Slide Show

عصر مجاهدین، عصر بی‌‏شرافتی‌ها

حزب دموکراتیک خلق در شرایطی در افغانستان به‏حکومت رسید که جنبش‏‌های کارگری و کمونیستی در کشورهای غربی و کشورهای تحت حمایت و مستعمره‌ی‌شان هر روز چالش‏ها و کشمکش‏‌های جدی برای نظام‏‌های سرمایه‏‌داری به‌وجود می‏آوردند.
پیروزی مشتی جوان کمونیست در کوبا، همسایه‏‌ی دیوار به دیوار آمریکا، به رهبری فیدل کاسترو و چه گوارا، فعالیت و شورش‏‌های نیروهای انقلابی کمونیستی در کشورهای آمریکای لاتین، پیروزی مائو در چین و ده‌‏ها تظاهرات و اعتصابات کارگری در درون کشورهای غربی، وجود ده‌‏ها حزب علنی و سری کمونیستی در کشورهای غربی، گرویدن گروه‌گروه جوانان و روشنفکران به ایدئولو‍ژی کمونیستی در غرب، نفوذ جدی اندیشه‏‌های مارکسیسم به عنوان تنها ایدئولوژی علمی در اذهان هزاران استاد و دانشجوی دانشگاه‏‌های غربی، مبارزات سرسختانه‏‌ی نیلسون ماندیلا با گرایش‏‌های کمونیستی در آفریقای جنوبی، وجود یک جنبش قوی کمونیستی در ویتنام، پیروزی جمال عبدالناصر با گرایش‌های‏ کمونیستی در مصر؛ همه و همه خیال آرام خدایان سرمایه‏ی غرب را سخت برآشفته و مشغول ساخته بود. همه روزه با چالش‌‏ها و مشکلات آن دست و پنجه نرم می‌کردند. اتحادیه‏‌ی جماهیر شوری به‌‏طور مستقیم یا غیرمستقیم در این قضیه‏‌ها دخالت داشت و به عنوان وارثان خلف مارکس و پدران کمونیسم جهانی به‏‌خود می‏‌‌بالیدند.
در چنین شرایط، غربی‌ها در تلاش به‏‌وجود آوردن یک خط دفاعی در مرزهای سیاسی و نظامی‌شان با اتحادیه‏‌ی جماهیر شوروی بودند. یکی از نقاط مهم استراتژیک و نظامی میان غرب و شوروی کشورهای افغانستان، ایران و پاکستان بودند که غرب را از دست به گریبان شدن مستقیم با شوری نجات می‌دادند. رشد و حضور جدی احزاب و نیروهای چپی و کمونیستی در افغانستان و ایران سخت غرب را نگران ساخته بود و هر روز احتمال آن می‌رفت تا این دیوارهای مرزی نیز فرو ریزند.
غربی‌ها بعد از تحلیل و بررسی‏‌های زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها سپری که می‌تواند آنان را نجات بخشد؛ باورهای دینی است که تا هنوز از استحکام جدی در کشورهای اسلامی برخوردار بود. در بین توده و مردم پایه‏‌های ایدئولوژی اسلامی نیز بر مُلا و شیخ و آخند استحکام یافته است و اسلام نیز در بین توده‏‌های مسلمان مساوی بود با آن‏چه که ملاها می‏کردند و می‏گفتند. به همین خاطر همانند داستان کلیله و دمنه اتحاد موش و راسو شکل گرفت. غربی‏‌ها در کشورهای اسلامی به دنبال آخند و ملا می‌گشتند تا از شر کمونیسم نجات پیدا نمایند. در کشورهای عربی، عبدالله عزام و اسامه بن لادن و… را یافتند، در ایران خمینی را و در افغانستان نیز ملاهای تحصیل‌کرده‏ای از نجف، قم، مشهد و الازهر در دام‌شان گرفتار شدند.
غربی‏‌ها با کمک روحانی ملاها توانستند در ایران یک حکومت آخندی به‌‏وجود آورند و احزاب، گروه‏‌ها و جنبش‌‏های کمونیستی و چپی را از صحنه خارج نموده و از سیاست ایران حذف نمایند. با انتقال خمینی از نوفل لوشاتوی پاریس به‏‌تهران خیال‌شان از ایران راحت شد و این کار تحت تدابیر شدید امنیتی غرب ‏و با محافظت افسران فرانسوی از جان خمینی صورت گرفت. او با محافظان فرانسوی‌اش وارد تهران شد و خاطر پریشان غربی‏‌ها را تا حدودی از ایران آرام ساخت.
اما پیروزی حزب دموکراتیک خلق در افغانستان وحشت غرب را چند برابر کرد و تنها خط مرزی و در حقیقت دفاعی برای آن‏ها پاکستان باقی مانده بود. با حذف پاکستان نبرد مستقیم غرب با شوروی در آب‌های اقیانوس‌ها آغاز می‏گردید.
در افغانستان آن روز در بین صدها نفر حتا یک نفر خط‏‏‏خوان پیدا نمی‌شد. مناسبات کاملا فئودالی حاکم بود. دهقانان و کارگران گرسنه‏ی افغانستانی نه تنها اطلاع نداشتند که مارکسیسم ادعای تحقق بهشت پرولتاریای جهانی را در سر دارد و نجات‌دهنده‏‌ی آنان است، بلکه بر عکس عامل فقر و بدبختی‌شان را در سستی و کاهلی اعمال دینی و فاصله گرفتن مردم از ارزش‏‌های دینی می‌دانستند و یا عده‏ی‌شان مثل غزالی باور داشتند که دنیا جهنم مؤمنین و بهشت کافران است و آنان در این دنیا باید رنج بکشند تا رنج این دنیای‏شان باعث سعادت آن دنیای‏شان گردد. نام کمونیسم هم برای‏شان مساوی با نبود خدا و ازدواج کردن با خواهر و مادر بود.
وجود احساسات پاک دینی، نفرت شدید از کمونیسم، احساس و غرور ملی و استقلال‌طلبی، عدم باور به وجود ارزش‏‌های راستین و اصیل سوسیالیسم و مارکسیسم در وجود رهبران حزب خلق؛ نیروهای چپی، کمونیستی و مذهبی را یکجا در رویارویی تنگاتنگ با حکومت حزب خلق قرار داد. به باور نیروهای چپی و کمونیستی نیز آن‏چه در افغانستان جریان داشت بر باد رفتن و سیه‏‌رو شدن سوسیالیسم و مارکسیسم بود، نه تحقق آن. به همین خاطر دست به مبارزه زدند که در نتیجه بهترین رهبران‏شان چون اکرم یاری، طاهر بدخشی و بحرالدین باعث و… را از دست دادند.
بنابراین توده‏‌ی عظیمی از نیروهای دین‏دار و سکولار در سنگرهای جنگ و جبهه و فعالیت‌های ضد دولتی بر علیه حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به کار و پیکار برخواستند.
غربی‏‌ها نیز با طرح‏‌های پشت سر هم و با سرمایه‏‌گذاری‏‌های بزرگ مالی و نظامی به حمایت از نیروهای مخالف حکومت افغانستان پرداختند، تا سدی را برای جلوگیری از رسیدن اتحادیه جماهیر شوروی به آب‌های گرم بسازند.
از طرف دیگر، در شرایطی‏که افغانستان در بین آتش می‌سوخت، همسایه‌های آن – ایران و پاکستان – نیز در تلاش و تکاپو افتادند تا از این قربانی در آتش بریان شده سهمی را برای خودشان بردارند.
بناءً مبارزات شجاعانه، احساسات پاک، روحیه‏‌ی سازش ناپذیر جدی و مصمم نیروهای مردمی، چشم طمع کشور‌های همسایه، سرمایه‌های هنگفت هفتاد میلیارد دالری غربی‏‌ها و حمایه‏‌های همه‌جانبه‏‌ی آنان شرایط طلایی را برای عده‏ای فراهم نمود تا با استفاده از آن برای‏شان نان و نوایی بسازند. آنان با ماسک دینی که از الازهر، نجف و قم با خود آورده بودند و یا در درون کشور یافته بودند، وارد صحنه شدند و در صف مردم و مبارزین قرار گرفتند. اینان با کمک آگاهی دینی‏شان و حمایت‏‌های جدی غربی‏‌ها و با سوگند وفاداری به کشورهای همسایه (ایران و پاکستان) توانستند زمام رهبری مردم پاکدل و دین‌دار، اما ناآگاه به مسایل سیاسی و دینی را در اختیار بگیرند. در نتیجه با از خودگذشتگی و فداکاری مردم، مبارزات نیروهای دیندار و سکولار، کمک‌های کشورهای غربی و تغییر استراتژی نظامی و سیاسی شوروی در سطح جهان روس‏‌ها از افغانستان بیرون شدند.
با خروج نیروهای شوروی از افغانستان و سقوط حکومت داکتر نجیب، مجاهدین وارد کابل شدند و حکومتی را به رهبری یک روحانی دینی (مجددی) به‏‌وجود آوردند، اما با به وجود آمدن حکومت دینی، نه تنها کدام بهبودی در زندگی مردم به وجود نیامد، بلکه به مراتب سیاه‏تر و تاریک‏تر از قبل در افغانستان باز شد. کسانی‏که دیروز ادعا می‌کردند برای خدا و مردم می‌جنگند، اکنون برای به‏دست آوردن پول و پوست به جان هم افتادند و روزانه ده‏‌ها حکم تکفیر و جهاد بر علیه هم‏دیگر صادر نمودند و ما شاهد راکت‌باران شدن‌های کابل، کشتار افشار و چوکی ریاست جمهوری در پشت به این دره و آن دره و این کوه و آن کوه و دویدن این نمایندگان خداوند بر روی زمین بودیم. این بار مردم رنج دیده و مصیبت دیده‏ی ما به دم تیز تیغ دین که در دستان عده‏ای دین‌فروش قرار داشت حلقوم‏‌شان پاره و سینه‏‌های پر از غم‌شان دریده شدند. چه تلخ و رنج‏بار است زمانی‏که «ستم جامه‏ی زبیا و زرین تقوا را بر تن می‌کند». و چه غم‌انگیز است زمانی‏که عده‏ای به‏‌جای خدا فرمان می‏رانند و به‏‌نام جهاد کشتار می‏‌کنند و به‏نام دین غارت می‏نمایند و قاتلِ جنایت کار، «شهید» نامیده می‌شود و مقتول و مظلوم، خاین. حتا این وارثان خداوند و پیامبران در کعبه رفتند و به قرآن سوگند یاد کردند که دست از برادرکشی و چپاول مردم بردارند، اما هرگز به آن عمل نکردند.
در نتیجه از پیکار و مبارزه‏‌ی مردم همه سهمی نصیب‏شان گردید: غربی‏‌ها دیگر سایه‏‌ی وهم‏ناک کمونیسم را بر روی شهرشان احساس نمی‌کردند. همسایه‌ها خیال‌شان راحت شدند که اکنون کشور همسایه‏‌ی ویران شده و سوخت‌ه‏ای در کنارشان و جود دارد که نه تنها برای ده‏‌ها سال دیگر توان رقابت سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی را با آنان ندارد، بلکه صدها نوکر و مزدور اجیر شده نیز وجود دارند، تا منافع آنان را در افغانستان تأمین نمایند.
رهبران جهاد نیز سهم‏‌شان را از مبارزات بر حق مردم بر داشتند. سهم آنان در چوکی‌های لوکس لمیدن و با کشتار مردم پایه‏‌های قدرت و ثروت‌شان را استحکام بخشیدن بود. سهم رهبران حساب‌های بانکی، موترهای لوکس، قصرها و خانه‌های زیباتر از قصر سبز دمشق و دارالخلافه‏‌ی هزار و یک شب بغداد بود. سهم آنان تصاحب القاب مفت و رتبه و امتیازهای مفت‏تر بود. سهم آنان کتاب باز نکرده‏ی پروفیسور، انجینر، شیخ الحدیث و حجت الاسلام شدن بود و سنگر ندیده جنرال شدن‌ها.
اما سهم مردم چه بود؟
مادران پیر، زنان بیوه و کودکان یتم این سرزمین نیز سهم مردم از جهاد جگرگوشه‏ های‏ شان بود. سهم آنان کشتار افشار و چمتله، جنایات شمالی و قتل عام‏ های یکاولنگ و مزار شریف بود. سهم ناهیدهای سرزمین ما این بود تا برای این‏که از تجاوز نیروهای جهادگر نجات پیدا نمایند، خود را از ساختمان چند طبقه مکروریان بر روی زمین اندازند. سهم مردم علف خوردن و شب‏ها با شکم گرسنه خوابیدن بود. سهم مردم به راکت بسته شدن، سینه بریدن، مورد تجاوز جنسی قرار گرفتن، با پاهای برهنه و شکم‌های گرسنه دشت‏های گرم و سوزان بادنی و زاهدان را دویدن، غرق شدن در اقیانوس‏‌ها و طعمه‏‌ی نهنگ شدن بود. سهم مردم ما کشته شدن هفتاد هزار نفر در کابل بود. سهم مردم این بود که اگر در هفت ثور سرزمین‌شان تنها به شوری وابسته یا فروخته شده بود این بار در هشت ثور به ده ها کشور _ عربی، غربی و همسایه‌های چون ایران و پاکستان_ فروخته و وابسته شدند. هشت ثوری‌ها به علاوه‌ی استعمار؛ استبداد و استحمار دینی کشورهای عربی، ایران و پاکستان را نیز برای ملت ما به ارمغان آوردند. آری، این‌ها سهم مردم غریب و پا برهنه‏‌ی ما بود!