برای دانلود نسخهی پی دی اف، روی کلمهی برچی کلیک کنید.
دو سال میشود که چراغهای درخشان انجمنهای ادبی خاموش است و جای آنها را نورهای تجسسی گرفته که از روی میلهای تفنگ طالب ساطع میشود. مبادا دختری غزلی سروده باشد، عاشقی به معشوقی رسیده باشد، کسی رمان باشکوه «عشق سالهای وبا» را خوانده باشد یا دلدادگانی به تقلید از صحنهای در حال غرقشدن کشتی تیتانیک برای آخرین بار غمگینانه رقصیده باشند. این وحشت نیمه شبهای کابل و مخصوصا برچی است.
اما این تمام ماجرا نیست. در میانهای وحشت و استبداد و سانسور زنان و دختران برچی در برابر تمام این نابرابریها آرام و بیصدا مقاومت میکنند. میخوانند، مینویسند، میسرایند و آرزوهای گلگون برای ادامهی زندگی دارند. آرزوهایی که به تار و سوزن و یا به اصطلاح عامیانه به «تار مویی» بند است تا به باد فنا برود و یا به سرانجامی برسد.
شکردخت حسان یکی از آن دختران شجاع برچی است، خانهنشین شده اما تاکنون تسلیم نشده. مثل سوختن شعلهای شمع، آرام و ظریف کماکان به کار خود ادامه میدهد. او که روزگاری در کانون شعر دانشجو میدرخشید، عضو فعال انجمن ادبی جلگهای در غرب کابل بود، حالا در تنهایی خود میسراید و در خیال خود برای دیگران میخواند. میخواهد بیشتر کار کند، این انتظاری است که یک دانشآموخته زبان و ادبیات فارسی از خودش دارد:«گفته بودم بعد از این خاموش میباشم؛ ولی/ قصههای تلخ من اقرار دارد نیمهشب».
ربابه احمدی نتوانسته بیشتر از صنف ششم درس بخواند اما حالا آستین بالازده تا به دختران بازمانده از تحصیل کار و کمک کند. او یک کارگاه هنرهای دستی را اداره میکند که در آن به شاگردانش گلدوزی، بافندگی، خیاطی و روباندوزی آموزش میدهد. ربابه از زمانی تصمیم گرفت تا به دختران بازمانده از تحصیل یاری رساند که دختران خودش از تحصیل باز ماندند. او میگوید که آموزگاهش جاییست که دختران برعلاوه یادگیری یکی از مهارتها، با افسردگی ناشی از خانهنشینی نیز مبارزه میکنند.
شخصیت بعدی ما واحده راموز است. او که هر لحظه تلاش میکند تا موهای رنگ شدهای خود را از اطرافیانش پنهان کند. درگیر خودش با اطرافش، پنهان کردن خودش از اطرافیانش مناسب با فضای کار او است. واحده از یک سال به این سو به تجارت آنلاین رو آورده، کیف دستی و بغلی تکهای میسازد و میفروشد. آنگونه که خودش میگوید: «خوشحالم که معنایی برای زندگی خود پیدا کردهام.» سرش شلوغ است و از شرق تا غرب عالم سفارش دریافت میکند.
واحده در هنگام گفتوگو، مضطرب به نظر میرسید اما وقتی حرف میزد، قلبم آرام میگرفت. او دانشجوی سال دوم انجینری کیمیاوی در دانشگاه پولتخنیک کابل بود که دختران ممنوعالتحصیل شدند. واحده یکی از آسیب دیدگان منع تحصیل دختران در کشور است که فقط سه ماه در خانه نشست و پس از آن با راهاندازی تجارت آنلاین توانسته استقلال خود را حفظ کند و به خانوادهاش نیز یاری رساند.
واحده آرزو دارد و به شدت تلاش میکند تا پنج سال آینده در موقعیت یک تاجر موفق و حرفهای قرار بگیرد. او اتاق کوچک خود و خواهرانش را تبدیل به کارگاه کرده و روزها غرق در طراحی و دوخت کیفهای دستی و زیربغلی است. واحده میگوید که از کارش لذت میبرد:«تنها دغدغهای مالی ندارم بلکه آرامشی که از این کار نصیبم میشود، مهمتر است.» او خوشحال است که در شرایط کنونی میتواند به دختران بازمانده از تحصیل کمک کند.
فاطمه راشدی در کسوت مدیر یک مرکز آموزشی با اراده، زیبا و باوقار به نظر میرسد. هرچند او به مانند بسیاری از دختران با محدودیت تحصیلی و کاری روبرو بوده اما تاکنون سرسختانه به کارش ادامه میدهد. کار او برگزاری جلسات، تنظیم صنفهای جدید، برگزاری آزمونها و حل مسایل مراجعه کنندگان این مرکز آموزشی است. از صبح زود تا دیروقت شام کار میکند.
راشدی پس از سالها کار و تجربه، تازهگیها تصمیم گرفته بود تا خودش با همکاری چند بانوی دیگر یک مرکز آموزشی ایجاد کند تا از این راه بتواند به دختران و زنان بازمانده از تحصیل یاری رساند. لشکرکشی گروه طالبان در غرب کابل و زیر هجمه قراردادن زنان و بازداشتهای فراقانونی، راشدی را اندکی ناامید کرد و باعث شد تا اطلاع ثانوی دست نگه دارد.
در زمانهای که خانههای برچی کم کم به زندانهای برای زنان تبدیل میشود، دیدن زنان فعال به مانند فاطمه و ربابه و واحده، برای دختران الهام بخش و برای جامعه اعتماد و آرامش خلق میکند. او میگوید: «با اینکه زنان در حاشیه رانده شده اما زمانیکه خانوادهها زنان را در بخشهای آموزگاری و مدیریت میبینند، اطمنان بیشتری پیدا میکنند.»
خدیجه قالین باف است. از ۱۴ سال قبل که ازدواج کرده و از بامیان به کابل آمده اند، در کار قالین بافی بوده. حاصل این کار، درآمد اندک، دیسک کمر و ضعف چشمهایش بود. داکتران توصیه کردند تا شغل بدل کند. خدیجه ابراهیمی پس از آن به پشم ریسیروی آورد و کار هنریاش را به خواهر شوهر و دو تا دختر دوقلوی خودش واگذار کرد. بینظیر ۱۸ ساله و دخترانش ۱۱ سال دارند. هرسه از مکتب بازمانده و حالا با تمام کردن هر قالین صد افغانی انعام دریافت میکنند.
زرمینه خاطرزی خوشحال بود که توانسته از دانشگاه فارغ التحصیل شود اما با ممنوعیت کاری زنان، او نیز نتوانست برای خود کار پیدا کند. در کنار تحصیل در دانشگاه، نقاشی آموخته بود و همین هنر به دادش رسید. سالی میشود که گالری نقاشیاش را راهاندازی کرده و موفقیت چشمگیری نیز داشته است. حدود ۸۰ هنرآموز دارد که اکثرا دختران بازمانده از تحصیل هستند و نیز تابلوهایش به نمایشگاه راه یافته است.
سختگیریهای طالبان بر زنان در دشتبرچی کار زرمینه را نیز از رونق انداخته است. از ۸۰ هنرآموز به ۲۰ تن رسیده است. خانمهای دیگر گالریهای خود را بسته اند و این برای زرمینه زنگ خطری است همراه با ناامیدی بسیار. در سال جاری در نمایشگاهی شرکت کرده بود تا بتواند آثارش را به فروش برساند. طالبان اما دو تابلوی نسبتاگران قیمت او را پاره کردند و زرمینه به جای دستیابی به تشویق و ترغیب، جنازه تابلوهایش را به خانه باز گرداند.
او حالا تنها به سفارشهای که در مناسبتهای گوناگون مثل روز پدر، مادر و یا روز معلم دریافت میکند، خوشحال است. زرمینه میگوید: «در شرایط فعلی مردم فقط به آب و نان فکر میکنند و هنر برای شان آخرین گزینه است و یا اصلا به آن فکر نمیکنند.» با تمام اینها، در زمانهای تاریک، فقط نقاشی میتواند به زندگی زرمینه نور و روشنایی بیاورد. اندکی هم آرامش.
به کوچهای رسالت میرسیم. یکی از مزدحمترین منطقهی غرب کابل. در ورودی این کوچه نزدیک به پنجاه دکان خیاطی لباسهای هزارگی، زرگری و صنایع دستی فعال است. معصومه صنف هشتم رسیده بود که ممنوع التحصیل شد. از ولسوالی مالستان غزنی به کابل آمده تا در کنار دو خواهرش وارد بازار کار شود. او خیاطی دارد و مستقل از دو خواهرش کار میکند. از درآمدش نیز راضی به نظر میرسد اما هنوز خوابهای معلم شدن را میبیند.
در این گزارش یک هنرمند دیگر را نیز با خود داریم، بهاره احمدی. او میناتوری و خوش نویسی کار میکند. اندکی به آینده نیز خوشبین است هرچند از تحصیل بازمانده اما شاید بتواند بورس تحصیلی بگیرد. روانشان شناسی بخواند، چیزی را که بسیار دوست میدارد. در میان این آرزو و امید کمی دلواپس و نگران است. زیرا در گالری که او کار میکند در یک ماه گذشته شمار دختران هنرجو به شدت کاهش یافته است.
گل بیگم (نام مستعار) با تار و سوزن گذشته، حال و آیندهای زندگیاش را بههم بخیه میزند. بامدادان بیشتر توان کار دارد. او ۱۴ ساله بوده که ازدواج کرده و حالا مادر چهار فرزند است. اولین کار او کلاه دستدوز بود که به شوهرش تحفه داد. پس از آن، تار زندگی آنها به تار و سوزن گل بیگم بسته است. ماهانه حدودا ۱۵ هزار افغانی کار میکند. درآمد او کمک بزرگی به شوهر کم درآمدش است؛ زیرا بخشی از مخارج خانه و فیس مکتب و لباس فرزندانش را میپردازد.
داستان زندگی صنم اما کمی دردناک و متفاوت است. دانش آموختهای قابلگی حالا به فروشندگی روی آورده است. او اندکی پس از روی کار آمدن طالبان، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. به دلیل ضعف اقتصادی خانواده نتوانست وارد روند کارآموزی در این بخش شود. صنم ماهانه سه هزار افغانی نیاز داشت تا به شفاخانهای بدهد و کار بیاموزد. تنگدستی خانواده باعث شد تا او به تنها کار دم دستش روی بیاورد. حالا در پشت ویترینی مینشیند و ماهانه ۵هزار افغانی میگیرد. آرزو دارد روزی ویترینی از آن خود داشته باشد.
این دفتر با بازگو کردن زندگی صنم نجفی زاده به پایان میرسد. جای بسیاری از دختران شجاع برچی در این گزارش خالی است. دخترانی که تالارهای مطالعه ایجاد کردند و کارشان با ورود طالبان به بنبست خورد، دختران تاجری که حاضر به گفتوگو نشدند، آرایشگرانی که مخفیانه به شغل خود ادامه میدهند و زنان معترضی که در مخفیگاههای خود زندانی اند.
نظر بدهید