در ادامهی قتلهای هدفمند شهروندان در مناطق هزارهنشین، دو مورد قتل مرموز در دایکندی، در ۲۸ عقرب سال روان اتفاق افتاد؛ یکی از قربانیان، داوود وحدت، افسر پلیس در حکومت پیشین و دیگری مصدق غفاری، دانشجو بود که اولی دمِ دروازهی خانهاش در شهر نیلی، مرکز دایکندی و دومی در مسیر نیلی-پاتو به رگبار بسته شدند. این در حالی است که یک هفته پیش از این دو رویداد، شخص دیگری به نام جانمحمد، باشندهی ولسوالی «پاتو»ی دایکندی در منطقهی کوتل چبلک، از مربوطات ولسوالی شهرستان دایکندی، به رگبار بسته شد. پیشتر از این نیز قتلهای دیگری در ولسوالی پاتو رخ داده است.
در این گزارش، بر اساس روایت منابع محلی و نزدیکان کشتهشدگان، به جزئیات رویدادهای غمانگیز بالا پرداخته میشود؛ رویدادهایی که خاموشانه اتفاق امیافتد و زود به فراموشی سپرده میشود.
۱: شامگاه یکشنبه -۲۸ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی-، افراد ناشناس، داوود وحدت را دمِ دروازهی خانهاش در شهر نیلی، مرکز دایکندی، در برابر چشم زن و بچهی خردسالش میکشند. به گفتهی نزدیکان وحدت، افراد ناشناس، اول به او زنگ زده و گفتهاند که برای کاری باید بیرون بیاید؛ وقتی وحدت دروازه را باز میکند، با گلوله به سر او شلیک میکند و خودشان سوار موترسایکل شده، از محل دور میشوند.
داوود وحدت، فرزند اللهداد، در سال ۱۳۶۶ خورشیدی در مهاجرت، در ایران زاده شد. او تا صنف هشتم را در ایران خواند. زمانی که در سال ۱۳۸۱خ. خانوادهاش پس به کشور بازگشتند، سالهای دیگر دوران مکتب را در ولسوالی سنگتختوبندر خواند. سپس وارد اکادمی نظامی پلیس کابل شد و پس از پشت سر گذراندن دورهی کوتاهمدت اکادمی نظامی، با رتبهی ساتنمن فارغ شد. او بعداً در مؤسسهی تحصیلات عالی ناصر خسرو در رشتهی حقوق درس خواند و لیسانس گرفت.
داوود وحدت دو بار ازدواج کرد که اولی ناموفق بود و دومین بار در سال ۱۳۹۰خ. عروسی کرد و اکنون از او، سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر به جا ماندهاند.
وحدت پس از بازگشت از ایرن، مدتی در لیسهی مرکز ولسوالی سنگتختوبندر و لیسهی دهن برغس این ولسوالی، آموزگار بود. او پس از فراغت از اکادمی نظامی کابل، کارش را در این بخش آغاز کرد. در دورهی جمهوریت، مدتی آمر تعمیرات فرماندهی امنیهی دایکندی و مدتی هم آمر امنیت داخلی ولسوالی میرامور این ولایت بود. وحدت پس از رویکارآمدن طالبان و اعلام عفو عمومی از سوی این گروه، دوباره به کارش برگشت و تا زمان مرگش، در فرماندهی امنیهی طالبان در دایکندی، به عنوان کارمند امنیت ایفای وظیفه میکرد.
وحدت به تاریخ ۲۳ اسد سال روان -۱۴۰۲-، عکسی از ولسوالی چارچینهی ارزگان در صفحهی فیسبوکش به اشتراک گذاشته بود، با شعری که منبع آن را «کاپی» گفته بود. او در این عکس، پکولی مایل به سیاه بر سر دارد و ریش سیاه انبوهش بلند آمده است؛ تقریباً یک وجب. بینی کشیده دارد و چشمان بادامی؛ ابروهای سیاه پرپشت و باریکش، به دم مار شباهت میرساند؛ نگاهش به سمت راست متمایل است، گویی در دوردستها به چیزی خیره مانده است. آسمان پشت سرش غبارآلود و خاکستری و زمین پشت سرش، بایر و صحرایی دیده میشود، بیهیچ گیاه و درختی. پیراهنتنبان سیمانیرنگ به تن دارد که پتویش هم از همین رَخت است و واسکتش هم، به رنگ پکولش، با خطهای سفیدگونه. شعری را که منتشر کرده بود، چنین آغاز میشود: «سر تا پای مان را خلاصه کنند، میشویم مشتی خاکی/ که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه/ یا سنگی در دامنهی یک کوه/ یا قدری ماسه در انتهای یک بحر/ شاید خاکی از گلدان/ یا حتا غباری بر شیشهی کلکین/ اما ما را از این میان برگزیدند/ برای نهایت/ برای شرافت/ برای انسانیت…».
اکنون پس از سه ماه، وحدت، بخشی از خاک شده و روشن نیست که در دامن کدام کوه او را به خاک سپرده اند. او، باور داشت که برگزیده شده است برای نهایت، برای شرافت و برای انسانیت؛ اما در سیستمی که او در سایهاش وظیفه انجام میداد، هیچ کدام اینها وجود ندارد، هیچ کدام اینها ارزشی ندارد. تنها چیزی که برای دستاندرکاران این ساختار ارزش دارد، عصبیت قومی و نژادی، نفرت و دنائت، و دگماندیشی و خودخواهی است.
۲: مصدق غفاری ۲۵ ساله، دیگر باشندهی ولایت دایکندی است که به تاریخ ۲۸ عقرب سال روان، در این ولایت تیرباران شد. او در سال ۱۳۷۷ خورشیدی در روستای «قخور» ولسوالی پاتوی ولایت دایکندی زاده شده است. غفاری دورهی دانشآموزی را در زادگاهش سپری کرده و سپس در رشتهی مهندسی در دانشگاه کاپیسا به تحصیل آغاز کرد. به تازگی (همین سال) از این دانشگاه فارغ شده بود. یکشنبه، ۲۸ عقرب ۱۴۰۲، حوالی ساعت شش شام، زمانی که از شهر نیلی، با موترسایکلش راهی زادگاهش، روستای قخور ولسوالی پاتو بود، در مسیر راه، در پایین کوتل تمزان، از سوی افراد ناشناس تیرباران شد. این اتفاق در نزدیکی و حتا در چندقدمی مقر فرماندهی امنیهی ولسوالی پاتو رخ داده است. مسئولان فرماندهی امنیهی طالبان در این ولسوالی، هیچ اقدامی به خاطر دستگیری عاملان این رویداد نکردهاند.
به گفتهی نزدیکان و وابستگان مصدق غفاری، او با هیچ کسی دشمنی شخصی و خانوادگی نداشت؛ حتا در نهادهای دولتی و نظامی هم کار نکرده بود، تا مایهی دشمنتراشیاش باشد. او به تازگی درسهایش را در دانشگاه تمام کرده بود و برایش آرزوهایی در سر داشت؛ آرزوهایی که برای همیشه ناتمام ماند. یکی از بستگان غفاری، میگوید که برای قتل او به هیچ کسی شک ندارند؛ چون غفاری اهل دعوا و دردسرساز نبود. «نه خود مان و نه مصدق با کسی منازعه و خصومت نداریم.» به قول بستگان غفاری، ادارهی طالبان در ولسوالی پاتو، در حالی که این اتفاق در چندقدمی فرماندهی امنیهی این ولسوالی رخ داده، برای شناسایی و بازداشت عاملان آن اقدامی نکرده است. محمد زمان -نام مستعار- یکی از دوستان غفاری، به هفتهنامهی جادهی ابریشم میگوید: «۲۰ سال است که من او را میشناختم. او جوان تحصیلکرده و بااخلاق بود. رفتار نامناسب او را با هیچ کسی ندیدم. او با افراد نظامی و گروههای سیاسی هم، در ارتباط نبود که دالی بر قتل وی باشد. او بیگناه به قتل رسید.» وقتی از او، در بارهی انگیزه و تأثیر این چنین جنایتها و قتلها میپرسم، با کشیدن آهی، میگوید: «وقتی کسی مثل مصدق، بدون هیچ گناه و سابقهی بد، در مسیر راه تیرباران میشود، آن هم در چندقدمی پایگاه نظامی طالبان، معلوم است که قاتل چه کسی است و انگیزهی او چه است. او، غیر از هزارهبودن، دیگر هیچ گناهی نداشت.» به گفتهی محمد زمان، طالبان اگر با قاتل همدست نباشند، یا خود شان در این قتلها دست نداشته باشند، این جنایتها را پیگیری میکنند. «وتقی نه تنها پروندهی مصدق، بل که هیچ پروندۀ قتلی در دایکندی پیگیری نمیشود و با خانوادههایشان همدردی هم صورت نمیگیرد، دیگر همه چیز روشن میشود.» محمد زمان، میافزاید؛ با این سختگیریای که طالبان دارند، کسی جرئت نمیتواند تفنگ به شانه بیندازد و راه دیگران را بگیرد، یا پیش خانهاش برود و تیربارانش کند، بعد تفنگش را به گردنش بیاویزد و به سمت خانهاش برود. «اصلاً چنین چیزی ممکن نیست. غیر از طالبان، امروزه کسی جرئت تفنگ به شانه انداختن ندارند.»
محمد زمان، در مورد تأثیر رویدادهایی مانند قتل غفاری بر روان مردم، میگوید: «مردم و به خصوص مردم قریهی قخور به شدت از این موضوع متأثر شده اند؛ حتا کسی دیگر جرئت نمیتواند از این مسیر به شکل انفرادی عبورومرور کند. ترس و وحشت از وضعیت موجود و قتلهای هدفمند زیر حاکمیت طالبان و پیش چشم آنها، همه را وحشتزده و نگران کرده است.» محمد زمان، میگوید که ادامهی این قتلها، مردم را دلنگران این کرده اند که «قربانی بعدی چه کسی است.» به گفتهی او، نهادی هم نیست که هزارهها به آن مراجعه کنند و شکایت شان را با آن شریک کنند. «هزارهها، امروزه در حاکمیت طالبان چنان به راحتی کشته میشوند که کسی یک چوچهی مرغ را هم با این بیخیالی کشته نمیتوانند.»
پروندهی قتل مصدق غفاری نیز، مانند تمام قتلهای زنجیرهای و هدفمند دیگری که در دایکندی و ولایتهای دیگر، هزارهها را هدف قرار میدهد، از سوی ادارهی محلی طالبان پیگیری نشده است. از آن جا که مردم هم به نهادی برای پشتیبانی از حقوق شان دسترسی ندارند، صدای اعتراض شان را نیز نمیتوانند بلند کنند؛ غم شان را میخورند و حتا با رسانهها هم نمیتوانند صحبت کنند.
صفرمحمد -نام مستعار-، دیگر باشندهی ولسوالی پاتو، از رشته قتلهای دیگری یادآوری میکند که در یک سال گذشته در این ولسوالی رخ داده است که شماری از آنها را در زیر میآورم.
۳: جانمحمد، فرزند سلطان، باشندهی روستای «ورث» ولسوالی پاتوی دایکندی، در پنج عقرب سال روان، در منطقهی کوتل چبلک ولسوالی شهرستان دایکندی، توسط افراد ناشناس به قتل رسید. علیداد -نام مستعار-، یکی از باشندگان ولسوالی پاتو، به جادهی ابریشم میگوید: «جانمحمد، یک فرد بیگناه بود که در ولسوالی شارستان کار میکرد. در مسیر کارش بود که در روز روشن توسط افراد مسلح ناشناس به قتل رسید. او ۳۵ساله بود.» به گفتهی علیداد، جانمحمد، با کسی دشمنی نداشته و عضویت هیچ حزب یا گروههای سیاسی را نیز نداشت؛ تنها جرمش این بود که هزاره بود. علیداد با ناخوشیای که در چهره و صدایش نمایان است، میافزاید: «طی این یک سال، هفت-هشت نفر از مردم ولسوالی پاتو به همین شکل به قتل رسیده اند که آخرینش مصدق غفاری بود.»
۴: عبدالطیف، فرزند اخترمحمد، متولد ۱۳۷۴ خورشیدی، یکی دیگر از باشندگان ولسوالی پاتو، در ۲۲ سنبلهی سال روان، در روستای «کتدیر لورهشیو» این ولسوالی کشته شد. او، یک شهروند عادی بود و با هیچ گروه سیاسی و نظامی، ارتباطی نداشت.
۵: ندامحمد، فرزند دینمحمد، متولد ۱۳۷۴، دیگر باشندهی ولسوالی پاتو، در ۲۶ ثور سال روان، در روستای «پیر انجیر لورهشیو» این ولسوالی، توسط افراد مسلح ناشناس کشته شد.
۶: معصومه، فرزند سیدرضا، باشندهی روستای تگاودار/تگابدار ولسوالی پاتو، در هشت حمل سال روان، برای فرار از ازدواج اجباری با یک فرمانده طالب، خودکشی کرد. علیداد، میگوید: «معصومه مانند شیرین هزاره، شجاعانه خودش را کشت؛ اما تن به قمندان طالب نداد. یکی از قمندانان محلی طالبان به نام شهابالدین، فرزند حاجی شادی، میخواست او را به زنی بگیرد؛ اما دختر راضی نبود.» به گفتهی علیداد، هرچند بزرگان روستا تلاشش کردند که شهابالدین را از اصرار برای عروسی با معصومه بازدارند؛ اما این فرمانده طالب دستبردار نبود و سرانجام، معصومه برای این که به زور به نکاح او در نیاید، خودکشی کرد.
۷٫ همچنان منابع در غزنی به جادهی ابریشم گفت که روز –یکشنبه، ۲۸ عقرب- مردی به نام محمداسحاق علیزاده، توسط افراد مسلح در روستای «سرمه» ولسوالی ناور غزنی با شلیک گلوله کشته شده است.
گفته میشود که علیزاده پیشهی کشاورزی و مالداری داشته و از یک سال به این سو بهعنوان نمایندهی روستای سرمه در دفتر محلی طالبان در این ولسوالی بود. از او چهار کودک بهجامانده است.
هرچند طالبان در پیوند به این قتل دو تن را بازداشت کردهاند؛ اما منابع محلی به رسانهها گفته است که علی زاده توسط طالبان به قتل رسیده است.
نظر بدهید