اسلایدر اندیشه ترجمه فرهنگ و هنر

رخداد در دلوز

پاره‌ی دوم (پایانی)
آلن بدیو
مترجم: روح‌الله کاظمی
با این چهار اصول موضوع، دُلوز پاسخ‌اش به ابهام عارضی را آشکار می‌نماید: او تقدیر را انتخاب می‌کند. رخدادْ گذرشِ مخاطره‌آمیز (hasardeux) از یک وضعیت چیزها به وضعیت دیگر نیست. این زخمِ درونیِ یکی-برآیند همه‌ی شدن‌ها است. درونِ چندگانه‌ی-که-می‌شود، میان-دویِ چندگانه‌ی که چندگانه‌های فعّال‌اند، رخدادْ تقدیر یکی/فرد است.

کافی است این چهار اصل موضوع را وارونه کنیم- همان‌طور که در کتاب دوم [منطق‌های جهان‌ها] آمده است، وارونگیْ منفیت را افشا می‌کند- تا به اصول موضوعه‌ی مناسبِ چیزی برسیم که من “رخداد” می‌نامم، اصلی که نوعی محلّ شمرده می‌شود، و رخدادی که در اشتداد حداکثری آشکار می‌شود، و می‌تواند به‌نحو مناسب نیستی‌اش را از حیث ظهور֯ مطلق و نامشروط سازد.

اصل موضوع اول. رخداد هرگز متمرکزشدن یک توالیِ بنیادین، یا اشتداد درونیِ شدنْ نیست. رخداد با شدن همراستا نمی‌شود. این، برعکس، از طریقِ شدنِ ابژه‌ی جهان، به‌میانجیِ ظهور خودانگیخته‌ی اُبژه در کرانه‌ی یک تَرَکِ ناب قرار دارد. به‌گونه‌ی لازم و ملزوم، رخداد اتمام و پایان ظهور از طریق پدیدارشدن ردّ پاست: چیزی که پیش‌تر معدوم شده بود، بدل به وجود مشدّد می‌شود.

در این‌جا، با توجّه به توالیِ شدن‌های جهان، همزمان هم یک کمبودی (ناممکنیِ ظهور خودانگیخته با انقطاع مرجعیت قوانینِ ریاضیاتیِ وجود و قوانینِ منطقیِ پدیدارشدن) و یک مازاد (ناممکنیِ ظهورِ اشتدادِ حداکثریِ موجودیت) وجود دارد. “رخداد” اتصال این کمبودی و مازاد را می‌نامد.

اصل موضوع دوم. رخداد یک تجاوز یا تخطّیِ لاینفکّ گذشته بر روی آینده، یا هستی‌ای گذشته‌ی درونیِ آینده نخواهد بود. رخداد، برعکس، یک میانجیِ ناپدیدشونده، یک لحظه‌ی بی‌زمان است که منجر به جدایی و انفصالِ حالتِ پیشینِ یک ابژه (زمینه، موقعیت) و حالتی که به دنبال آن می‌آید، می‌شود. به همین ترتیب ما می‌توانیم بگوییم رخداد از زمانی، امکانِ زمان دیگری را استخراج می‌کند. این زمان دیگر، که مادیت آن، عواقب رخداد را در بر می‌گیرد، سزاوار نام یک اکنون جدید است. رخداد نه گذشته است و نه آینده. رخداد ما را به یک اکنون می‌رساند/یا به حضور اکنون می‌رساند.

اصل موضوع سوم: رخداد نه برآیند اعمال و عواطف یک بدن است و نه در طبیعت‌اش از آن‌ها تفاوت پیدا می‌نماید، برعکس، یک بدنِ فعال و باصلاحیّت در یک اکنون جدیدْ خود اثری است از همان رخداد، همان‌طور که به‌تفصیل در کتاب چهارم «منطق‌های جهان‌ها» توضیح داده‌ایم. ما باید این‌جا دلوز را معکوس کنیم- در معنایی که، پس از نیچه، خود او می‌خواست افلاطون را برعکس کند. این‌ها اعمال و عواطف امر چندگانه نیست که تحت عنوان یک برآیند درونی، در رخداد ترکیب شده باشند. این نفخِ صور رخدادین یکی است که به کثرت‌ها روح می‌بخشد و آنها را در یک بدنِ قابلِ سوژه‌شدن فُرم می‌بخشد.

اما ردّپای یک رخداد، که به‌نوبه‌ی خود در اکنون جدید اتحاد و حلول یافته، آشکارا همان طبیعتی است که اعمال این بدون محسوب می‌شوند.
ما به معنای عام می‌خواهیم بگوییم که دلوز یکی را تحت شرایط اُنتولوژیکی (آشوب/خائوس، یک_همه، زندگی) و به‌عنوان برآیند رخداد مطرح می‌کند. در مقابل، من ادعا می‌کنم که یکی به‌نحو اُنتولوژیکی وجود ندارد (کثرتْ «بدون یکی» است) و فقط تا آن‌جا که اصل واقعی است به حقایق مربوط می‌شود و اصلاً نتیجه نیست. ما فقط می‌توانیم بپذیریم که رخدادها «چیزی جز تأثیرات‌شان نیستند۱۲» دقیقاً در نقطه‌ای که دلوز با نامیدن آن‌ها به «رخداد_اثر۱۳» می‌رسد. آن‌ها دیگر علّت نیستند، حتی کمتر از آن «ذات» هم نیستند. آن‌ها کنش‌ها یا کنش‌گران‌اند، اصول مادیِ (محلّ استقرار) یک حقیقت. برای دلوز، رخداد پیامد درونیِ شدن یا زندگی است. برای من، رخداد اصلِ درونیِ استثناهای شدن یا حقایق است.

اصل موضوع چهارم: رخداد یک وحدت ترکیبی از آنچه هست ایجاد نمی‌کند. در آن‌جا، برعکس، تجزیه‌ای از جهان‌ها از طریق کثرت مکان‌های رخدادین وجود دارد. همان‌طور که انفکاک زمان‌ها انجام می‌گیرد، رخداد نیز از سایر رویدادهای دیگر جدا می‌شود. حقایق متکثّر و چندشکلی هستند. آن‌ها در عوالِم‌شان استثنا هستند، نه این‌که یکی آن‌ها را به هم متصل نماید. دلوز اغلب اصل هارمونی لایبنیتس را می‌پذیرد، حتی زمانی که از ایده‌ی سلسله‌های متباعد و جهان‌های غیرقابل‌ترکیب دفاع می‌کند. رخدادِ ابدی و تکینْ نقطه‌ی کانونی‌ای است که اجزای یک زندگی به هم نزدیک می‌شوند. فرای «جهان‌آشوب۱۴» که در آن سلسله‌های واگرا و کثراتِ هتروکلیتی به وجود می‌آیند، «هیچ چیز جز رخداد باقی نمی‌ماند، رخداد به تنهایی، رخدادِ تنها برای همه‌ی اضداد، که توسط خودش از طریق فاصله‌ی خودش ارتباط برقرار می‌کند، دقیقاً در همان حینی که بر تمامیِ انحرافات و انفصالات‌اش اشتداد می‌یابد۱۵٫ نه، این «اشتداد» مرا جذب نمی‌کند. من در عوض یک صدای صاف را پیشنهاد می‌کنم، بدون اشتداد، که به هیچ وجه ظاهر یک مکان را تغییر نمی‌دهد و هیچ چیزی را در معرض هماهنگی- یا در ناهماهنگی- قرار نمی‌دهد چه با خود (که به‌عنوان انفراد زنده تلقی می‌شود) و چه با دیگران (که به‌عنوان بازجذب اضداد در نظر گرفته می‌شود). رخداد تکینی از همه‌ی دیگران نیست و نمی‌تواند وجود داشته باشد که همه‌ی آنها پاره و پاره و قطعه قطعه باشند. یکی از حقایق بر بنیاد بدون-یکیِ از رخداد و انتشار احتمالی آن آغاز شده است.
این مناقشه،بدون شکّ یا آن‌طور که لیوتار خواهد گفت بدون تفاوت، وجود دارد، چرا که یک رابطه‌ی سمنتیکِ بنیادین از واژه‌ی «رخداد»: با معنا برای دلوز و با حقیقت برای من، با خود حمل می‌کند. فرمول دلوز بدون دفاعیه است: «رخداد، یعنی معنا۱۶». از ابتدای کتابش، او چیزی را جعل می‌کند که برای من واهی است، یک نئولوژیسم/واژه‌سازیِ متناقض: «معنا-رخداد۱۷». چنین ادعایی، با چرخش زبانیِ۱۸ سوفیست‌های بزرگ معاصر، بسیار بیشتر از آن‌چه دلوز آرزویش را داشته است. با حفظ اینکه رخداد به ثبت معنا تعلّق دارد، کل پروسه زمینه و بنیاد خودش را به نفع زبان پیدا می‌کند. ملاحظه کنید: «رخداد همان معنا است. رخداد ذاتاً به زبان تعلّق دارد، رخداد در یک نسبت ذاتی با زبان قرار دارد». ضروری است پیامدهای واکنشیِ دراماتیکِ این نوع اظهارات و از بسیاری کسان دیگر را به‌تفصیل توضیح داد: از باب نمونه، [رخداد] بیانِ خالصی است از آن‌چه اتفاق می‌افتد، چیزی که توجّه ما را جلب می‌کند». اینجا هسته‌ی زیباشناسیِ هرچیزی، و سیاست بیان‌گرانه‌ی کثرت وجود دارد، آن‌چه که اندیشه‌ی فشرده‌ی استاد امروزه در آن منتشر و پراکنده شده است. تا آنجا که این اختلال محلّیِ استعلایِ یک جهان است، رخداد نه کمترین معنا را دارد و نه عین آن معنا محسوب می‌شود. البته اگر رخداد فقط به‌عنوان یک ردّپا باقی بماند، به هیچ طریقی نمی‌تواند در حوزه‌ی زبان در نظر گرفته شود. رخداد فقط فضایی از پیامدها را می‌گشاید که پیکر یک حقیقت در آن تصنیف شده است. مانند هر نقطه‌ی واقعی، همان‌طور که لاکان دیده، این کاملاً به نفع یک امر غیرمعنایی است که توسط خودش و با ایجاد یک حفره در درون زبان می‌تواند چونان نسبت با زبان باقی بماند. هیچ چیز قابل گفتنی، هیچ چیزی از نظمِ قوانینِ استعلایی زبان [گفتن]، نمی‌تواند این حفره را پر کند.

مانند تمام فیلسوفانِ تداوم حیاتی، دلوز نمی‌تواند هیچ‌گونه تقسیم‌بندی‌ای میان معنا، قانون استعلایی ظهور، حقایق و استثناهای ابدی ایجاد نماید. او حتی گاهی اوقات به نظر می رسد دو/امر دوگانه را تصدیق می‌کند. او یک بار به من نوشت که «احساس هیچ نیازی۱۹» به مقوله‌ی حقیقت ندارد. دلوز مطمئناً با یک چنین ادعایی قانع شده بود: معنا نامی است متناسب برای حقیقت. با این حال، این شناخت نتایج منحرفی دارد: منطق ویتالیستی، که فعلیتِ کثرت‌ها را به نظم و ضابطه‌ی یک-همه‌ی فرضی تسلیم می‌کند، این واقعیت را نادیده می‌گیرد که در توضیح هم‌زمان که رخدادها معنا هستند، و آن‌ها، همان‌طور که دلوز اعلام می‌کند، واجدِ «حقیقتی ابدی»‌اند۲۰، ما دین را در ناب‌ترین حالت‌اش می‌یابیم. اگر معنا در واقع حقیقتی ابدی داشته باشد، پس خدا وجود دارد و هرگز چیزی دیگری جزحقیقتِ معنا نبوده است. ایده‌ی دلوز از رخداد باید او را متقاعد می‌کرد که اسپینوزا را تا آخر پیروی کند، کسی که دلوز به عنوان «مسیح ِفیلسوفان۲۱» انتخاب می‌کند و او را متقاعد می‌کرد که «خدا» را رخداد تکینی می‌نامید که در آن مخلوقات با اجزایش ظهور می‌کنند. لاکان به‌خوبی می‌دانست که قلب رخداد به معنا، کوشش در جهت تحکیمِ سوبژکتیو دین است، زیرا، همان‌طور که او نوشت، ثبات دین با معنا تأمین شده است، چیزی که همیشه دینی محسوب می‌شود.

این دینداری پنهان در مریدانی که دگرگونیِ مفروض [خلقت] و پیام اصلیِ [نبوّت] یک سرمایه‌ی مهارناپذیر را ستایش می‌کنند، یعنی «صدور» کثرت، بیش از حد آشکار است: کسانی که معتقدند یک رجعت جهانی از کمونیسمِ “اشکال زندگی” را در تظاهرات ضد جهانی‌شدن در سیاتل یا جنوا، که در آن جوانان ناراضی [désoeuvrée] به شیوه خود در جلسات شیطانیِ تشکیلات مالی شرکت ‌می‌کنند، دیده‌اند- یا آنچه آن‌ها دیدن می‌نامند.

من معتقدم دلوز، که معمولاً نسبت به فرمول‌بندی‌های کسانی که درگیر مسائل سیاسی هستند، شک و تردید دارد و با خود در مورد چنین پاتوسِ رقت‌انگیزی خواهد خندید. پس از مفهوم‌سازی آشکارِ مکانِ رخداد در رویه‌های چندشکلی تفکّر، دلوز باید این مکان را به چیزی که او «تکینگی‌های ایده‌آلی می‌خواند که در تنها و همان رخداد با هم مرتبط می‌شوند»، تقلیل می‌داد. اگر «تکینگی» اجتناب‌ناپذیر است، موضوعات دیگر ارزش مشکوکی خواهند داشت. اگر دلوز بیش از حد غرقِ واقعیتِ رخداد نشده باشد، امر «ایده‌آل» باید به‌مثابه‌ی امر «ابدی» اخذ شود. اگر دلوز هیچ قطع رابطه‌ای را که فوراً هر گسستی را به تدام استعلایی متصل خواهد کرد، ممنوع نمی‌کند؛ پس «رابطه» باید «جهانی» در نظر گرفته شود. در باب امر «یگانه و یکسان»، من هم‌اکنون به ماهیت تاسف‌بار آن اشاره کرده‌ام: تأثیر یکی، بر بدن‌ها، یک نفخ صور ابدی (رخداد) لزوماً از طریق جذب رخداد توسط یکیِ زندگی، واژگون شده است.
دلوز ماهیت نبرد فلسفی را به‌طرز نیرومندی مشخّص کرده است که در آن سرنوشت واژه‌ی «رخداد» بیان می‌شود: «مبارزه‌ی همه‌جانبه‌، جلوگیری از هر نوع خلط دگماتیکی میان رخداد و ذات و یا هر اشتباه تجربی میان رخداد و اتفاق را هدف خود قرار داده است۲۲٫ چیزی برای اضافه‌کردن وجود ندارد. جز این‌که، وقتی او رخداد را به‌مثابه‌ی نتیجه‌ی اشتدادیافته و تداومِ شدنْ می‌اندیشد، دلوز یک تجربه‌گرا است (که در هر حال، پیوسته آن را اعلام می‌کرد). و این‌که، وقتی او رخداد را مجدداً در یکیِ از «آیون بی‌پایان،منبعی که در آن می‌ماند و پافشاری می‌کند»، «در همیشه-حاضرِ امر فرضی» مندرج می‌کند، به‌طور گرایشی جزمی است.
برای گسست از تجربه‌گرایی، رخداد باید به‌عنوان ظهور آنچه از مطلقِ تجربه تفریق شده است، اندیشیده شود: به‌نحو اُنتولوژیکی بی‌بنیاد و به‌نحو استعلایی ناپیوسته. برای گسست از دگماتیسم، رخداد باید از هر پیوندی با أحد رها شود. به قصد رهاشدن به سمت ستارگان رخداد باید از زندگی کسر گردد.

