اسلایدر تحلیلی

رستاخیر خودباوری و خودآگاهی (درنگی بر هزاره ‌نژا‌دی)

 

در درازنای هستار چندین هزار ساله‌ی این مرزبوم‌که در فرجام افغان‌زمینش خوانده‌‌اند، هزاره‌، همانی‌که با بیزاری و اکراه به ذاتِ بدسگالِ چنگیزش بخیه می‌زنند، گوینده‌ی بی‌زبانی ماتم‌کده‌یی است که در توالی زمانه‌ها و نسل‌ها، یک‌جا با گه‌نامه و گهواره‌ی خود، «بی‌دود و بی‌زبانه» می‌سوخته و خاکستر می‌شده است.
من هزاره‌ام و زجر زیستن و زنده‌ماندن در این زمین خون و خشونت را بیشتر از هر جنبنده‌ی دیگر این گذرگاه دیده، شمیده و آزموده‌ام. رنج امروز من در ورق‌پاره‌های رنگ‌باخته‌ی گذشته‌ی‌ پندآموز این خطه‌ی آتش‌گرفته، هر آیینه، با شمه‌یی ریزبینی، یافتنی و گفتنی و سفتنی است.
من هزاره‌ام و مادامی‌که به پشت می‌نگرم، جسارت و شهامت شمردن و سره‌کردن آن‌چه مرا در این دیار خشم و نفرت به هزاره‌بودن «ناچار ساخته»، در آگاهانه‌گی من، گم و ناپیدا می‌گردد. شرح حال من چنان تب‌دار و سوزنده است که پیش از چکیدن غم‌واژه‌های حسرت و عسرت آن روی بیاض زمانه، بوی تند و زننده آن شامه‌ی تاریخ این بوم‌گاه را یک‌سره آلوده می‌سازد.
هزاره‌بودن و هزاره‌زیستن در جاری دهه‌ها و سده‌ها و در‌مرزبند بربریت قبیله، پای‌بندِ پاک‌دینی‌و ناپاک‌دینی و ‌پنداره‌گاه نژاده‌گی‌و بدنژادی آدم‌ها و کتله‌ها، بی‌گمان، آزمون‌گاهِ عبرت‌انگیز در گه‌شماری ننگین تصفیه‌های نژادمحور و دین‌گستر در این زبون‌گاه خرد و ایمان‌ستیزی به شمار می‌رفته است. نژاد و دین، همان‌ دو داده‌گی زیستی اند که هزاره را از پیدایی تا برنایی و از برنایی تا کاهلی در تیررس کینه‌و کیفر دگرباوران تن‌پرور و برترپسند قرار می‌داده است. گاهی، در پیوسته‌گی هم‌چشمی‌های سروری آریایی‌نژادی، ترک‌نژادی، سامی‌نژادی و دگرنژادی، هزاره‌نژادی دچار ستیهنده‌گی و تبعیض رسوا و جابرانه‌‌ی «پاک‌نژدان» همین دیار می‌گردیده است.
سده‌های بارآوری ایده‌آل زایش دولت‌داری و برپایی امارت‌های دادزدای دین‌‌با‌ور و قوم‌‌پرور جولان‌گاه تنگ و سنگواره‌یی هزاره‌ذاتی را صرف برای زنده‌ماندن و نفس‌تازه‌کردن، تا پرت‌گاه‌های خوف‌ناک و ذروه‌های توفنده و برف‌گیر کوهستان‌های تسخیرناشده و سنگلاخ‌ها و یخچال‌های قر‌ن‌‌زده و بی‌زیست کشاند و کشت و کشت‌زار را از وی ربود و آدمانه‌زیستن را از وی بیگانه ساخت. او را اسیر دست‌وپابسته‌ی پارینه‌سنگی کوه‌بندها و رانده‌ی شهروندی و مدنیت ساخت و از بستر سیالِ به‌‌پا‌ایستن و به‌پیش‌رفتن محرومش کرد.
رمزنامه‌ی پیاده‌سازی آرمان متمرکزسازی و چیره‌شدن مشت پولادین تک‌تازی، بی‌گمان، به بهای گزاف ریختن خون فرزندان بی‌تقصیر این دیار و هزاران سرِ بربادرفته‌ی هزاره و پشتون و ایل‌ها و خیل‌های دیگر سرزمین دهشت و وحشت کمایی شده است. هزاره یگانه بسملِ بی‌دا‌دِ امیر مخوف نه‌بود، لذت فوران خون داغ از شاه‌رگ‌های نژاده‌گی هزاره‌گی اما، بر امیر و امارت حلال‌تر و رواتر افتاد. از جسم رنجور «من» به جای سنگ و گِل پرچین‌های قلعه‌ها کارگرفتند و زنده زنده به گورم سپردند. کله‌منارها را از سلاله‌ی «من» برپا داشتند تا پندآموز سرکشان و باغیان عشیره‌های نافرمان گردد. نام، ذات، چه‌بود و آدمانه‌گی مرا با بدواژه‌ها و بدگویه‌ها خال‌کوبی کردند، مَلَکه‌ها و زیبایی‌های وجودی مرا به سخره بستند و نسل پی نسل مرا خورد و زبون و حقیر ساخته، زهر نابرابری نوشانده و هستن مرا از رده‌ی آدم‌ها و ارزش‌ها زدودند.
گاهی، در ناپیدایی معادله‌ها، هموندان خودم زخم‌زبان می‌زنند که در جاری بی‌دادگری‌ها، پالیدن راه اصلی رهایی را به رو آوردن «به کتاب «مُنتهی‌الامال» «شیخ عباس قمی» به هدر داده‌ام «تا براساس زنده‌گی چهارده معصوم و لطفِ «چهارده نور مقدس» به زورگویی‌های امیر پاسخِ دندان‌شکن» داده باشم. در همین هجا بر من خرده می‌گیرند که یگانه راه نجات را در نهیب همان «توپ غیبی» نشانی نموده بودم که از میان ورق‌پاره‌های «مُنتهی‌الامال» نویابی کرده بودند، همان «توپ غیبی» که هیچ‌گاه نه‌غرید و امیر مخوف با خنجر برهنه‌«سرزمین‌های زرخیز » هزاره‌ها «را غصب» کرد، «زنان و کودکان را اسیر و حدود ۶۲٪ را» با قساوت از دم تیغ کشید.
شهری‌گری آغازین و نیم‌بند و آزاده‌گی فریبنده‌یی که از زیرگذر دهه‌های خون و خشم و خشونت سربیرون آوردند، سرنوشت هزاره را جدا از مکتب و فضیلت و دانش، اسیر پس‌کوچه‌های تاریک، زیرخانه‌های نم‌ناک و کارته‌های گرسنه‌گی، بیماری و بی‌سوادی ساخت. گزینه‌ی سواد و درس و شغل از هزاره دریغ شد و گماشته‌گی هزاره را سیاه‌ترین، نجس‌ترین و مردارترین پیشه‌های همان روزگار رقم زد. مزدوری و «مردی‌کاری» و «جوالی‌گری» را سهم هزاره خوانده و ریسمان و تبنگ و کراچی و بیل و کلنگ و زنبیل را امیل گردن او نمودند و قلم و دیوان و دفتر را شایسته‌ی ذات هزاره‌گی وی نه‌دانستند. «من» آواره‌ترین و افتاده‌ترین باشنده‌ی این دیارم که گوشه‌های ذلت این بودن هنوز در سطور «پرده‌های یک حیات دوزخی» با گزینه‌ی ایماها و نگاره‌های صاحب‌زبان ماهرانه فهرست شده است.
جبر تاریخ در تیزرنگی باورهای فریبنده‌ی دینی، هزاره را تا نازل‌ترین ابزار «صدور انقلاب اسلامی» و بلندگوی رایگان اندیشه‌های جهان‌وطنی شیعه‌گری ولایت فقیه واژگون ساخت و گماشته‌گی تازه‌کردن اجاق مرده‌ی وردها و نیایش‌های پارینه‌ی «نهج‌البلاغه»، «توضیح‌المسایل»، «بحارالنوار»، «مفاتیح‌الجنان»، «تهذیب‌الحکام» و غیره‌های شیعه‌باوری را روی شانه‌های خسته‌و رنجور هزاره بار زد. ریزش پندارها و‌پرداز‌های اندیشه‌سازان «مهدویت» بر روش و منش و کنش هزاره برتری یافت و برای سپاه آموزش‌یافته‌های‌‌‌ مدرسه‌ها و پرستش‌گاه‌های کوفه و نجف و کربلا و کویته و مشهد و تبریز و قم‌ نمونه‌ی ایده‌آل رهایی و خودبسنده‌گی و دست‌یابی به «انسانِ آرمانی» گردید. جنگ‌جویان «جهادی»، لشکر خراب‌کار «هشت‌گانه» و ارتش «فاطمیون» وابسته به «سپاه پاس‌داران» به یاری طریقه‌ها و فرقه‌های تُو در تُوی شیعه‌باوری، از «دوازده امامی تا اسماعلیه و زیدیه و غلاه و واقفیه» و بقیه، هزاران فرزند هزاره، همین وطن‌دار نامراد مرا به کام هیولای نیستی بی‌افتخار سپرد و گورستان‌های سرباز گم‌نام در سرزمین‌های دوردست بیگانه را به حساب جسدهای شیربچه‌های بی‌معصیت و نورسته‌های ناخبر هزاره پر و پیمان‌تر ساخت.
بی‌گمان، امروزِ «من» در سیمای همین رستاخیز خودباوری و خودآگاهی هزاره‌گی، زاییده‌ی دیروزیست که بیم یادواره‌هایش هنوز در مخیله‌ها کابوس می‌زاید و سوزش تب‌لرزه‌هایش تا استخوان‌ها رخنه می‌کند. امروزِ «من» در آیینه‌ی آن‌چه به جهش‌های نواندیشی و پاره‌کردن زنجیر‌های برده‌گی سده‌ها گره می‌خورده، پاسخ بی‌طنطنه و بی‌هیاهوی روان بیدارشده‌ی هزاره است که جایگاه شایسته خویش را در هم‌چندی‌های روزگار دگرگون‌شده‌ی ما باز می‌یابد و دادِ وطن‌دارانه‌ی خویش را به مثابه‌ی شهروند و هموند بر ضمیر زمان جاری می‌سازد. هزاره‌ی امروز سرباز رده‌ی نخستین لشکر بازسازی و چیره‌شدن مدنی‌باوری و شهروندیت است که از میان دود و غبار وحشت و دهشت کشتارهای دهه‌های اخیر سربلند بیرون آمده و پا با پای تغییر و تکامل، جدا از همه ناهنجاری‌های روزگار، دارد پایان‌نامه‌ی کتاب خونبار «سوگ افغان» را به مدد آموزش و آموزگار و آموزش‌گاه می‌نگارد.
تا باد چنین بادا!
نوت: این مختصر در پی نگاشته‌ی اسد بودا، «پرده‌های یک حیات دوزخی»، در ذهن قاصر نگارنده مایه بست و آرایه‌یی را به خود گرفت که خواننده‌ی فرزانه در ذیل این سرسخن خواهد خواند.

در مورد نویسنده

غرزی لایق

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید