ادبیات فرهنگ و هنر ویژۀ استاد واصف باختری

در کوچه‌باغ شعر استاد باختری

رد پای اسطوره‌ها در مجموعه‌ی «از میعاد تا هرگز»
عزیز معرفت
اسطوره همانند اکثر واژه‌های ریشه‌دار و پرکاربرد دارای معناها و تعریف‌های متعدد است. این معناها و تعریف‌ها در بعضی زمینه‌ها از همدیگر بسیار دور افتاده است؛ طوری که حتا گاهی نمی‌شود میان تعریف‌های دانشمندان هم‌رشته، سنخیت و هم‌سانی یافت؛ مثلاً تعریف فروید از اسطوره با یونگ یا تعریف لوی استروس از اسطوره با دیدگاه بارت تفاوت‌های زیادی از خود نشان می‌دهد. در باب ریشه‌شناسی این واژه، عده‌ای آن را برگرفته از واژه‌ی قصه (Story) و عده‌ای نیز برگرفته از تاریخ (History) می‌دانند. با توجه به این دو تعبیر، اگر «اسطوره» از واژه‌ی قصه انشعاب شده باشد سری به افسانه و دروغ می‌زند و اگر از واژه‌ی تاریخ پدید آمده باشد بحثِ واقعیت پیش می‌آید. تعداد دیگر هم باورمندند، واژه‌ی «اسطوره» هم سری به تاریخ می‌زند هم به افسانه. این گفته قرین واقعیت به نظر می‌رسد و زمانی به این تعریف پرطرفدار «اسطوره» دقت شود نیز، این گفته مهر تأیید می‌خورد: «اسطوره، روایت‌ها و داستان‌هایی است که در روزگاران کهن واقعیت پنداشته می‌شده اما در زمان کنونی رنگ افسانه را به خود گرفته است».

در هرصورت، آن‌چه از مطالعات و تحقیقات جدید برمی‌آید، اهمیت اسطوره‌ها روز‌به‌روز بیشتر می‌شود و دانشمندان زیادی بر ارزش آن در علوم انسانی و زندگی بشری تأکید می‌کنند. پدید آمدن دانش اسطوره‌شناسی و سپس ایجاد مکاتب گوناگون در این زمینه خود گواه این ادعاست.

در حیطه‌ی ادبیات، اسطوره بخشی از فرهنگ مکتوب و شفاهی یک ملت است. شاعران و نویسندگان در خلق آثار خویش به مضامین اساطیری، به ویژه اسطوره‌های ملی و دینی توجه ژرف دارند. واصف باختری نیز از شاعرانی بود که به اسطوره‌های کهن آریایی و سامی علاقه‌مند بود. در این نوشته سعی شده است تا جلوه‌های اسطوره‌ها در مجموعه‌ی شعری «از میعاد تا هرگز» او بررسی شود.

کاوه‌ی آهنگر و درفش کاویانی
کاوه یکی از پهلوانان اساطیری داستان‌های کهن آریایی است. در آثار نویسندگان و شاعران بزرگ زبان فارسی نظیر تاریخ طبری و شاهنامه، داستان قیام او علیه ضحاک به زیبایی تام و تمام روایت شده است. کاوه در این داستان‌ها، آهنگری است که مأموران ضحاک پسرش را به بند کشیده‌اند تا مغز او را به مارهای شانه‌های ضحاک بخورانند. این در حالی است که یکی از پسرانش قربانی این مارها شده بود. در این زمان کاوه داد و فریاد می‌کشد، لباسش را پاره می‌کند و از مردم یاری می‌طلبد. او در این هنگام، پیش‌بند چرمینش را بر سر چوب آویخته مردم را به قیام علیه شاه مستبد دعوت می‌کند و خواهان پادشاهی فریدون به جای ضحاک می‌شود. زمانی مردم به نزدیک دژ ضحاک می‌رسد، او بر اسبش سوار می‌شود تا با مردم مبارزه کند، اما می‌بیند که فرماندهانش او را تنها گذاشته‌اند، دچار وحشت می‌شود و فرزند کاوه را آزاد می‌کند. پس از آن مردم ضحاک را به بند می‌کشند و فریدون بر تخت می‌نشیند.

آن‌چه این شخصیت اسطوره‌ای را شکوه و عظمت می‌بخشد، درفش کاویانی اوست؛ همان پوستین چرمی او که هنگام قیام علیه ضحاک برافراشت. در میان مردم ایران‌زمین درفش کاویانی اهمیت بسیار دارد؛ چرا که این پرچم نماد پایداری و استقامت در برابر بیگانگان است. امروزه درفش کاویانی به یک نماد مبدل شده و حتا گاهی جنبه‌ی تبرک و تقدس بر آن قایل‌اند.
واصف باختری در چند جای این مجموعه به قیام کاوه و درفش کاویانی او اشاره می‌کند:

آهنگر آن شهر شقاوت
آیا درون کوره‌ی روح شما هنوز
یادی ز کاوه است؟
جز بیرق خمیده‌ی تسلیم
بار دیگر به شانه‌ی این نسل یاوه است؟
(ص ۲۰)
سرود سوگواری سر کن ای خنیاگر تاریخ
که آن را قوت بی‌همتا فتاد از افسر تاریخ
الا یا پاسبان کوی وخشوران
الا یا پاسدار معبر تاریخ
به پا برخیز کاینک میهمانی تازه در راهست
بدان کاین میهمان هرگز نخواهد رفت بیرون از در تاریخ
غبارش نام اما اخگر از آذر تاریخ
یلی، گردن فرازی از تبار برتر تاریخ
الا یا پاسبان معبر تاریخ
فروزان دار آتشگاه نام تابناکش را
برافراز این درفش کاویانی را فراز سنگر تاریخ
(ص ۳۸)

سیاوش
سیاوُش یا سیاوَخش یکی از شخصیت‌های برجسته‌ی تاریخ اساطیری ایران است. او فرزند کاووس یکی از پادشاهان نه چندان نیک‌نام کیانی و پدر کی‌خسرو از پادشاهان برجسته‌ی این خاندان است. آن‌چه این قهرمان خوش‌چهره‌ی اساطیری را برجسته می‌نماید، پاکیزگی و پاک‌دامنی اوست. در داستان مربوط به او آمده است که سیاوش چنان خوش‌چهره بود که همه از زیبایی او در حیرت بودند. حتا سودابه نامادری او بدو دل بست، اما سیاوش روی خوشی به سودابه نشان نداد. همین امر موجب شد تا سودابه برای حفظ آب روی خود، سیاوش را به نیت سو متهم کرد که در نهایت برپایی آتش تنها راه شناخت گنه‌کار از بی‌گناه شد.

سیاوش در کنار رستم در جنگ پیروزی‌های بزرگی به دست می‌آورد و سرانجام به دست افراسیاب تورانی و نزدیکان او کشته می‌شود.
باختری در شعری تحت عنوان «بشارت» به سیاوش اشاره می‌کند:

ز شهرستان مشرق نعره‌ی شیپور می‌آید
که سالار سپاه در زمین‌های عبیر و نور می‌آید.
بشارت باد
بشارت چشم در راهان میلاد شقایق را
سیاوش شهسوار شهر آتش از دیار دور می‌آید
(ص ۲۳)

رستم، سهراب و تهمینه
یکی از داستان‌های بی‌نظیر زبان فارسی داستان رستم و سهراب است. فردوسی این داستان را با استادی تمام رویات کرده است. سهراب پسر رستم و تهمینه است. داستان با گم شدن اسب رستم و رسیدن رستم به سمنگان آغاز می‌شود با ازدواج رستم و تهمینه، و به دنیا آمدن و بزرگ شدن سهراب ادامه می-یابد. با جست‌وجوی سهراب و نبرد رستم قهرمان مرکزی شاهنامه و تهمینه دختر شاه سمنگان است. با مرگ تراژیک سهراب به دست پدرش داستان شاهنامه به اوج خود می‌رسد.
باختری در شعری تحت عنوان «سهراب زنده است» به این داستان غم‌انگیز اشاره می‌کند:

تهمینه!
بالابلند بانو
ای یادگار عشق بزرگت
آویزبند بازوی سهراب
تهمینه ای «تمامت ذات زنانگی»
ای مرمر جهنده‌ی پستانت
آوردگاه پنجه‌ی رستم
آن تک‌سوار توسن تاریخ
تهمینه!
بالابلند بانو
ای بر بلور پیکر پاکت
پیرایه‌ای ز جوشن تاریخ
ای قامت قصیده‌ی عشقت
والاتر
از تاج شهریار سمنگان
تهمینه! بالابلند بانو
می‌دانی؟
سهراب زنده است… . (ص ۲۸- ۲۹)

بلقیس
یکی از اسطوره‌های سامی بلقیس ملکه‌ی شهر سبا است. نام بلقیس و داستان پادشاهی او در قرآن و روایت‌های اسلامی فراوان آمده است. بلقیس ملکه‌ی قدرت‌مندی است. در دستگاه پادشاهی او از مادیات هیچ کم‌وکاستی وجود ندارد؛ اما به لحاظ معنوی از مسیر ایمان به خداوند دور افتاده است. از این داستان سلیمان نبی باخبر می‌شود و او را به راه راست هدایت می‌کند که داستان چگونگی آشنایی و ایمان آوردن ملکه‌ی صبا یکی از داستان‌های بسیار دل‌نشین سامی است.
در شعر «غزل‌واره» استاد باختری به این اسطوره‌ی سامی اشاره می‌کند:

تو آن شب
چنان شهرناز اساطیر
از آن دورها
از آن دورها بیشه‌ی تاک‌بن‌های آبستن سبز
فرا می‌رسیدی
چو بلقیس، اورنگت از عاج
از شهر سبا می‌رسیدی … . (ص ۳۳)

سیمرغ
سیمرغ یک پرنده‌ی اسطوره‌ای است. طبق روایات اساطیر و داستان‌های کهن، سیمرغ به کسانی کمک می‌کند که یکی از پرهای خود را قبلاً به آن‌ها داده است. رمز بین فرد و سیمرغ نیز سوزاندن پَر اوست. سیمرغ با سوختن پر خویش آگاهی می‌یابد که فرد به یاری او نیاز دارد. در داستان رستم و اسفندیار، زمانی که رستم از نبرد با اسفندیار خسته می‌شود، زال که پرورش‌یافتۀ سیمرغ است، پر او را می‌سوزاند و سیمرغ به یاری آن‌ها می‌آید. او افشا می‌کند که چشمان اسفندیار رویینه نیست و تیر گز را باید به چشمان اسفندیار نشاند.
در مجموعه‌ی «از میعاد تا هرگز» باختری به سیمرغ اشاره می‌کند:

عقاب پیر می‌دانم چه‌ها دیدی چه‌ها دیدیم
درین راهی که پیمودی و پیمودیم
گذر از زمهریر استخوان‌فرسای شک‌های شرنگ‌آلود
فرورفتن به ژرفاهای دوزخ‌ها
گهی از برج سبز آرزو و هم‌بال با سیمرغ
پریدن، شهربند آفرینش را ازین سو تا بدان سو درنوردیدن
کنام ببر را از پایه افگندن… . (ص ۳۹)

با وصفی این که اسطوره‌شناسان، تعبیرهای گوناگونی درباره‌ی واژه‌ی «اسطوره» داشته‌اند، این بدان معنا نیست که اسطوره‌ها نیز مانند نام‌شان مبهم و دشوارفهم است. بلکه بر عکس آن، اسطوره‌ها با ممیزاتی که دارند بسیار آسان از سایر روایت‌ها متمایز می‌گردد. این ویژگی‌ها که در اسطوره سخن از نخستینه‌ها، آغاز آفرینش و پیدایش پدیده‌ها، و امکانات است، اکثریت اهل علم و دانش می‌دانند و با همین تعبیر آن‌ها را به کار می-برند. واصف باختری نیز در اشعارش، به ویژه مجموعه‌ی «از میعاد تا هرگز» اشاره‌ی زیادی به اسطوره‌ها داشته که مشهورترین آن‌ها، کاوه‌ی آهنگر، رستم و سهراب، سیاوش و سیمرغ می‌باشد. استاد باختری زمانی که از کاوه‌ی آهنگر و درفش کاویانی او یاد می‌کند تلویحاً هم‌میهنانش را به ایستادگی و پایداری در مقابل بیگانگان و تشویق می‌کند. زمانی که از سهراب سخن می‌گوید، تهمینه را مخاطب قرار می‌دهد که سهراب زنده است و روزی برخواهد گشت. در این‌جا باختری با مخاطب قرار دادن تهمینه تمام مادران سرزمین خود را مخاطب قرار می‌دهد و نوید می‌دهد که در شریان‌های فرزندان شما خون سهراب جریان دارد و سهراب نمرده است. او زمانی که از سیمرغ یاد می‌کند، اذعان می‌دارد که چه روزگارانی را که ندیدیم، روزگاری ما هم‌بال سیمرغ بودیم و کنام ببرها را از پای می‌افگندیم؛ اما در زمانه‌ی کنونی «چه‌ها که نکشیدیم» و نمی‌کشیم.