آلن بدیو استاد فلسفه در Ecole Normale Supérieure و کالج بین المللی فلسفه در پاریس است. او علاوه بر چندین رمان، نمایش‌نامه و مقالات سیاسی، تعدادی مهمّی آثار فلسفی، از جمله نظریه سوژه (۱۹۸۲) و هستی و رخداد (۱۹۸۸) را منتشر کرده است. او اخیراً در دنباله‌ی کتاب «هستی و رخداد»، منطق‌های جهان‌ها Logiques des Mondes (2006) را منتشر کرده است.

پانوشت‌ها:
متن اصلی فرانسوی چنین است: رخداد به روایت دلوز در آلن بدیو: Logiques des mondes (2006: Editions
du Seuil, Paris), 403-10.. نشریه‌ی Parrhesia از پروفیسور بدیو برای اجازه انتشار این ترجمه تشکّر کند.
استخراج تمام یادداشت‌های ارائه شده در اینجا متعلق به مترجم است.
۲٫ Deleuze, Gilles The Logic of Sense trans. Mark Lester and Charles Stivale, ed. Constantin Boundas (1990
Athlone Press, London), 98; translation modified. Hereafter to be cited as LS.
۳٫ سه کتاب مرکزی منطق‌های جهان‌ها Logiques des mondes توسط بدیو تحت عنوان منطق کبیرGrande Logique گردآوری شده است؛ که به‌ترتیب مربوط به مقوله‌های استعلا، ابژه و نسبت می‌پردازند.
۴٫ عبارت فرانسوی بدیو: جهان هر آن چیزی است که رخ می‌دهد، بی‌درنگ این عبارت ویتگنشتاین را تداعی می‌کند که می‌گوید: جهان، تمامی آنچه است که وضع واقع است. (ترجمه از ادیب سلطانی)، یا آن‌گونه که اُگدِن تعبیر کرده است: جهان هرچیزی است که وضع واقع است:
Wittgenstein, Ludwig Tractatus Logico-Philosophicus. Trans. CK Ogden (1922: London, Kegan Paul), §۱٫
۵٫ مقایسه شود با بحث هایدگر راجع به این عبارت، که آن را در مقاله‌ی «در باب ذات و مفهوم فیزیک در فیزیک ارسطو» به ارسطو نسبت می‌دهد. Heidegger, Martin Pathmarks, trans. Thomas Sheehan, ed. William McNeill (1998: Cambridge, Cambridge University Press), 183-230.
۶٫ شدن نامتناهی موضوع سری اول در LS است («شدن ناب، نامحدود، موضوع صورت خیالی است تا آنجا که از عمل ایده گریزان است و تا آنجا که هم مدل و هم نسخه را به چالش می‌کشد. اما این عبارت در اینجا یافت نمی‌شود. به همین ترتیب، در جای دیگر: «اما تمام نیمه اول آلیس [در سرزمین عجایب] همچنان به دنبال راز وقایع و نامحدود که دلالت بر آن دارند» .(LS 9)
۷٫ نامحدود شدن یک رویداد ایده‌آل و غیرجسمانی است، با همه دگرگونی‌ها و معکوس‌های مشخص‌اش میان آینده و گذشته، فعال و منفعل، علت و معلول، بیشتر و کمتر، بیش از حد و کافی، در حال حاضر و نه هنوز. رخداد بی‌نهایت قابل تقسیم همیشه در یک زمان است. رخداد به‌نحو ابدی چیزی است که همین حالا اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد، اما هرگز آنچه نیست که در حال وقوع است» (LS 8). مقایسه کنید با: «همان‌طور که اکنونْ تحقق زمانیِ رخداد را اندازه‌گیری می‌کند – یعنی تجسّد آن را در عمق بدن‌های کنش‌گر و الحاق آن را در یک وضعیت – رخداد نیز به نوبه خود، در غیرقابل‌عبوربودن و نفوذناپذیری‌اش، اکنونی ندارد. رخداد برعکس به‌طور هم‌زمان در دو جهت عقب‌نشینی می‌کند و پیش می‌رود و ازاین‌رو، موضوع همیشگی یک پرسش دوگانه است: چه قرار است اتفاق بیفتد؟ تازه چه اتفاقی افتاده است؟ جنبه‌ی دردناک رخدادِ ناب این است که همیشه و در یک زمان هم چیزی است که به تازگی اتفاق افتاده و هم چیزی که در شرف وقوع است. و نه هرگز چیزی که در حال وقوع است. (LS 63).
۸٫ LS 94 ترجمه‌ی اصلاح‌شده.
۹٫ LS 170ترجمه‌ی اصلاح‌شده.
در متنی که این عبارت از آن استخراج شده چنین است:
چه چیزی یک رویداد را با رویداد دیگر سازگار یا ناسازگار می‌کند؟ ما نمی‌توانیم به علّیت متوسّل شویم، زیرا این پرسش از رابطه‌ی خود معالیل است. آن‌چه سرنوشت چیزی را در سطح رخداد رقم می‌زند، آن‌چه موجب می‌شود رخداد یک رویداد دیگر را به‌رغم همه‌ی تفاوت‌هایش تکرار نماید، چیزی که این امکان را فراهم می‌آورد که زندگی از رخداد واحد و یکسان تصنیف شود، برخلاف هر تنوّعی که ممکن است اتفاق افتد، باید از یک شکاف واحد و یکسان عبور کند، و باید هوای واحد و یگانه را بر تمامیِ آهنگ‌های ممکن و همه‌ی جهان‌های ممکن منتشر نماید- این‌ها همه ناشی از روابط علت و معلول نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از مطابقت‌های غیرعلّیِ با سیستمِ فرمیِ پژواک ها، از سرگیری‌ها و شدّت‌ها، نظامی از نشانه‌ها- و به‌طور خلاصه، یک شبه-علّیِ بیانی، و نه هرگز یک علیّت ضروری است.
۱۰٫ Deleuze, Gilles. Cinema 2 – The Time Image. Trans. Hugh Tomlinson (1989: Athlone Press, London), 109.
۱۱٫Book VII of Logiques des mondes.
۱۲٫ مقایسه شود با: معنا همیشه معلول است». .Cf. LS 70
۱۳٫ این عبارت سراسر یافت می‌شود. این موضوع در LS 12. ترجمه شده است.
۱۴٫ LS 176.
۱۵٫ LS 176, ترجمه‌ی اصلاح‌شده.
۱۶٫ LS 95, ترجمه‌ی اصلاح‌شده
۱۷٫ دلوز این اصطلاح را- و آن را در واقع به رواقیون نسبت می‌دهد- در بحث از آنچه او آن را پارادوکس تقسیم سترون می‌نامد، معرفی می‌کند، که او را وادار می‌کند به استقلال معنا از نظم گزاره‌ها پافشاری نماید: یکی از قابل‌توجّه‌ترین نکاتِ منطق رواقی، عقیم‌بودن معنا-رخداد است: تنها بدن‌ها عمل می‌کنند و رنج می‌برند، نه موجودات غیرجسمانی که صرفاً نتایج اعمال و احساسات هستند. .(LS 31-2)بحث بدیو راجع به اصل موضوع سوم را در بالا بنگرید.
۱۸٫ انگلیسی در اصل.
۱۹٫ دلوز و بدیو طی چند سال پس از پایان گفت‌وگوی اولی در یک گفتگوی مکتوب شرکت کردند، بدیو در اینجا به این اشاره می کند. شرح این گفتگو در مقدمه دلوز غوغای هستی آورده شده است. trans. Louise Burchill (2000: University of Minnesota Press, Minneapolis)
۲۰٫ LS 149; cf. 100-1.
۲۱٫ Deleuze, Gilles and Félix Guattari What is Philosophy? trans. Hugh Tomlinson and Barbara Habberjam
(۱۹۹۴: University of Minnesota Press, Minneapolis), 60.