اندیشه فرهنگ و هنر

سیاستِ معاصر: سیزده تزّ و تفسیرهایش

پاره‌ی اول
آلن بدیو
ترجمه: دکتر روح‌اللّه کاظمی
توضیح مترجم: آیا اکنون سیاستْ ممکن است؟ این پرسشِ کلّیِ مجلّه‌ی انگلیسیِ «نقد و بحران» (ش۹/س۲۰۲۲) است. بدیو ذیل این پرسش به ارزیابیِ بنیادین سیاست معاصر البته از ورای تزّها و تفسیرهایش می‌پردازد. بدیو خود در چکیده و سپس مفصّل بیان کرده که راجع به سیاست معاصر و امکانِ نوع دیگر سیاست چه می‌گوید. تنها بدین نکته اشاره می‌کنم که سلسله‌ی پدیدارهای سیاسیِ معاصر مانند فروپاشی دولت جمهوری در افغانستان و روی‌کارآمدن یک رژیم هژمونیک-تروریستی، جنگ اوکراین و نیابتی‌شدن آن، نظامی‌شدن حکومت‌ها پس از کودتاهای نظامی در مناطق غربی و مرکزیِ آفریقا مانند گابن، نیجر و مالی و حالا جنگ اسرائیل و حماس در خاورمیانه و قساوت و بی‌رحمی، فقط به سمت اشتداد و تاریک‌شدن اُفقِ سیاسی جهان جریان دارد، امری که من در یادداشت دیگری، از آن به‌عنوان «واپسگرایی سیاست معاصر» یاد کرده‌ام. آن‌چه مهم است بدانیم این است که تاریک‌شدن اُفُق سیاست معاصر و قساوت‌بارشدن هرچه بیشترِ مناسبات، قوی و ضعیف، حاکم و محکوم، کارگران و سرمایه‌داران و ارباب و بنده را هم‌ هنگام فعّال و رادیکال خواهد کرد. نسبتِ جدید شاید از پس یک فاجعه‌ی تصوّرناپذیر ظهور نماید، و شاید هم، انسانِ معاصر هادیِ ظلمت باشد.
چکیده: مقاله‌ی حاضر از خلال سیزده تز و تفسیرهای مرتبط با آن‌ها، وضعیتِ جهانیِ معاصر را به تحلیل می‌گیرد، به تناقضات سازنده‌ی آن متمرکز می‌گردد و آخرین تلاش‌های شکست‌خورده‌ی برای تغییرِ آن را، توصیف می‌نماید. مقاله یک چارچوب مفهومی را پیشنهاد می‌نهد- با آموختن درس‌هایی از شکستِ تاریخی قبلی- که به درک و بیان عملی و مفهومیْ این امکان را می‌دهد که چه سیاستی هنوز باید اختراع می‌شد.
واژه‌های کلیدی: کمونیسم، جنبش(ها)، عصر نوسنگی، پرولتاریای ، سازمان، شعار

تزّ ۱. اتصالِ جهانی یکی از هژمونی‌های زمینی و ایدئولوژیک سرمایه‌داریِ لیبرال است.
[تبصره‌ی مترجم: متن انگلیسی چنین است و به نظر می‌رسد دچار اعوجاج باشد. تزّ به زبان اصلی احتمالاً این باشد: هژمونیِ سرمایه‌داریِ لیبرال، یکی از اتصال‌های جهانیِ زمینی و ایدئولوژیک است.]

تفسیر: شواهد؟ پیش‌پا‌افتاده‌بودن این تزّ مرا از هرگونه اظهار نظر معاف می‌دارد.

تزّ ۲. این هژمونی به‌هیچ‌وجه در بحران نیست، هنوز هم کمتر به اغما رفته است، اما در یک توالیِ از استقرار و تحقق قرار دارد که به‌طور خاص حاد و بدیع است.

تفسیر: امروز دو هژمونیک به‌طور مساوی مخالف هم و دو تزّ دروغین در باره‌ی جهانی‌شدنِ سرمایه‌داری وجود دارد. اولی یک تزّ محافظه‌کارانه است: فارغ از هر چیز دیگرِ سرمایه‌داری، در ترکیب با «دموکراسیِ» پارلمانی، شکلِ قطعیِ سازمان اقتصادی و اجتماعیِ انسانی وجود دارد. این واقعاً پایان تاریخ است، موتیفی که اخیراً توسط فوکویاما رایج شده است. دوم، یک تزّ چپی است که بر اساس آن سرمایه‌داری به بحرانِ نهایی خود پا نهاده است، بدین معنا که اینک مرده است.

تز اول چیزی نیست جز تکرارِ فرآیندِ ایدئولوژیکی که از اواخر دهه‌ی هفتاد توسط روشنفکران مرتد «سال‌های سرخ» (۱۹۶۵-۱۹۷۵) انجام شد و صرفاً و تنها بر حذفِ فرضیه‌ی کمونیستی از دایره‌ی امکان بود. بنابراین، به ما این امکان را می‌دهد که تبلیغات میان‌تُهیِ حاکم را ساده کنیم: اینکه دیگر لازم نیست به شایستگی‌های (سزاوار تردیدِ) سرمایه‌داری افتخار کنیم، بلکه فقط باید ثبت کنیم که حقایق (اتحاد جماهیر شوروی، لنین، استالین، مائو، چین، خمرهای سرخ، احزاب کمونیست غربی…) نشان داده‌اند که هیچ چیز دیگری غیر از یک «توتالیتاریسم» جنایتکار ممکن نیست.
در مواجهه با این حکم غیرممکن، تنها پاسخ ممکن، ترسیم و گسترش موازنه‌ای از آزمایش‌های پراکنده‌ی قرن گذشته، بازتأسیسِ فرضیه‌ی کمونیستی در امکان‌، نیرو و ظرفیتِ رهایی‌بخش آن است. این امری است که ناگزیر رخ می‌دهد و رخ خواهد داد، و من در این متن، همچنان آن را نگه خواهم داشت.
دو شکلِ تزّ دوم- سرمایه‌داریِ در حال بی‌رمق‌شدن یا مرده- بر اساس بحرانِ مالیِ ۲۰۰۸، بی‌نظمیِ پولیِ تورمی ناشی از همه‌گیری کووید ۱۹، و بر افشای روزانه‌ی هرچه بیشتر و بی‌حدّوحصرِ پی‌آیندهای آن بنا شده بود. نتیجه‌ی آن این است که، یا این یک لحظه‌ی انقلابی است، امری که فقط یک فشار قوی برای فروپاشی «نظام» را لازم می‌آورد (چپ‌گرایی کلاسیک)، یا اینکه کافی است یک قدم به کناری برداریم، عزلت گزینیم، مثلاً در حومه‌ی شهر، و زندگیِ هشیارانه‌ای در هماهنگی با طبیعت آغاز کنیم، تا پس از آن به این درک و فهم برسیم که هر کسی می‌تواند «اشکال زندگیِ» جدیدی را سامان دهد- ماشین سرمایه‌داریِ ویرانگر در آخرین کشاکش و هجومِ عدم خویش، تُهی به پیش می‌تازد (بودیسم بوم شناختی).
هیچ کدام از این‌ها کمترین ارتباطی با واقعیت ندارد.
اولاً، بحران سال ۲۰۰۸ یک بحران اضافه‌ی تولید کلاسیک بود (در ایالات متحده، خانه‌های زیادی ساخته شد و به صورت اعتباری به ورشکسته‌ها فروخته شد) که گسترش آن، با زمان‌بندی مناسب، امکانِ شتابِ جدیدی از سرمایه‌داری را فراهم کرد- تمرکز سرمایه، نظم داده شد و در یک توالیِ قوی تقویت گردید. فقیران و درماندگان از بین رفتند، قدرت‌مند‌ها قدرت‌مندتر شدند و در گذر از یک دستاورد مهم: «قوانین اجتماعی» صادر شده در پایان جنگ جهانی دوم، عمدتاً منحل گردیدند. هنگامی که این نظم دردناک به دست آمد، «تجدید قوا» امکان می‌یابد. ثانیاً، گسترشِ اقدام سرمایه‌داری در سرزمین‌های وسیع، تنوع فشرده و گستردهِ بازار جهانی، به دور از دستیابی است. تقریباً تمام آفریقا، بخش قابل‌توجّهی از آمریکای لاتین، اروپای شرقی، هند … بسیاری از مکان‌های «در حال گذار» که کانون‌های غارت‌گری به شمار می‌آیند، کشورهایی «در حال توسعه»، جایی که اصلاحات بازار در مقیاس بزرگ می‌تواند و باید به دنبال داشته باشد، باید الگوی ژاپن یا چین را دنبال کنند.

در حقیقت، این در ذاتِ واقعیِ آن است که سرمایه‌داری فساد/غارت است. چگونه یک منطق جمعی که در آن تنها هنجارْ «سودْ فارغ از هر چیز» است و رقابت جهانیِ هرکسی با هر کسی دیگر، ممکن است از فساد اجتناب نماید و یا جلوی آن را بگیرد؟ «موارد» تصدیق‌شده‌ی فساد چیزی بیش از تعاملات جانبی نیست – پاکسازی‌های محلیِ تبلیغاتی، تسویه‌حساب بین دسته‌های رقیب.

سرمایه‌داری مدرن، یعنی بازار جهانی، که در قرون اندکِ وجودش از نظر تاریخی آخرین پیکربندیِ اجتماعی به شمار می‌رود، که پس از یک مرحله‌ی استعماری (از قرن شانزدهم تا بیستم) حادث شده، دقیقاً دوره‌ی که سرزمین‌های فتح‌شده به بردگیِ بازار محدود و حمایت‌گرای یک کشور واحد درآمد، تنها به‌تازگی فتح سیاره‌ای خود را آغاز کرده بود. امروزه، غارتْ جهانی شده است، همان‌طور که پرولتاریا جهانی است، آن‌چه اکنون از سوی همه کشورهای جهان در حال انجام است.
تزّ ۳. با این حال، سه تضاد در این هژمونی فعّال است:
۱. بعدِ الیگارشیِ مالکیتِ سرمایه، که شدیداً توسعه یافته است، فضای کمتری را برای بازیگران جدید برای ادغام و الحاق در این الیگارشی باقی می‌گذارد. به علّت امکانِ یک قساوت خودکامه چنین چیزی وجود دارد.
۲. ادغامِ مدارهای مالی و تجاری در یک بازار واحدِ جهانی، با حفظ چهره‌های ملی که ناگزیر وارد رقابت‌ها در سطح پلیس توده‌ای می‌شوند، در تضاد قرار می‌گیرد. امکان یک جنگ جهانی از آن‌جا وجود دارد که یک دولت آشکارا هژمونیک پدید آید، که شامل بازار جهانی هم می‌شود.
۳. امروز تردید وجود دارد که سرمایه در مسیر توسعه‌ی کنونی خود بتواند نیروی کار کلِ جمعیت جهان را ارزش‌مند نگه دارد. بدین سبب، در مقیاس جهانی، خطرِ تأسیسِ توده‌ای از مردم کاملاً فقیر و بنابراین از نظر سیاسی خطرناک وجود دارد.

تفسیر:
۱. ما اکنون در مرحله‌ای قرار داریم که ۲۶۴ نفر معادل مالکیت ۳ میلیارد نفر دارند- و تمرکز سرمایه هم‌چنان ادامه دارد. این‌جا، در فرانسه، ۱۰٪ از جمعیت به‌طور قابل‌توجّهی بیش از ۵۰٪ از کل ثروت را در اختیار دارند. این‌ها تمرکز اموالی هستند که در مقیاس جهانی، بدون سابقه ثابت هستند. در‌عین‌حال تا کامل‌شدن هم فاصله دارند. آن‌ها جنبه‌ی هیولایی دارند، که حتی با وجود این‌که ماندگاری ابدیِ آن‌ها را تضمین نمی‌نماید، اما با‌این‌حال در استقرار سرمایه‌داری که نیروی محرکِ اصلیِ آن محسوب می‌شود، مرکزی است.
۲. هژمونیِ ایالات متحده به‌طور فزاینده‌ای تضعیف و متزلزل شده است. چین و هند به‌تنهایی ۴۰ درصد از نیروی کار جهان را در اختیار دارند. این امر نشان‌دهنده‌ی سطحِ ویرانگر صنعتی‌زدایی در غرب است. به‌طور قطع، کارگران آمریکایی بیشتر از ۷ درصد از نیروی کار جهانی را تشکیل نمی‌دهند، حتی کمتر از آن به اروپا اختصاص می‌یابد. از میان این نابرابری‌ها، نظم جهانی که به دلایل نظامی و مالی، هنوز تحت سلطه‌ی ایالات متحده است، شاهد ظهور چنین رقیبی است که قدرت حاکمیت آن‌ها را از بازار جهانی به چالش می‌کشد. درگیری‌ها از قبل شروع شده است. در خاورمیانه، در آفریقا و در دریاهای چینِ جنوبی. آن‌ها ادامه خواهند داد. اُفُقِ این وضعیت جنگ است، همان‌طور که در قرن گذشته ثابت شده است، با دو جنگ جهانی، کشتارهای بی‌امان استعماری و امروز با جنگ اوکراین تایید می‌شود.
۳. امروزه احتمالاً بین دو تا سه میلیارد نفر وجود دارند که نه دهقانان دارای مالکیت هستند و نه دهقانان بی‌زمین، نه خرده‌بورژوازیِ حقوق‌بگیر و نه کارگران کارخانه. آن‌ها در سرتاسر جهان در جستجوی مکانی برای زندگی، سرگردان هستند و پرولتاریای خانه‌به‌ دوش را تشکیل می‌دهند که اگر سیاسی شود، تهدیدی قابل‌توجّه برای نظمِ مستقر خواهد بود.

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید