ادبیات فرهنگ و هنر ویژۀ استاد واصف باختری

مترجمی که مراقب زبان مادری خویش بود

بررسی شأن زبان فارسی در ترجمه‌های واصف باختری
نادر احمدی، شاعر، منتقد
در میان شاعران ما آن‌هایی که از روی بصیرت و شناخت به سراغ ترجمۀ شعر رفته‌اند، کم‌شمارند. این اندک بودن شمار مترجمان بصیرِ برومند حاکی از فقر فرهنگی و ادبی در جامعه است. وضعیت ترجمه بسته به وجود مترجمان آگاه و بصیر دارد. چه این‌که وقتی بصیرت و شناخت نسبت به موضوع نباشد، دغدغه نیز به وجود نخواهد آمد. بدون دغدغه محصول خالصی نیز به بار نخواهد آمد؛ اما واصف باختری از آن دست شاعرانی است که با بصیرت و توانایی توأم با آگاهی به سراغ ترجمۀ شعر رفته است. او مترجمی دغدغه‌مند در عالم ترجمۀ شعر به شمار می‌رود. چون مترجمی دغدغه‌مند بوده، ترجمه‌هایش بار ادبی و هنری قوی‌تری در عرصۀ زبان فارسی دارد؛ یعنی در میان همگنان اگر همگنانی باشد، او یک‌ سر و گردن فراتر از سایرین قرار دارد. در واقع کارهای باختری در عرصۀ ترجمه هم مایۀ مباهات است و هم چراغ راه. مایۀ مباهات است؛ چون وزن ترجمه‌های او در عالم ادب فارسی پرمایه و استخوان‌دار است. او در هر ترجمه کوشیده هستۀ زبان فارسی را در ترجمه‌هایش بکارد و محصولی ناب به بار آورد. چراغ راه است؛ چون چشم‌اندازی را فرا راه ما می‌گستراند و راهی را به ما نشان می‌دهد که تا حدی کوبیده شده و مهیای بهره‌وری است. راه او نیز بر مبنای معیارهای اصیل زبان فارسی کوبیده و هموار شده است.
باختری به زبان انگلیسی مسلط بود و ترجمه‌های او همه از مبدأ انگلیسی به فارسی برگردان شده‌اند. ناگفته نگذرم که باختری از دیگر ‌زبان‌ها؛ از جمله روسی، اسپانیایی و حتی هندی هم به فارسی ترجمه کرده است؛ اما همۀ این برگردان‌ها از طریق زبان انگلیسی به زبان فارسی انجام شده‌اند. نخستین ترجمه‌های او که در مجموعه‌ای با عنوان «اسطورۀ بزرگ شهادت» گرد آمده و از سوی انجمن نویسندگان افغانستان در کابل، پایتخت ایران شرقی چاپ شده است، آثاری از شاعران مختلف و فرهنگ‌های مختلف را در بر دارد. در این مجموعه پنج شعر از فدریکو گارسیا لورکا، هشت شعر از شاعران اتحاد جماهیر شوری پیشین، یازده شعر از ایمی فلیپس، شاعر برزیلی و چندین شعر از پیشگامان شعر هندوستان گنجانده شده است. این مجموعه نخستین مجموعۀ مستقل باختری در عرصۀ ترجمه است. او در توضیح ترجمه نوشته است: «گزارنده به دری»؛ یعنی در دهۀ پنجاه خورشیدی وقتی خواسته است از زبان دیگری به زبان مادری خویش شعری را ترجمه کند، آن را زیر عنوان «دری» نام می‌برد؛ اما این تنها موردی است که واصف باختری از زبان مادری خود با چنین عنوانی یاد می‌کند. پسان‌ها که به دسیسه بودن چنین نامی پی می‌برد، همواره از عنوان فارسی و فارسی دری استفاده می‌کند. جالب این است که در مجموعۀ اسطورۀ بزرگ شهادت، پنج شعر لورکا را از روی ترجمۀ فارسی یکی از دانشجویان ایران کنونی مقیم نیویورک، آقای محمد سلیمانی ملایری، که در نشریۀ دانشجویی ارس ترجمه و منتشر شده، به تعبیر خودش به «دری» باز می‌گرداند. احتمالًا باختری هنگامی که در آمریکا مشغول تحصیل بوده، با نشریۀ دانشجویان ایرانی ارتباط داشته و ترجمۀ منثور محمد سلیمانی ملایری از شعر لورکا را دیده و تصمیم گرفته آن را به شکل منظوم درآورد. او سپس آن را با متن انگلیسی شعرها مطابقت می‌دهد. متأسفانه من ترجمۀ فارسی شعرهای لورکا توسط محمد سلیمانی ملایری را نیافتم که ببینم واصف باختری چه تغییراتی در ترجمۀ شعر لورکا انجام داده است و یا هدف او از عبارت «برگردان به دری» چه بوده است. آن‌گونه که من بررسی کردم، واصف باختری حتی در همان سال‌های دانشجویی خود در کابل نیز همواره تعبیر «زبان فارسی» را به کار می‌برد. اکنون به ترجمۀ واصف باختری از شعر لورکا با عنوان مرثیه دقت کنید:

سپیدار بلند بیشۀ امیدهای من
ایا تبعیدی اقلیم خاکستر
به یادت آبیار ریشۀ سبز کدامین نخل گردم با سرشک خویش (باختری، بی‌تا: ۶).

آن‌چه ممکن است در این متن متفاوت دیده شود، همانا موزون بودن ترجمۀ واصف باختری با ترجمۀ محمد سلیمانی ملایری است. این‌که بر چه ملاک و بنیادی واصف باختری ترجمۀ خود را «گزارنده به دری» خوانده است، روشن نیست. این احتمال هست که پس از تصویب قانون اساسی ۱۳۴۳خ. که با دسیسه‌های فراوانی نام زبان ما را از فارسی به دری تغییر دادند و بدین وسیله خواستند که میان فارسی‌زبانان دو سوی مرز بیگانگی ایجاد کنند و بذر دشمنی بکارند که چنین نیز شد، گویا واصف باختری جوان، بدون آگاهی از چنان دسیسه‌ای، عبارت «گزارنده به دری» را بر پیشانی کتابش حک کرده باشد. این احتمال نیز هست که شرایط آزادی بیان به گونه‌ای نبوده که نویسندگان و مترجمان کشور با خواست و ارادۀ خویش بنویسند و منتشر کنند. نوعی استبداد فرهنگی و سیاسی در همۀ دوره‌ها علیه فارسی‌زبانان اعمال می‌شد. به ترجمۀ شعری از تایسین قلی‌اف از اهالی اتحاد جماهیر شوری سابق توجه کنید که واصف باختری آن را ترجمه کرده است:

کاش می‌شد سنگ را چون کاج کاشت
تا پدید آید
جنگلی از سنگ ـ‌ نامش کوه‌ـ
جنگلی انبوه
در پناه شاخسارانش دلیران ستبر‌اندام
رهسپار مرزهای دور
ـ سرزمین‌های امید و نورـ (همان، بی‌تا: ۱۵).

اگر در همان زمان این شعر را شاعری از هم‌زبانان ایران کنونی ترجمه می‌کرد، جز منثور بودن و گزینش واژه‌های متفاوتی که ناشی از سلیقۀ فردی هر مترجمی است، چه تفاوتی می‌توانست داشته باشد؟ پس ترجمه‌های واصف باختری می‌تواند برای همۀ فارسی‌زبانان حوزۀ تمدنی ایران تاریخی، قابل استفاده باشد. بر یک اصل اساسی بنا شده و آن حفظ اصالت زبان فارسی است.

این‌که باختری زبان خود را فارسی یا فارسی دری می‌خواند، بی‌سبب نیست. او نیک می‌دانست که یگانگی زبان میان مردم ساکن در دو سوی مرزهای کنونی، به قوت و توانایی زبان فارسی می‌انجامد. به همین علت است که باختری چه در ترجمه‌ها و چه در شعرهای خود همواره به این یگانگی می‌اندیشیده و به آن سمت نیز حرکت داشته است. حتی تعمد داشته است که این مرزها و بیگانگی‌ها و فاصله‌های ساختگی را بشکند. بد نیست به چند نمونه اشاره شود:

یک
در شعر «عقاب از اوج‌ها» که در سال ۱۳۵۱ در شهر کابل سروده شده، واژۀ «پاییز» را به کار می‌برد و این نشان از درایت و اشراف او در عرصۀ زبان است:
روان‌ها ـ شیشه‌هایی از شرنگ رنج آگنده ـ
سخن‌ها ـ سبزه‌هایی خاک‌سو از سردی پاییزـ
و دل‌ها چون تهی گهواره‌های کودک امید (باختری، ۱۳۶۲: ۳۸).

در این بریده از شعر واژۀ «کودک» نیز توسط شاعر به کار برده شده که خیلی از «دری‌وری»‌گویان آن را تحریم کرده و به جای آن واژۀ عربی و فرسودۀ طفل و اطفال را استفاده می‌کنند.

دو
در اقلیم شما
نام من ستارۀ قرمزی است
که تنها در افق شب‌نامه‌ها پدیدار می‌شود (باختری، ۱۳۷۶: ۳۷).

کاربرد واژۀ «قرمز» که به گمان عده‌ای مخصوص ایران غربی است، در این شعر توسط واصف باختری از انحصار در آوردن آن واژه یا ایستادن علیه کسانی است که می‌خواهند میان فارسی‌زبانان دو سوی مرز فاصله و بیگانگی ایجاد کنند. و نیز کاربرد واژۀ قرمز در شعر «شفق با خط قرمز»:

شفق با خط قرمز بر جبین آسمان بنوشت
دل بیدادگر هم زین همه بیداد خونین است (همان: ۴۲).
و در شعری دیگر واژۀ اردیبهشت را به کار می‌برد که باز در ستیهیدن علیه همان سیاست جدایی‌سازی و از خود کردن واژۀ اردیبهشت است:
اردیبهشت‌ماه که می‌آید
هر قطره خون که در رگ گل‌هاست
یک رودبار دلهره و درد می‌شود (همان: ۳۵)

در راستای ایستادن علیه مرزهای ساختگی و از آن خود ساختن واژه‌های ناب فارسی در غزل یادگار آینه، واژۀ «شناس‌نامه» را به کار می‌برد تا از زبان مادری خویش صیانت کرده باشد:

شناسنامۀ جغرافیای هول کجاست؟
که آشکار شود کز دیار آینه‌ام (باختری، ۱۳۷۶: ۳۴).

بد نیست به چند نمونه از ترجمه‌های باختری نیز بپردازیم و ببینیم که او در عرصۀ ترجمه، مترجمی بوده دغدغه‌مند و صاحب بصیرت و آگاهی نسبت به زبان مادری خویش. نخستین ترجمه‌های او حتی پیش از اسطورۀ بزرگ شهادت، در نخستین اثر او؛ یعنی «…و آفتاب نمی‌میرد»، ۱۳۶۲، در کابل منتشر شده است. در این مجموعه سه شعر از شاعران خارجی را نیز ترجمه کرده و گنجانده است. خود در یادداشتی که در پایان کتاب آمده در توجیه کارش چنین می‌نگارد: «در این دفتر ترجمۀ سه شعر از شاعران اروپایی و آمریکای لاتین نیز گنجانیده شده‌اند. شاید در نخستین نگاه مجاز ندانند که شاعری ترجمۀ شعر دیگران را در دفتر شعر خویش جای دهد، ولی چون سرایندۀ این دفتر در ترجمۀ این اشعار آن‌سان که بایستۀ ترجمۀ شعر است تنها به گزارش واژه‌به‌واژه نپرداخته، این‌جا و آن‌جا اندیشۀ شاعران را از پرویزن پنداشت‌های خود گذشتانده است، سزاوار دانست آن‌ها را در این دفتر بگنجاند (باختری، ۱۳۶۲: ۹۳). این تعبیر «از پرویزن گذشتاندن» خیلی قابل تأمل است؛ یعنی مترجم روی شعر مورد ترجمه غور و تأمل کرده و پس از هضم درست و دقیق آن متن را طوری ترجمه کرده است که گویا شاعر آن را به فارسی سره سروده است؛ مثلا نخستین شعر ترجمۀ او در این مجموعه شعری است از برتولد برشت شاعر آلمانی با عنوان پرسش:

که بر پیکان زهرآگین دشمن سینه کرد آماج؟
که تا پیرایۀ زرین پیروزی
به روی سینۀ فرماندهان تابید
نگارین کاخ‌های شهریاران را که آذین بست؟ (باختری، ۱۳۶۲: ۳۵). دیگر لازم نیست توضیح داده شود که چگونه مترجم دغدغۀ مراقبت و محافظت از زبان فارسی را در این فقره از ترجمۀ خویش، آن هم در سال ۱۳۴۶خ. اعمال کرده است.

ترجمۀ دومی که در دفتر شعر «… و آفتاب نمی‌میرد» آمده است، از رژینو پدروسو شاعر کوبایی است، با عنوان واژه‌ها خواب‌تان خوش!

در کتابی فرامانده از روزگاران پارین
زرد و پرگرد و چرکین
ـ مرده‌ریگ نیاکان معدن‌چی من ـ
در کتابی که هر برگ آن خانۀ موریانه است
در کتابی که فریاد خاموش افسانه‌سازش
رازها گوید از روزگار درازش
با خطی پاک‌تر از شکرخند دوشیزگی‌های دریا نوشته است (همان: ۵۹).
سومین و آخرین شعری که از رهگذر ترجمه بر این دفتر افزوده شده است، شعری است از لرد بایرون شاعر بریتانیایی قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم، با عنوان خشم دریا و دریایی از خشم:
سلام ای میهن من، ای بر افرازنده‌قامت، ای شکوه پاک!
سلام ای شاخۀ بارآور پیوندهای نور!
سلام ای خوب، ای خوبی، سلام ای زادگاه نور!
سلام ای آسمان، ای خاک! (همان: ۸۱-۲).

همان گونه که از نفس ترجمه پیداست، روانی، سلاست، رسایی و موسیقی و روح زبان فارسی در تار و پود و بافت شعر ترجمه دمیده شده، به گونه‌ای که این اثر به زبان فارسی خلق شده است. نکتۀ ظریف‌تر ترجمۀ باختری از این شعر بایرون این است که او در هنگام ترجمه حتی از شعر کلاسیک فارسی به صورت مستقیم بهره برده است:

الا ای خشم‌تان چونان حریق جنگل زنهار‌خواهان سپاه ترک،
(گریبان شکیبایی دریدن) ننگ و رسوایی است
به سوی ساحل زرین میهن، بادبان‌ها را برافرازید(همان: ۸۰).

آن‌گونه که خود مترجم هم در پاورقی یاد کرده است، جملۀ «گریبان شکیبایی دریدن» مصراعی است از نظامی گنجوی. این کار باختری به عنوان مترجم در دهۀ پنجاه خورشیدی نشان دغدغه‌مندی او نسبت به زبان فارسی است. همان‌گونه که در سال ۱۳۶۲خ. در شعر «در خیابان غبارآلودۀ تقویم» واژۀ خیابان را استفاده می‌کند تا علیه کسانی بایستد که واژۀ «سرک» را که از زبان روسی آمده است، چنان می‌پندارند که گویا مادرزاد فارسی بوده است.
با تأمل در کارنامۀ ترجمه‌های واصف باختری دغدغه‌مندی و بصیرت او را در عالم ترجمه می‌توان دریافت. مترجمی که شدیداً مراقب زبان مادری خویش؛ یعنی زبان فارسی است و این مهم را با چند مؤلفۀ اساسی دنبال کرده است. یکی این‌که کوشیده در هر مرحله گذشتۀ ادبی و زبانی خویش را نه‌تنها از یاد نبرده بلکه عناصر اصلی آن را شناسایی کرده و آن را در ترجمه‌هایش به کار ببرد. دوم این‌که علیه مرزهای ساختگی میان فارسی‌زبانان محکم و مقاوم ایستاده و کوشیده در عمل آن مرزها را بشکند. سوم این‌که مواد کارش را نخست به درستی هضم کرده و پس از گذراندن از صافی ذهن خویش آن را به آستانۀ مخاطب فارسی‌زبان برساند. سخن را با مرور بخشی از شعر موازی‌ها سرودۀ ایمی فلیپس شاعر برزیلی به پایان می‌بریم:

و ما از پنجرۀ خاوری
به چلچراغ همسایگان خویش نگریستیم و گریستیم
ای تبعیدی بی‌بازگشت!
که به جبروت تندیس تفرعن نماز نکردی
اکنون که شط زمان تابۀ ماهیان قرمزین است
از فراسوی سال‌های پیش از نجوم و هندسه
دست‌هایت را به من بده
و بگو
به کجا برگردم؟
در کجا بمیرم!(باختری، بی‌تاریخ: ۲۵).

ملبورن
نوزدهم ماه سپتامبر دو هزار و بیست‌وسه
بیست‌وهشتم شهریورماه هزار و چهار صد و دو

منابع:

باختری، واصف. (بی‌تاریخ). اسطورۀ بزرگ شهادت. ترجمۀ واصف باختری. انجمن نویسندگان افغانستان. (بی‌جا). ص ۶؛
باختری، واصف. (۱۳۷۶). تا شهر پنج‌ضلعی آزادی. (بی‌نا). پشاور. ص ۳۵؛
باختری، واصف. (۱۳۶۲). و آفتاب نمی‌میرد. اتحادیه نویسندگان جمهوری دموکراتیک افغانستان. کابل. ص ۳۸؛

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید