ششم محرم بود که رقیه ساعی به مناسبت یکسالگی مرگ شوهرش، محفل ختم قرآن در خانهاش برگزار کرده بود. یکباره در شهر آوازه میشود که گروه طالبان کابل را گرفته و بیرق خود را در کوه «چهلدختران» برافراشته است. این خبر که میان مهمانان او پخش میشود، همه سراسیمه خانه را ترک کرده و پراکنده میشوند. مردم پچپچکنان میگویند که همه بهسوی فرودگاه میروند و تخلیه جریان دارد. خبر هجوم طالبان به کابل، مانند بمب ساعتی هر لحظه در سرش منفجر میشد. عامل مرگ همسرش که یک سال پیش از دست داده بود، طالبان بودند؛ کسانی که وحشیانه قدمبهقدم با غارت و کشتار از شهرها و روستاها گذشتند تا به کابل برسند. همسر ساعی یک نظامی با رتبهی بریدمل در نیروی هوایی بود. او که یازده سال تمام در حکومت خدمت کرده بود، در مسیر کابل-پکتیا حین انجام وظیفه توسط طالبان زخمی شده بود و پس از مدتی، از شدت زخمهایی که در تن حمل میکرد، جان میبازد. ساعی با متهمدانستن حکومت پیشین در بیتوجهی در برابر همسرش، میگوید که او مدتی در گردیز، مرکز پکتیا بستری بوده و پس از بیمهریهای زیادی که در حقش روا داشته شده، صحتیاب نشده و به خانه برمیگردد. پس از آن حکومت او را از کارش سبکدوش کرده تا این که در شش محرم ۱۳۹۹ درگذشته است. ساعی میگوید که طالبان شوهرش را زخمی کرد و نظام جمهوری وظیفه و امتیازش را از او گرفت؛ «این دو باعث مرگ او شد.» ساعی پس از مرگ شوهر، با دو کودکش تنها میماند.
تشکیل کابینهی طالبان و منحلکردن وزارت امور زنان و جاگزینی وزارت امربهمعروف و نهیازمنکر با آن، ساعی را به زنی معترض بدل کرد. او که از پیش هم داغ ازدستدادن همسرش را در جگر داشت، این موضوع دردش را فزونی داد و باید کاری میکرد تا اندکی از دردش میکاست و این گونه شد که با شماری از دختران دیگر به اعتراضهای خیابانی در برابر طالبان رو میآورد. و همراه دیگر معترضان، پس از هر اقدام و دستور محدودکنندهی حقوق زنان از سوی طالبان، ساعی شانهبهشانهی دیگر دختران و زنان اعتراض کرده است. پس از این که جنبشهای اعتراضی زنان شکل گرفت، ساعی با خانم ظریفه یعقوبی و چند تن دیگر، «جنبش زنان افغانستان برای برابری» را در ۱۲ عقرب ۱۴۰۱، ایجاد کردند. ظریفه یعقوبی و چهار تن از همکارانش که پسرانی جوان و از فعالان مدنی و رسانهای، در این روز هنگام حضور در یک نشست رسمی به مناسبت آغاز فعالیت «جنبش زنان افغانستان برای برابری» در کابل، بازداشت و زندانی شدند. رقیه ساعی میگوید که او، پیشتر از همه به محل نشست خبری رفته بود و زمانی که به خانم یعقویی تماس میگیرد که از موقعیتش آگاه شود، او برایش میگوید که در حوزهی امنیتی است و مسئولان حوزه، نمیگذارند که جنبش ایجاد شود. در این لحظه ظریفه یعقوبی از خانم ساعی میخواهد که مهمانان را به محلی که برای برگزاری نشست خبری تعیین شده، رهنمایی کند. ساعی میگوید: «طالبان آمده بودند و به رسانهها اجازه نمیدادند که داخل محفل شوند. نیروهای مسلح طالبان آمده بودند و چنان آمادگی سرکوب داشتند که فکر میکردیم به جنگ جمهوریت آمده اند. حدود ۱۹ تا ۲۰ رنجر بود. برنامه ختم نشد که طالبان زن با صورتهای پوشیده وارد محفل شدند.» به گفتهی ساعی، طالبان زنِ که به محل برگزاری برنامهی خبری آمده بودند، گوشیهای همراه زنان را گرفته و پیامها و عکسهای شان را بررسی کردند. وقتی خانم ساعی مقاومت میکند و گوشیاش را نمیدهد؛ یکی از آن زنان، چند سیلی به صورتش میزند و همه دختران را از محل نشست خبری بیرون میکنند. بعد خانم ظریفه یعقوبی را با چهار نفر از بچهها به ریاست استخبارات کابل و سپس به ریاست ۴۰ منتقل میکنند. خانم یعقوبی و چهار همکار رسانهایاش نزدیک به ۴۰ روز در آن جا زندانی بودند.
در میانهی ثور ۱۴۰۱که بر مکتب عبدالرحیم شهید در غرب کابل حمله شد و خانم ساعی و شمار دیگر از دادخواهان، برای اهدای خون به آنجا رفتند. طالبان در آن جا نیز به دختران حمله کردند و نگذاشتند که به زخمیها خون اهدا کنند. او، در آن جا برخورد خشن طالبان را دید که حتا خانوادهی قربانیان را به داخل اجازه نمیدهند و لتوکوب میکنند؛ چیزی که باعث شد ساعی با شماری دیگر از دختران، در همانجا یک برنامهی اعتراضی راه بیندازند که از سوی طالبان سرکوب شد.
زمان دیگری که به مرکز آموزشی کاج حمله شد، ساعی و ظریفه یعقوبی به شفاخانهی محمدعلی جناح برای اهدای خون به زخمیها رفتند؛ اما از سوی نیروهای طالبان به آنها اجازه داده نشد؛ حتا به خانوادههای قربانیان اجازه نمیدادند که زخمیها و کشتهشدههای شان را بگیرند. در این باره نیز، ساعی و ظریفه یعقوبی و دختران معترض، اعتراضی را به راه میاندازند و باز هم از سوی گروه طالبان سرکوب میشوند. ساعی میگوید: «آن روز بسیار دردآور بود. هرگز فراموش نمیکنم. به مرده و زنده ما احترام نمیگذاشتند».
در اواخر ماه میزان ۱۴۰۱، زمانیکه نزدیک به ۱۰۰ دانشجوی دختر هزاره، از دانشگاه کابل اخراج شدند، ساعی و همرزمانش در برابر دانشگاه کابل دست به دادخواهی زدند که طالبان باز هم با توسل به شلیک هوایی، لتوکوب معترضان و پخش گاز اشکآور، اعتراض را سرکوب کردند. در ۲۸ قوس که رقیه ساعی و زنان در واکنش به منع تحصیل و کار زنان در سازمانها، در چهار راهی دهبوری کابل تظاهرات کردند و این بار نیز، طالبان معترضان را لتوکوب کرده و تظاهرات شان را بر هم زدند. ساعی میگوید: «تصمیم داشتند که برخی دختران را با خود ببرند. همه فرار کردیم. به چشم خود دیدم که دو دختر را از موهایش گرفته بودند، به رنجر بلند کردند. صحنهی وحشتناک بود. کسی به کسی نمیتوانست کمک کند. من داخل تکسی شدم. کمی راه رفتم؛ اما رنجر طالبان پیش تکسی را حلقه زد. گفت پایین شو! کیفم را تلاشی کردند.» در این هنگام، نیروهای طالبان با استفاده از زور، گوشی همراه ساعی را میگیرند و با گرفتن رمز عبور آن، محتوای درون آن را بازرسی میکنند. آنها وقتی گوشی هوشمند ساعی را میبینند، میگویند که «این هم از جاسوسان غرب است، از جمع فاحشههاست.»
او، در چنین وضعی، موفق میشود از تلفن سادهاش به یکی از دختران معترض دیگر تماس بگیرد و خبر میشود که شماری از دختران توسط طالبان گرفتار شده است. پس از این تماس، طالبان این تلفنش را نیز از او میگیرند، از موهایش گرفته و میخواستند که او را داخل رنجر بیندازند؛ اما ساعی مقاومت میکند و از مردم کمک میخواهد؛ اما هیچ کسی به کمکش نمیآید. طالبان او را زیر مشتولگد گرفته و درون رنجر میاندازند و روی سرش خریطهی سیاه میکشند. او، میگوید: «نفسم تنگ شد. گفتم که من تروریست نیستم. جنایتکار هم نیستم. همین ولچک دستانم کافی است.» دستهای ساعی که از ساییدهشدن دستبند زخم برداشته بود، هنوز هم به خوبی التیام نیافته است. طالبان او را به حوزهی سوم امنیتی شان منتقل کرده و از میپرسند که برای کی کار میکند و از کجا پول میگیرد و به خاطر تظاهرات امروز چه قدر پول گرفته است. او، به طالبان میگوید: «مسئلهی پول در میان نیست. شما تمام حقوق زنان را گرفتید. از مردم قربانی گرفتید.» پس از آن ساعی ادامه میدهد که شوهرش نظامی بوده و او را از دست داده است، دو کودک دارد، باید کار کند. این حرف طالبان را برمیآشوبد و یکی از آنها با لگد و دیگری با سیلی سر و روی او نشانه میگیرند. همزمان به او میگویند: «تو فاحشه هستی که به سرک میآیی، شما خود را به غرب فروختید.» پس از چند دقیقهای او را داخل یک اتاق میبرند و سپس به جای نامعلوم دیگری منتقل میکنند. آن جا نیز طالبان، در کنار لتوکوب ساعی، او را به مرگ و سنگسارکردن نیز تهدید میکنند. ساعی در این زمان امیدش را از دست داده بود و فکر میکرد که به پایان نزدیک شده است. «نگران مرگ نبودم؛ اما هراس اصلیام از این بود که مبادا با آبرویم بازی کنند.» زمانی که پدرش خبر میشود با شماری از بزرگان و خانواده میآیند و با هزار بهانه و زاری او را با ضمانت که دیگر اعتراض نکند، آزاد میکنند. از خودش هم اعتراف اجباری میگیرند که دیگر هیچ اقدامی در برابر طالبان نکند. ساعی با این که از سر ناگزیری سکوت را پذیرفته بود، آرامشش را از دست داده بود و شبها کابوس میدید؛ اما خاموش بود و ناگزیریهایی چون فرزندان و دیگر اعضای خانواده را داشت و نمیتوانست لب به اعتراض باز کند.
ساعی میگوید که دفعهی اول ساعت ۱۱بجه قبل از ظهر بازداشت شده بود و آن روز تا پس از چاشت آنجا بود و سپس خریطهی سیاهرنگی را روی سرش میاندازند و او را به جایی نامعلومی منتقل کرده و برای سه شبانهروز در آن جا نگهداری میکنند. «شب اول بسیار تحقیق کردند. دسترسی به هیچ چیزی نداشتم. نه وکیل مدافع نه فامیل. هرچند میگفتم که پول نگرفتم. به خاطر دفاع از حقوقم اعتراض کردم.» طالبان، بیاعتنا به گفتههای ساعی، او را با پَیپ زیر لتوکوب میگیرند. او در جریان عادت ماهوار بود که بازداشت میشود؛ ولی به هیچ امکانات بهداشتی دسترسی نداشت. «پس از آن سخت مریض شدم، یعنی واقعا وحشتناک بود.»
ساعی این بار پس از آزادی، مدتی در خانه سکوت میکند و فقط در اعتراضهایی که در مکانهای سربسته برگزار میشد، با چهرهی پوشیده سهم میگرفت. روزها و هفتهها پشت سر هم گذشتند و سال تعلیمی جدید آغاز شد؛ اما دانشآموزان دختر بالاتر از صنف ششم، باز هم اجازه نیافتند که سر صنف درسی حاضر شوند. رقیه ساعی میگوید که صبح بود و هنوز چند روزی سپری نشده بود که با یک دختر مکتبی که در همسایگی شان زندگی میکرد، نشست و آن دختر با گریهکردن با او از تعطیلشدن مکتب شان حرف زد و ساعی نیز پس از شریککردن درد دلش، برایش چند توصیه از جمله فراگرفتن صنفهای آنلاین را کرد.
در این زمان، معترضان دختر بار دیگر همآهنگ شده و به خیابان برآمدند. معترضان، از میدان شهید مزاری راهپیمایی را آغاز کرده و میخواستند به طرف مکتب آصف مایل بروند و قطعنامهی شان را بخوانند که خانم ساعی آن جا، برای دومین بار از سوی طالبان بازداشت شد. او از سازماندهندگان این اعتراض بود و بلندگو در دست داشت و شعار میداد که طالبان بر آنها هجوم آوردند. دختران دیگر زودتر آزاد شدند؛ ولی او را به حوزهی ششم امنیتی منتقل کردند. همزمان با این فاطمه و ملالی، دو معترض دیگر نیز بازداشت شد. ساعی میگوید: «از من باز هم همان سوالهای قبلی را پرسیدند. چه قدر پول گرفتی؟ برای کی کار میکنی؟ اما نمیدانم از کجا معلومات گرفته بودند که این دومین بار است که اعتراض کردم و بازداشت شدم.» نیروهای طالبان در حوزه، دستور دریافت میکنند که ساعی را باید به ریاست چهل انتقال دهند و از آن جا، به جای نامعلوم دیگر که خودش هنوز نمیداند کجا بوده است؛ فقط همین قدر میداند که تعدادی از دختران دیگر نیز آن جا زندانی استند. ساعی باز هم زیر تحقیق قرار میگیرد و زمانی که خانوادهاش خبر میشود همراه بزرگان از دشتبرچی به دیدن او میروند. «ماه رمضان بود و کودکانم را آوردند و باز هم ضمانت گرفته بود که دیگر اعتراض نکند و به خیابان بیرون نشود.» طالبان این بار به ساعی گفته بودند که اگر بار دیگر از خانه بیرون شود، آنها اختیار دارد هر حکمی رویش اجرا کنند و زیر این متن شصت و امضا میکند. او، این بار پس از یکشبانهروز آزاد میشود؛ ولی شدیداً شکنجه شده بود. «سرم گیچ بود. یک طالب با لگد به پشتم زد گفت که بلند شو! یک تعداد از بیشرفهایت آمده ضمانت کرده.»
خانم ساعی پس از سه باری که بازداشت و زندان و شکنجهی طالبان را سپری کرد، به سکوت واداشته شد، با آن که از روز اول که در خیابان رفت با خود تعهد کرد که هرگز به طالب تسلیم نشود. او، میگوید: «پس از آزادشدن جسماً آزاد بودم؛ اما روحاً آزاد نبودم. آدرس خانه و تلفنم را داشتند. همهروزه آزارواذیت میکردند. هر دو-سه روز بعد تماس میگرفتند که کجا هستی؟ برای کسانی که ضمانتم شده بود، آزارواذیت میکردند. دیگر فرصت پیدا نشد و جرئت هم نتوانستم به خیابان بروم. سکوت کردم؛ اما این سکوت به معنای تسلیمی به طالبان نبود و نیست.»
سرانجام رقیه ساعی، زن دادخواه و فعال حقوق بشر، با سختیهای فراوان از جمله نداشتن محرم، با وجود این که طالبان او را ممنوعالخروج کرده بودند، خود را به همکاری یکی از نزدیکانش به پاکستان میرساند؛ ولی در پاکستان هم با دو فرزندش که به آموزش دسترسی ندارند، سرنوشت نامشخصی دارند؛ اما هنوز با معترضان زن آنجا همکاری دارد و صدای آزادیخواهی و عدالتخواهیاش بلند است.
فلسفهی مبارزهی او این است تا به جهانیان بفهماند که مردم افغانستان یک گروه تروریستی را نمیخواهند. این مردم، خواهان تشکیل یک حکومت فراگیر استند. در طول دو سال مبارزات زنان افغانستان، فعالان دورهی جمهوری که در خارج رفته بودند، هیچ نوع همکاری با آنها نداشتند. ساعی میگوید که بیشترین کممهری در حق معترضان زن هزاره روا داشته شده و هیچ نوع توجه و همکاری با آنها نشده است. او از تبعیض قومی گلهمند است و میگوید که در زندان طالبان به عنوان یک هزاره و شیعه، رافضی خطاب میشد و وقتی برای خواندن نماز، مُهر میخواست مورد تمسخر قرار میگرفت. میگوید که حتا با زندانیان هزاره توسط طالبان تبعیض صورت میگرفت. او در جریان ۴۰ روز زندانیبودن ظریفه یعقوبی، فقط یک بار توانسته بود او را ببیند، خانوادهی فرحت پوپلزی توانسته بود، کمازکم سه بار ملاقاتش کنند.
ساعی که تا صنف یازدهم درس خوانده، دوست داشت ادامهی تحصیل بدهد و در کنارش با همسرش در نظام خدمت کند؛ ولی کشتهشدن همسرش به دست طالبان و سقوط کابل، برنامههای او را برهم زد و سرنوشتی برایش رقم خورد که تا سه سال پیش هرگز تصور آن را نمیکرد.
نظر بدهید