدار و با مردم خویش چه میکند.
از طرفی شیردل خان در نتیجهی قتل و کشتار و توقیف، نارضایتی شاهزاده را برمیسازد و در نهایت آنان با برادرش دوست محمدخان که در کوهها فراری بوده پیمان میبندند و او از این طریق بر اریکهی قدرت تکیه میزند.
خیانت و بلاهت آغاز میشود
پردهی نخست
دوست محمد خان به قدرت میرسد؛ اما از میریزدان بخش که حاکمیّتی بیبدیلی در بهسود و بامیان بهوجود آورده است بهشدّت احساس خطر مینماید. بههمین سبب، دسیسهی نابودی و تسلّط بر بامیان را پیمیریزد. او میر را به کابل دعوت میکند و برای اثبات صداقت خویش و تأمین امنیت میر قرآن را همراه با ضمانت شیعیانِ کابل برای او میفرستد. همسرِ میریزدان بخش که همواره در لباس مردانه میپوشیده و یگانه مشاور و همکار وفادار او بوده و از بصیرت سیاسیِ لازم برخوردار است، او را از رفتن به کابل شدیداً منع میکند و از طبیعت قسی و خیانت پشتونها برحذر میدارد؛ اما برخلاف آن میر اصرار میورزد و به کابل میرود. توجّه داشته باشیم که سیاست ساحت اخلاق و دینداری و بازیکردن با کارت ایمان- دستکم به این شکل احمقانه- نیست و هرگز نخواهد بود. این امر سرنمون سادهلوحی، بیبصیرتی و بلاهتِ سیاسیِ یک مرجع اشرافی است که در آغاز دورهی معاصر شکل میگیرد.
میریزدان بخش همراه زنش به کابل میرود، و در اولین فرصت دوست محمدخان او را با همسرش به زندان میفرستد و حکم اعدام هردو را صادر میکند. میریزدان بخش ظاهراً به خوی غارتگریِ پشتونها بهخوبی واقف است؛ لذا دوست محمدخان را ۵۰ هزار روپیه برای آزادی خویش وعده میدهد. و او این مقدار پول را باید از مردم بهسود و بامیان جمع میکرد. دوست محمدخان که در ابتدای قدرتاش قرار دارد این پیشنهاد را میپذیرد. اما پیش از عملیشدن این پیشنهاد پا به فرار مینهد و دوستمحمدخان که بزرگترین صیدش را از دست میدهد زن او را میطلبد و مورد توبیخ قرار میدهد؛ ولی در نهایت، او را نزد قزلباشها محکوم به حبس خانگی مینماید. اقدامات و پاسخهای که همسر میریزدان بخش در قبال ناسزاگوییهای دوستمحمدخان میدهد هیچ اهمّیت سیاسی ندارد؛ اما بیتردید او یک زن رشید و شجاع و آگاه بوده است. زن او نیز از چنداوُل فرار میکند و به او در خارزارِ بهسود ملحق میشود. حال بامیان در دستان میریزدان بخش است. در جانبِ دیگر، قندوز و قسمتهای جنوبیِ دریای آمو تحت سلطهی رهبران ازبک از جمله محمدمرادبیگ قرار دارد. بامیان فقط از این حیث تحت تسلط میریزدان بخش قرار دارد که او مخالفین کوچک و بزرگ را از طریق ازدواج یا زور مطیع ساخته است. اما بامیان در اصل و از حیث سیاسی همچنان سرزمین و مرتع پشتونهاست و به همین دلیل همواره باید خِراجهای سنگین بپردازند و مشاهده خواهیم کرد که تا پیش از دسیسهی مرگ میریزدان بخش، او با میرمحمدخان برادر دوست محمدخان در گرفتن مالیات و جایدادن پشتونها همکاری میکرده است. از طرفی، مراتع و سرزمینهای بامیان نیز در استفادهی پشتونها و خوانین آنها قرار دارد. حکومت مقتدر میریزدان بخش نه توان کاهش مالیات را از دوش مردم دارد، نه پس گرفتن مراتع و نه هیچ اقدام مثبتی دیگری که بامیان حقیقتاً به پایگاه سیاسی و اقتدار جغرافیای او تثبیت گردد. در ادامه روشن خواهد شد که میریزدان بخش فقط به حیات خانی و اقتدار اشرافیاش خود میاندیشد، و رنج ستوهندهی مردم هرگز نمیتواند پردهی ضخیم زندگی اشرافی او را پاره کند. حاکمیت او بر بامیان تنها در همین خلاصه میشود که مخالفانش را توانسته به هر شکلی مطیع سازد. از یکسو، قسمتهای از قندوز مانند سیغان و کُهمرد و برخی مناطق دیگر، حوزههای است که تحت سلطهی برخی رهبران تاجیک قرار دارد. از جمله، محمدعلی بیگ سیغان- یک از رهبران تاجیک- کسی است که همیشه از طریق غارتِ مناطق جنوب و جنوب غرب سیغان، اختطاف زنان، مردان و اطفال هزارهها و فروختن آنها به ازبکها، معیشت میگذرانده است. پشتونها در اصل دنبال تسخیر این مناطقاند. به گفتهی چارلز، این نمرود تاجیکها، در عین خباثت و قساوت؛ اما توانسته با زیرکی مناطق تحت سلطهاش را هم از شرّ هجوم ازبکها و هم پشتونها محفوظ نگهدارد و هیچ مالیاتی نپردازد. بامیان که به تاجمحمدخان کاکر سپرده شده بود، محمدعلی بیگ او را در اصل مالک بامیان میدانسته- و نه میریزدان بخش را- و لذا همواره در صدد برمیآید او را از بین ببرد. اما در مقابل، احساسِ مسئولیت در قبال مردم بامیان و فشارهای سنگینی سیاسی و مالیاتی بر آنها از سویی میریزدان بخش هرگز وجود ندارد. یعنی شکوه ظفرمند قدرت او در مطیعساختن خوانین کوچکتر و مخالفانش هرگز به سمت یک امر جمعی و بهترشدن اوضاع مردم سوق نمییابد. افقِ حیاتِ سیاسیِ مردم همچنان تیره و تار است؛ اما حاکم بامیان همچنان به قدرت آریستوکراتیکاش مینازد و میبالد. از اینرو، آرامشی که او در بامیان بهوجود میآوَرَد، نخست از همه منفعت شخصی او را تأمین مینماید و در قدم دوّم خشنودی کاروانهای عظیمی پشتونها را که از مسیر بامیان در عبور و مرور بودند، میچریدند و غارت میکردند. لذا تنها کاری او این است که این مسیر را برای رفت و برگشت کاروانهای کوچیان سهل و امن میگرداند تا آنها با خیال راحت رفت و آمد کنند و آزادانه بچرند و به چپاول بپردازند. بیگمان حتّی اگر مردم بهسود برخی مواقع با کاروانهای کوچی درگیر میشدند و احیانا آنها را غارت میکردند، از سر ناگزیری بوده و تنها شکل محدود مقاومت آنها همین بوده است. چرا که آنها بیشک از پرداختِ خِراج ظالمانه و عبور و مرور پیوستهای کوچیان بهستوه میآمدند. و این کاروانها از پشتیبانیِ حکومت کابل بهرهمند بودند. میریزدان بخش که همواره در هالهی زندگیِ اشرافی مصون و از عیش و نوش خرسند بوده، این سنگینی را بر گردهی مردم خویش لمس نمیکند و توجّهی بدان ندارد. این پردهی نخستِ بلاهتِ سیاسی است.
پردهی دوم
پردهی دوم بلاهت سیاسی با ملاقات و پیمان سادهلوحانهای او با تاجمحمدخان کاکر آغاز میگردد. در همینجا باید متذکّر شوم که متأسفانه میریزدان بخش هیچ ابتکاری سیاسی ندارد؛ و لذا همواره در عقب تصمیمات و رخدادها گام میگذارد. از قضا، همین فقدانِ جدّی، نشان میدهد که او رهبر هزارههای بامیان نیست و در نهایت همین شکاف او را مفتضحانه از پای درمیآورد. به صراحت میتوان مدّعی شد که فقدانِ ابتکار سیاسی علّت فاعلی ابتذال، شکست و زوالِ سیاسی و بیمقامشدن در تاریخ است.
میریزدان بخش با تاجمحمدخان کاکر پیمان میبندد و او بامیان را در غیاب مطلق دغدغهی رنج و محرومیت مردم، دودستی هدیه میکند تا مالیات جمعآوری گردد و… تاجمحمدخان کاکر برادرش رحیمدادخان را جانشین خویش در بامیان مقرر مینماید و در ابتدا دستور نابودیِ محمدعلی بیگِ تاجیک را میدهد. اما محمدعلی بیگ رحیمدادخان را فریب میدهد و با خود همسو نموده و طرح نابودی میریزدان بخش را میریزد. میریزدان بخش از این اقدام آگاه شده و به طرف کالو حرکت میکند تا در نهایت با محمدعلی بیگ روبرو شود. در مسیر راه بعضی خوانین هزاره را مطیع خود ساخته و با وضع مالیات سنگین و گرفتن خِراج به اختیار خود راهش را طی میکند. این وقایع که قدرت میریزدان بخش را برجسته مینمود بیش از پیش برای دوست محمدخان زنگ خطر را بهصدا درمیآورد. اما در واقع هیچ زنگ خطری وجود نداشته است؛ چرا که میریزدان بخش هیچ طرح و ابتکاری قبلیِ نداشت و صرفا میخواست شکوه شخصیاش خود را حفظ کند و در برابر رویدادها تنها به قصد حفظ اشرافیّتاش واکنش نشان دهد. اما تاجمحمدخان کاکر از طریق دوستان شیعهی کابلیِ میریزدان بخش، او را راضی به تخلیه بامیان و بازگشت به بهسود میکند و به او تعهّد میسپارد که محمدعلی بیگ را از بین ببرد.
تاجمحمدخان کاکر ۶۰۰۰ روپیه جهت بهدامانداختن میریزدان بخش از دوست محمدخان توسط برادر او میرمحمدخان دریافت میکند و با او عازم بامیان میشود. لذا هدف اصلی او رصدکردن اوضاع و در نهایت نابودی میر است. میریزدان بخش با تاجمحمدخان کاکر و میرمحمدخان ملاقات نمیکند و در عوض با دو هزار نفر عازم بندامیر میگردد، سپس به قصد جنگ با محمدعلی بیگ عازم سیغان شده اما سرانجام بدون وقوع جنگ به خارزار بر میگردد. در سال ۱۲۱۱ شمسی بار دیگر تاجمحمدخان کاکر به بامیان برای جمعآوریِ ۴۰ هزار مالیات میرود اما قصد اصلیاش مأموریت نابودیِ میریزدان بخش است. تاجمحمدخان کاکر با نیروی ۱۵۰۰ عسکر، دو توپ و یک فیل عازم بامیان میگردد. البته طی مواقعِ متوالیِ اغوای میریزدان بخش، او هفت بار هفت جلد قرآن بهعنوان اثبات صداقت خویش برای میریزدان بخش میفرستد. باید توجّه داشت که واسطهی اصلیِ اغوا و فریبِ میر، جانشیرهای کابلیاند، همان شیعیانی که به گفتهی چارلز به مدد سیاستهای نادرخان از ایران به افغانستان منتقل شده و در آنجا اقامت گزیدهاند. قرآن نیز متأسفانه بهعنوان یگانه متن و سندِ اغوای میر مطرح است که بهطور نمادین حکایت از بهرهی پابرجای کاذبِ استبداد از دین دارد.
قرار هست تاجمحمدخان کاکر باید ۷۵۰۰۰ هزار روپیه مالیات از جایدادهایش که از سوی دوست محمدخان تعیین شده بود بگیرد، بدین صورت که ۵۵۰۰۰ از بامیان، ۱۰۰۰۰ از چاریکار و کوهستان، و ۱۰۰۰۰ از رباط و لوگر و قریههای کوچک، جمعآوری مینموده است. اما به تصریح خود تاجمحمدخان کاکر او تنها از بامیان سالانه ۱۲۰۰۰۰ هزار- یعنی دو برابر مالیات وضع شده- و از مناطق دیگر نیز دو برابر دریافت میکرده است که به ۱۵۰۰۰۰ هزار روپیه میرسیده است. افزون بر آن که او ۳۵۰ سواره نظام در اختیار داشته اما معاش ۷۰۰ نفر را میگرفته است که با پیاده نظام حدود ۱۰۰۰ نفر میشد. توجّه داشته باشیم که وقتی این حجم عظیم لشکر بر بامیان سرازیر میشده است هزینههای سنگین، دهشت و اختناق شدیدی را بر مردم بامیان تحمیل مینموده است. علاوه بر آنکه خود میریزدان بخش نیز هزینهی دو هزار یا بیشتر سواره و پیاده نظاماش را از مردم بامیان و اغلب از مردم بهسود، دریافت میکرده است.
تاجمحمدخان کاکر از قوم کاکر است و آنها کسانی بودهاند که از فرط فقر و فلاکت در کابل با نمدهای ژولیده و لباسهای پوسیده و مندرسشان همچون یک منظرهای عجیب و تماشایی میان ساکنین کابل خلق میکردهاند. به همین دلیل، تاجمحمدخان کاکر مدّتها سعی داشته اقوام خود را در بامیان جای دهد، زمین ببخشد، اسلحه بدهد و خانه و زندگی برای آنان درست کند. به تصریح چارلز اگر این روند ادامه مییافت بهزودی بامیان، نامرئی و بیصدا تسخیر میشد و هزارهها طرد میشدند. ادعا شد که میریزدان بخش تنها زمانی دست به مقاومت میزند که قدرت و شکوه خانیاش در خطر میافتاد. برای اثبات آن باید بپرسیم او چگونه رهبری است که دو برابر مالیاتی تحمیلی را که از مردم بامیان گرفته میشد خبر ندارد یا کاملاً بدان بیتفاوت است، و حتی در ازدیاد مالیات تحمیلی سهم میگیرد؟! چرا قادر به مشاهدهی غصب تدریجیِ سرزمین بامیان و مرگِ تدریجیِ خود و تبارش نگردید؟ در صورتی که تمامیِ شرایط و اوضاع علیه مردم بامیان پیش میرفت. او چگونه رهبری است که هیچ درکی از تباهی و محرومیت مردم بامیان و خفّگی همگانی ندارد؟ آیا جز سادهلوحی و شکوهِ موهوم و کاذبِ خانیاش او را کور و کر ساخت؟ آیا او یک رهبر است یا یک اشرافزادهی که- هرچند ناآگانه- بستر خیانت میگسترد؟ آیا او جز به بهسود که تنها از این جهت که از آنها مالیات میگرفت و مصارف هنگفت سفرهی خانیاش را رنگین میساخت، به بخشی عظیم دیگر بامیان میاندیشید؟
پردهی سوم
پردهی سوم تلختر و دردناکتر آغاز میشود. قرار هست تاجمحمدخان کاکر با میریزدان بخش در سرچشمه ملاقات کنند. اما برخلاف تصوّر، میریزدان بخش بهطور داوطلبانه خودشیرینیهایش در پیشگاه استبداد و نظام چپاول را آغاز میکند. او این بار تمام مالیات بهسود را پیشاپیش جمع میکند تا به پیشواز تاجمحمدخان کاکر با عزّت و افتخار بشتابد. شاید برای اولین بار بوده است که مالیات در سطح گسترده از مردم بهسود توسط خود میریزدان بخش برای حاجیخان گرفته میشود. در حالی که پیش از آن حاکمان پشتون با دشواریهای زیادی برای گرفتن مالیات مواجه میشدند. میریزدان بخش با ۱۵۰۰ سواره نظاماش به استقبال تاجمحمدخان کاکر میرود. در این ملاقات تعهّدات طرفین- که یقیناً به وضعیّت وخیم مردم بامیان و بهسود ارتباط نمییافته- تجدید میشود. طُرفه آنکه میریزدان بخش با شورمندی و اشتیاق تمام خطاب به تاجمحمدخان کاکر میگوید که دشمنان او را چه ازبک و چه هزاره دشمن خود میداند و با اشتیاق شدید از تاجمحمدخان کاکر خواهش میکند که در روز نبرد، او را در صف اول جنگ قرار دهد!! چنین خودفراموشی و جاننثاری در برابر طرفی که آزمون و هویت تاریخیاش روشن است، عینا حماقت و سفاهت میریزدان بخش را افشا میسازد.
نامزدیِ دختر میر با پسر خان که هردو کودک بودهاند، یکی از اتفاقات دیگری است که در این ملاقات انجام میشود. چارلز تصریح نکرده است که آیا این نامزدی ابتدا از جانب چه کسی پیشنهاد شده است. اما با خودشیرینیِ میریزدان بخش در جمعآوریِ داوطلبانهی خِراج از بهسود و آمادگیِ بیقید و شرط و شهادتطلبانهی او برای فداشدن در رکاب تاجمحمدخان کاکر، یقیناٌ به این نتیجه میرسیم که در ابتدا او دخترش را پیشکش حاجیخان نموده است. این جاننثاریهای سفاهتبار، در باطن همچون مرگِ تدریجیِ میر و شکوه و اقتدارش پیش میرود. اما اوج نمایشِ سوگناک بلاهت و تباهی در اینجا ظهور میکند: همچنان که خان و میر در امتداد دریای هلمند مسافرت مینمودند، «رهبران هزاره در پیروی از میر بزرگشان در تأدیه مالیه از یکدیگر پیشی میگرفتند. میر از هر گونه اغماض و یا تأخیردادن مالیه جلوگیری نموده و برای پذیرائی از خان و مهمانانش آمادگی میگرفت.» این فقره، ظهور دِرام تلخ حیات هزارهها را نشان میدهد. البته تئاتر بلاهت به او خلاصه نمیشود و تاکنون نیز این دِرام خونین اکران میشود و هنوز هم هزارهها به علّت امتناع از تقدیم هستیاش به پیشگاه استبداد یا مقاومت علیه آن تازیانه میخورد. میریزدان بخش رهبر هیچ کسی نیست جز رهبرِ مسابقهی حماقت و سفاهت و ازخودبیگانگی.
هرچند میریزدان بخش تاحدودی میداند که او همواره مورد سوء ظن دوست محمدخان قرار دارد و به کردوکار پشتونها نیز واقف است، اما هیچ اقدامی دستکم برای امنیت و نجات خودش انجام نمیدهد و برخلاف آن، سرسپردگی و فداکاریهای بردهوار و لبریز از حقارت را پیش میگیرد، به این توهم که از این طریق، فقط اقتدار و نفوذش را حفظ کند. در مقابل تاجمحمدخان کاکر با احتیاط تمام پیش میرود؛ او هم به سوء ظن دوست محمدخان نسبت به خودش واقف است و هم از آن طرف ظهورِ احتمالیِ شاه شجاع را مدّنظر دارد. چرا که حضور او در بامیان و احتمال عدمِ بازگشت او تا اندازهای سوء ظن دوستمحمدخان را برانگیخته است. در هر صورت، او گامهای را برمیدارد تا در هر شرایطی موقعیتاش را حفظ کند. بعد از این ملاقات میریزدان بخش داوطلبانه دوهزار نفر پیاده نظاماش را از روی جان نثاری به حاجیخان برای جنگ با محمدعلی بیگ روانهی سیغان مینماید. واضح است که او دارد تارهای عنکبوتیِ مرگ خود را میبافد.
در بحبوحهی این وقایع، باید به بار سنگینی که چهارصد سواره نظام و ۵۰۰ پیاده نظام حاجیخان و ۲۰۰۰ سواره نظام خود میریزدان بخش و عبور و مرور کاروانهای متعدد کوچیها بر مردم بهسود و بامیان توجّه داشت که مفصلا در متن سفرنامه آمده است. افزون بر اینکه تاجمحمدخان کاکر با پشتوانهای میریزدان بخش این بار مصمّم به گرفتن کامل مالیات بود که پیش از آن به سختی جمعآوری میشد. تاجمحمدخان کاکر محتاطانه پیش میرفت و به همین سبب تدبیری میاندیشد مبنی بر اینکه دو برادرش از غزنی با مقداری اسلحه و سرباز در بامیان به آنها ملحق شوند. ضمن اینکه میریزدان بخش برای حمل دو توپ سی نفر برای توپ کوچک و دویست نفر برای توپ بزرگ از مردمان هزاره در اختیار حاجیخان میگذارند که آنها را از بامیان به سمت سیغان حمل کنند. در خلال مسافرت، میر پیوسته با عزم راسخ فرآیند تحکیم سلطهی حاجیخان و جمعآوریِ مالیات را دنبال میکند. بهعنوان نمونه، فردی به نام وکیل شفیع سیدی را به تاجمحمدخان کاکر معرفی میکند که میتواند با تمام قوت در راستای منافع خان در دایزنگی و برجیگی مصدر خدمت قرار گیرد، و حتی در پی این پیشنهاد، بنا به درخواست خان و اصرار میریزدان بخش برای بار نخست از جرغی و برجیگی ۱۰۰۰۰ هزار مالیه جمعآوری میکنند.
واضح است که تمامیِ این وقایع لایههای مختلفی از سفاهت و بلاهت را آشکار میسازد. صداقتِ نابِ میریزدان بخش در خدمت و وفاداری به تاجمحمدخان کاکر، و بهبردگیکشیدن و منقادساختن تمام اهالی بامیان و گرفتن مالیات کامل از آنها بیبدیل و بیسابقه بوده است. او پیشِ قافلهی غارت درمیآید و دست غارت و قساوت را با قدرت تمام به تار و پود بامیان و پستوی خانهها میکشاند. از جانبی، تناقض تلخِ قضیه این است که به قول چارلز برای ۴۰۰۰۰ روپیه مالیات، حاکمان کابل قوای عظیمی اعزام مینمودند و جمعآوریِ مالیات تقریبا مدّت زمان سه ماه را دربرمیگرفت. و این امر دو سه برابر بیشتر از نفس مالیات فشار و سنگینی بر مردم وارد مینمود. اما میریزدان بخش با شادمانیِ تمام سالاریِ این قافلهی غارت را بهعهده دارد و بازوی پُرقدرت حاجیخان و دوستمحمد خان بهشمار میآید و چنگال خونین او را به گوشت و استخوان هزارهجات میکشاند.
پردهی نهایی
میریزدان بخش تار عنکبوت مرگِ خویش را به انتها میرساند و آرام آرام به سمت خودکشیِ سیاسی قدم برمیدارد. از بامیان حرکت میکند و به درّهی سیغان میرسد. در اولین فرصت تاجمحمدخان کاکر میان محمدعلی بیگ رهبر سیغان و میریزدان بخش و سایر رهبران هزاره صلح برقرار میکند و محمدعلی بیگ دوازده تن از هزارهها را که به حیث غلام گرفته بود آزاد میکند. فردی به نام سعدالدین، نائبِ تاجمحمدخان کاکر بوده و در بسیاری از جلساتِ خصوصیِ او حضور داشته و تنها رابط میان خان و میر بوده است. شاهسپند رهبر تاتارهایِ دشتِ سفید است و قرار میشود میریزدان بخش با سعدالدین به ملاقات او برود. فردای آن روز برادر شاهسپند با هدایا به دیدار تاجمحمدخان کاکر میآید. تاتارها موضع معقولانهی سیاسیشان را به صراحت و قاطعیت در برابر خان اعلام میکنند. آنها به صراحت و رودررو اعلام میکنند که نه خراج میپردازند و نه مالیه و نه هرگز حضور حاجیخان را در سرزمینشان تحمّل خواهند کرد. اگر خان بخواهد وارد سرزمینشان شود باید آمادهی جنگ باشد. اما ترجیح میدهند به پشتونها متّکی باشند تا ازبکها، از اینرو آمادگی دارند که افراد جنگیشان را برای پیشروی تا قندّوز با آنها همراه کنند. در مق
ابل نمایندهی رحمتالله بیک که رهبر کهمرد است و ثروت هنگفتی دارد، اظهار میکند که اگر محمدعلی بیگ از خواستههای خود بگذرد آنان حاضراند کهمرد را تحت سلطهی پشتونها بگذارند. تاجمحمدخان کاکر نیز که از ثروت رحمتالله بیگ آگاه بوده پیشاپیش به او چشم دوخته است.
در هنگام اقامت در سیغان یکی از اتفاقاتی که میافتد این است که خان مایل به ازدواج با دختر محمدعلی بیگ سیغان میشود. چرا که احتمالا پیشاپیش زیبایی او و مادرش را شنیده است. اما محمدعلی بیگ سیغان که زنی بس زیبای داشته، از ترس طمع دیگران او را کشته است و یک زن از هزارهها میگیرد که او از شوهر قبلیاش باردار بوده است. اکنون محمدعلی بیگ سیغان این دختر هزاره را که چندان قیافهی زیبایی نداشته به عقد خان درمیآورد، و حاجیخان پس از عقد متوجّه میشود که این دختر خود او نیست. لذا این فریب بهشدّت بر کاکر سخت و سنگین تمام میشود. تذکّر به این واقعه لازم آمد زیرا توجّه داشته باشیم که محمدعلی بیگ مانند میریزدان بخش به خودشیرینیهای بیش از حد و فداکاریهای منقادانه روی نمیآورد که دخترش را به خان پیشکش نماید و… حوادث دارای ابعاد خرد و کلان سیاسی و اخلاقی است و در اینجا فقط بهعنوان یک سرنخ مدنظر قرار میدهیم.
اتحاد حاجیخان و محمدعلی بیگ تنها برای میربازعلی- که دومین رهبر هزارهها بعد از میریزدان بخش بوده- معنای تلخ سیاسی دارد و تنها اوست که عواقب ناگوار قضیه را درک میکند. اما میریزدان بخش هرگز ماهیت سیاسیِ این وقایع و تحولات را درک نمیکند. میربازعلی جلسه را به بهانهی مریضی ترک میکند و تاجمحمدخان کاکر با خشم موافقت میکند و هشدار میدهد که دیگر دربرابر او ظاهر نشود و دستور میدهد که میربازعلی و پسرش را در اردوگاه بگذارد و چند سوارکار مراقب او باشند. همان شب، میربازعلی با حدود پانصد سوارکار از اردوگاه فرار میکند و میریزدان بخش با ۲۰۰۰ سوارکار خویش باقی میماند. و تاجمحمدخان کاکر فردا صبح باخبر میشود که بسیاری از صیدها از قفس پریدهاند. اما او در عوض میریزدان بخش با دوهزارنفر دیگر را هنوز هم در چنگال دارد و اوضاع حاکی از آن است که او به دنبال بهانه میگردد. تاجمحمدخان کاکر با میریزدان بخش و دیگران عازم دشت سفید میشوند. آنها میانهی راه شبی را اطراق میکنند و فردای آن روز قبل از آنکه با همه قوا به سمت دشت سفید حرکت کنند، با میریزدان بخش و پنجاه سوارکار برای ترصّد و اکتشاف اوضاع عازم دشت سفید میگردند. اوضاع را رصد میکنند و از آمادگی قاطعانهی تاتارها برای جنگ مطّلع میشوند و برمیگردند.
فردای آن روز، شبِ سیاه میر آغاز میشود و بیهیچ دلیلی میریزدان بخش به بند کشیده میشود، محض به این بهانهی ساختگی و ساده که چرا باعث شده قوایش را عقب کشیده و تاتارها پیروز شدند!! حال آنکه هیچ جنگی صورت نگرفته است. هرچند میر اصرار میکند که چنین چیزی نادرست است و خواهش میکند که او را در صف اول نبرد قرار دهد و ببیند که چگونه تاتارها را شکست خواهد داد؛ اما پاسخی جز فحش و دشنام و تحقیر نمیگیرد. او به راحتی و با یک بهانهی دروغ میر را به بند میکشد، خیمه و بارگاه او را چپاول میکنند. در این میان هیچ کاری از سوی قوای هزارهها که در سموچهای اطراف رفته بودند برنمیآید. بلافاصله پس از خبر دستگیریِ میر، بسیاری از سوارکارهای میریزدان بخش هر کدام از راه ممکن، پا به فرار میگذارند. پردهی سیاه و تاریک و تلخ این درام واقعی با سراسیمگیِ فرارایان هزاره، اسیرانی که نیمهبرهنه شدهاند، در سرمای سرد و تلاطمِ چور و چپاولِ عساکرِ تاجمحمدخان کاکر شدّت میگیرد و چشمان بیبصیر میریزدان بخش که اکنون کابوسِ بلاهتاش در برابر او میرقصد، تازه هنگامی به سمت واقعیت پِلک میزند که دست و پای او به زنجیر کشیده شده است و هیچکاری جز حسرت و آه بیمعنا از او برنمیآید. تنها لطفی که میر دریافت میکند این است که برخلاف دیگر اسیران، او را برهنه نکنند. بقیه سران هزاره که در بامیان باقی مانده بودند توسط افراد خان دستگیر و در قلعهی آقرُباط در بامیان زندانی میشوند.
دسیسه این بوده که تاجمحمدخان کاکر نامهی را جعل میکند مبنی بر تبانیِ میر با تاتارها تا خان و لشکرش را از بین ببرد و ادعا میکند که این نامه را از دست رابطِ دو طرف گرفته است. اما اصلِ قضیه مأموریتی است که او از سوی دوست محمدخان دریافت نموده و بارها طی مسافرت، راجع به این مسأله دستور دریافت کرده است. شبی قبل از دستگیریِ میر تمامی قوای خان بدین منظور مسلّح میشوند و خان تا صبح با دستهی آوازخوانان و مطربانش خود را بیدار نگهمیدارد و هر لحظه میپرسیده که میر فرار کرده یا هست؛ اگر فرار نموده بخت با وی بوده و اگر هنوز هست بخت با من یار است. اوج بلاهت و سفاهت سوگناک این است که حتی میر از این اقدام مطلع میشود و لذا، تعدادی از سوارکاران میر اصرار میکنند و او را ترغیب به فرار میکنند؛ اما او با په رکاب، از اسب پایین میآید و به خیمهاش باز میگردد. تنها به این دلیل سفیهانه که او با خان با قرآن عهد بسته و لذا تصمیم دارد به پیماناش وفادار بماند حتی اگر به بهای جان او تمام شود. دراینجا، بهوضوح میبینیم که خیانت و پشتکردن به مردم، سفاهت و نادانی، تحقیر خود و کمک به تحقق دسیسهی دشمنِ خونآشام توهّم اخلاقی خلق میکند. از قضا، در تاریخ معاصر توهمات شخصی همواره ویرانیها و تباهیهای جمعی بهبار آورده است. سرانجام، میریزدان بخش را به راحتی و در اوج ذلّت و تحقیر دستگیر میکند و با دست و پای بسته به بامیان میبرد. دقیقاً در زمانی که بسیاری افراد به دستور میر مشغول آمادگی برای مهمانیِ بازگشت حاجیخان از سیغان بودند و هزینههای هنگفتِ بزمِ مهمانی را از کابل آورده بودند، میر در اوج ذلّت و سیهروزی در برابر دیدگان مردمش به قتل میرسد.
میریزدان بخش هم مقتولِ پیمانشکنی و خیانتِ پشتونها گردید و هم کشتهی حماقت و سادهاندیشیِ خویش. او با مرگِ حقارتبار خویش دودستی مردماش را به دراکولاهای خونآشام تقدیم میکند. معلوم نیست آیا حاجیخان در آن زمستان در بامیان باقی مانده یا نه، اما طبق گزارش چارلز اگر او در بامیان مانده باشد، مردم بامیان مجبور بودند هزینهی ماندنِ او و عساکرش را از آذوقه و خوراک ضروریشان بپردازند. از آنجا که هیچ کسی نبوده از مردم دفاع کند و یا سلطهی حاجیخان را تهدید نماید، به احتمال قوی او در بامیان مانده و در نهایتِ قساوت مردم را لگدمال کرده است. یادگارِ میر مردمی بود مأیوس و درمانده، وانهاده به مرگ و تباهی و تحقیر و خشونت. میراثِ بلاهتِ سیاسی همین است.
Add Comment