اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

چامسکی و مخاطرات آینده‌ی جهان؛ معرّفی یک کتاب

نوام چامسکی یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان و روشنفکران برجسته‌ی آمریکایی است که عمقِ نگاه او به مناسبات سیاستِ جهانی،سویه‌های دقیق از واقعیت و وضعیت موجود و آینده را گشوده و درک ما را از روابطْ عمیق‌تر می‌سازد. او وضع جهانْ به‌خصوص سیاست جهانی را از منظر دموکراسیِ بنیادستیزانه- به معنای تفویض اِعمال قدرت به آرای عمومی- و رئالیستی-پراگماتیستی- اگر از منظر فلسفی ببینیم- می‌بیند و نقد می‌کند، موضعی که ظاهراً یگانه نقطه‌ای نه چندان مقابل آن را کسانی مثل ژیژک، بدیو و آگامبن، یا سایر متفکّران چپ اروپایی_ که کم و بیش از اردوگاه کمونیسم یا سوسیالیسم و حتی آنارشیسم در تقابل با شکل‌گیری امپراتوریِ واحدِ جهانی سخن می‌گویند- نمایندگی می‌کنند. همه‌ی این‌ها، اعم از مناسبات، تداخل و تقابل، مجال بحث و مجادلات‌‌اند و خواهیم دید که چامسکی خود نیز از نوع آنارشیسم-سوسیالیسم آزادی‌خواه دفاع می‌نماید.

نگاه چامسکی در همه‌ی آثارش به سیاست جهانْ دو ویژگی  اساسی فارغ از سایر اوصاف دارد که تمایزات نگاه او را برمی‌سازند: ۱) نخست اشرافِ مکفیِ او به اعظم و اکثر نسبت‌های تأثیرگذاری که در هسته‌ی تحوّلات بین‌المللی مقام دارند، ۲) دیدِ نقّادانه‌ی او به این نسبت‌ها و کارگردانان قدرت‌مند-ثروت‌مندِ این روابط.

من به مهم‌ترین نسبت‌ها و روابط از نگاه چامسکی می‌پردازم که در مصاحبه‌های او با پلیکرونیو آمده است.

«خوش‌بینی ورای نومید، درباب سرمایه‌داری، امپراتوری و تغییر اجتماعی» مجموعه مصاحبه‌های چامسکی با سی.جی. پلیکرونیو است که توسط نشر بان با ترجمه‌ی نرگس حسن‌لی منتشر شده است. چامسکی در کتاب مذکور، سخنان جالب و واقع‌بینانه‌ای درباب سرمایه‌داری، نولیبرالیسم، تروریسم، بحران اقلیمی، اردوگاه دائمی فلک‌زدگان، امپراتوری و سوسیالیسم و… می‌گوید؛ من از میان آن‌ها به چند مسأله‌ی مخاطره‌آمیز نسبت به آینده‌ی انسان و سیاست جهانی می‌پردازم؛ اما مطالعه‌ی کتاب را شدیداً توصیه می‌کنم.

تروریسم

چامسکی در پاسخ به این پرسش که آیا ایالات متحده‌ی آمریکا حامی اصلی تروریسم در دنیا باقی می‌ماند؟ می‌گوید:

مروری بر چندین کتاب جدید در باره‌ی کارزار تروریسم جهانی (هواپیمای بی‌سرنشین) در مجلّه‌ی حقوق بین‌الملل آمریکا به این نتیجه منتهی می‌شود که طبق یک «رویه‌ی حقوقی اقناعی» این کارزار «غیرقانونی» است: حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا عموماً تخطی از قوانین بین‌المللی هستند، مسأله‌ی تروریسم را وخیم‌تر می‌کند و اصول اخلاقی بنیادین را زیر پا می‌گذارد؛ به‌گمانم ارزیابیِ سنجیده‌ای است. همین‌طور او در پاسخ بدین پرسش که خطاب به کسانی که معتقدند پایان‌دادن به «جنگ با تروریسم» خام‌دستانه و اشتباه است،چه حرفی دارید؟ می‌گوید:

خیلی ساده: چرا؟ و یک سئوال مهم‌تر: چرا فکر می‌کنید ایالات متحده باید هم‌چنان در پوشش «جنگ با تروریسم» مشارکت عمده‌ای در تروریسم جهانی داشته باشد؟

این محتوای اصلی «جنگ با تروریسم» است. مصمم در برانگیختن وحشت، درست همان‌طور که حمله به عراق چنین کرد و همان‌طور که توسل به زور معمولاً چنین می‌کند. زور می‌تواند برنده شود. خود وجود ایالات متحده یک مثال است. حضور روس‌ها در چچن مثال دیگری است. اما زور برای برنده‌شدن باید طاقت‌فرسا باشد و احتمالاً هیولای تروریسم که عمدتاً به دست ریگان و هم‌دستانش خلق شد و دیگران تغذیه‌اش کردند، بازوهای زیادتری از آن دارد که بشود محوش کرد. داعش جدیدترین‌شان و سازمان بسیار وحشیانه‌تربی از القاعده است. از این نظر هم متفاوت است که ادعاهای قلمروی دارد.

داعش

داعش متفاوت از هر سازمان دیگری است که توسط ایالات متحده صادقاً یا کاذباً جزء تروریست‌ها قرار دارد: دو چیز داعش را تماماً متفاوت می‌گرداند: یک، تأسیس خلافت اسلامی، دو، یافتن و خلق یک قلمروی جدید برای این خلافت.

پلیکرونیو می‌پرسد: اوباما به مناسبت سیزدهمین سالگرد حملات یازده سپتامبر اعلام کرد که ایالات متحده آمریکا به عراق برمی‌گردد، این بار اما در جنگ با دولت اسلامی (داعش). این پرونده‌ی این حمله باز است؟

چامسکی ناگزیری‌های زیادی در قضیه می‌بیند. اما از دید او ظهور داعش و شیوع فراگیر جهادی‌گریِ تندرو، نتیجه‌ی نسبتاً کوبیده‌شدن چکش واشنگتن بر سر جامعه‌ی عراق است که پس از یک دهه تحریم‌های آمریکا و انگلیس به‌زحمت سر پا ایستاده بود، تحریم‌هایی چنان طاقت‌فرسا که دو دیپلمات محترم بین‌المللی ناظر بر اجرای آن‌ها از طریق سازمان ملل، در اعتراض به آن‌ها استعفا دادند و این تحریم‌ها را آشکارا «نسل‌کشی» نامیدند… . ایالات متحده یکی از خالقان اصلیِ داعش است. دقّت شود که ایالات متحده تشکیل داعش را برنامه‌ریزی نکرد، اما مداخلات ویرانگرش در خاورمیانه و جنگ عراق عوامل اصلی پیدایی داعش بودند. حالا ضربات پی‌درپی پتک باعث بسط تروریسم از یک منطقه‌ی  قبیله‌ای کوچک در افغانستان (پشتون) به تمام دنیا از غرب آفریقا تا شام و تا جنوب‌شرقی آسیا شده است.

در کتاب مهمی از تحلیل‌گر نظامی اندرو کاکبرن به نام «زنجیره‌ی کشتن» به‌خوبی تشریح شده که چطور وقتی رهبری را بدون پرداختن به ریشه‌ها و علل آن پدیده می‌کشید، تقریباً بلافاصله کسی جوان‌تر توان‌مندتر و شرورتر جایگزین آن رهبر می‌شود. یک پیامد چنین دستاوردهایی این است که آرای جهانی ایالات متحده را بزرگ‌ترین تهدید صلح جهانی می‌داند. در رتبه‌ی بعدی پاکستان را به خاطر افکار عمومی افغانستان و نیز به خاطر آرای هندیان در رتبه‌ی دوم تهدید صلح جهانی قرار می‌دهد. موفقیت‌های بعدی از این جنس که پیش‌تر رخ داده، شاید حتی به جنگ وسیع‌تری با دنیای خشمگین مسلمانان بیانجامد. چامسکی و پلیکرونیو به‌صراحت می‌گویند که «جنگ با تروریسم» نه یک جنگ حقیقی بل پوششی برای توجیه سیاست‌های جنایت‌کارانه‌ی آمریکا برای کشورگشایی جهانی است. مداخله و جنگ اعدام و نسل‌کشی جمعیت غیرنظامیِ بی‌دفاع در آمریکای مرکزی، وضعیت فاجعه‌بار در گواتمالا و هندوراس توسط دولت ریگان، مصادیق واقعی از پوششِ کاذبِ جنگ علیه تروریسم است. در بسیاری از کشورها جز نیکاراگوئه، نیروهای امنیتی خود تروریست بودند. در جنوب آفریقا جنگ با تروریسم به شکل حمایت از جنایات آفریقای جنوبی در داخل کشور و منطقه بود، در خاورمیانه نسخه‌ی برساخته جنگ با ترور در هیئت حمایت از حملات جنایت‌بار اسرائیل به لبنان و فلسطین وجود داشت. برای بوش جنگ با ترور به صورت جنایت و نسل‌کشی علیه عراق درآمد و هکذا. در سوریه نیز نسخه‌ی وحشتناکی دارد اتفاق می‌افتد: نیروهای زمینی که جلوی داعش می‌ایستند کردها هستند، اما درست مثل مورد عراقْ در فهرست تروریستیِ ایالات متحده آمریکا قرار دارد. این نیروهای جنگی علیه داعش، در هردو کشور سوریه و ترکیه موضوع حملات ناتو هستند. در عوض، جبه النصره و متحد افراطی‌اش احرار الشام هردو تحت حمایت متحدان آمریکا یعنی عربستان سعودی، قطر و ترکیه هستند. مثلاً عربستان سعودی که مبدأ وهابی‌سازی اسلامی سنی در مقام یکی از خطرناک‌ترین تحولات عصر است، به‌ندرت علیه گروه‌های تروریستی می‌جنگد؛ اما در یمن آشکارا و به‌راحتی فاجعه‌ی بشردوستانه‌ی بزرگی پدید آورده است. مثلاً ترکیه دسترسی به پایگاه‌هایش در نزدیکی سوریه را به آمریکا می‌دهد، و در مقابل متعهد می‌شود که به داعش حمله کند، ولی در عوض به دشمنان کُرد خود حمله کرد.

خاورمیانه و منطق سلطه

چامسکی در پاسخ بدین پرسش که آیا ایجاد آشوب و بی‌ثباتی در خاورمیانه حقیقت دارد؟

می‌گوید: ایالات متحده مانند انگلیس پیش از آن، به پشتیبانی از اسلام تندرو و مخالفت با ملی‌گرایی سکولار که هردوی این دولت‌های امپریالیستی آن‌ها را برای اهدا سلطه و کنترل خود خطرناک‌تر می‌دانند، تمایل داشته است.

باید اضافه کرد افغانستان برجسته‌ترین مصداقی است که آمریکا در آن قدرت را در دستان یک گروه تروریستیِ نهاد که به‌غایت منقاد و وفادار بود و دولت اشرف غنی وهله‌ی گذار و ابزار قدرت‌مند به این نتیجه بود و دقیقاً به همین جهت نیز روی کار آمده بود. در بیست سال گذشته اقدامات تروریستی طالبان نه تنها منافع آمریکا را به خطر می‌انداخت، که حتی نیروهای امنیتی افغانستان به‌طور کلّی، یک گروه تروریستیِ تحت کنترل و هدایت آمریکا بود و در بسیاری از فجایع تروریستی مستقیماً دست داشت. این‌ها همه، مهره‌های جابجاشده‌ی یک صفحه بودند و برای هدف واحد امپریالیستی کار می‌کردند. این مناسبات اینک با مستعمره‌سازیِ جغرافیای شمال و پروسه‌ی انتقال ناقلین، به مرحله‌ی مطلوب‌اش از نگاه آمریکا و بردگان تروریست‌اش (طالبان) و به فاجعه‌بارترین مرحله نسبت به سایر نژادها رسیده است. همه‌ی این تحوّلات در راستای کشورگشایی جهانی از یک‌سو و در اُفُق «بازی بزرگ» اوایل قرن بیستم از جانب دیگر رخ می‌دهند.

فلک‌زدگان و ثروت‌مندان 

از چامسکی می‌پرسد که مذهب هم باعث نجات فقرا شده و هم فلاکت‌ها و فجایعی خلق کرده است، شما راجع به نقش مذهب در روابط انسانی چه فکر می‌کنید؟

او پاسخ می‌دهد که تصویر کلی زشت و وحشت‌ناک است؛ اما استثناهای مانند شورای دوم واتیکان در سال ۱۹۶۲ ذکر  می‌کند که در آن شورا خود را وقف فقرا و مردم به‌شدّت تحت ستم ذکر می‌کند، چیزی که بعدها «الهیات رهایی‌بخش» نامیده شد. اما ایالات متحده عملیات گسترده علیه این مراجع فقرا و ستمدیدگان انجام داد و هزاران نفر را قتل عام کرد، بعدها موسسه همکاری امنیتی نیم‌کره‌ی غربی با افتخار اعلام کرد که «الهیات رهایی‌بخش» با کمک ارتش آمریکا شکست خورد. چامسکی به کرّات از دخالت مذهب یا نوعی الهیات رهایی، احتراز می‌جوید، در عوض به عقلانیّت پناه برده و آن را یگانه راه حقیقی می‌داند.

دموکراسی، نولیبرالیسم و سرمایه‌داری

چامسکی در پاسخ به این‌که چرا مداخلات آمریکا در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه فاجعه‌بار بوده و هم‌چنان ادامه دارد؟ پاسخ می‌دهد که وقتی آمریکا از دموکراسی حمایت می‌کند، آن دموکراسی از نوع «بالا به پایین» است که نخبگان متحد با ایالات متحده در قدرت باقی می‌مانند.

چامسکی در پاسخ بدین پرسش که آیا دموکراسی یک عنصر سراسر خارجی و حاشیه‌ای در سیاست خارجی آمریکاست؟ می‌گوید: بی‌تردید کسانی مانند تامس کروترر درون دولت هستند که واقعاً متعهد به ارتقای دموکراسی باشند، او در دولت ریگان هم در «ارتقای دموکراسی» مشارکت داشت. اما پیشینه‌ی امور به‌وضوح نشان می‌دهد که دموکراسی به‌ندرت عنصری از سیاست است و اغلب اوقات هم خود دموکراسی تهدیدآمیز دانسته می‌شود. به‌عنوان مثال اگر به نظرسنجی‌های نظرات بین‌‌المللی توسط آژانس نظرسنجی مشهور آمریکا (وین/گالوپ) بنگریم، نشان می‌دهند که ایالات متحده با فاصله‌ی زیادی بزرگ‌ترین خطر برای صلح جهانی محسوب می‌شود. دموکراسی اصیل صدای قابل توجّهی به آرای عمومی می‌دهد. به دلایل مشابهی در داخل کشور هم از دموکراسی می‌ترسند. هیچ تغییری هم در سیاست منفی ایالات متحده رخ نخواهد داد. او حتی می‌گوید: دموکراسی اجتماعی نه فقط نسخه‌ی اروپایی‌اش، بلکه سایر نسخه‌ها هم، تحت حملات شدید دوران نولیبرالیسم نسل گذشته واقع شده است که برای عموم مردم در تقریباً همه‌جا آسیب‌زا و برای نخبگان قدرت و ثروتْ سودمند بوده است.

از قضا، یکی از عوامل افول دموکراسی در آمریکا و اروپا از دید چامسکی کناره‌گیری و بی‌تفاوتی مردم دقیقاً به این دلیل است که آن‌ها پذیرفته‌اند که قدرت و دولت و در دست معدود ذی‌نفعان بزرگی است که تنها به منافع خودشان فکر می‌کنند. اما او در قبال این وضعیت این پرسش را مطرح می‌نماید: آیا مردم انگیزه‌ای دارند در برابر این وضعیت مقاومت کنند؟ از نگاه او، عواملی متکثّری می‌توانند مردم را به مقاومت وا دارند؛ اما مهم‌تر از همه به ابزارهای بستگی دارد که مردم فکر می‌کنند در دسترس آن‌هاست. وظیفه‌ی فعالان جدی است که به توسعه‌ی این ابزارها و تشویق مردم به درک در دسترس‌بودن آن‌ها کمک کنند. هیوم دویست و پنجاه سال پیش گفته بود: قدرت در دستان مردم تحت حاکمیت است؛ تنها اگر تصمیم بگیرند از آن استفاده کنند. چامسکی اما اذعان می‌نماید که مردم کمتر به جوهر هستی‌بخش و دوران‌ساز خود روی آورده‌اند، دقیقاً همان‌طور که اسپینوزا می‌گفت مردم چنان به‌سمت بردگی‌شان می‌شتابند که گویی به سوی رستگاری‌شان. ذی‌نفعان بزرگ و معدود با دکترین‌ها و  پروپاگاندا مردم را همیشه از اِعمال قدرت منصرف کرده و بر آن‌ها غلبه کرده‌اند.

دموکراسی که آمریکا در سطح بین‌الملل از آن حمایت و پشتیبانی می‌کند دموکراسیِ سرمایه‌دارانه‌ی از بالا به پایین و به نفع اربابان وابسته‌ی قدرت و ثروت است. از دید چامسکی نظام‌های غالب اشکالی خاصه از سرمایه‌داری دولتی‌اند. آموزه‌ها نولیبرال در نسل گذشته این نظام‌ها را به سمت یورش به کرامت انسانی حتی «نیازهای حیوانیِ» زندگی روزمره‌ی انسانی منحرف کرد. از این هم بدتر، اگر اجرای این آموزه‌ها متوقف نشود امکان حیات مطلوب انسانی را، آن هم نه در آینده‌ی دور، از بین خواهد برد.

جنگ هسته‌ای

چامسکی تصریح می‌کند که به‌یقین ناتو یک اتحاد نظامی تحت سلطه‌ی آمریکاست. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، میخائیل گورباچف یک نظام امنیتی در سطح قاره پیشنهاد داد که ایالات متحده رد کرد و بر حفظ ناتو و بسط آن پا فشرد. گورباچف توافق کرد تا اجازه دهد آلمان متحد به ناتو بپیوندد که در پرتو تاریخ امتیاز چشم‌گیری محسوب می‌شد؛ اما جبرانی هم در کار بود، این‌که «ناتو حتی یک اینچ به‌سمت شرق پیشروی نکند». جورج بوش پدر و وزیر خارجه جیمز بیکر، قولش را دادند، اما نه روی کاغذ، یک تعهد شفاهی بود، و بعدتر ایالات متحده مدعی شد که به همین دلیل الزام‌آور نیست. ازاین‌رو، ناتو به شرق پیشروی کرد و حتی در ۲۰۰۸ و ۲۰۱۳ اوکراین را به عضویت دعوت نمود. این دعوت طبق تحلیل‌گران غربی، قلبِ منافعِ استراتژیک روسیه را نشانه رفته بود. حالت احتمال جنگ هسته‌ای بین روسیه و ایالات متحده چیزی است به‌واقع حقیقی و در واقع روزافزون. چامسکی معتقد است انسان‌ها فقط بخت‌یار بوده‌اند که هنوز از نبرد اتمی در امان مانده‌اند. تسلیحات هسته‌ای همین حالا دست گروه‌های تروریستی هست: تروریست‌های دولتی که ایالات متحده سردمدار آنهاست. محتمل است که تسیحات کشتار جمعی به دست «تروریست‌های خرده‌پا» هم بیافتد و خطر عظیم پیش روی بقای ما را به شدّت افزایش دهد. یکی از نشانه‌های جدّی این نبرد پیشروی ناتو به شرق است. حالا کار در مرز روسیه دارد بالا می‌گیرد و پیش‌بینی جرج کینان و  سایر چهره‌های شاخص، تأیید می‌کند که گسترش ناتو به ترتیبی که رخ داده، یک «اشتباه تراژیک» از آب در خواهد آمد، یک «خطای سیاستی در ابعاد جهانی».

محیط زیست

فکر می‌کنم بقای مطلوب انسانی در خطر است. طبق معمول  نخستین قربانیانْ ضعیف‌ترین‌ها و آسیب‌پذیرترین‌ها بوده‌اند. این نکته می‌بایست حتی در مجمع جهانی تغییرات آب و هوایی که در ورشو تشکیل شده و بدون نتیجه‌ی خاصی به  پایان رسید، مشهود بوده باشد.

از دید بسیاری از دانش‌مندان ما وارد عصر زمین‌شناسی جدید به نام «آنتروپوسن» شده‌‌ایم که در آن آب و هوای زمین به‌شدّت در نتیجه‌ی اعمال انسانی تغییر یافته و سیاره‌ای متفاوتی درست کرده است، به‌گونه‌ای که زیست نظام‌مند انسان در آن به نحو قابل تحمّلی، دیگر چندان امکان نداشته باشد. همین  حالا ما وارد انقراض ششم شده‌ایم، دوران نابودی گونه‌ها در مقیاس وسیع که با انقراض پنجم ۶۵ میلیون سال پیش قابل مقایسه است، زمانی که گویا سه چهارم گونه‌ها روی زمین در اثر برخورد یک شهاب‌سنگ نابود شدند. دی‌اکسید کربن موجود در جو با سرعتی بی‌سابقه در حال افزایش است. نگرانی- به نقل از بیانیه‌ی ۱۵۰ دانش‌مند برجسته- از این بابت است که «گرمایش جهانی که با اثرات ذوب‌شدن یخ‌های قطبی، آزادشدن متان از یخ‌خاک  قطبی و آتش‌سوزی‌های وسیع تشدید می‌شود، ممکن است برگشت‌ناپذیر شود» و این عواقب فاجعه‌باری برای زندگی روی زمین  نیزی برای انسان خواهد داشت، آن هم نه در آینده‌ی دور. بالاآمدن آب دریاها و نابودی منابع آب با ذوب‌شدن یخچال‌ها، به‌تنهایی، می‌تواند پیامدهای انسانیِ هولناکی داشته باشد. اگر جریان کنونی ادامه یابد، زمانی نه چندانی دوری، مصیبت به بار خواهد آورد. بخش‌های وسیعی از دنیا غیرقابل‌سکونت خواهند و این بر صدها میلیون انسان تأثیر خواهد گذاشت و مصیبت‌های دیگری که اصلاً انتظارشان را نداریم.

امیدواری

چامسکی در پاسخ به این‌که چرا آنارشیسم و کمونیسم در قرن نوزدهم شکوفا شدند و عوامل استحاله‌ی آن‌ها چیست؟ چنین پاسخ می‌دهد: تصوّر می‌کنم اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که جنبش‌های زنده و مهم دموکراسی بنیادستیز هم وجود دارند، اغلب با رنگ و بوی از ایده‌ها و مشارکت آنارشیستی و کمونیستی و طی دوران‌ها قیام و آشوب؛ زمان‌هایی که کهنه دارد تلوتلو می‌خورد و نو هنوز به دنیا نیامده است. این توضیح نسبت‌های میان آنارشیسم، کمونیسم و دموکراسی بنیادستیز در بخش‌های اعظم تحولات تاریخی افشا می‌نماید که میل چامسکی را نیز افشا می‌نماید. چامسکی تصدیق می‌کند که فلسفه‌ی سیاسی او نوعی آنارشیسم و سوسیالیسم آزادی‌خواه است. او میان فلسفه‌ی زبان خود و آنارشیسم نسبت‌هایی مشترکی در یک سطح انتزاعیِ کافی می‌بیند. از دید چامسکی در هردو حوزه می‌توانیم بفهمیم یا دست‌کم امید داشته باشیم که در دل ماهیت بشری چیزی هست که باکونین «غریزه‌ی آزادی» می‌نامید، امری که خود را هم در وجه آفرینش‌گرانه و خلاقه‌ی کاربردِ هنجارینِ زبانْ نشان می‌دهد و هم در درک این موضوع که هیچ شکلی از سلطه، اقتدار، سلسله‌مراتب بدیهی نیست: هرکدام باید خود را توجیه کند و اگر نتواند، که معمولاً هم همین می‌شود، پس باید به نفع آزادی و عدالت بزرگ‌تر برچیده شود. از نظر چامسکی، این ایده‌ی محوری آنارشیسم است که از ریشه‌های لیبرال سنتی‌اش و پنداشت‌ها، باورها، یا امیدهای عمیق‌تر راجع به ماهیت ذاتی انسان مشتق شده است. سوسیالیسم آزادی‌خواه پیش‌تر می‌رود تا ایده‌هایی درباره‌ی همدلی و وحدت و یاوری متقابل مطرح کند و آن هم ریشه‌هایی در روشن‌گری و مفاهیمی از ماهیت انسانی دارد.

در واپسین سخن، چامسکی بدبینی را مساوی تسلیم‌شدن و عقب‌کشیدن می‌داند، و خوش‌بینی را به‌معنای قاپیدن فرصت‌هایی موجود برای بهترکردن حیات. او امیدوار است به مردم و عقل، دو امری کاملاً از هم دور، اما زمان را تنگ می‌بیند.