Uncategorized اسلایدر بیوگرافی تحلیل جامعه و سیاست

کریم خلیلی؛ نقش و کارنامه

اشاره: استاد محمد کریم خلیلی بی تردید هوشیارترین رهبر سیاسی هزاره‌هاست. این زیرکی پیش از آنکه ناشی از تجربه‌های سیاسی او در چهار دهه‌ی اخیر باشد، ریشه در منفعت‌گرایی ارثی و خانوادگی او به‌عنوان فرزند یک خرده تاجر نیمه شهری دارد. کارنامه‌ی سیاسی او مثل هر رهبر دیگر، واجد پی‌آیندهای مثبت و منفی برای جامعه‌ی هزاره بوده است و نقد و تحلیل کارکردهای او نیز با توجه به پایگاه اجتماعی و گرایش سیاسی هر فرد، لزوماً یکسان نخواهد بود. لذا نگارنده‌ی این سطور حتی الامکان کوشیده است تا روایت بی‌طرفانه‌ای از روش و منش سیاسی استاد محمد کریم خلیلی در سه دهه‌ی اخیر به دست دهد.

استاد محمد کریم خلیلی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در ولسوالی حصه‌ی اول بهسود در قریه قُلِ خویش به دنیا آمد. دوران ابتدایی آموزش سنتی را در زادگاه خویش فرا گرفت. سپس شامل یکی از مدارس دینی کابل شد و دروس ادبیات عرب را تا کتاب «مُطوّل» اثر سعدالدین تفتازانی، احتمالاً زیر نظر آیت الله میر حسین صادقی پروانی خواند. عضو سازمان نصر کودتای خلقی‌ها در ۷ ثور ۱۳۵۷ باعث شد که بسیاری از کسانی که اندکی شهرت، سواد، پایگاه اجتماعی و گرایش حزبی به غیر از حزب خلق و پرچم داشتند، گرفتار توطئه و دسیسه‌ی خبرچینان سازمان مخوف استخباراتی موسوم به «خاد» می‌شدند. اما خلیلی زیرک‌تر از آن بود که در دام دسایس احتمالی خلقی‌ها گرفتار آید. لذا قبل از آنکه اقدامی علیه وی صورت بگیرد، از شهر کابل خارج شد و به جریان تازه تشکیل سازمان نصر پیوست.
خلیلی در آغاز کنش‌های سیاسی خود به عنوان یکی از اعضای نه چندان برجسته‌ی سازمان نصر نشان داد که به هیچ وجه اهل خطر کردن نیست و مانند دیگر همگنانش شوق شهادت در راه خدا و مردم و رغبتی برای جهاد علیه گماشتگان کمونیسم و اردوی امپریالیسم ندارد و جهان گستری و تفوق اسلام بر شرق و غرب هم برای خلیلی هرگز دغدغه و مسئله حساب نمی‌شد. وی با وجودی که در مدارس دینی درس خوانده بود اما به دلیل ملاحظات سیاسی و بینش طبقاتی خود به‌عنوان یک خرده تاجر هرگز نخواست در هیئت یک چهره‌ی سیاسی مذهبی عرض اندام کند به همین جهت، تصاویر به جا مانده از آن دوران نشان می‌دهد که خلیلی کلاه قره قل را بر عمامه و لباس وطنی شیک -همراه با کورتی میرزایی را نسبت به عبا و قبا لباس ویژه‌ی روحانیتِ مسلمان آشکارا ترجیح می‌نهاده است.
وی در جریان مبارزه با خلقی‌ها هم جسارتی از خود نشان نداد و در امور نظامی کمتر سهم می‌گرفت و به موازات آن، مُصِر بود تا در بخش اداری و امور خارجی سازمان نصر ایفای نقش نماید. زیرا در دستگاه فکری خلیلی، زندگی برای دستیابی به قدرت، اصلِ نخستینِ کنشگری سیاسی فایده گرایانه شمرده می‌شد که حفظ آن تنها با حذر از خطرِ، پیشه کردنِ حزم و احتیاط و دوری از آرمانگرایی ایدیولوژیک امکان پذیر می‌شد. خلیلی با اینکه از بنیانگذاران و تئوریسین‌های اصلی سازمان نصر نبود اما پس از پیوستن به این حزب، به زودی مدارج ترقی را پیمود و به عنوان مسئول دفتر سازمان نصر در تهران منصوب شد و به نمایندگی از حزب، در نشست‌ها کنفرانس‌های بین الافغانی و بین المللی مختلف شرکت جست و از این رهگذر، به زودی به حیث یک دیپلماتِ محافظه کار و اهل تعامل ابراز وجود کرد و از همین رهگذر ارتباطات شخصی خود را با بسیاری از احزاب قدرتمند سنی مذهب و حامیان آنان تا حدودی استحکام بخشید. بنیانگذار سازمان نصر نوین هنگامی که سران احزاب شیعی بر سرِ اتفاقِ احزابِ مختلف تحت عنوان «حزب وحدت اسلامی افغانستان» به توافق رسیدند، خلیلی برای نخستین بار بهانه به دست آورد تا به زعمِ فهم، اقتضای منافع و ویژگی‌های شخصیتی خود، مسیر جدیدی را برای رسیدن به اهداف سیاسی مورد نظر خود بگشاید. بدین ترتیب، با همکاری عزیزالله شفق بهسودی جریان «سازمان نصر نوین» را بنیان نهاد و آشکارا علیه دیگر رهبران سیاسی پرچم مخالفت افراشت و مخالفت وی را می‌توان به دلایل ذیل منوط دانست.
جلب رضایت ایرانی‌ها
روابط مزاری با ایرانی‌ها بیشتر بر اصول خاصی استوار بود که به هیچ وجه، از روابط مریدی و مرادی چنانکه در تعامل دیگر رهبران شیعی با ایرانی‌ها دیده می‌شد تبعیت نمی‌کرد. بدین ترتیب، حکومت ایران با فرستادن نمایندگان رسمی خود تلاش‌های زیادی را برای جلوگیری از تشکیل حزب وحدت تدارک کرد. اما آنان در جریان تلاش‌های مذبوحانه‌ی شان، به درستی دریافتند که مزاری فردِی دارای غرور میهنی و متعهد به اصول اخلاقی است و منافع مردم را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد. به همین جهت، در آغاز شکل گیری حزب وحدت، از خلیلی و امثال او توقع بردند تا با تحریک عده‌ای از سران احزاب خرد و بزرگ، با تشکیل حزب وحدت به جدّ مخالفت کنند. خلیلی به عنوانِ مأمور معذور تلاش‌هایی شتابزده‌ای را سامان داد اما نتیجه نبخشید.
جلب حمایتِ احزاب سنی مذهب
هدف دوم خلیلی جلب حمایتِ سران احزابِ سنی مذهبِ مستقر در پاکستان بود زیرا به درستی دریافته بود که اگر حمایت احزاب سنی را نسبت به اولین و آخرین اقدامِ بلند پروازانه‌ی خود جلب کند، به موازاتِ آن، نظرِ صائبِ حکومت پاکستان را نیز در قبال برنامه‌های سیاسی خود به دست می‌آورد اما حسابگری تاجر منشانه‌ی خلیلی در میان سران هزاره که به آرمان‌های ایدیولوژیک دینی و انقلابی معتقد، مستغرق و ملتهب بودند، خریداری نیافت و احزاب سنی پیشاور نشین نیز مغرورتر از آن بودند که روی اقدامِ خلیلی حساب جدّی باز کنند. به همین جهت، خلیلی هنگامی که برای متاع خود «سازمان نصر نوین» مشتری داخلی و خارجی نیافت، به درستی درک کرد که تداومِ این بازی بی بنیاد موجبات انزوای سیاسی او را فراهم خواهد کرد. بنابراین، پیش از آنکه ضعفِ وی بر دیگر رقبا آشکار شود، هوشیارانه و حسابگرانه دست از لجاجت کشید و صلاح کار خویش را در آن دید تا از سرِ ناچاری و اکراه با جریان تازه نفس و نسبتاً قدرتمندِ حزب وحدت همسو شود. خلیلی به درستی می‌دانست که با عضویت در حزب جدید نمی‌تواند به اهداف سیاسی‌اش برسد اما از آنجایی که قبل از تشکیل حزب وحدت و در زمان عضویتِ سازمان نصر، به عنوان چهره‌ی دیپلماسی این حزب در کنفرانس‌ها و نشست‌های داخلی و بین المللی شرکت جسته و رضایت هم حزبی‌های خود را فراهم کرده بود، باز هم در زمان مناسب می‌توانست از این اعتبار خود بهره بگیرد که در این میان سه رخداد سیاسی/ نظامی تراژیک و مهم به خلیلی مجال داد تا بار دیگر در عرصه‌ی دیپلماسی و رهبریت مردم چهره بگشاید:
الف- شدت جنگ‌های کابل: این رخداد به خلیلی میدان داد تا بدون احساس خطر در کنفرانس‌های مختلف از جمله اجلاس سران مجاهدین در شهر مکه و نشست نمایندگان شورای نظار و حزب وحدت در شهر تهران شرکت کند. خلیلی در هنگامِ شرکت در این نشست‌ها تلاش می‌کرد تا جدا از تعقیب اهداف کلی حزب وحدت، در استحکام روابط سیاسی شخصی خود با استخبارات منطقه مانند سپاه پاسداران ایران و آی اس آی پاکستان نیز بکوشد. از آنجایی که خلیلی در دوران مدیریت دیپلماسی حزب وحدت با زیرکی تمام کوشیده بود تا به کشورهای دخیل در افغانستان بفهماند که او یک چهره‌ی سیاسی محافظه کار، میانه رو و سازش پذیر و اهل معامله است، که می‌شود در آینده روی او حساب باز کرد.
ب- انشعاب در حزب وحدت: پیوستن تعدادی از اعضای کلیدی و سرشناسِ حزب وحدت به شورای نظار که با تلاش‌های عناصر حزب حرکت و سپاه پاسداران ایران و اعضای جمعیت اسلامی در سال ۱۳۷۳ به وقوع پیوست، نظرِ ایرانی‌ها را در موردِ سیاست‌های مزاری کاملاً تغییر داد. در جریان این رخدادِ دردناک و گسستِ درونی، خلیلی چهره‌ی مناسبی بود که -با توجه به روابط فرا حزبی و تنگاتنگش با سپاه پاسداران- می‌توانست در جهت تضعیف سیاستِ مزاری و تقویت اهداف ایرانی‌ها درقبال هزاره های افغانستان نقش جدی و تعیین کننده ایفا نماید. خلیلی که قبل از این رخداد، به عنوان نماینده‌ی حزب وحدت در دفتر پیشاور انتخاب شده بود، در واقع با برنامه‌های حزب وحدت همسو نبود بلکه با برنامه‌های ایرانی‌ها و آی اس آی در جهتِ تضعیف مزاری همگام بود. وی از آدرس سازمان نصر و حزب وحدت به راحتی می‌توانست با سران سازمان استخبارات پاکستان مانند جنرال حمید گل، جنرال اسلم بیگ و غیره ارتباط برقرار کند و سهم نقدی و غیر نقدی خود را از این تعاملاتِ زیرکانه و پنهانی برگیرد.
ج: شهادت مزاری توسط گروه طالبان: پس از آنکه شیرازه‌ی مقاومت غرب کابل با حمله‌ی سنگین مثلثِ همسو شورای نظار، اتحاد اسلامی سیاف و حرکت اسلامی شیخ آصف و تأیید ضمنی ایرانی‌ها از هم پاشید و مزاری و یارانش به دست گروه طالبان اسیر و شهید شدند. شاید خلیلی نخستین کسی بود که بابتِ شنیدن این خبر که سال‌ها انتظارش را کشیده بود نفسش را به راحتی و بی هیچ زحمتی بالا داد. زیرا مزاری بزرگ‌ترین مانعی بود که قدرت هر نوع مانورِ سیاسی و خودسری‌های منفعت گرایانه را از خلیلی و امثال او گرفته بود. او که سالیان سال زیرِ سایه‌ی سنگین و وزین مزاری می‌زیست، کمتر فرصت کمر راست کردن داشت اما اکنون به لطفِ طالبان! (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد)، نور خورشید بر کلاهِ او تابیده بود و بی‌هیچ مانعی ادعای سروری می‌کرد دبیر کل حزب وحدت اسلامی افغانستان پس از شهادت و خاکسپاری مزاری، شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی افغانستان در نخستین ماه بهار سال ۱۳۷۴ طی جلسه ای در شهر مزار شریف محمد کریم خلیلی را به عنوان دبیرکل حزب وحدت برگزیدند. دل شکستگی مردم هزاره از مرگِ دردناکِ مزاری و یارانش باعث شد تا با همدلی بیشتری خلیلی را قدر کنند و محترمانه بر صدر نشانند و حکومت او در شهر بامیان باستان را به فال نیک بگیرند و به موازات آن، از مناطق مختلف هزارستان به کمک نیروهای تحتِ امر خلیلی بشتابند. اما خلیلی با زیرکی فطری خود به درستی دریافته بود که دلیلِ این همه احترام و اعتماد، ناشی از احساسات پاک مردم نسبت به جان فشانی‌های مزاری و یارانش در دو و نیم سال مقاومت غرب کابل است. با این حال، خلیلی در مدیریت افراد تحت امر خویش تقریباً ناکام بود ولی از اینکه برای نخستین بار خودش را در هیئت یک رهبر توانا احساس می‌کرد، با تکیه بر همین اعتماد به نفس کاذب، به تشریفات و قدرت نمایی‌های بی‌بنیاد بیش از حد اهمیت می‌داد و با به نمایش گذاشتن چند تا تانک کهنه و از کار افتاده، فیلم‌های رژه‌ی نظامی می‌ساخت و میان مردم به خصوص مهاجرین پخش می‌کرد و سفرهای خارجی‌اش به ایران و روسیه و عربستان سعودی که با تبختر و طمطراقی فراتر از یک دبیرکل حزب کوچک انجام شد نشاندهنده‌ی این مسئله نیز بود که او به اصول و آرمان‌های مزاری چندان وقعی نمی‌گذارد بلکه چیزی که در این شرایط بیش از همه برای او اهمیت دارد، تعقیب اهداف سیاسی و منفعت طلبانه‌ی مورد نظر خود اوست. یکه تازی خلیلی بیشتر از آنجا ناشی می‌شد که او در این شرایط در میان سران هزاره رقیب جدی و سرسخت نداشت. تا از این جهت هراسی در دل داشته باشد. چنانکه صالح جهانگیر در مقاله‌ی مردی برای تمام فصول می‌نویسد: «ستاره‌ی او آشکارا غالب بود. افکار عمومی و مخصوصاً ذهنیت اقشار تحصیلکرده، هیچگونه اختلاف و رقابت را برنمیتافت و نه تنها هرگونه مخالفت جدید را خفه و خنثی می‌کرد، بلکه طیفی از طلّاب جوان و محصلین و کارگران، مخالفین سابق را نیز منزوی کرده بود…به هر حال، در دوران بامیان آقای خلیلی طعم قدرت را چشید. احساسات زیادی برای او ابراز شد. فداکاری و ایثارگری فراوان دید. مدح‌ها و ستایش‌های بسیار شنید و در واقع عملاً احساس رهبری کرد و لقب «مقام معظم رهبری» دریافت نمود. دوران بامیان سکویی بود برای پرش‌ها و جهش‌های بعدی آقای خلیلی» اما قوماندان‌های وفادار به مزاری -از آنجایی که در برخی موارد به فرامین شاهانه‌ی او اهمیتی نمی‌دادند، هنوز هم برای او مانع حساب می‌شدند. خلیلی که در آن زمان گوشش تنها به مدح و ستایش‌های دروغین چاپلوسان و اخته‌های دربارش بدهکار بود و هیچ انتقادی را بر نمی‌تابید، فرمان قتل سردار شفیع و تنی چند از پیروان مزاری را صادر کرد و خیالش را از هر نوع مخالفتی آسوده ساخت. سر انجام با حمله‌ی همه جانبه‌ی طالبان ساز و کار شاهانه‌ی خلیلی که مبتنی بر یکسری نمایش‌های تهی از واقعیت بود، از هم فرو پاشید و خلیلی بدون هیچ مقاومتی و قبل از آنکه انبارهای مهمات را تحویل مردم و نظامیان بدهد، با برداشتن اشیای عتیقه و گران بهایی که توسط تیم حفاری‌اش به دست آورده بود، گریخت و مردم بامیان را به دشنه‌ی طالبان سپرد.
معاون دوم رئیس جمهور پس از شکست مقاومت بامیان ستاره‌ی بخت خلیلی در عرصه‌ی سیاسی اندکی افول کرد. زیرا مقاومت‌های حاج محمد محقق در دره‌ی صوف سمنگان شهرت او به عنوان یک مجاهدِ جسور را بر سر زبان‌ها انداخت. پس از شکست طالبان و برگزاری اجلاس بن باز هم خلیلی نخستین شخصیت هزاره بود که سیاست‌های خود را بی‌هیچ قید و شرطی با سیاست‌های جامعه جهانی در قبال افغانستان سازگاری داد و از سویی در لویه‌ی جرگه‌ی محمد محقق رقیب سر سخت خود را متقاعد ساخت تا فرصت معاون شدن را به او بدهد. خلیلی که شعار اصلی‌اش «همراهی با کاروان پیروز» بود از شروع دولت انتقالی تا پایان حکومت کرزی معاون دوم رئیس جمهور افغانستان و مقتدرترین شخصیت هزاره در ساختار دولت به شمار می‌رفت. و همواره باش خلیلی با وجودی که بیش از هرکس دیگری می‌دانست که هزاره جات در عین حالی که از امن‌ترین مناطق افغانستان به شمار می‌رود، در طول تاریخ از خدمات زیربنایی مانند سرک، برق، مدیریت منابع آبی و فرودگاه محروم بوده است. او عملاً شاهد بود که علی رغم مواد مندرج در معاهده‌ی بن، در تعیینات بست های ارگانهای دولتی ترکیب ملیتی رعایت نمی‌شود و تنها حق هزاره‌ها تلف می‌شود. خلیلی همواره شاهدِ تنشِ‌های قسیم فهیم با کرزی بر سر حقوق تاجیک‌ها بود. اما از آنجایی که کرزی از یکسو، دست حاج نبی خلیلی را در تصرف شهرک موسوم به امید سبز باز گذاشته بود و شرکت غلغله گروپ مطابق میل آقای خلیلی در آفرگشایی‌های میلیونی برنده می‌شد و از دیگر سو، صادق مدبر را به عنوان یک مانعِ جدی در برابر خلیلی و محقق و دیگر ناراضیان هزاره علم کرده بود، خلیلی نه تنها در برابر تبعیضاتِ آشکار کرزی علیه هزاره‌ها دم بر نیاورد و منفعلانه مهر سکوت بر لب گذاشت، بلکه حتی برای هواداران خود در کاریابی هم نتوانست، کمکی انجام دهد. اما این بدان معنا نبود که خلیلی از نتیجه‌ی سیاست‌های ناکام خود به نفع مردم ناراضی باشد زیرا او در سایه‌ی دولت همایونی کرزی فارغ البال و آسوده به اهداف تجارتی خود رسید و خودش را در عداد سرمایه داران درجه یک افغانستان قرار داد پس هر آدمی عاقلی می‌فهمد که دستیابی به چنین جایگاهی در طی سیزده سال برای یک خرده تاجر، موفقیت کمی نیست! با این وصف، بی‌تفاوتی منفعت جویانه‌ی خلیلی در قبال سرنوشت مردم تا آنجا در نزد مخالفان انکشاف مناطق هزاره جات مهم پنداشته شد که زلمی خلیل زاد هنگامی که در کتاب «فرستاده» از سرکشی‌های دوامدارِ فهمیم و دوستم و قانونی و دیگران به عنوان مشکلاتِ جدی دوران مأموریت خود پرده می‌بردارد، مصلحت‌گرایی و جبونی آقای خلیلی به نفع قدرت قومی را با رضایت خاطر تأیید می‌کند و حتی از نقش او در اخته ساختن دیگر مخالفان دولت هم ستایش می‌کند. بدین ترتیب، خلیلی در مهارِ کوچی‌هایی که هرساله به زادگاه او حصه‌ی اول بهسود هجوم می‌برد، نیز نتوانست دولت را به طرح تمهیداتی در این راستا وادار نماید و در یک سفر نمایشی که از ویژگی‌های شخصیتی اوست همراه با ضجه و ناله و قیاس مع الفارق خویشتن با قهرمان کربلا امام حسین بی‌کفایتی و تاجر منشی خود را توجیه کرد. خلاصه اینکه خلیلی با قربانی کردن زرین‌ترین فرصت‌های هزاره‌ها، در حالی با خاطر جمعی از قدرت کنار رفت که سران پشتون به درستی دریافته بودند که همراهی با خلیلی تنها راه ممکن برای مهار کردن هزاره‌هاست و در مقاطع مختلف می‌توان این ماشین اخته‌سازی (تعبیر از اسد بودا) را علیه هزاره‌ها فعال کرد. رهبر خردمند خلیلی در سومین انتخابات ریاست جمهوری با تکیه بر زیرکی خود و از طریق ارتباط شخصی با خارجی‌ها به درستی دریافته بود که برنده‌ی این انتخابات محمد اشرف غنی است. بنابراین، با تیم اشرف غنی همراه شد و از طریق افراد وابسته به خود، در طرح برنامه‌های تئوری تیم تحول و تداوم سهم عمده‌ای داشت. پیروزی تیم تحول و تداوم، کوچک‌ترین تردیدی برای خلیلی باقی نگذاشت تا قاطعانه باورکند که او واقعاً خردمند رهبر و سیاستمدارِ افغانی است. به همین جهت، برنامه‌هایی را در کابل و هرات و بامیان در نکوداشت از سیاست‌های خردمندانه‌ی خود! تدارک کرد. تردیدی نیست که کریم خلیلی هوشیارترین و فرصت شناس ترین شخصیت هزاره در تعیین استراتژی برای رسیدن به اهداف تجارتی و منافع خانوادگی خویش است حال باید دید که او در هیئت یک رهبر سیاسی/مردمی چه جایگاهی دارد؟ به نظر نگارنده در عصرِ افزایش گسست های فکری و سرعت انتقال اطلاعات که هر انسانی به راحتی توان برقراری ارتباط با رخدادهای مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدیریتی را دارند، باور به رهبری خردمندانه تقریباً از بین رفته است. ایکاجیرو نوناکا نویسنده‌ی جاپانی و هیروتاکا تاکئوچی در مقاله‌ی رهبر خردمند (The Wise Leader) می‌نویسند: «رهبران باید به دنبال کسب خرد عملی یا آن چیزی باشد که ارسطو «فرونسیس» می‌نامد (که عبارت از) دانش تجربی (است) که به افراد توانایی داوری‌های سالم از نظر اخلاقی را می‌دهد» این نویسنده و همکارانش شش توانایی (ویژگی) را برای رهبران خردمند سازمانی و اجتماعی به ترتیب ذیل بر می‌شمارند:
۱-تصمیم‌گیری بر اساس آنچه که در جهت خیر سازمان و جامعه است.
۲ – به سرعت ماهیت اصلی یک موقعیت را تشخیص می‌دهند و به کنه سرشت و معنای افراد، اشیا و رویدادها پی می‌برند.
۳– محیط‌هایی را مهیا می‌کنند که در آن مدیران و کارکنان می‌توانند روابط متقابل برقرار کنند تا معانی جدیدی بیافرینند
۴ – برای تبدیل تجربه خود به دانش ضمنی که دیگران بتوانند از آن استفاده کنند، استعاره‌ها و داستان‌ها را به خدمت می‌گیرند
۵ – برای گردهم آوردن افراد و بر انگیختن آن‌ها برای دست زدن به اقدام (مقتضی) قدرت سیاسی را به کار می‌بندند.
۶ – از روش استاد و شاگردی برای پرورش خرد عملی در دیگران استفاده می‌کنن. با توجه چارچوب فکری افراد یاد شده می‌توان گفت: کنش‌های سیاسی آقای خلیلی برای ماندن در قدرت و عمل به مقتضای تأمین منافع خانوادگی‌اش با منطق سیاست به معنای جدایی سیاست از اخلاق مطابقت داشته اما به هیچ صورت در جهت خیر جامعه اعاده‌ی حقوق انسانی و قانونی هزاره‌ها نبوده است. خلیلی در اغلب موارد فرصت شناس بوده و به واقعیت رویدادها و اهداف افراد و جریان‌ها وقوف داشته است و این تیز فهمی او ناشی از ارتباط مستقیم با عناصر خارجی و داخلی قدرت ساز در افغانستان می‌باشد. اما او هیچگاه از این شامه‌ی قومی در جهت تأمین و تأیید منافع مردم بهره نگرفته است زیرا سیاست از دید او ریسک پذیری برای دفاع از حقوق محرومان نیست بلکه ماندن در کنار ستمگران، بهترین کاری خردمندانه‌ای است که ذهنِ حسابگر و طمعِ سیری ناپذیرِ یک تاجرِ تازه به دوران رسیده اقناع می‌کند. خلیلی در فراهم سازی محیط برای برقراری روابط متقابل چه در سطحِ حزبی و چه بیرون از آن، نسبتاً موفق بوده اما این بدان معنا نیست که وی در خلقِ معانی جدید هم موفق باشد. خلیلی بیشتر تأیید کننده‌ی معانی جدید بوده تا خلق آن. زیرا خلق معانی جدید نیازمندِ خطر کردن برای ارائه‌ی راهکارهای مطابق با منافع مردمی می‌باشد که خلیلی به نمایندگی از آن‌ها به چوکی و مقام و غرور و شهرت و مکنت رسیده است. وی ناگزیر باید بین منافع جمعی و خانوادگی یکی را بر می‌گزید که در دستگاهِ عقلانیت سیاسی او، دومی (منافع خانوادگی و تجارتی) اولی‌تر می‌نماید. قدرت برانگیختن و تهییج احساسات مردم در کارنامه‌ی سیاسی خلیلی جایگاهی ندارد. زیرا او ماندن حقیرانه در دنیای سیاست را بر، کناره گیری آبرومندانه و معترضانه از قدرت ترجیح می‌دهد. چنانکه وی در جریان شکل گیری جنبش روشنایی چانس و طبع خود را با طرح شعار ظاهراً ابلهانه اما استفاده جویانه‌ی «توتاپ خط قرمز ماست» آزمود اما در حساس‌ترین شرایط، مردم را به خاطر دریافت فرمان یک چوکی سفارت برای پسرش تقی خان خلیلی به تیغِ بی دریغ و انفجارهای مهیبِ مدیریت شده از سوی حکومت فاشیست و همدستان هراس افگنش سپرد و به راحتی به هدف اصلی‌اش رسید. خلیلی برای تبدیل تجارب سیاسی خود به دانش ضمنی، اقدام به برگزاری محافلِ نکوداشت از رهبر خردمند در شهرهای مختلف افغانستان کرد و سخنرانی‌های خود را تحت عنوان «سیاست و عقلانیت در چندین جلد کتاب به چاپ رسانید و با سر هم کردن داستان‌های بی‌بنیاد از کاه کوه ساخت اما این روش و منش با توجه به اقتضای زمانه و منفعت طلبی شخصی و کنش‌های سیاسی منفعلانه‌ی خلیلی، به پشیزی نمی‌ارزد. خلیلی برای پرورش خرد عملی در دیگران موفق بوده است زیرا روش سیاسی او با اندکی تفاوت تا سالیانِ سال شریک کنش‌های سیاسی افرادی چون استاد محمد سرور دانش و دیگر اصحاب و دست پروردگان درجه اولش خواهد بود. شاید یکی از نیکوترین ویژگی‌های خلیلی نسبت به دیگر رهبران هزاره این باشد که تعداد زیادی از افرادِ بلند پایه‌ی دستگاه او از سواد کافی برخوردار اند و در یک کلام می‌توان گفت که خلیلی دندول رفیق (خشره پرور) نبوده و این نکته را به درستی دریافته است که مدیریت دستگاه سیاسی‌اش بدون افراد واجد شرایط امکان پذیر نخواهد بود. با توجه به آنچه گفتیم، میراث سیاسی خلیلی برای نسل‌های کنونی و بعدی مدارای منفعلانه برای مدیریتِ منافع خانوادگی و تجارتی اوست. علی رغم زیرکی، ظاهرگرایی‌های مردم فریبانه و محکم کاری‌های خلیلی، این روش و منش سیاسی منفعت طلبانه، با رهبریت فردی از خانواده‌ی خود او و پیروی بی‌قید و شرط از الگوی خلیلی به صورت مقتدرانه قابل دوام نیست. مگر اینکه رهبریت حزب وحدت اسلامی افغانستان به فردی بیرون از خانواده‌ی خلیلی قابل انتقال باشد. در آن صورت با توجه به ظرفیت نسبی افرادی که در طول و عرضِ این دستگاه سیاسی به عنوان کنشگران سیاسی، شریک بازی‌های سیاسی‌اند، می‌توان گفت این حزب به این زودی نقش محوری خود را در تعاملات سیاسی از دست نخواهد داد. زیرا شریک شدن در مناسبات و معادلات قدرت تنها ویژگی این حزب می‌باشد که به شکل منفعلانه و مبتنی بر منافع خویشاوندی و بازرگانی با کریم خلیلی دوام یافته است و نسل نسبتاً جوان این حزب می‌توانند این ویژگی را با خروج از دایره‌ی منافع فردی و خویشاوندی در پیوند به منافع عمومی تعریف کنند و تکیه بر مشارکت در مناسبات قدرت را به مقتضای منافع علیای مردم هزاره فعال از حالت انفعال خارج و به صورت گسترده فعال سازند.

در مورد نویسنده

محمد انور رحیمی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید