Slide Show

روایت سال‌های هراس؛ طالبان در هزاره‌جات

سال‌های ۱۳۷۷ هجری شمسی برای هزاره‌ها سال خونین و تاریک است. در این سـال طالبان در شـهر مزار شریف هزاران انسـان هـزاره را قتـل عـام کردنـد. در شـهر بامیـان نیـز توسـط طالبـان در هـمان سـال قتل عام گسـترده صورت گرفـت. مردم از تـرس طالبـان بـه کوه‌هـا و دره‌هـای کـوه بابـا پنـاه بردنـد. وحشـت، یـأس و ناامیـدی هزارسـتان را فـرا گرفتـه بـود. راه‌های مواصاتی بسـته شـده بـود. آمـد، آمـد طالبـان در ذهـن مردم قتل عـام و فاجعـه را تداعی می‌کرد. دنیـا به آخر رسـیده بـود. آفتـاب رنـگ دیگر به خـود گرفته بود. گویـا پس از آمدن طالبـان در منطقه دیگـر آفتـاب طلـوع نخواهـد کـرد. شـب‌های تاریـک، وحشـتی تمام عیـار بود. مـردان قریـه بـه ۱۳۷۷ مـن ده سـاله بـودم. در یکـی از شـب‌های مـاه سـنبله سـال خانـه‌ی مـا آمـده بـود. پدرم با سـایرین در مـورد آمدن طالبـان و اینکه به کجـا فرار کنند و چگونـه از شر طالبـان در امـان باشـند صحبـت می‌کـرد. همـه نگـران بودنـد. تـرس و وحشـت و ناامیـدی را از چهـره مـردان قریه می‌خواندم. در نهایت آن شـب تصمیم بر آن شـد کـه فـردا همگـی قریه را تـرک کنند. مـردان قریه از خانـه ی ما پراکنده شـدند. پدر و مـادرم، مـن و برادارنـم و یگانـه خواهـرم، بـه جابجایـی بارو بسـتره شروع کردیـم. دیگر امیـدی بـرای برگشـت بـه خانـه نبـود. بایـد وسـایل مـورد ضرورت را بـا خـود می‌بردیـم. همـه مـروف جمـع آوری بودیـم کـه ناگهان محمدعلـی مامایـم داخل خانه شـد. او از قریـه آبتـو آمـده بـود. او بـا صـدای بلنـد داد و فریـاد کـرد کـه همه رفتـه اسـت و طالبان قـرار اسـت امشـب بیایـد و شـما راحت اینجا نشسـته‌اید! حرکـت کنید که باهـم برویم. مـا هـم بـا عجلـه هر چـه در توان داشـتیم بـا خودمـان برداشـتیم و حرکت کردیم. شـب هنـگام از قریـه خـود مـا بـه قریـه‌ی کـه ماماهایـم زندگـی می‌کـرد فـرار کردیـم. وقتـی از خانـه بیـرون شـدیم چراغ‌هـای الکیـن در مسـیر راه بـه چشـم می‌خـورد مثـل اینکـه گویـا سـتاره‌های آسـمان بـا نـور خیـره و سرخرنـگ بـه زمیـن فـرود آمـده باشـند. تمـام اهالـی قریـه‌ی مـا و قریه‌هـای همجوار، به دره آبتـوی غرغری فرار می‌کـرد. سر و صدای حیوانـات، نورهـای سرخرنـگ چراغ‌هـای الکیـن و صداهـای فراریـان از دسـت طالبان، در انتهـای دره می‌پیچیـد و وحشـت قتـل عـام توسـط طالبـان را چنـد برابـر می‌کـرد. شـب‌ها پـدرم بـا ماماهایـم و سـایر اقـوام بـر سر این بحـث می‌کردند کـه طالبـان اگر به پنجـاب بیایـد بـه ایـن قریه نیز خواهـد آمد. اینجا مـکان مصئون و پناه گاه امن نیسـت. مـا بایـد بـه یک جـای امـن دیگـر برویـم. گاهـی هـم می‌گفـت بـه ایـران و یـا پاکسـتان پناهنـده شـویم تـا از شر قتـل عـام طالبـان در امـان باشـیم. امـا رفـن بـه پاکسـتان و ایـران هـم دشـوار بـود. طالبـان بـالای اکثریتـی از خـاک افغانسـتان حاکمیت داشـت. راه‌هـای مواصاتـی هـم بسـته بـود. در هرجایـی ممکـن بـود هزاره‌هـا توسـط طالبـان قتـل عام شـوند. بـا گذشـت یک شـبانه روز خبر شـدیم کـه طالبان مرکز ولسـوالی پنجاب ولایـت بامیان را تـصرف کـرده اسـت. کسـی رادیـو گـوش نمی‌کـرد. گفته می‌شـد کـه طالبان بـا رادیو یـب و کسـت بسـیار مخالـف اسـت. پدرم و سـایر بـزرگان منطقـه تصمیـم گرفتند که َو ت پیـش طالبـان بـه مرکـز ولسـوالی پنجـاب برونـد. جمعیـت حـدود صـد نفـری از منطقه غرغـری بـه طـرف ولسـوالی حرکـت کردنـد. من دلهره داشـتم. تـرس تمام وجـودم را فرا گرفتـه بـود. بـا خـود می گفتـم شـاید طالبـان پـدرم را بـا سـایرین همراهانـش بکشـند. ناامیـد شـده بـودم. آن روز بـه سـختی گذشـت. هرلحظـه بـه طـرف آخـر دره می دیدم تا شـاید پـدرم و سـایرین برگردنـد. در نهایـت پـدرم بـا تمام کسـانی کـه از منطقه بـه مرکز ولسـوالی پنجـاب رفته بود برگشـت. پـدرم قصـه می کـرد کـه وقتی مـا به مرکز ولسـوالی پنجـاب رفتیـم، همه جا را داگسـن( یـک نـوع موتـر که طالبان با خود داشـت) گرفته بـود. نیروهای نظامـی طالبان در تمام جـا بـه چشـم می خـورد. ما پیـش قومانـدان طالبـان در مقر ولسـوالی پنجـاب رفتیم. او بـرای مـا گفـت کـه سـاح های خـود را بـه طالبـان بدهید دیگـر ما بـه شـما کار نداریم. نفر از شـما در ۲۴ بـه کوه هـا بـالا نشـوید از حکومـت حمایت کنیـد. در نهایت هم گفت جنگ کشـته شـده و جسـدهای شـان هنوز هم در میان درخت ها و اطراف بازار اسـت. اگـر کسـی را در میـان کشـته شـدگان می شناسـید بـا خـود تان بریـد. پـدرم می گفت مـا همـه رفتیـم و تمـام و اجسـاد کشـته شـده ها را دیدیـم. از آشـناها کسـی در میـان کشـته شـده ها نبود. اجسـاد کشـته شـدگان هم چنان در اطراف بازار ولسـوالی پنجاب موجـود بـود. هیچ کسـی جـراأت نکـرده بود که جسـدی را خـود برد و دفن خـاک کند. طالبـان بعـد از چنـد روز توقـف در ولسـوالی پنجـاب از مسـیر قریه ی ما دوبـاره به طرف مرکـز بامـان رفتنـد. صدهـا موتر داگسـن از مسـیر منطقه ی مـا عبور کـرد. طالبان همه لنگـی سـیاه و یـا هـم سـفید بـه سر داشـتند. طالبـان هنـگام تـرف ولسـوالی پنجاب نفـر را کشـتند. هرکسـی کـه در آنجـا بود به گلوله بسـته شـد. قبل از آمـدن طالبان ۲۴ اکثریـت اهالـی مرکـز پنجـاب سـاحه را تـرک کـرده بـود و بـا آن هـم کسـانی کـه باقـی مانـده بـود اگـر فرار نتوانسـت توسـط طالبـان کشـته شـدند. در مرکز ولسـوالی پنجاب طالبـان صرف در هنـگام ورود کسـانی را کـه در آنجـا بودنـد کشـتند. طالبـان بعـد از تـرف مرکـز ولسـوالی وقتـی بـه خاطـر جمـع آوری اسـلحه به قریه‌هـا رفتنـد هیچ کس را نکشـتند. مـردم هـم از مجبوریـت یـک مقـدار اسـلحه را جمـع کردنـد و بـه طالبـان تسـلیم کردند. در سـال‌های حکومـت طالبـان وضعیـت در منطقـه‌ی مـا بسـیار آرام بـود. هیچ کسـی جنـگ نمی کـرد. کسـی اسـلحه بـه دوش نمی کشـید. قوماندان‌هـای سـابق جهـادی هـم دیگـر زور گویـی نمـی‌کردنـد. اداره ولسـوالی فعـال بـود. ولسـوال از طـرف طالبان تعییـن می‌شـد و مثـل سـابق حکومت می‌کرد. ولسـوال طالبـان زور داشـت و هیچ کس تـوان مقابلـه بـا او را نداشـت. به همیـن ترتیب در نهایـت حکومت طالبـان در منطقه‌ی مـا و در تمـام افغانسـتان بـه پایـان رسـید؛ امـا روزهـای سـیاه وحشـت و اختنـاق در یاد و خاطره هـا باقـی مانـد. روایت هـای ناتمـام از قتـل عام‌هـا، ویرانی‌هـا و مهاجرت‌هـای سـخت و طاقـت فرسـا هم چنـان در ذهن‌هـای مـردم زنـده اسـت. بـا شـنیدن نـام طالبـان مـردم قتل عـام هزاره‌هـا توسـط طالبان در مـزار شریـف، بامیان و یکـه ولنـگ و ویرانی‌هـا را بـا یـاد می‌آورنـد. روزهـای سـیاه و تاریـک حکومـت طالبانی هیچ گاهـی فرامـوش نمی‌شـود.

About the author

اسحاق جویا

اسحاق جویا

Add Comment

Click here to post a comment