اسلایدر طالبان گفتگو

طالبان؛ هویتی میان توحّش نژادی و بدویت مذهبی

۱٫ دشمنی با دانایی ریشه درچه دارد و چرا در افغانستان مراکز علمی و فرهنگی هدف حملات تروریستی قرار می‌گیرد؟
ر.ق) ببینید اگر بگوییم دشمنی با دانایی ریشه در جهل دارد، مسأله را درست اما به‌غایت ساده‌لوحانه منحل کرده و کنار انداخته‌ایم. مسأله هرگز این نیست که کسی بالفطره دشمن دانایی و معرفت است، و نمونه‌ای این چنین ذاتیْ نمی‌توان در تاریخ یافت. مسأله همواره این بوده که کسی با هویت خاص با داناییِ کسی با هویت معیّن خصومت می‌ورزد. نمونه‌ی این نوع خصومت با دانایی را می‌توان در آتش‌سوزی‌های کتابخانه‌ی اسکندریه و انطاکیه توسط مسلمانان و ایرانیان قبل از اسلام، کتاب‌سوزی‌ها در عهد فتوحات اسلامی، کتاب‌سوزی‌های نازی‌ها علیه یهود یافت. مثلاً کسی مثل احمد کسروی در ایران معاصر کتاب‌های عرفان و تصوّف را به آتش می‌کشید، به این دلیل که این منابع احیاناً زمینه‌ی رشد و پیشرفت را می‌گیرد. محموله‌ی بزرگ کتاب شامل «هزاره‌ها» از حسن پولادی، «شناس‌نامه‌ی افغان» از مرحوم دولت‌آبادی، گل سرخ دل‌افگار از جواد خاوری و برخی منابع حدیثیِ شیعه مانند نهج البلاغه و اصول کافی در سال ۱۳۸۸ در ولایت نیمروز از سوی افراطیون مذهبی به دریای هلمند انداخته شد. افزون بر این‌ها، شخصیت‌های علمی زیادی در تاریخ بوده‌اند که به زندان رفته‌اند، کشته شده‌اند، تبعید گشته‌اند و دست‌کم سعی شده است جلو فعّالیّت‌های فکری و علمیِ آن‌ها گرفته شود. همه‌ی این موارد مصادیق خصومت با معرفت و تفکّر و دانایی به‌شمار می‌آیند. لیکن این‌ها مطلق نبوده‌اند، اقسام ددمنشانه‌ی دشمنیِ کسی یا قومی با هویت معیّن با قوم دیگر است. بدون تردید ورای این خصومت‌های بی‌حد و مرز قسمی هویت‌طلبی‌ها یا هویت‌سازی‌های وجود دارد. پس اگر معرفت محدود و مقیّد جهل نامیده می‌شود، به جهت فقدان آگاهی از چیزی است که توقع داریم باید شناخته می‌شد. در افغانستان معاصر نیز دشمنی با کتاب و دانایی در وهله‌ی اول ریشه در قسمی بربریت هویت‌طلبی دارد. در قدم دوم، به‌میانجیِ مصادیق بالا درمی‌یابیم نه جهل مطلق بل جهل نسبی است که اراده‌ی به دانستن را در کسی منکوب می‌کند. به بیان دیگر، اگر قضیه را در ماهیت منطقی و آزاد آن ببینیم، جهلْ محیطی است که مُحاطِ معیّن و مرتبه‌ی محدودِ معرفت را در کانون‌اش ذخیره می‌کند و با شکل آزادانه و موسّع‌تر آن به خصومت برمی‌خیزد. بنابراین و به‌طور مطلق، همواره این صورت متصلّبانه‌ی معرفت است که یا با صورتِ متصلّب دیگر یا نوع آزادانه‌تر و روشنگرانه‌تر آن کین‌توزانه به مخالفت می‌پردازد. بنابراین، تصوّر می‌کنم پشت این نوع قتل‌عام‌ها قسمی آگاهی یا دقیق‌تر تعبیر کنیم، نوعی توهّم سیاسیِ وجود دارد که صیانت از وجود خویش را منوط به حذف دیگری می‌داند؛ فاجعه‌ی که در تاریخ معاصر توسط عبدالرحمن بنا شد و اکنون طالبان و دولت کنونی در همدستی با آن پیش می‌برند. این تا جایی است که قضیه را از چشم‌انداز تقابل جهل و دانایی بنگریم، ولی در اقدامات تروریستی و وحشیانه علیه مراکز آموزشیْ مناسبات قدرت، مناسبات تاریخی و از همه مهم‌تر نسبت درونی‌ای نیز وجود دارد که باید لحاظ کنیم. مقصودم از مورد اخیر این است که نفسِ بی‌دفاع‌بودن، و دقیق‌تر، بی‌دفاع ساختن خویش و قرار گرفتن در چنین موقعیتی یا گرفتن قسمی ژستِ تاریخی-سیاسیِ بی‌طرفانه ما را در معرض فاجعه قرار می‌دهد.
۲ . گروه‌های بنیادگرا و تروریستی مانند طالب و داعش که در افغانستان فعالیت دارند، از چند سال به این طرف به مراکز آموزشی حمله می‌کنند، چرا بنیادگرایی با علم در تضاد است؟

ق.) بنیادگرایی جهل مطلق نیست، شکل متصّلب و ذات‌گرایانه‌ی آگاهی‌ای است که با شکل آزادانه‌تر و بیگانه‌تر معرفت به مخاصمت می‌پردازد. توجّه کنیم توهّمِ سیاسیِ ذات‌گرایانه خطرناک‌ترین نوع دشمنی با دیگری و دانایی است. فارغ از فضای سیاسی، اساساً باید به این التفات نماییم که هر ساحت و قلمرو معرفت ممکن است صورت بالفعل‌اش را متصلّب سازد، دقیقاً همان‌طور که هر نوع ساختار و قدرت سیاسی و چارچوبِ معیّنِ یک وجود تاریخیْ ممکن است خودش را متصلّب سازد و حتی برای ازلی‌سازی و ابدی‌سازی خود به مواد تاریخی متوسّل گردد، دست‌کم برای حفظ موجودیت خود همه‌ی توان‌هایش را به‌کار می‌اندازد. پناه‌بردن در هر قسم از انحاء ذات‌باورانه و شکل‌گرایانه‌ی حیاتِ تاریخی دقیقاً چیزی است که در بنیادگرایی و ایدئولوژی شاهدیم و این امروزه حتی فلسفه و تفکّر را نیز از رمق انداخته است. به‌هرروی، اگر از بنیادگرایی عجالتاً سویه‌های نژادی، اجتماعی و اقتصادی یعنی شرایطِ تاریخیِ رشد آن را کسر کنیم، بنیادگرایی به یک معنا، شرایطِ تاریخیِ صدر اسلام را مبدأ خویش قرار می‌دهد و البته در امتداد آن از یک قرائت معیّن و محدود از متون نیز کمک می‌گیرد. ولی این تکسیر در فهم بنیادگرایی کاملاً اشتباه است و کمکی به فهم وضعیت نمی‌کند. شما نمی‌توانید بنیادگرایی به‌معنای عام و ناب را پیدا کنید، و اگر بیابید منشأ اثر نیست. به‌عبارت دیگر، همه‌ی مسلمانان در اصل بازگشت و تأسیّ به مبدأی که غیر تاریخی قلمداد می‌گردد، در قسمت اعظم از مسائل مشترک‌اند. از‌این منظر، همه‌ی مسلمانان بنیادگرااند. پس بنیادگرایی باید همواره مقیّد به قیود زبانی، نژادی و مذهبیِ آن درک گردد. بنیادگرایی یا بنیادگراییِ شیعی است یا بنیادگراییِ سنّی، همین‌طور، یا عربی است یا ایرانی یا افغانی و پاکستانی. لذا اگر بنیادگرایی را قسمی ذات محسوب کنیم، بیش از همه باید به شرایطِ تاریخیِ حدوث و رُشد آن توجّه کنیم. لذا بنیادگرایی یک عارضه‌ی تاریخی است مانند بی‌شمار عارضه‌های دیگر و محفوف و مقیّد به شرایط. درک ذات‌گرایانه از پدیده‌ها به‌غایت محدود است. ما زمانی می‌توانیم به درکِ واقعی‌تر از یک پدیده نائل شویم که به حدّ مقدور و ممکنْ اکثر سویه‌ها و نسبت‌های آن را به روشنی و آگاهی درآوریم. ما به یقین نمی‌رسیم، اما در پرسش از یک پدیده درک ما از آن موسّع‌تر و نزدیک‌تر می‌شود. ذاتِ بنیادگرایی را آن‌چه بنیاد می‌خوانندش تشکیل نمی‌دهد، این مناسبات و شرایطِ تکوین آن است که ذات و محرّک اصلیِ آن به‌شمار می‌‌آید. حتی اگر روح و ذات غیر تاریخی در آن برجسته گردد، دقّت کنیم این روح تحت سلطه‌ی شرایطْ معنا می‌یابد و تابع آن است. بدین ملاحظات، داعش و طالبان بنیادی دینی عقلانی ندارند، آن یک بهانه و مستمسکی است که جمهور را می‌تواند فریب دهد، بلکه بیشتر جریان سیاسی و قومی است. اما اما بی‌تردید شکل افراطیت مذهبی و به‌غایت عقلانیّت‌ستیز و ضد حقوق بشری در تحریک طالبان و داعش وجود دارد که چیزی کمی از بدویت و توحّش ندارد. به‌واقع ذات و بنیاد دینی-مذهبی در تحریک طالبان و داعش و نظایر آن در خدمت نژاد و ایدئولوژی سیاسی درآمده است و این یکی ویژگی‌های روزگار ماست. ما در افغانستان طالبان با رویکرد قسمی توحّش مذهبی و نژادی همواره عامل فجایع بوده است.
۳٫ در بیست سال گذشته دروازه مکاتب و دانشگاه‌ها تنها به روی هزاره‌ها باز نبود بلکه زمینه تعلیم و تحصیل برای تمام شهروندان کشور فراهم گردید، اما چرا تنها مراکز آموزشی هزاره‌ها هدف حمله قرار می‌گیرد؟ مساله را اگر واضح‌تر بسازیم و آن این است که در کنار حملات تروریستی به مراکز آموزشی هزاره‌ها، اما سال گذشته حکومت نیز کانکور را سهمیه بندی کرد. این ریشه درچه دارد؟ می‌خواهد جلو پیشرفت علمی هزاره‌ها بگیرد؟
ر.ق.) قبل از دهه‌ی چهل و پنجاه خورشیدی ورود هزاره‌ها در مراکز آموزشیِ تحصیلات عالی ممنوع است، بعد از آن تا دوره‌ی ظهور گروه مافیایی و تروریستیِ طالبان و آغاز دوره‌ی جدید حضور هزاره‌ها به‌غایت محدود است. اما از اجلاس بُن و آغاز حکومت موقّت که با نابودیِ طالبان و اشغال آمریکا پیوند وثیق داشت، مراکز آموزشی به روی هزاره‌ها بازمی‌گردد. توجّه داشته باشیم هزاره‌ها پس از یک قرن ممنوعیت ظالمانه‌ی که در آن کم و بیش نهادهای آموزشیِ مدرن در کشور شکل گرفته بود، به‌شکل رخدادگونه‌ای به سمت مراکز آموزشی هجوم می‌آورد و مهم‌تر از آن در سراسر هزارستان مردم به‌طور گسترده به ساختن مدارس و مکاتب حرکت می‌کنند، راه‌ها مواصلاتی را توسعه می‌دهند و …
هزاره‌ها به یک معنا لازم می‌بینند بار دیگر همه چیز را سرازنو آغاز کنند و به بازسازی و احیای خویش معطوف شوند؛ گویی هزاره‌ها همه چیز را دوباره از صفر شروع می‌کنند. چرا می‌گویم آغاز دوباره از صفر و بازسازیِ خویشتن، برای این‌که هزاره‌ها بعد از اسلام رفته رفته به‌خصوص در قرون اخیر موضوع ستم و محرومیت قرار می‌گیرند. در مقیاس بزرگتر، فرهنگ و تمدّنِ بلخی-بامیِ هزاره‌ها چه قبل از اسلام و چه بعد از آن بیست و دو بار توسّط امپراتوری‌های بزرگ و هجوم مهاجران بیابان‌گرد و بی‌سرزمین مورد حملات خونین و ویرانگر قرار می‌گیرند، قلع و قمع می‌شوند و از سرزمین‌شان به اطراف و اکناف عالَم آواره می‌شوند. بی‌سبب نیست که متفکّران هزاره مانند فارابی، ابن‌سینا، ناصر خسرو و بیرونی و دیگران در آوارگیِ مُدام به نوشتار و تفکّر پرداخته‌اند و حتی در دوره‌ی معاصر بزرگترین علما و فقهای هزاره‌ها از مرحوم آخوند خراسانی گرفته تا آیت الله فیاض به بعد در مهاجرت به‌سر می‌برند و قادر نمی‌شوند به سرزمین‌شان بازگردند، یعنی نه از دور بل از نزدیک در بازسازی و احیای خویش سهم گیرند. این‌ها دردهایی‌اند که داریم فرومی‌خوریم. از طرف دیگر، در دوره‌ی جدید در دوران حکومت عبدالرحمان بار دیگر مورد نفی مطلق و نسل‌کشی واقع می‌شوند و این فرآیند تاکنون هم ادامه دارد. بنابراین، ما با هزاره‌ها به‌عنوان قومی در تاریخ مواجهیم که همه چیز آن‌ها را طوفان‌های نسل‌کشی و ممنوعیت و آوارگی ویران می‌کنند و تاریخ و فرهنگ آن‌ها مصادره شده و به تاراج می‌روند. پس درست است اگر بگوییم هزاره‌ها بار دیگر به شکل یک انقلاب و رخداد می‌خواهند خود را بازسازی و احیا کنند؛ هرچند ما با حرکت کامل و خودآگاهانه‌ی چنین فرآیندی هنوز فاصله داریم. ما باید بفهمیم حرکت بنیادی تنها با آغاز از خویشتن ممکن است. بله، درست است پس از چند سال جار و جنجال بالأخره کنکور را سهمیه‌بندی کردند تا حضور هزاره‌ها محدود شود، شروع کردند به قتل‌عام هزاره‌ها در خانه‌ها، مراکز ورزشی، آموزشی و حتی به جنین و نوزاد هزاره هم رحم نکردند و نمی‌کنند. یعنی حکومت چه مستقیماً از طریق سهمیه‌بندی کنکور و چه با واسطه یعنی از طریق رهاکردن آن‌ها به‌عنوان چراگاه‌های گروه‌های تروریستی مانند داعش و طالبان، می‌خواهند جلو رُشد و پیشرفت هزاره‌ها را بگیرند. ما و هر طیف و قشری از ما باید همواره خطاب به خویشتن بگوییم که توی هزاره موضوعِ ستمِ چندین قوم و قدرت هستی، تاریخِ سراپا مشحون از دردِ تو با تاریخ دیگران به‌غایت متفاوت است، همان‌طور که اکنون و آینده‌ی تو کاملاً متفاوت است. هزاره همیشه باید به خود بگوید تو نمی‌توانی احمقانه و ابلهانه درس بخوانی و ساده‌لوحانه به تحقیق و تفحّص روی آوری، تو نمی‌توانی ساده بیاندیشی و آگاهانه یا ناآگاهانه خادمِ استبداد و خودکامگیِ دیگران باشی یا در سیاست به منافع شخصی‌ات فکر کنی و این چنین به هزاره خیانت کنی. وقتی در فردای نسل‌کشی در لیسه سید الشّهدا، نونهالان بازهم وارد همان مدرسه‌ی می‌شوند که دیروزش ۱۰۰تن از دوستان‌شان یکباره تکّه تکّه شدند و در برابر چشمان آن‌ها به خاک و خون غلتیدند، این بدان معناست که اراده‌ی دانستن برای هزاره‌ها باید مبدأ تاریخِ تجدّدِ آن‌ها قرار گیرد. مسئولیت سنگینی که بردوش همه‌ی ما نهاده می‌شود، از همین نقاط خونین و از اراده‌ی کوتاه‌نیامدنیِ همین کودکان سرچشمه می‌گیرد، از همان کسانی که ققنوس‌وار از آتشِ خون برمی‌خیزند. هزاره به‌طور کلّی هرگز حقّ بازی‌گوشی در تاریخ را ندارد.
۵٫ با این حال در افغانستان تنها بنیادگرایی نیست که جلو آگاهی و دانایی هزاره‌ها را می‌گیرد، بلکه مساله قومی نیز است. چرا قوم حاکم در قدرت از دانش و دانایی هزاره‌ها هراس دارد؟
به گمانم هیچ کسی و قدرتی نمی‌تواند جلوی داناییِ کسی را بگیرد، یعنی این اقدام نهایتاً شکست می‌خورد. پس ما نباید مأیوس باشیم به اهمّیت راهی که آغاز کرده‌ایم واقف باشیم و امیدوارانه ادامه دهیم. لیکن قوم حاکم به تعبیر شما از یک‌سو به انحصار فکر می‌کند و از جانبِ دیگر به حذف. دورانِ پس از بُن را پشتون‌ها فرصتی برای بازسازیِ اُتوریته و خودکامگیِ قومی بدل کردند، تاجیک‌ها نیز که شریک قدرت شدند، تنها به خود اندیشیدند و ازاین‌رو نتوانستند مبادیِ جدید و پایه‌های نو شکل دهند. اکنون در گفت‌وگوهای صلح نیز به دنبال همین قضیه هستند. نباید فراموش کنیم که در کانون مذاکرات صلح، بازسازی و توسعه‌ی هژمونیِ قومی نهفته است. در امتدادِ خواستِ خودکامگی است که هردو طیف حاکم از دانایی هزاره‌ها می‌ترسند. این هراس بدان معناست که دانایی سیاسی است. یعنی درس‌خواندن یک کودک هزاره واجد معنای سیاسی-تاریخی است. متأسفانه پشتون‌ها در این اواخر به‌شکل وحشیانه‌ای می‌کوشند از هر راه ممکن ولو نسل‌کشی، مسیر پیشرفت هزاره‌ها را سد کنند. لذا داعش و طالبان را به بازوی مستقیم خویش در اعمال خشونت بالای هزاره‌ها بدل کردند. پیش از روی‌کارآمدن دکتر اشرف غنی مدرسه‌سوزی‌ها و ناامنی‌ها در جنوب کشور جریان داشت، او و تیم حاکمش به‌جای آن‌که خواستگاه‌ها و میانجی‌های این ویرانگری و توحّش را مهار کنند، برعکس آن را به سایر نقاط کشور توسعه دادند، دقیقاً همان‌طور که ناامنی را از جنوب به سایر نقاط کشور منتشر کردند. اشرف غنی به‌جای برخورد عقلانی در مهار خشونت‌ها رسماً تصمیم می‌گیرد خشونت را قلمروسازی کند؛ او به پشتون‌های خود می‌فهماند که موضوع کشتار آن‌ها چه کسی باید باشد!! لذا موضوع خشونت و ناامنی را هزاره‌ها به‌طور خاص و تاجیک‌ها و ازبیک‌ها به‌طور عام معیّن می‌کند. به همین سبب است که کوچی‌ها مهم‌ترین و پیش‌روترین گروه پشتون‌هاست که بارِ اصلیِ هژمونیِ آن‌ها را از طریق جنگ و خشونت‌طلبی و غصب اراضی به دوش می‌کشند. متأسفانه ما غافل‌ایم از این‌که کوچی‌ها چه نقشی بزرگی در تمامیّت‌خواهیِ پشتون‌ها ایفا می‌کنند! این دسایس به ما می‌گویند کار پشتون‌ها توسعه‌ی جنگ، گسترش ناامنی، افزایش جنایات جنگی، جنایت‌های حقوق بشری و تضعیف دموکراسی و مشارکت سیاسی است. لذا به این نکته عمیقاً باید توجّه داشته باشیم که «پشتون» همان نام بحرانِ سیاسی در تاریخ کشور است. پشتون امضای فاجعه است؛ چرا که پای همه‌ی فجایع معاصر امضای پشتون است. چرا و چگونه پشتون داعش می‌شود، طالب می‌شود، انتحاری می‌گردد، مسافرکُش می‌شود، شهرکُشی و کودک‌کُشی به راه می‌اندازد و هکذا؟! پشتون‌ها باید از سر انسانیّت و مدنیّت به این خودآگاهی برسند و از خویش بپرسند که چرا امضای فاجعه و نام حقیقیِ بحران‌اند؟ به این نکته نیز باید التفات نماییم که فقط یک عامل افغانستان را به سمت تجزیه یا فدرالیسم که راه هموار تجزیه است خواهد برد: جنگ.
۶٫ آیا دانش و دانایی می‌تواند در آینده قدرت سیاسی را به دست گیرد؟
همان‌طور که گفتم دانایی و معرفتْ سیاسی-تاریخی است، اما تنها اُفُق سیاسی ندارد تا ضمناً به قدرت سیاسی منتهی گردد. به‌طور عام دانایی ذاتاً قسمی ابتلای آگاهانه با هستیِ آدمی و تأسیس نسبت با جهان بر بنیاد عقل خودآیین است، چرا که در دانایی است که نسبت انسان با جهان در کلّیت آن تعیین تکلیف می‌شود. اساساً در دانایی و خِردْ آدمی این امکان را پیدا می‌کند تا به ملاقات همه‌ی نسبت‌های وجودی‌اش برود و خود را در تاریخ اقامه نماید. اما اگر سیاست و نه الزاماً قدرت سیاسی مدّنظرمان باشد، بدون شک، معرفت یکی و مهم‌ترین مبادیِ آن به‌شمار می‌‌آید. فوکو درک درستی از ماهیّت قدرت به میان آورد و به‌وضوح آشکار ساخت که قدرت در سراپای جامعه اعم از افراد و طبقات اجتماعی متکثّر و پراکنده است. قدرت فقط در یک‌جا جمع نیست، اما شدّت و ضعف دارد. می‌خواهم بگویم این نگاه تنها راجع به قدرت صادق نیست، معرفت و دانایی نیز سرشت و ماهیّتی چونان قدرت دارد، مالکیّت‌ناپذیراند، بلکه در سراسر جامعه‌ی انسانی به نحو تشکیکی منتشراند، لیکن ممکن است به نقطه‌ی صفر درجه نیز تضعیف گردند. این‌که قدرت و معرفت هستیِ متکثّر و منتشر دارند، بدان جهت است که ماهیتاً نسبت‌اند و این شناوریِ اجتماع‌ناپذیر و مشکّک از منطقِ ذاتیِ نسبت منشأ می‌گیرد. تجدّد و تکثّرِ نسبت‌ها دقیقاً خود آینده است، آینده یعنی تجدّد و تکثّر نسبت‌ها؛ اما در این تجدّد، دانایی و خِرد نقش اصلی را بازی می‌کند، چرا که دانایی نقطه‌ی مجامع نسبت‌هاست. دانایی و خِرد به‌معنای داشتن یک مجموعه آموزه‌ها و افکار نیست، دانایی یعنی گشوده‌بودن به تأسیسِ نسبت‌های جدید با خویشتن، تاریخ و جهان. ما در خِرد و دانایی می‌توانیم چشم‌انداز سیاست را تغییر دهیم، امکان‌های متفاوتی خلق کنیم و نحوه‌ی حیات تاریخی خویش را تجدّد بخشیم.
۷٫ اگر به نمونه‌های تاریخی برگردیم گفته می‌شود یهودی‌ها با هزاره‌ها سرنوشت مشترک دارند. هردو مورد قتل‌عام و کشتارهای دسته‌جمعی قرار گرفته‌اند. استراتژی بقای یهودی‌ها پس از قتل و کشتار و حذف چه بود؟ اگر پاسخ شما این باشد که یهودی‌ها به علم و فرهنگ روی آوردند، در این مسیر چه دشواری‌هایی را دیدند؟ چقدر دستاورد دارند؟ آیا توانستند از راه دانایی و آگاهی بقای‌شان را تضمین کنند و به قدرت سیاسی دست یابند؟
خُب، تا حدودی می‌توان گفت سرنوشت گذشته‌ی ما مانند یهودی‌ها بوده است، چون آن‌ها هم توسط رژیم نازی و فاشیسم هیتلری مورد نسل‌کُشی واقع شدند، نمونه‌ی آشکار آن هولوکاست و آشویتس است. از آن‌جا که عقل اروپایی از یک حیث یک عقل آرشیوساز یا تاریخی است، یهودی‌ها توانستند نسل‌کُشی‌شان را مستند کنند و در خاطره‌ی جمعیِ فرهنگ و تاریخ معاصرِ اروپا حکّ نمایند. لذا هولوکاست و آشویتس بیش از آن‌که مادّه‌ای عبرت قرار گیرد، بدل به موضوع اندیشیدن شد، و بدین سبب قلمرو هنر و تفکّر و فلسفه را نیز درنوردید. فیلم‌های مانند پیانیست و فهرست شیندلر برجسته‌ترین نمونه‌های‌اند که به نسل‌کُشی یهودیان پرداخته‌اند. برجسته‌ترین متفکّران قرن بیستم و آن‌های که هنوز زنده‌اند، مانند بدیو، آگامبن و ژیژک به آن اندیشیده‌اند، و یا با محوریت همین موضوع مورد نقد قرار گرفته‌اند، مانند هایدگر که از سوی آدورنو به‌شکل ویرانگری نقّادی می‌شود و حتی امروزه در آلمان از هایدگر با احتیاط اسم برده می‌شود. به‌طور کلّی، یهودیان دست به اقدامات مهم سیاسی، اقتصادی، تکنولوژی و فرهنگی زدند و توانستند خود را از منجلاب خونین‌ترین شرایط بیرون بکشند. ثمره‌ی تلاش یهودیان تأسیس یک دولت و کشوری به نام اسرائیل بود. این‌که می‌گویم تاحدودی، بدان جهت است که وضع هزاره‌ها از یک حیث بدتر از وضع یهودیان است. بنابه روایت فیض محمد کاتب هزاره در سراج التواریخ، جنایت‌های علیه هزاره‌ها رخ داده که در تاریخ بشر نمونه‌ای ندارد و در تصّور آدمی نمی‌گنجد. تصوّر کنید آن‌چه کاتب گزارش می‌کند چیزی است که تحت کنترل و از دید حاکم بیرون آمده است، پس ما تنها نیم‌رخ واقعه را دیده‌ایم، و نیمی دیگر از مظلومیت هزاره از یکسو و توحّش و ددمنشیِ دوران عبدالرحمان را فقط می‌توانیم تصوّر کنیم. از سوی دیگر، نسل‌کُشی هزاره‌ها نه تنها هیچ وجدانی را معذّب نساخت و به رسمیت شناخته نشد، که هنوز هم ادامه دارد. تصدیق این نسل‌کشی رمز انسانیّت است. تا وقتی مردم افغانستان و قدرت حاکم این نسل‌کُشی‌ها را به رسمیّت نشناخته، از انسان ستم‌دیده در پیشگاه تاریخ عذر نطلبیده و به لوازم مدنی، حقوقی و تاریخیِ آن خود را مسئول و ملتزم نیافته، معنایش این است که فاجعه هم‌چنان ادامه دارد. اما به‌رغم این، یهودیان جامعه‌ی اروپایی را به توبه انداختند و آن‌ها صادقانه آن را پذیرفتند. ما پیش از آن‌که از یهودیان یا هر قومی مورد ستم در جهان عبرت بگیریم، باید از تاریخ و وضع اکنون خود عبرت بگیریم و اقدام کنیم. هزاره‌ها در هر شرایطی، نیازمند تأسیسِ یک دولت درونی یا تأسیسِ یک حزب در قامت دولت است. همان‌طور که گفتم هزاره‌ها واقعاً حقّ بازی‌گوشی در تاریخ را ندارند، چرا که فرصتی ندارند.
۹٫ یهودی‌ها درس خواندند و علم آموختند و با استفاده از فرهنگ، کشتارها و قتل‌های دسته‌جمعی‌شان را نیز برجسته کردند و متون فاجعه تولید کردند. ما چگونه می‌توانیم آرشیوسازی کنیم؟
ما در همین دوران معاصر الگوی برجسته‌ی تاریخ‌نگاری داریم. ما باید کاتب را در مقام سوژه‌ی درک کنیم که در هر شرایط ممکن می‌کوشد جزئیات حیات و بودنِ انسان را در زمان‌مندی و مکان‌مندیِ تحقق آن ثبت کند. با تأسّی به او ما باید تاریخ‌نگار هر دوره‌ی خویش را داشته باشیم و مورخی که در بطن وقایع زندگی می‌کند مسئولیت دارد. حالا گذشته از این، تأسیس یک مرکز آرشیوی مثلاً به نام تاریخ کاملاً لازم است. ما طی دو دهه‌ی اخیر در برابر همه‌ی فجایعی که علیه ما رخ می‌دهند، بی‌نهایت خنثی و ناتوان شده‌ایم، هرکجا سلّاخی می‌شویم، اما کاری از دست ما برنمی‌آید. نهایت کاری که می‌توانیم انجام دهیم آرمیدن در یک ژست سوگ‌مندانه و فرورفتن در یک روح کاتارسیس خواهانه است، که آن‌هم تصدیقی است بر عجز مطلق. حالا تنها کاری که باید انجام دهیم و می‌توان با امدادهای خود مردم این کار را کرد این است که دست کم بتوانیم باقی‌مانده‌های فجایع، عکس‌ها و فیلم‌های شاهدان عینی را نجات دهیم و در یک مرکز امن ثبت و ضبط نماییم. فاجعه فاجعه است؛ اما فراموش‌کردن آن هم فاجعه است. غفلت از این امر یکی از دردناک‌ترین اشتباهاتی ماست. ببینید دولت کنونی یا مستقیماً در خلق فاجعه دست دارد، یا از عاملان آن و نحوه‌ی وقوع یک عملیات انتحاری کاملاً باخبر است یا می‌شود. اما هرگز به مردم حقایق را شفّاف نگفته و نخواهند گفت. تیم‌های حقیقت‌یاب دولت اساساً مُجری لاپوشانی و فریب افکار عامه است، همان‌طور که مثلاً وزارت مبارزه با مواد مخدّر تشکیل می‌شود، تا برخلاف، کشت و قاچاق مواد را مدیریت کند. پس آن‌ها نمی‌آیند به من و شما حقایق را بگویند. این ماییم که نیازمند یک اقدام کارآگاهانه استیم. حال اگر قادر به شفّافیّت هم نیستیم، حداقل به نجات اسناد بپردازیم، این اسناد و بقایا شاهدان فاجعه‌اند. قدرت استبدادی در کشور تنها فاجعه نمی‌آفریند، بقایای و اسناد آن را نیز هرچه سریع‌تر محو و نابود می‌کند. ما در محو این اسناد نیز کشته و دفن می‌شویم.
۱۰. مکتوب فرانکفورت محصول تفکر دانشمندان یهودی‌ است؟
بله، آدورنو، هورکهایمر و بنیامین سه تن از برجسته‌ترین متفکّرانی است که متعلق به این مکتب انتقادی و از بنیانگذاران آن هستند. یهودی‌ها چه قبل از اسلام و چه بعد از آن دانشمندان و فیلسوفان برجسته‌ای داشته‌اند، مثلاً فیلون اسکندرانی را می‌توان نخستین فیلسوف یهودی دانست که قبل از فلوطین به جمع و تطبیق فلسفه با دین یهود پرداخت، سپس در دوره‌ی اسلامی موس بن میمون را داریم که آرای قابل توجّهی دارد، و کسانی مثل ویتگنشتاین و هوسرل یهودی‌اند، و بسیاری دیگر که این‌جا قابل احصا نیست. البته مکتب فرانکفورت یک رویداد فلسفی در بطن متافیزیک غرب است و نمی‌توان آن را صرفاً سیاسی درک کرد. ولی آن‌چه مهم است این است که این تفکّر یک تفکّری انتقادی و به غایت رادیکال بود و اهمیّت آن هم به همین خصلت برمی‌گردد. در هزاره‌ها زمینه‌ی تاریخی، سیاسی و اجتماعیِ یک چنین تفکّر انتقادی وجود دارد و می‌توان به سوی شکل‌گیریِ آن به‌عنوان یک چشم‌انداز عزیمت کرد.
۱۱٫ حالا به اصل موضوع بر می‌گردیم و آن این است که آیا هزاره‌ها از نظر علم و فرهنگ به جایی رسیده است که برای دیگران تهدید باشد؟
مگر علم و فرهنگ تهدید است؟! ببینید، هزاره‌ها برای هیچ کسی تهدید نیست، نه کسی را می‌کشد، نه انتحار می‌کند، نه پُل و جاده تخریب می‌کند، نه مدرسه به آتش می‌کشد، نه زراعت تریاک دارد و نه اموال و سرمایه‌ی عمومی را غارت می‌کند و هکذا. هزاره‌ها مدنی‌ترین ملّتی است که سعی کردند طی دو دهه‌ی اخیر اصیل‌ترین پایه‌های دموکراسی را تقویم نمایند و مجدّانه به توسعه‌ی سیاسی، پاسداری از امنیت کشور، انکشاف، ارتقای آموزش، تحکیم دموکراسی، دفاع از آزادی و ارزش‌ها و حقوق انسانی تلاش کردند و تنها قومی است که در دوران معاصر به حفظ منافع علیای کشور وفادار ماندند. به‌رغم این‌ها، اما هنوز موجودیت او در خطر است. کسانی که هزاره‌ها را تهدید حساب می کنند، به واقع دارای یک ذهنیت خبیث و پلیدی است که نفس موجودیت هزاره‌ها را قبول ندارد. اما هزاره‌ها برای هرکسی که جلو پیشرفت او را در تمامیِ عرصه‌ها، بگیرد و به موجودیت او حمله کند، نه تهدید بلکه دشمن است. اما این مطالب بدان معنا نیست که هزاره‌ها دچار خلأها و حفره‌های جدّی نیست. بگذارید به چند خطای سیاسی و تاریخیِ هزاره‌ها اشاره کنیم.
اولاً همان‌طور که گفتم هزاره‌ها نسبت به ثبت و ضبط تاریخی‌اندیشانه‌ی بقایای فجایع اقدام بنیادین نکرده‌اند. این به معنای آن است که ما در فراموش‌کردن نیمی از فاجعه با عاملان آن ناخودآگاه همدست می‌شویم. اشیای فاجعه- کتاب‌های تیرخورده، کفش‌های خونین، قلم‌های شکسته و خون آلود، صفحه‌های به خون نشسته، جوی‌های خون‌بار، نام‌ها و خانواده‌های قربانیان و…- زبان صریح تاریخ‌اند، بدون آن‌ها شهادت تاریخی کامل نیست. وقتی این‌ها از بین بروند، دست‌کم نیمی از فاجعه را فراموش کرده‌ایم. همه‌ی ما با اهمال در حفظ اسناد، مسئولیم.
ثانیاً، به‌نظرم یکی از اشتباهات اساسی این است که هزاره‌ها اسلام را سیاسی نمی‌فهمد، یا از آن احتراز می‌جوید. بگذارید از این‌جا توضیح دهم که دین اسلام بزرگترین چرخش در تاریخ ادیان، اعم از ادیان اسطوره‌ی یا دارای کتاب، است؛ چرا که در این‌جاست که برای نخستین‌بار دینْ سیاسی می‌شود. دین یهود و مسیحیت درست مانند ادیان شرقی نظیر بودیسم و نظام اخلاقی کنفوسیوس کاملاً سرشت و ماهیّت اخلاقی و غیر سیاسی دارند، این برای نخستین‌بار در اسلام است که تاریخ و سیاست درونی شده و در کانون آن قرار می‌گیرد. از این پس است که حتی آموزه‌های اخلاقی و شریعت از یک حیث معنای سیاسی به‌خود می‌گیرد. مهم‌ترین تقابل در قرآن تقابل کفر و ایمان یا کافر و مؤمن است، این تقابل پیش از آن‌که الاهیاتی باشد، سیاسی است. این‌جا مجال توضیحِ کاملِ قضیه نیست، اما به‌طور خلاصه، در اسلام تشکیل یک چارچوب سیاسی، حفظ سروریِ خویش، اقتصاد، امنیّت، دفاع از موجودیت و مقاتله با دشمن، جزء کانونیِ دیانت است. نوعی اخلاق‌منشیِ مشدّد اما سترون و عقیم هزاره‌ها باعث شده اسلام را غیر سیاسی فهم کنند. ذهنیّت اخلاقی و دینی بر جایگاه ما در تاریخ تأثیر می‌گذارد. می‌خواهم بر این نکته تأکید کنم که هزاره‌ی که دیانت خویش را سیاسی می‌فهمد، به‌نحو دیگری با خود و موجودیت خویش سروکار خواهد داشت.
۱۳٫ آیا هزاره‌ها همانند یهودی‌ها توانستند که از مسیر فرهنگ و دانش محرومیت تاریخی، قتل‌های دسته‌جمعی و کشتارهای سیستماتیک شان را برجسته کنند؟
نه خیر متأسفانه، همان‌طور که گفتم این یکی از بدترین اشتباهات ماست. ما باید کارآگاه تاریخ خویش باشیم و منتظر دیگران نباشیم.
۱۴٫ آیا برچی ظرفیت تبدیل شدن به آتن و اورشلیم را دارد که قوم حاکم و وگروه‌های بنیادگرا از آن هراس دارند؟
قبلاً هم اشاره کردم که هزاره‌ها دارای یک سابقه‌ی تمدّنی و فرهنگیِ بزرگ است. بلخ و بامیان مهد تمدّن و فرهنگ ما بوده است. اما ما اکنون وارث یک ویرانی هستیم، وارث فرهنگ و تمدّن شکست‌خورده و پاره پاره، وارثی که همه‌ی میراثش اعم متفکّران و شاعران و عارفان بزرگ و حتی جغرافیا و نام‌هایش به غارت رفته‌اند. امیدوارم برچیِ زخمی این جغرافیای آموختن تا پای مرگ، همین دشت از جان گرامی‌تر، روزی شبیه آتن گردد، یا صورتِ بلخیِ دو هزار پانصدساله‌اش را بازسازی کند و خویشتن را تجدّد بخشد و ما بازهم شاهد ظهور فیلسوفان و شاعران بزرگ باشیم.

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید