تمهید
مکر و حیلت، مانند آنچه سودابه را گرفتار میکند و نهایتاً توسط رستم کشته میشود (شاهنامهی فردوسی) یا طغیان علیه ستم، مانند آنچه آزاده کنیز رومی علیه بهرام پیش میگیرد و به موجب آن بلادرنگ به قتل میرسد (همان)، یا عشق که عاشق را تنها در مرگ بازنمایی میکند، مانند خودکُشیِ شیرین بر تابوت خسرو، یا زنان باکرهای که هرشب شهربازی را به ژوئیسانس میرسانند؛ اما صبح در همان بسترْ خونِ مرگش با خون باکرگی میآمیزد و زن پارسایی که مقهور میل جنسی میگردد و نهایتاً سنگسار میشود (هزار و یک شب)، یا زنانی که بهواسطه اتهام به هر چه کشته شدند، مانند سنگسارشدن فرخنده و زندهزندهسوختن او در بسترِ متعفّنِ رودخانهی کابل توسط جماعتِ افیونی-وحشی و هزاران مشهودات دیگر، نشانههای بزرگی- توفیری ندارد از واقعیت به ادبیات خزیده باشند یا از ادبیات به واقعیت- بر چیزی معیّنی که میتوان بر آن مقولهی «زنکُشی» جعل و اطلاق کرد، محسوب میشوند. باری، این مصادیق سویههای فردیِ «زنکُشی» را نمایش میدهند؛ اما زنان به همراه کودکان به صورت گروهی نیز در جنگهای سکولار و فتوحات دینی مورد خشونت، کشتار، تجاوز و بردگی قرار گرفتهاند. در فتوحات مذهبی در قرون نخست اسلامی، موارد فراوانی از اسارت، بردگی، کشتار زنان و کودکان و بهرهی جنسی از آن در سرزمینهای مختلف اسلام مانند مصر، شمال آفریقا، مغرب، ماوراء النهر و سند و…- جز بلادی که تسلیم شدند و جزیه پرداختند- دیده میشود. البته درک و تحلیلِ چنین نسبتها در مقام محیط یا زیستجهان زنان، به مجموعِ مناسباتی متکی است که سیمای الاهیاتی دارد و میتوان آن را «متافیزیکِ زندگیِ زن» در اسلام لقب داد. این مناسبات هم در متون اصلی آمده و هم سپس در سیرهی خلفا پیروی و عینی شده است.
من به این مصادیق در درازنای تاریخ اسلام نمیپردازم، مجال آن نیست، اما مصداقی را وسط میآورم که نه تنها از حیث کمیت بسیار فراتر از همهی مواردی است که در صدر و ذیل تاریخ فتوحات اسلامی گزارش شده است، بل از حیث کیفیت و عمق فاجعه، به گفتهی کاتب هزاره، نیز فراتر از آن قرار میگیرد: تقدیرِ زنان و کودکان هزاره در جنگهای عبدالرحمان خان علیه هزارهها. آنچه تقدیر زنان و کودکان هزاره را در دورهی عبدالرحمان از تمامی مصادیق دیگر ممتاز میگرداند، افزون بر مبادیای که متافیزیکِ زندگیِ زن خوانده میشود، اشتداد ایدئولوژیِ نژادباوری علیه آنهاست. ازاینرو، ابتدا به تن برهنهی واقعیت چشم خواهیم دوخت و سپس به همآغوشی و همکنشیایِ دو ایدئولوژیِ مذهبی و ایدئولوژیِ نژادی علیه آنها.
سادیسم نژادی
گزارشهای که خواهیم خواند، از منظر روانشناختی نوعی سادیسم مفرط و غیرمقیّدی را نشان میدهد که نه تنها با نفرتی که درونش حمل میکند، اشتداد یافته؛ بل خودِ نفرت و شقاوت را نیز چنان حاد و کور ساخته که فرد را سراپا در بطن ویرانهی یک بیماریِ بالینیِ روانپریشانه غرق کرده است. لذا به همان اندازه که مفاهیم و واژگان بهکاررفته در گفتمان حاکمْ منظومهی سیاسی تاریخی خوانده میشود، میتوان نه کماهمیّتتر از آن، آنها را سمپتومهای روانپریشی و بیماری تلقی کرد، قسمی جنون که روانِ جمعیِ جمعیتی را فرامیگیرد. بههرروی، گزارشها از یک حیث در چنین چشماندازی باید به خوانش گرفته شوند.
مورّخان معاصر نوشتهاند که یکی از علل اصلیِ قیام مردم اُرزگان علیه حکومت عبدالرحمان خان، تعرّض و تجاوز کارکنان لشکری و کشوریِ دولت به نوامیس مردم هزاره بود (فرهنگ، ۱۳۷۱، ج۱: ۴۰۱). سپاه امیر بعد از اینکه در اُرزگان مستقر میشوند، دختران و پسران مردم را فارغالبالانه از هر محکومیت و وجدانی با جبر و اکراه متصرّف میشوند؛ به آن هم اکتفا نکرده به زنان شوهردار تجاوز میکنند. بدین ترتیب، مردم خود را مجبور به قیام و شورش میبینند (غبار، ۱۳۹۰، ج۲: ۴۸۷).
مورّخ دیگر مینویسد:
«علّت حقیقیّ قیام هزارهجات این بوده است که سردارعبدالقدوس خان عدهای از دختران امیران و بزرگان هزاره را به اکراه و اجبار در بستر شهوترانی کشیده و سپاه افاغنه از این اقدام حکمران و سردار خود جسور و جری شده و بهواسطهی آن بغض و تعصب سنّیبودن و عناد با جماعت شیعه، دست تعدّی به دختران و زنان و حتی به لواط با پسربچههای هزاره گشودند و مدّت یک سال این رفتار روزبهروز رو به ازدیاد میگذاشت. عبدالقدوس خان گذشته از اینکه در ظاهر هم این امور را رفع و دفع نمینمود، خودش هم باب مفاسقه را بیش از دیگران صرف مینمود. بالاخره بربریها به جان آمده، مرگ را بر زندگی ترجیح داده، قوای افاغنه را خلع سلاح نموده و علیه عبدالقدوس خان قیام نمودند» (فرُّخ، ۱۳۷۱: ۴۰۳).
این تجاوزگریها یقیناً روح هزارهها را بهغایت معذّب میساخته، اما جرقهای که این آتش را شعلهور میگرداند، ماجرای گلبیگم ملقب به شیرینجان دختر یکی از سران هزاره بوده که توسط یکی از افسران امیر به عُنف مورد تعرّض قرار میگیرد. با نشر این خبر قیام هزارهها شکل عمومی میگیرد، حتی سرانی که تا آن هنگام برای امیر در راه مصالحه فعالیت میکردهاند، مثل میر عظیمبیگ شهرستان، به صف مبارزان علیه حکومت میپیوندد (فرهنگ، ۱۳۷۱، ج۱: ۴۰۱).
بنا به روایت کاتب در سراجالتواریخ، شبی سه نفر از سپاهیان در درهی پالان اُرزگان بهبهانهی جستجوی تفنگ در خانهی مردی که زن زیبا داشت، داخل شدند و دست و پای مرد را محکم بستند و با زن او عمل نامشروع انجام دادند. برادر آن مرد که آگاه شد، چند نفر از هزارگان ستمدیدهی درد رسیده را خبر داد. آنها در میان خود پیمان بستند و با هم گفتند که از این زندگی صد بار مرگ بهتر است که یک کار ناروا را با چشم سر ببینیم، ولی به خاطر بیغیرتی صبر نماییم و جلو آن را نگیریم. آنها آن سه نفر سپاهی را کشتند. مردم درّه پالان که از این حادثه خبردار شدند ترسیدند و یقین کردند که نیروهای حکومتی بر آنها حمله خواهند کرد، درحالیکه هیچ اسلحهای برای دفاع از خود ندارند؛ شبانه بر قلعهی اسلحهخانه در مرکز اُرزگان حمله کردند؛ تمام محافظان اسلحهخانه را کشتند و همهی اسلحهای که در آن قلعه بود، گرفتند (کاتب، ۱۳۹۱، ج۳، ب۱: ۸۸۴ و ۸۸۵). صبح که شد چهار هزار لشکر دولتی به طرف آن قلعه حمله کردند و جنگ شدیدی رخ داد. مردم اُرزگان که خبردار شدند خودشان را به قلعه اسلحهخانه رساندند و بعد از آن جنگ عمومی شد.
بهگفتهی کاتب هزاره در جریان جنگ اُرزگان، «به هر یک از اعضای لشکرِ پیروز دو یا سه زن هزاره هدیه داده شد که بعداً به عنوان برده فروخته شدند» (دولتآبادی، ۱۳۸۴: ۶۶، به نقل از: سراج التواریخ). علاوه براینکه بهعنوان برده فروخته شدند، بسیاری از زنان هزاره توسط ارتش افغان امیر کابل مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. دولتآبادی در این زمینه به نقل از فیضمحمد کاتب مینویسد: «هرچند هزارهها پیش از این در مقابل امیر کابل بدون هیچ مقاومت بزرگی شکست را پذیرفته بودند، لشکر آنان به بهانهی جمعآوری اسلحه و مالیات، به جنایات بسیار ادامه دادند که آه و فریاد مظلومان از آسمان نهم گذشت. تعداد زیادی از مردم کشته شدند، تعداد زیادی از زنان، دختران و حتی پسران مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. این قوم (هزاره) آنقدر مورد آزار قرار گرفتند که قلم از بیان آن عاجز است» (دولت آبادی، ۱۳۸۴: ۵۸).
پزشک بریتانیایی، جان آلفرد گری، پزشک شخصی امیر عبدالرحمان خان، مشاهدات خود را چنین نقل میکند: «اخیراً در کابل، دیدن گروهی از زنان هزاره با چهرههای بیپوشش و لباسهای مندرس و کثیف که توسط گروهی از سربازان سرنیزهدار عبور داده میشدند به یک امر عادی تبدیل شده بود. با پیشرفت جنگ، آنها چنان فراوان شدند که اعلیحضرت غالباً به یک خدمتگزار یا افسر وفادار با بخشیدن یک یا چند نفر از افراد اضافه شده به حرمسرای خود به او پاداش میداد»( آلفردگری، ۱۹۰۱: ۲۱۳). بعدها این شقاوت با بردگان به یک تجارت عادیِ اجتماعی تبدیل شد که از آن مالیات اخذ میگردید. برخی نوشتهاند: «دولت از تجارت بردگان هزاره تنها در قندهار ۷۰۰۰۰ روپیه مالیات گرفت» (کاکر،۱۹۷۳: ۹). نباید فراموش کرد که حکومت امیر از تجارت بردگان هزاره ۱۰درصد مالیات میگرفت. دولتآبادی در ادامه به نقل از فیضمحمد کاتب در این زمینه میگوید: «قاضی خواجه محمدخان در اواخر سال ۱۸۹۵ میلادی، مبلغ ۱۹۴۱٫۵ روپیه فقط بابت مالیاتی که از تجارت غلامان و کنیزان هزاره در اُرزگان اخذ شده بود، به امیر کابل فرستاد. این مبلغ از قرار ۱۵-۲۰ روپیه بابت هر نفر غلام یا کنیز دریافت شده است (دولتآبادی، ۱۳۸۴: ۱۱۴). دقّت کنیم که وضع مالیات بر فروش بردگان هزاره، تنها یکی از انواع مالیات بود که بر هزارهها تحمیل شده بود. نوع دیگر مالیاتْ مالیات روغن، مالیات بر درختان هزارهها، مالیات بر مواشی، مالیات غلّه و نیز مالیاتی که هر سال تحت عواید عمومی بهصورت نقدی/پولی دریافت میشد، بودند.
تیمورخانف این رویکرد را چنین روایت کرده است: امیر کابل حداقل ۸۰۰۰ زن هزاره را مجبور کرد بهعنوان برده در کابل و اطراف آن کار کنند (تیمورخانف،۱۹۸۰: ۱۷۲). مرحوم کاتب هزاره اما در جاهای مختلف سراجالتواریخ از تجاوزگریها مینویسد. از جمله، از تجاوز یکی از مأمورین سواره¬نظام کابل به همسر یکی از امیران دربند هزاره یاد میکند که فرد مزبور پس از گرفتارشدن به راحتی آزاد میگردد، و این مسئله هزارهها را به رُعب و وحشت میافکند (کاتب هزاره، ۱۳۹۱، ج۳، ب۱: ۸۲۲).
همچنین گزارش شده است که وقتی میر محمدرضابیک، از میران بزرگ هزاره با چند تن از بزرگان قوم و ملازمان خویش برای خوش¬خدمتی و به امید پاداش، برای همکاری با دولت عبدالرحمان به کابل رفت، بر خلاف انتظارش دستگیر شده، و زندانی گردید، و تمام اطفال و خانواده¬اش نیز به کابل منتقل و زندانی شدند. سایر همکاران و طرفداران حکومت نیز که به کابل آمده بودند، همه با خانوادههای خویش زندانی و اعدام شدند (کاتب هزاره، ۱۳۷۲: ۳۴۴-۳۴۵).
لشکریان عبدالرحمان، در حد وسیعی بر زنان و دختران هزارهها، تجاوز جنسی کردند (فرهنگ، ۱۳۸۰: ۴۰۲). امیر به تمام فرماندهان، فرمانهای فرستاد که هر تعدادی از زنان و دختران هزاره را که در توان دارند از طریق غنیمت به کنیزی بگیرند، مشروط به آنکه خمس آن را به دولت بدهند (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۱: ۹۹۶). تکفیر هزارهها و فرامین متعدد در محکومیت آنها، تجاوزهای جنسیِ گسترده را به زنان و کودکان هزارهها بهگونهای مشروع و قانونی کرده بود که به یک روند خودسرانهی اجتماعی مبدّل شده بود. ازاینرو، هزاران زن و دختر بهعنوان کنیز مورد تجاوز قرار گرفتند و فرماندهان امیر همانند عبدالقدوس خان و سایر سران لشکر وی به تأسّی از دختران و زنان هزاره حرمسراها برپا کردند. عبدالرحمان نه تنها از این لجامگسیختگی و تجاوزگریِ عریان و رها از قید و بند، ممانعت میکند؛ بلکه طی نامهای از عبدالقدوسخان میخواهد چند تن از دختران زیبای هزاره را برای او بفرستد (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۱، ۸۴۱ و ۸۸۹). بدین صورت، «امیر پنجاه دختر زیبا را بهعنوان سریتی برای تمتع خود و شهزادگان، انتخاب کرد (فرهنگ، ۱۳۸۰: ۴۰۲).
تجاوز جنسی بر زنان شوهردار هزارههای اُرزگان، موجب قیام مجدد آنان علیه حکومت شد (کاتب، ج۳، ب۱: ۸۸۷ – ۸۸۸). برای مطالعهی نمونههای از این تجاوز جنسی وحشتناک به منابع زیر مراجعه شود: (Kakar, 1973, P 5 به نقل از موسوی، ۱۳۷۹: ۱۶۸؛ پولادی، ۱۳۸۷، ۳۶۵، ۳۹۲ – ۳۹۵؛ مهدی فرح، ۱۳۷۱: ۴۰۳ و ریاضی هروی، بیتا، نسخه سوم: ۲۶۰).
طبق روایت کاتب هزاره، عبدالرحمان به استناد حکم اراضی مفتوح العنوه، زمینهای هزارهها و قزلباشان ساکن چوره را به مردم اچکزایی و بارکزایی، واگذار میکند. عریضهها و اعتراضات مکرر قزلباشان، امیر را وادار مینماید دستور دهد هزارههای چوره قیمت زمینهای آنان را بپردازند. این مردم هزارهی غارتزده، مجبور شدند زنان، دختران و پسران خود را بفروشند تا قیمت زمینهای آنان را پرداخت کنند (کاتب ۱۳۹۳، ج۳، ب۲: ۹۵۶).
وانگهی، به متجاوزان مجوّز شرعی داده میشد که هرچه میتوانند به زنان و دختران این مردم تجاوز کنند و از طریق حاملگی اجباری در جامعهی پدرسالار افغانستان، بافت جمعیتی را در کشور به نفع متجاوزان برهم زنند؛ چون از نگاه فقهی یک نفر میتواند بدون محدودیت با هزاران کنیز مملوک خود و بدون اجازهی آنها، همبستر شود. همین مشوره را مولوی عبدالرئوف کاکری به امیر حبیبالله خان عرضه میکند (مولایی، ۱۳۹۰، تتمه ج۳: ۱۹۳). قرار سنجش نمایندهی دولت انگلیس از ماه جولای ۱۸۹۲ تا جون ۱۸۹۴، در حدود ۹ هزار نفر هزاره به عنوان برده تنها در بازار کابل فروخته شدند (فرهنگ، ۱۳۸۰: ۴۰۳). درحالیکه تعداد کثیر دیگر در سایر شهرهای کشور تا سال ۱۹۲۰، خریدوفروش میشدند (پولادی، ۱۳۸۷: ۴۰۳).
با این مجوّز، هزاران زن و دختر هزاره بهعنوان برده فروخته شدند (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۲: ۲۱۲) و خانهای در افغانستان نماند مگر آنکه یک یا دو تن از زنان هزاره را به کنیزی نبرده باشند، حتی کوچیها آنان را به هندوستان و دیگر کشورهای خارجی انتقال میداند و میفروختند (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۲: ۹۵۵).
تجاوز جنسی به زنان هزاره از شخص عبدالرحمان، پسران و درباریان او شروع میشد و تا پایینترین طبقات میرسید (مولایی، ۱۳۹۰، مقدمهی تتمه ج۳ سراج التواریخ: ۱۸۸). زیباترینها آن در بارگاه سلطنتی، در حرمسرای شخصی امیر نگهداری میشدند. نام آن عده از دختران بزرگان هزاره که از سوی عبدالرحمانخان، حبیباللهخان، سردار نصراللهخان و عمّال آنها بهعنوان کنیز مورد تصرّف و تجاوز قرارگرفتهاند، و نیز نام فرزندان آنان، در جای جای سراجالتواریخ ثبت شده است (کاتب، ۱۳۹۰، ج۴، ب۳: ۶۱۲؛ مولایی، ۱۳۹۰، مقدمهی تتمه ج۳، سراج التواریخ: ۱۸۹؛ همان، ج۴، ب۱: ۲۶۵ و نیز: ج۴، ب۱: ۵۰۱). حبیباللهخان در روز قتلاش نزدیک به دویست تن از دختران اقوام مختلف را بهعنوان ملک یمین داشت که مورد سوء استفاده جنسی قرار میداد (کاتب، ۱۳۹۰، ج۴، ب۲: ۳۹۰).
لشکریان عبدالرحمان، سایهبهسایه به دنبال دختران و زنان زیبای مردم دربند هزاره بودند، و همانطور که اشاره شد برخی از سران آنها حرمسرای شخصی داشتند و زنان شوهردار نیز از تجاوز مکرر آنان در أمان نبودند (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۱: ۸۴۱ و ۸۸۹؛ ج۳، ب۲، ۱۷۱؛ ج۳، ب۲: ۷۸).
میرزا غلام حیدر عامل جاغوری، در هرماه یک دختر باکره از مردم جاغوری میخواست و پس از تجاوز به هشت دختر در هشت ماه، مردم جاغوری به عبدالرحمان- امیری که خود حرمسرا داشت- شکایت کردند (کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۲: ۸۲۶، و نیز برای مطالعه بیشتر ر.ک: کاتب، ۱۳۹۳، ج۳، ب۲: ۳۲۲؛ ج۳، ب۲: ۲۱۳؛ ج۳، ب۲: ۲۱۵؛ ج۳، ب۲: ۲۱۲؛ ۱۳۹۰، ج۴، ب۱: ۱۴۴؛ ج۳، ب۲: ۴۳۷؛ پولادی، ۱۳۸۷: ۳۹۲ – ۳۹۵). در نتیجهی تجاوز جنسی بر زنان و دختران هزاره، نسل جدیدی به نام «افغان-هزاره» شکل گرفت که در جامعهی پدرسالار افغانستان، هویت قومی این اطفال را تغییر دادند (تیمور خانوف، ۱۳۷۲: ۲۷۳).
در روایت دیگر میخوانیم که سردارعبدالقدوسخان فرمانده کل نیروهای دولتی در اُرزگان چهلوپنج نفر از دختران بزرگان هزاره را که در خوبی و زیبایی ممتاز بودند، بهزور و بدون رضایت والدَین و بستگانشان، بهعنوان سُرِّیَّتی(کنیز)، زن و خدمتکار تصرّف کرده، خوشگذرانی میکرد. سایر افسران لشکر نیز به پیروی از رئیس و سالار خود، هرکدام یک دختر یا دو دختر هزاره بهعنوان زن و خدمتکار در کنار خود داشتند و مشغول عیش و نوش بودند (کاتب، ۱۳۹۱، ج۳، ب۱: ۸۳۸ و ۸۸۶). مرحوم کاتب در کتاب «وقایع افغانستان» آورده است: «شصت دختر را خود عبدالقدوس خان همچنین باقی افسران و سرکردگان پنجپنج و دهده زن و دختر به قسم کنیزی گرفتند» (کاتب، ۱۳۷۲، ج۳، ب۱: ۲۴۳).
امیرعبدالرحمان خان نیز در پایان جنگ، پنجاه دختر زیبا را بهعنوان سُرِّیَّتی برای تمتع خود و شهزادگان انتخاب کرد و پسران جوانِ میران و بیگها را بهطور غلامبچه جزء عملهی دربار ساخت» (فرهنگ، ۱۳۷۱، ج۱: ۴۰۲).
کاتب هزاره در مورد تجاوزگریهای که سپاهیان عبدالرحمان خان حین جمعآوری اسلحه مرتکب شدهاند، مینویسد: «بسیار زنان و دختران و اَمرَدان پردهی ناموسشان دریده گشت… . حتی گربه را در میان زیرجامه زنان میانداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ میکردند که اسلحه را نشان بدهند» (کاتب، ۱۳۷۲، ج۳، ب۱: ۲۴۵). و…
متافیزیکِ زندگیِ زن
زن در فرهنگ اسلامی ذیل سه مقولهی اساسی بهصراحت تعریف شده است: ۱- بهعنوان عورت/شرمگاه، ۲- بهعنوان کشتزار/تولید مثل و ۳- بهعنوان مال/مملوک. زن هرگز در عرصهی نِسبِ اجتماعی و عمومی تعریف نشده است؛ جز شذوذات و نوادری که نمیتوانند قاعده سازند. آنچه در قرآن بهخصوص در سورهی نور آمده، تکوین چارچوب و اضلاع مقیّدِ فوق را نشان میدهد که همگی خارج از حوزهی عمومی موقعیت دارند. حال اگر مقولات فوق در مقام قواعد رسمی، آشکارا پیکربندیِ زندگیِ زنان را تشکیل میدهند، زن در فرهنگ اسلامی متعلّق به حوزهی خصوصی خواهد بود، اما نه اینکه مالکِ حوزهی خصوصی باشد، بل جزء اشیای حوزهی خصوصی بهشمار میآید. این مقولات همواره بر زندگی زنان مسلط و مؤثر بوده و نحوهی برخورد با زنان را تعیین کرده است. علاوه بر سلطهی این چارچوب بر زندگیِ زنان هزاره، اضلاع دیگری بر زندگیِ آنها در قرن بیستم ملحق میشود: ۱- کافربودن و ۲- هزارهبودن. چیرگی و همکنشیِ این مقولات خمسه، از زنان هزاره متاع تامّ شهوت و تجاوز و بردگی ساخت. هرچند اسارت و تجاوز بر زنان همیشه در جنگها و فتوحات، بهعنوان تحقیر دشمن و ابزاری برای اطاعت و انقیاد او به کار رفته، اما با آن کمّیت، کیفیت، دلالت و نِسبی که بر زنان هزاره در قرن بیستم افغانستان میرود، کمتر نمونهای میتوان یافت. زنانی که هر روز در و با فرهنگ ما قربانی میشوند، نیز در سیاق و چشمانداز متافیزیک مذکور رخ میدهد. زنان در موقعیت کنونی، تابوتِ روحی است که بر ریسمان سادیسم نژادی و ایدئولوژیِ مذهبیْ بهطرز بیجان و فاقدِ لوگوس آویخته شده و هر دم به غیاب میرود. اما، هیچ سوژهی رهاییبخشی وجود ندارد جز خود زنان، هیچ انتظاری فالوسمحورانهای نمیتواند مؤثر باشد، جز کنشگریِ خود زنان و هیچ امری آنها را از حوزهی خصوصی به بیرون پرتاب نکرده است، جز آموزش. اگر یگانه مشیتی در تقدیر زنان باقی مانده باشد، چیزی نخواهد بود جز آموزش. تنها «آموزش» میتواند به جوهر و کانون فعالیّتهای آنها مبدّل شود و آنها را روانهی تاریخ و سیاست گرداند. تنها آموزش است که زنان را به سوژهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی بدل نموده و آنها را بر سرنوشتشان مسلّط خواهد کرد؛ اما دقیقاً دستمایهی بنیادینی که از چنگ آنها ربوده شده است.
۱٫ غبار، میرغلاممحمد (۱۳۹۰)، افغانستان در مسیر تاریخ، ج۲، تهران، عرفان، چاپ اول.
۲٫ فرُّخ، سیدمهدی (۱۳۷۱)، تاریخ سیاسی افغانستان، قم، احسانی، چاپ اول.
۳٫ فرهنگ، میرمحمدصدیق (۱۳۷۱)، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج۱، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، چاپ اول.
۴٫ ۷٫ پولادی، حسن (۱۳۸۷)، هزارهها، ترجمهی علی عالمی کرمانی، تهران، انتشارات عرفان، چاپ دوم.
۵٫ ۹٫ فرخ، سید مهدی (۱۳۷۱)، تاریخ سیاسی افغانستان، قم، ناشر احسانی، چاپخانهی اسماعیلیان.
۶٫ ۱۱٫ موسوی، عسکر (۱۳۷۹)، هزارههای افغانستان (تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و سیاست)، مترجم اسدالله شفایی، تهران، انتشارات مؤسسه فرهنگی هنری نقش سیمرغ، چاپ اول.
۷٫ ۲۳٫ فرهنگ، میرمحمد صدیق (۱۳۸۰)، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم، دار التفسیر، چاپ اسماعیلیان، چاپ اول.
۸٫ ۳٫ تیمور خانوف (۱۳۷۲)، تاریخ ملی هزاره، ترجمهی عزیز طغیان، بیجا، انتشارات اسماعیلیان.
۹٫ ۷٫ پولادی، حسن (۱۳۸۷)، هزارهها، ترجمهی علی عالمی کرمانی، تهران، انتشارات عرفان، چاپ دوم.
۱۰٫ تیمورخانف، ل (۱۹۸۰)، تاریخ هزاره مغول (اردو)، کویته.
۱۱٫ آلفرد گری، جان (۱۹۰۱)، در دربار امیر، لندن.
۱۲٫ دولت آبادی، بصیراحمد (۱۳۸۴)، احیای هویت، قم، ایران.
۱۳٫ کاکر، حسن (۱۹۷۳)، هزارههای افغانستان، مقاله۴، شورای افغان، جامعه آسیا.
نظر بدهید