اسلایدر ترجمه

سیاست افراط‌گرایی در جنوب آسیا/ بنگلادش؛ سیاست و ژیوپلیتیک تقسیم ‌شده/ بخش دوم

نویسنده: دیپا اِم. اولپلی،
پروفیسور و محقق در امور آسیای جنوبی و هند و چنین در دانشگاه واشنگتن دی‌سی
مترجم: علی عالمی کرمانی
پاره‌ی دوم
بخش آموزش
بخش آموزش از رشد اسلامی شدن در امان نبوده است. دولت ضیا مستقیماً در بخش آموزشی مداخله کرد و کمیته جدیدی در مورد مقاطع تحصیلی و برنامه‌های درسی ایجاد نمود که سعی در کنترل چشم‌گیر محتوای کتاب‌های درسی و تأیید آن‌چه ممکن است اسلام «رسمی» خوانده‌شود، داشت. وزارت آموزش و پرورش کلاس اجباری اسلامیات را در همه پایه‌ها تا صنف هشتم و سپس به عنوان کلاس انتخابی در پایه‌های نهم و دهم به‌اجرا گذاشت. (به نشانۀ سنت‌های مدارا و شکیبایی در کشور، به دانشجویان از جوامع اقلیت این امکان داده شد که دوره‌های مشابهی را در مورد ادیان خود بگذرانند.) هنگامی‌که محتوای برنامه درسی به این روش تغییر کرد، پیش‌نهاد هرگونه تغییر و یا حتی تغییر در هر رژیمی «انتحار سیاسی» محسوب می‌شد.
آموزش مدارس (که در بنگلادش مانند سایر جوامع مسلمان دیرینه است)، پس از استقلال، نه تنها رشد چشمگیری، بلکه یک تغییر جهت نیز داشت. در بنگلادش دو نوع آموزش مدرسه‌ای وجود دارد: مدارس عالیه و قومی. مدارس عالیه تحت نظارت هیأت آموزش مدارس بنگلادش (BMED)، از یک چهارچوب خودمختاری برخوردارند، بیشتر، اما، دولت آن‌ها را تأمین می‌کند. در این مدارس، مطالعات دینی سنتی و دروس عمومی مانند ریاضیات، علوم اجتماعی، علوم عمومی، زبان‌های بنگالی و انگلیسی ارایه می‌شوند. پس از استقلال، دولت، مطالب درسی مدرن را به این مدارس اضافه نمود. (در طول جنگ آزادی ، بسیاری از فارغ التحصیلان مدرسه با نگرش تشکیل یک کشور مستقل از پاکستان مخالف بودند؛ زیرا، درخواست استقلال بیشتر روی زبان تمرکزداشت تا مذهب.)
برخلاف سیستم عالیه، مدارس قومی خصوصی هستند و خارج از مقررات دولتی کار می‌کنند. به‌مدارس قومی، معمولاً، فقط دانش دینی آموزش داده‌می‌شود و وابسته به خیریه‌ها و دیاسپورای محلی و بنیادهای مسلمان مستقر در خاورمیانه و مشاغل تجاری هستند. آموزش‌های دریافتی از این مراکز برای بازار کار کافی نیست، تعداد آن‌ها، اما، افزایش یافته‌است: در سال ۱۹۷۱ تخمین زده می‌شد ۱۳۵۰ مدرسه با ۳۰۰۰۰۰ دانشجو در بنگلادش وجود داشته باشند؛ تا سال ۲۰۰۴، تعداد مدارس عالیه، با سه میلیون دانش آموز، به رقم ۲۵۲۰۰ مدرسه رسید. تعداد مدارس قومی ۸۰۰۰ مدرسه بود که حدس زده‌می‌شد برای تقریباً یک میلیون دانش آموز درنظرگرفته‌شده‌باشند. در همان زمان، تعداد مدارس عادی دولتی از ۷۸،۵۹۵ در سال ۱۹۹۶، به ۶۵،۶۱۰ در سال ۱۹۹۹، کاهش یافت. حتی مدارس عالیه نیز به دلیل انتقال فهم قانونی و رسمی از اسلام، که معنویت گرایی و عرفان سنت‌های صوفی بنگلادش را تحقیر می‌کند، مورد انتقاد علمای بنگلادشی قرار گرفته‌اند. در واقع، آن‌ها توجه می‌شوند، در حالی که در مدارس عالیه آثار نویسندگان بنگالی غیر مسلمان، مانند رابیندرانات تاگور و پرومات چودوری تدریس می گردند، استادان بزرگ صوفی مانند مولوی و حافظ کنار گذاشته می‌شوند، در نتیجه «اسلام رسمی» را نسبت به نسخه‌های مشهورتر آن ترویج می‌نمایند.

ژرفای اسلامی شدن
در سال ۱۹۷۸، ژنرال ضیا حزب ناسیونالیست بنگلادش (BNP) را، به ظاهر یک حزب سیاسی، اما کاملاً در کنترل نخبگان نظامی و دیوان سالاری بود، ایجاد‌کرد. ترور ضیا در سال ۱۹۸۱ و کودتای موفقیت آمیز نظامی ژنرال ارشاد یک سال بعد، تنها باعث تعمیق دور شدن کشور از بنیان‌های سکولاریسم شد. رژیم ارشاد (۱۹۹۰-۱۹۹۲)، اسلام را به‌صورت چشم‌گیری در حوزه سیاسی بنگلادش واردکرد و با هشتمین طرح اصلاحیه قانون اساسی در ژوئن ۱۹۸۸، که اسلام را به عنوان دین دولتی اعلام کرد، به‌پیروزی کامل رسید. این اصلاحات به دنبال وخیم‌تر شدن بحران سیاسی که بین دولت و احزاب غیرنظامی که در سال ۱۹۸۳ پدیدارشده بود، در اواخر سال ۱۹۸۷، به دلیل ادامه حکومت نظامی به منصه ظهور رسید. برنامه اسلامی سازی ژنرال ارشاد هویت کشور را به خطر انداخت.
ارشاد با ایجاد اختلاف در میان مخالفان غیرنظامی‌اش موفق شده‌بود تا حد زیادی در قدرت بماند، ولی، حتی در اواخر سال ۱۹۸۷، نیز، حمایت کامل سازمان‌های سیاسی اسلامی را به دست نیاورد. به‌عنوان مثال، جماعت اسلامی در اعتراضات و اعتصابات همراه با ائتلاف عوامی لیگ و حزب ناسیونالیست بنگلادش شرکت کرد و برای حاکمیت دموکراتیک که سرانجام در سال ۱۹۹۰، تحقق یافت، دست به تحریک توده‌ها زد. قانون غیرقابل شکست غیرنظامی از آن زمان: توسط حزب ناسیونالیست بنگلادش خالد الضیا در سال‌های ۱۹۹۱–۱۹۹۶، عوامی لیگ شیخ حسینه ۱۹۹۶–۲۰۰۱ و حزب ناسیونالیست بنگلادش خالد الضیا ۲۰۰۱– ۲۰۰۶، نیز با رقابت سیاسی سخت همراه بوده‌است که آینده سیاسی بنگلادش را تهدید می‌کند. در این رقابت، دولت (به ویژه تحت رهبری حزب ناسیونالیست نگلادش) که به یک شرکت فعال در تولید و تداوم نمادها و گفتمان‌ها تبدیل شده‌است، روند اسلامی سازی را، به ویژه از سال ۲۰۰۱، تسریع کرده‌است. این پیامدها فراتر از حوزه داخلی، نه تنها در نحوه پیشبرد روابط با همسایگان، که حتی در نحوۀ تعامل بنگلادش با سناریوی جهانی درمورد افراط گرایی و تروریسم اسلام گرا، بوده‌اند.
برای بنگلادش، اغلب دو بار تجزیه در نظرمی‌گیرند: در سال‌های ۱۹۴۷ و ۱۹۷۱٫ بر خلاف پاکستان که ضربه تجزیه ۱۹۴۷ برجسته است، برای بنگلادش، اما، هنوز ۱۹۷۱ می‌باشد. تجزیه سال ۱۹۴۷، معضل هویت بنگال شرقی را حل نکرد؛ به نظر می رسید در ۱۹۷۱، چنین کاری را انجام شد. اما سیاست تجزیه را که دولت های نظامی آغازنمود و حزب ناسیونالیست بنگلادش به اوج رساند، بار دیگر، همان سیاست: در سطوح سیاسی و ژئوپلیتیک به صحنه آمده‌است.
شرایط محیطی خارجی و هویت ژئوپلیتیکی
مشاهدات یک دانشجوی تیزبین در مورد سیاست‌های شبه قاره بیش از هر زمان دیگری مرتبط است:«هیچ چیز برای بنگلادش مهمتر از رابطه با هند نیست. در حالی که این موضوع به‌طور گسترده‌ای در بنگلادش تحقق یافته‌است، در هند، اما، کمتر قابل درک است.» جغرافیای هند، تقریباً، بنگلادش را به‌طور کامل، طی ۱۲۰۰ مایل (۴۰۹۶ کیلومتر) مرز زمینی خود محاصره کرده‌است، به جز بخش کوچکی که در مجاورت میانمار و خلیج بنگال در جنوب آن قراردارد. برتری نظامی و نفوذ بیش از حد اقتصادی هند، و همچنین محاصره ژئو استراتژیک آن در بنگلادش، وضعیت آن را به عنوان یک کشور ساحلی، مسلماً، در شرایط کم‌نظیری از واقع نگری قرار می‌دهد، که به جای رفتار متعادل، نیازی به یارگیری و «باندبازی» با قدرت‌های بزرگ دارد. همراه با واقعیت ناراحت کننده‌ای برای داکا که هیچ قدرت بزرگ دیگری به اندازۀ کافی علاقه عمیق و پایدار در این کشور ندارد تا بتواند به عنوان موازنه‌ای دربرابر هند عمل کند، حتی، جذاب‌تر به‌نظر می‌رسد. با این وجود، از سال ۱۹۷۵، سازه‌های هویتی بنگلادشی در جهت فاصله گرفتن بنگلادش از هند و در نتیجه، شرایطی برای یک فضای ژئوپلیتیکی با سیتزه‌جویی بیشتری ایجادکرده‌اند. مبارزات داخلی برای قدرت در سیاست بنگلادش منجر به ضدیت نیابتی با هندوستان برای اعتباربخشیدن به «هویت ملی» شده‌است.
موقعیت جغرافیایی هند کاملاً بدون اشکال نیست: بنگلادش بین ایلات‌های واقع در شمال شرقی آسام، آروناچال پرادش، تریپورا، مگالایا، میزورام، مانیپور، ناگالند و دیگر ایالت‌های شمالی هند واقع شده‌است. خطوط اصلی ارتباطی بین این ایالت‌ها و سایر مناطق هند در امتداد شمالی ترین نوک بنگلادش از طریق راهرو سیلیگوری، یک بخش نازک از قلمرو هند که بنگلادش را از منطقه جنوب تبت چین ناتو لا جدا می‌کند، جریان دارد. برای هند، سرزمین‌های مرزی شمال شرقی آن یک معضل است؛ چون که شورشیان در ناگالند و آسام آن را متشنج کرده‌اند، و جمعیت نا آرامی در مانیپور، در معرض آسیب بنگلادش و حتی دست‌کاری چینی‌ها هستند. این منطقه (که توسط بنگلادش، نپال، میانمار، چین و بوتان احاطه شده و از نظر جغرافیایی از سایر کشورها جدا شده است) از نظر اهمیت استراتژیک، تنها بعد از کشمیر مقام دوم را دارابوده و در روابط هند و بنگلادش خار پایداری داشته‌است.
هویت ژئوپلیتیکی نامشخص بنگلادش
جدایی بنگال از پاکستان، زمینه را برای ایجاد روابط خوب با هند فراهم‌کرده‌بود. جنبش تبدیل زبان بنگالی به یکی از زبان‌های دولتی پاکستان از اوایل سال ۱۹۴۸، آغاز شده بود، که شیخ مجیب الرحمان به عنوان یک رهبر مهم دانشجویی در آن فعالیت می‌کرد. کمتر از یک درصد بنگالی‌ها زبان اردو را متوجه می‌شدند. احساسات ضدپاکستانی با گذشت زمان در میان طیف وسیعی از سیاست‌گران بنگالی افزایش یافت، و فقط جناح‌های اتحادیه‌های مسلمان و احزاب اسلام‌گرا از یک دولت مرکزی قدرتمند طرفداری می‌کردند. این گروه‌های آخر نیز مانند هم‌وطنان غربی خود، به موضع خصمانه نسبت به هند اعتقاد داشتند؛ در میان آن‌ها سازمان یافته‌ترین، تشکل، جماعت اسلامی بود. بنابراین، نقش حیاتی هند در جنگ ۱۹۷۱ علیه پاکستان و روابط گرم بین هندوها و رژیم مجیب، مغایر ایدئولوژی جماعت بود.
روابط نزدیک با هند نیز برای بخش‌های مهم نیروهای نظامی بنگلادش مناسب نبود. در حالی‌که حمایت دیپلماتیک و نظامی هند از جنبش چریکی موکتی باهینی دوستان زیادی را به‌دست آورد، کسانی هم بودند که نسبت به آن‌چه تصور می‌کردند هند، امتیازات بیش از حدی برای پیروزی یا «شکوه آزادی کشور از آن‌ها ربوده‌است»، کینه می‌ورزیدند. بر این اساس، این «ضد هندی گرایی، تقریباً، عصبانیت‌هایی در نیروهای مسلح بنگلادش» ایجاد کرد. خطوط صریح و واضح اختیارات هند، با فرمانبری ارتش از نخبگان سیاسی غیرنظامی، نیز نمی‌شد از بین برود. علاوه براین، کادر افسر بنگلادش را نهادهای نظامی پاکستان آموزش داده‌بودند، که بدون شک اثری ماندگار باقی گذاشته‌بودند. فراتر از این، ارتش از دید افکار عمومی امنیت نداشت و تصور این بود، گروه‌های غیر حرفه‌ای که از تودۀ مردم برای استقلال کشور جمع شده‌بودند، در بدنه ارتش قرارگرفته‌اند؛ نه این که ارتش به‌صورت متعارف موجودیت یافته‌باشد. قبل از حمله ارتش پاکستان در مارچ ۱۹۷۱، نیروهای مسلح پاکستان شرقی علاقه چندانی به برانگیزگی سیاسی نداشتند. در تجسم سیاسی خود، ارتش بنگلادش نزدیک‌ترین روابط را با هند نشان‌داده است، در حالی‌که جریان اصلی رهبری سیاسی، همچنان تقسیم شده باقی مانده است.
با وجود واقعیت آسیب پذیری پاکستان شرقی، همه جنگ های هند و پاکستان در جبهه غرب انجام شده است. جنگ ۱۹۶۵، که در آن پاکستان شرقی بدون پشتیبان رها شده‌بود، قابلیت اطمینان دولت مرکزی را زیر سؤال برد و این ایده را نابود کرد که اتحاد با پاکستان امنیت را دربرابر حملات خارجی تضمین می‌کند. در حقیقت، بسیاری از بنگالی‌ها علت جنگ هند و پاکستان، کشمیر، را نگرانی منحصر به فرد پاکستان غربی می‌دانستند. نیروهای نظامی پاکستان برای محافظت از بخش غربی خود متمرکز شده بودند و جناح شرقی کاملاً باز مانده‌بود. آرایش نیروهای هند، نیز بیشتر تضاد آن کشور را در برابر پاکستانی غربی منعکس می‌کرد تا پاکستان شرقی. هند با سیاست سنجیده و تحقیق‌شدۀ خود نشان داد که هیچ مشاجره‌ای با بنگالی‌ها نداشته است، به ویژه در طول جنگ ۱۹۶۵ با پاکستان که جبهه دوم را در شرق باز نکرد و به وضوح سود سهام پرداخت نمود.
در عرض سه ماه از جنگ ۱۱ روزه، در دسامبر ۱۹۷۱، همه نیروهای هندی از بنگلادش خارج شدند و این نشانگر احترام هند به حساسیت‌های بنگلادشی‌ها بود. برای نشان دادن ادامۀ روابط نزدیک با بنگلادش، هند معاهده ۲۵ ساله دوستی، همکاری و صلح را بلافاصله بعد از بیرون بردن نیروهای خود، امضا نمود. کمک هند به بنگلادش مستقل علی‌رغم کسری‌های که داشت، خیلی گسترده بود.

در مورد نویسنده

علی عالمی کرمانی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید