ادبیات فرهنگ و هنر

شقایق زخمی، نخستین گزیدۀ شعری «محمد انور ظفری» در کابل نقد و رونمایی شد

گزینۀ شعر «شقایق زخمی»، نخستین اثر محمدانور ظفری، در ۱۱۲ صفحه و ۱٠٠٠ نسخه، امروز جمعه ۶ دلو ۱۴٠۲خ. توسط انجمن ادبی جلگه و مؤسسۀ انتشارات مقصودی در لیسۀ عالی معرفت نقد و رونمایی شد. سخن‌رانان این برنامه، محمود جعفری، محمود حکیمی و عبدالله شریفی بودند و از زاویه‌های متفاوت به مجموعه شعر «شقایق زخمی» پرداختند.

محمود حکیمی با استناد به شعرهایی از این مجموعه، دیدگاهش را شریک کرد. او محتوای «شقایق زخمی» را اجتماعی و عاشقانه خواند و هم‌چنان کاربرد واژۀ سرک را کار جالب و جدید عنوان کرد:

یک بار دور و پیش خودت را نظاره کن
یک‌یک برای دیدن تو می‌کشد سرک

حکیمی اشاره کرد که آوردن واژۀ سرک که غیر از آن واژۀ سرک و خیابان است، بسیار زیباست. ما در گفتار عامیانه خود همیشه استفاده می‌کنیم. سرک کشید و آن در شعر شبیه همان جل‌جلک است که آقای ظفری در کاربرد آن موفق بوده است.

عبدالله شریفی اما از زاویۀ نقد روانکاوانه به «شقایق زخمی» پرداخت و گفت که یکی از مشخصه‌های شعر معاصر، آمدن اجتماع و اجتماعیات در بطن شعر است. در شعر کلاسیک معنا بر آدمی تأثیر می‌گذاشت؛ ولی هنر معاصر این‌گونه نیست. شعر امروز، شعر نمایشی است و می‌خواهد که زیبایی و زشتی جامعه را نشان دهد.

به گفتۀ شریفی، بیشتر غزل‌های «شقایق زخمی» بازنمایی نمادین تعارض حل‌ناشدنی بین ساحات نمادین و ساحات خیالی است. سوژه‌هایی که شعر را از زبان آن می‌شنویم، شاعر در کشاکش بین این دو ساحت از تجربه‌های روانی دچار انشقاق نفس و یأس و افسردگی شده است. تجربۀ این‌ها از زیستن در جامعه (ساحت نمادین) حکایت از بیگانگی آحاد مردم نسبت به یک‌دیگر دارد. این جبر تاریخی، اجتماعی و سیاسی را در برمی‌گیرد. او می‌گوید طوری که در صفحۀ اول کتاب می‌خوانیم «در جهانی که پر است از هیجان تنهایی/ از تولد تا دم دادن، جان تنهایی/ آب و آتش به هم آمیخته و درگیرند/ تو نه آبی و نه آتش تو همان تنهایی». این تکه‌ها هرکدام شاهد سرد و بی‌روح بودن روابط بینافردی در جامعه است که از انسان‌های خودمدار تشکیل شده است. مراوده به معنای زخم زدن و زخم خوردن است. مطابق ایدئولوژی حاکم، شاعر که انسان احساسی است، از اجتماع فرار می‌کند، در کوره‌راه خود ادامه می‌دهد. دردی که او از آن رنج می‌برد و او را مجبور به نوشتن کرده، دردی است که تنهایی را به شاعر داده و او را در یک جهان ناشناخته پرتاب کرده است. جهانی که جز افسردگی و تنهایی در آن چیزی وجود ندارد. در ذهن شاعر جهان اساطیری مجسم می‌شود که عناصر تشکیل‌دهندۀ جهان، به باور اساطیر (آب و خاک و آتش و باد) همه در ارتباط‌اند؛ اما وجود فیزیکی شاعر که نیز از این عناصر شکل گرفته است، با اصل خود در تضاد و از آن دورافتاده و درگیر یک تنهایی بزرگ و بی‌انتها است. جدا افتادن از آب و خاک که دو عنصر زایندگی‌اند، تأکید بر نازایی و نابودی دارد که تنهایی را عظیم‌تر می‌کند.

شریفی گفت: «شاعر خود را در جامعه سقوط‌کرده می‌بیند که بین جامعه هیچ‌گونه آشنایی ندارد. ارزش‌ها ارزش نیستند، بلکه محکوم به نابودی‌اند، محکوم به نیست شدن: مثل آبی که هدایت شده در کانالی/ در مسیرت به فرود و فوران تنهایی؛ اما ظفری از آن‌جا که باورمند جهان دوساحتی، جهان فیزیکی و جهان متافیزیکی است، خشونت هردو ساحت را درک کرده و به آن پرداخته است: افتاده است این روزها چرخ فلک با من/ دشمن شده دیو و پری، حور و ملک با من؛ فهمیده‌ام طرح خطرناکی به سر دارد/ دیر است بازی می‌کند موش و تلک با من».

رابطه‌های سست و پنبه‌شده، همۀ جهان را دشمن شاعر کرده‌اند. این دشمن تنها به دشمن فیزیکی و جهان طبیعی خلاصه نمی‌شود، بلکه موجود متافیزیکی و ماورای طبیعی نیز دست به دشمنی زده و بازی خطرناکی را برای نابودی شاعر آغاز کرده است. شاعر ناامید از باورهای ایدئولوژیک که «جهان وسیله است برای زندگی انسان» است، بلکه فکر می‌کند همه دشمن است. تنها راه مبارزه با این همه دشمن پناه می‌برد به فراموشی، یا بهتر بگویم درک این همه دشمن شاعر را تا ورطۀ نابودیم کشانده است. برای تاب آوردن به فراموشی و بی‌خردی پناه می‌برد. این فراموشی جز با شراب و افیون میسر نیست: «انگور! ای پیل‌افگن، ای دردآشنای من/ غم را کمی مصروف کن پاپیچلک با من» از آن‌جا که شاعر چاره‌ای جز شعر نوشتن و تولید متن ندارد، این کار را دشوارتر می‌کند؛ چون متن طغیان علیه فراموشی است. شاعر را به سمتی می‌کشاند که سرنوشتش است. این‌که تا زمانی خودش است، نمی‌تواند فراموش کند. وقتی خودش تبدیل به شعر شد، این طغیان عظیم‌تر می‌شود؛ یعنی تنها دامن خودش را رها نمی‌کند که هیچ، بلکه دامن همۀ مخاطبان شعر را نیز می‌گیرد. چون این سرنوشت محتوم متن و نویسنده است؛ طغیان علیه فراموشی.

شریفی هم‌چینن گفت که در شاعرانه‌سرایی شاعر، حس رمانتیک شاعر نیز در بین این دو ساحت نمادین و خیالین در جریان است. جهان شاعر جهان گل و بلبل، جهان شاد و خرم نیست، بلکه یک جهان روبه‌فنا و پیش به سمت یک غروب نامتنها است. زمان وصل عاشق و معشوق، آغاز زندگی عاشقانه نیست، بلکه لحظۀ نابودی است: «حس می‌کنم همیشه که در من دمیده‌ای/ در من جوانه می‌زنی انگار در غروب» غروب، غروب روز نیست که شب وصل فرارسد، بلکه غروب، غروب زندگی است. شاعر انتظار وصل در این جهان را از دست داده، بلکه فقط در خیال شاعر این حس رشد می‌کند و جوانه می‌زند. در شعر دیگر: «هرچند از من دور هستی دوستت دارم/ با من بد و ناجور هستی، دوستت دارم؛ با عشق تو تا آخر این راه خواهم رفت/ تا قله‌های سرد و قعر چاه خواهم رفت».

او گفت که در بیشتر شعرهای این کتاب، شاعر دنبال گم‌کردۀ خود است. می‌خواهد به آن دست یابد؛ اما آن‌چه که در میان گم‌شدۀ خودش است. موفقانه توانسته خودش را پشت ضمایر (تو و من) پنهان کند طوری که پیدا کردن (او)ی که عبارت از خودش است هم خودش را توانسته شاعر موفق بسازد و هم مخاطب را دنبالش در بین اشعار بکشاند.

محمود جعفری، منتقد دیگر محفل، اشعار «شقایق زخمی» را از سایر اشعار جناب ظفری متفاوت بررسی کرد و گفت که مقالۀ علمی دارندۀ پیش‌شرط‌هایی است و به یک موضوع محوری می‌پردازد و او تنها گزارش تحلیلی‌‌ـ‌توصیفی‌ای از اشعار ظفری تهیه کرده است. او گفت که یکی از ویژگی‌هایی که این کتاب را برجستگی‌ و تشخص بخشیده است، انتخاب‌ شعرهای به حدی دقیق است.

در این مجموعه شاعر به دنبال خود است و تلاش دارد خودش را شرح دهد و یا به اصطلاح دیگر شاعر در این مجموعه مخاطب خاص دارد و در چشم و زبان معشوق خودش زندگی می‌کند.

فردیت در این مجموعه با وضوح دیده می‌شود و شاعر در شعر خودش، در جایگاهی ایستاده که به مخاطبانش سلام می‌کند؛ و فردیت در این مجموعه یکی از مهم‌ترین شاخصه‌هاست. در شعر آخر مجموعه، از این ساحت عبور کرده است و اگر اضافه نمی‌شد، به یک‌دستی مجموعه کمک بیشتری می‌کرد. در کل فردیت، وحدت و یک‌دستی‌‌ای که در این مجموعه است، از مهم‌ترین شاخصه‌های آن است.

شاخصۀ دیگری در اشعار این مجموعه استفاده از زبان تصویری و زبان تخیلی است و چون غزل رابطۀ تنگاتنگی با تخیل دارد، از این جهت تخیل ذهن و فضای ذهنی شاعر را رو کرده است. با زبانی که صحبت می‌کند، زبان تخیل است. ممکن است فضای تخیلی این مجموعه متفاوت باشد، ولی در کلیت خودش زبان تصویری و تخیلی است و دارای نقد هم است.

سومین شاخصه‌ای که در این مجموعه به چشم می‌خورد، یک‌دستی در زبان است. از آغاز مجموعه تا به پایانش ما با فرازها و فرودهای عمیقی مواجه نیستیم. گاهی اگر در زبان ایجاد می‌شود، انحراف جزئی است؛ ولی در کلیت یک‌دستی در زبان در این مجموعه به درستی دیده می‌شود.

نکتۀ دیگر به‌کارگیری قافیه و ردیف‌های جدید و به‌روز است. شاعر با استفاده از آشنایی از شعر امروز، توانسته از قافیه‌ها و ردیف‌های به‌روز استفاده کند. چگونگی استفاده از قافیه‌های معاصر، برجستگی بیشتر به شعر شاعر بخشیده است.

نکتۀ دیگر در محور محتوا، شاعر به دنبال خودش و روی پاشنۀ خودش می‌چرخد. دلتنگی‌های خودش را افشا می‌کند، غصه‌ها، غم‌ها و اندوه‌های خودش را بازگو می‌کند. این‌جا خواننده و مخاطب، جمع (ما) به عنوان مسألۀ اصلی مطرح نیست، آن‌چه برایش مهم است، خودش است و مخاطب خاص خودش. هرچه شاعر در این مجموعه زندگی می‌کند، در چشم آن «شقایق زخمی» خودش است. شاعر در چشم و زبان و ذهن معشوقۀ خودش زندگی می‌کند. ازاین‌رو، دلتنگی‌هایی که بیان می‌کند، دلتنگی‌های عاشقانۀ خودش است. قصه‌هایی را که بیان می‌کند، قصه‌های غم و اندوه خودش است. اگر دیگر بخواهیم از آن زاویه ببینیم، نمی‌توانیم دید مخاطبی را تعریف کنیم، بلکه خود شاعر را به عنوان یک نماد و الگو می‌توانیم شناسایی کنیم.

نکتۀ دیگر استفاده از اصطلاحات عامیانه است. آن‌چه این مجموعه را شیرین‌تر و جذاب‌تر می‌کند، اصطلاحات عامیانه است. این باعث می‌شود شعر ما، غزل ما و ادبیات ما غنامندی بیشتری پیدا کند. اصل استفا‌ده از اصطلاحات عامیانه، کلمات کوچه و بازار یک ویژگی مطلوبی است که باید در ادبیات ما به کار برود. در میان شاعران معاصر حتا در شاعران کلاسیک، نمونه‌های فراوانی را می‌توانیم ببینیم که از آن به بهترین وجه استفاده کرده است. این یکی از ویژگی‌های ادبیات امروز ماست. چه خوب است که ما ادبیات خود با استفاده از همین اصطلاحات عامیانه هویت و تشخص ببخشیم. ادبیات افغانی با همین کاربرد فرهنگ و ادبیات خاص بومی ما هویت پیدا می‌کند و این کار باید در ادبیات ما باشد. استاد جعفری تأکید کرد: «اگر ادبیات ما، با موضوعات بومی ما، با فرهنگ بومی ما و زبان خود ما ساخته نشود، با زبان دیگران، هویت دیگری است. ما نباید هویت خود را قربانی کنیم. این امر کاملاً پسندیده است و کسی نمی‌تواند از آن منکر شود. این که می‌گویند بعضی کلمات شاعرانه‌اند و بعضی نیستند، طبق یک دیدگاه اشتباه است. این شاعر است که از توان‌مندی خودش برای شفاف‌سازی کلمه استفاده می‌کند. برای صیقل دادن کلمه استفاده می‌کند. ازاین‌جهت، به باور برخی کلمات شاعرانه و غیرشاعرانه ندارد و این مربوط به قدرت بیان شاعر است و کلمات را از زبان عامیانه گرفته و شاعرانه‌اش کند.»

به‌کارگیری جناس‌ها در این مجموعه یکی دیگر از ویژگی‌های آن است. حرف‌های دارای یک صدا که در یک مصراع به گونۀ ناخودآگاه در شعر قرار گرفته است و این قوت شعر است. اگر بخواهیم شعر را بسازیم، کلماتی که هم‌صدا هستند در یک مصراع و یک بیت قرار بگیرند، در حقیقت شعر ساخته می‌شود. شاعر این اصطلاح شارسازی شاید به مذاق برخی خوش نیفتد و می‌گویند شعر خودش می‌آید، ما زمان شعر را تعیین نمی‌کنیم، شعر خودش زمان خودش را تعیین می‌کند. حال و زمان در اختیار شاعر نیست، کلمات خودش حال و زمانی را برای خودش تعیین می‌کند. زمانی که ضرب‌العجلش فرابرسد خودش تولید می‌شود.

به گفتۀ جعفری، ویژگی دیگر استفاده از زبان کهن و کلاسیک است. شاعر علی‌رغم این‌که با محیط خودش آشناست، با زبان محیط خودش آشناست، با فضای عمومی شعر معاصر آشناست و می‌داند چه کند؛ اما ناخودآگاه، حس می‌شود به گذشته‌اش تعلق خاطری دارد و کودکی‌اش را فراموش نکند. دیده می‌شود ظفری شعر را از ادبیات کلاسیک آغاز کرده و به سمت معاصر آمده است. این یک نقطۀ قوت است. کلماتی مانند لیلا، زلیخا و… کم‌وبیش در شعرهای‌شان دیده می‌شود که نماد اصالت و ادبیات سنتی ما است. خوب است از این‌ها فاصله بگیرد تا زبان خودش را یک‌دست‌تر و بروزتر کند.

جعفری گفت که ویژگی دیگر شعر ظفری ترکیبات نو است. به گفتۀ او شاعر در این مجموعه به دنبال ساختن ترکیب نیست؛ ولی به گونۀ ناخودآگاه به دام این چاله افتاده و این خوب است.

از دید او مورد دیگر وجود تک‌بیت‌ها است. فاضل نظری، عفیف باختری، کاظم کاظمی و علی‌مدد رضوانی از آن قبیل استفاده کرده است. تک‌بیت‌ها در جمع راه پیدا می‌کند و در اجتماع ماندگار می‌شود و شعر و ادبیات را ماندگار می‌کند. اگر سعدی نمی‌بود، ادبیات ما خیلی ضعیف‌تر از حالا می‌بود.

محمود جعفری گفت که ویژگی دیگر این مجموعه ساده‌سازی زبان است و زبان شعر تا حدی ساده‌سازی شده که به زبان گفتار نزدیک شده است. بسیاری باورمندند که ساده‌سازی زبان شعر باعث می‌شود رابطه میان شاعر و مخاطب تقویت شود. از دیگر رو، مردم و جماعت امروز به دنبال بیدل نیستند.

بیدل‌خوانی کمتر شده است. همان اندازه که بیدل‌خوانی در پیچیدگی معنا کمک می‌کند، نیازمند این است که ما مفسرین و شاعران تلاش‌گر و ورزیده و تحلیل‌گر بیشتری هم داشته باشیم؛ اما زمان امروز زمان سرعت است و کمتر کسی وقت می‌گزارد بیدل بخواند و تمام جزئیات آن را کشف و معنا کند. ازاین‌رو، هرچه شعر ساده‌تر شود، ارتباط میان شاعر و مخاطبش کمک می‌کند؛ اما برخی دیگر می‌گویند ساده‌سازی زبان، شعر را از آسمان به زمین می‌زند. هرچه شعر پیچیده‌تر شود، به همان اندازه معنای بیشتر پیدا می‌کند. هر کلمه باید حامل مفاهیم گوناگونی باشد، در غیر آن شعر نیست. در شعر آقای ظفری در برخی شعرها زبان با وجود ضعف تألیفی که دارد، خصوصیت سادگی خود را هفت کرده است.

آخرین مورد انتخاب سوژه‌هاست. در حقیقت خود شاعر سوژه است. به نظر می‌رسد که اگر غزل در محوریت یک سوژه معنادارا از طبیعت ساخته شود ماندگاری شعر را چند برابر می‌کند. درست است که شاعر محور است؛ اما اگر سوژه‌های طبیعی محوریت پیدا کند، در غزل یک محور عمودی به میان بیاید به زیبایی غزل افزوده می‌شود. در شعرهای این مجموعه این ظرفیت دیده می‌شود که تمرکزگرایی یا همان سوژه‌محوری بیشتر رونق پیدا کند.

جعفری در ادامۀ سخنانش گفت که روایت‌گری در غزل که در پیشینۀ ادبیات و فرهنگ ما عنصر روایی سابقۀ کهن دارد. هرچه که ما از اسطوره، افسانه‌ها و فرهنگ‌های کهن در شعر کار بگیریم، به مانایی شعر خود هم کمک کرده‌ایم. روایت می‌تواند فصل جدید ادبیات ما باشد و این استعداد در این مجموعه دیده می‌شود.

در مورد نویسنده

عادله آذین نظری

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید