…………………….
متن سخنرانی عظیم بشرمل به مناسبت سالروز تولد مهاتما گاندی تحت عنوان «گاندی آموزگار اخلاق»
یک: اکثر مردم گاندی را به عنوان یک رهبر سیاسی میشناسند اما از دید من گاندی یک معلم اخلاق و رهبر معنوی بود نه رهبر سیاسی. اگر سیاست را به مثابهی کنترول جامعه و افراد در نظر بگیریم، میبینیم که گاندی تلاش میکند سیاست کند، ولی سیاستی را که گاندی دنبال میکند برخلاف تعریفی است که در علوم سیاسی از سیاست مدرن، رئال و واقعگرا ارائه میشود. از دیدگاه علوم سیاسی، سیاست با ایجاد بروکراسی و ابزارهای کنترول اجتماعی مثل پولیس و محاکم جامعه را مدیریت میکند، ولی گاندی چنین کاری را نمیکند؛ گاندی میخواهد جامعه را اصلاح کند، اما نه با بروکراسی، خشونت و قدرت پولیس، بل گاندی میخواهد که افراد از درون ساخته شود و آموزههای اخلاقی در جامعه تزریق گردد تا جامعه اصلاح شود. گاندیمیکوشد آدمها از درون ساخته شود و براساس یک باور درونی بهعنوان انسان خوب تلاش کند که در جامعه جرم نکند و کارهای نیک انجام دهد. در دولت مدرن اگر کسی از چراغ سرخ ترافیک گذشت باید مجازات شود، ولی گاندی میگوید اگر چراغ ترافیک سرخ بود، هیچ دوربینی هم نصب نبود و پولیس هم حضور نداشت، ما به خاطر که این کار بد است نباید از سرک عبور کنیم.
وقتی گاندی در یک سفر سیاسی به انگلستان میرود، رهبران انگلیس از جمله صدر اعظم انگلیس به استقبال گاندی میآید. آنها میخواهند با یک تشریفات باشکوه سیاسی از گاندی استقبال کنند. بعد میبیند که گاندی با لباس سنتی و سادهی هندی از طیاره پایین میشود و به طرف آنها میآید. نخستوزیر انگلیس میگوید که ما اشتباه کردیم، چون فکر میکردیم که از یک رهبر سیاسی استقبال میکنیم، در حالی که ما به استقبال یک رهبر سیاسی نه بلکه به استقبال یک پیامبر آمدهایم. او راست میگفت. رفتار و ظاهر گاندی نیز بیشاز آنکه به یک رهبر سیاسی شبیه باشد به یک رهبر اخلاقی و معنوی مشابهت داشت. گاندی بیتشریفات بود، غذای ساده میخورد،لباس ساده میپوشید، بیان و زبان ساده هم داشت و رفتار، گفتار و کردارش شبیه رهبران معنوی بود. او تلاش کرد به آدمها اخلاق، عشق به انسانیت، تسامح، تساهل، مدارا و همپذیری را بیاموزاند. براساس موارد که یاد شد، من میگویم گاندی یک معلم اخلاق و یک رهبر معنوی بود تا یک رهبر سیاسی.
دو: آنچه که گاندی را به شهرت رساند، «عدم خشونت« بود. حتا به همین خاطر چندبار گاندی کاندید جایزهی صلح نوبل شد، اما برنده نشد. ژانپل سارتر در بارهی جایزهی نوبل راست گفته بود: کشورهای قدرتمند از این جایزه به عنوان یک ابزار برای اهداف سیاسی و استعماری استفاده میکنند. به همین خاطر است که اوباما برندهی جایزه نوبل شد اما گاندی نه.
گاندی در جهان به خاطر دیدگاهش در بارهی «اهیمسا» و عدم خشونت شهرت پیدا کرد و به یک الگو تبدیل شد. بسیاری از شخصیتهای بزرگ جهان از جمله مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا تلاش کردند که از گاندی پیروی کنند و با روش بدون خشونت او در امریکا و افریقا مبارزه کنند.
اهیمسا و عدم خشونت از نظر تاریخی ریشه در فرهنگ هندی دارد. هشتصد سال قبل از میلاد عدم خشونت در کتاب مقدس هندوها «اوپانیشادها» ذکر شده است. بعدها با ظهور بودا در هند بازهم فلسفهی عدم خشونت در هند گسترش پیدا میکند. بودیسم با نقد هندوئیسم به عنوان یک دین جدید در هندوستان شکل میگیرد. یکی از اصول بودیسم رواداری و عدم خشونت است. «جاینیسم» هم یک شاخه از هندوئیسم است که با نقد هندوئیسم ظهور کرد. رهبران جاینیسم، عدم خشونت را به عنون یک شیوهی زندگی در جامعه گسترش دادند و تبلیغ کردند. مثلا وقتی رهبران دینی جاینیسم راه میروند، یک نفر راهها را جارو میزند تا مبادا پای رهبر روی کدام خزنده قرار بگیرد. در آموزههای دینی جاینیسم به پیروانش توصیه شده است که حتا آتش روشن نکنید به خاطر که وقتی آتش روشن میکنید، امکان دارد حشرهای کشته شود یا وقتی شمع روشن میکنید امکان دارد پروانهای بسوزد. در دین جاینیسم میگوید که شب آب ننوشید، زیرا امکان دارد حشرهای را بخورید و زمین را شخم نزنید، زیرا حشرات از بین میرود. بدترین شغل در دین جاینیسم قصابی و صید است و بهترین شغل که رهبران دین جاینیسم پیروان خود را به آن تشویق میکنند، تجارت است. میگوید که در تجارت به کسی آسیب نمیرسد. پس عدم خشونت ریشهی طولانی در تاریخ هند و دین هندوئیسم دارد.
گاندی عدم خشونت را در فرهنگ غرب هم مییابد. او میبیند که عدم خشونت در فرهنگ اروپایی هم وجود دارد. وقتی او در انگلیس برای تحصیل میرود، با بعضی از طرفداران عدم خشونت در انگلیس آشنا میشود. به گروه گیاهخوران انگلیس میپیوندد. یک مقاله هم در بارهی گیاهخواری مینویسد که در مجلهی آنها چاپ میشود. با «لئو تولستوی»، نویسندهی کتاب «جنگ و صلح» در بارهی عدم خشونت مکاتبه میکند. این نامهها در آخر کتاب «این است مذهب من» نوشتهی خود گاندی چاپ شده است.
مفهوم اهیمسا (عدم خشونت) در دین هندو، جاینیسم و بودیسم به عنوان یک آموزهی اخلاقی مطرح است، اما عدم خشونت در دیدگاه گاندی تغییر میکند و ابعاد مختلف پیدا میکند و با مسایل اجتماعی و مبارزات سیاسی گره زده میشود. عدم خشونت در دیدگاه گاندی در چهار حوزهی اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و دینی قابل بررسی است:
یکم: گاندی عدم خشونت را بهعنوان یک امر اخلاقی میپذیرد. گاندی میگوید که آزار نرساندن به افراد و حیوانات یک امر اخلاقی است. بههمین خاطر وقتی در مورد گاندی مطالعه میکردم به یاد آن شاعر افغانی افتادم که گفته بود؛ متاسفانه ما در افغانستان پرنده را یک لقمه غذا میبینیم و درخت زیبا را هیزمی برای سوخت. گاندی چنین نگاهی ندارد و میگوید خیلی بد است که آدم به خاطر لذت جسمیاش برود جان یک حیوان را بگیرد. گاندی همیشه غذای گیاهی میخورد. گاندی یک بز داشت. او بز را حتا گاها در سفرهای خارجی با خودش میبرد. خودش آن را میدوشید، برای آن علف فراهم میکرد و با همان شیر بز زندگی میکرد.
دوم: در کنار اینکه عدم خشونت برای گاندی یک امر اخلاقی است، یک استراتژی مبارزاتی نیز است. گاندی از عدم خشونت برعلیه انگلیسیها استفاده میکند. گاندی به مردم هند گفت هیچگاه انگلیسیها را نزنید، دشنام ندهید و نکشید ولی با آنهم با آنها مبارزه کنید. چگونه مبارزه کنید؟ گاندی راهپیمایی مسالمتآمیز را در سالهای ۱۹۳۰ راهاندازی میکند. با میلیونها هندی در حدود چهار صد کیلومتر راه را به مدت ۲۴ روز میپیماید. راهپیمایی از «سابارماتی» منطقهی نزدیک روستای احمدآباد گجرات شروع میشود و تا ساحل «دندی» ادامه پیدا میکند. اعتراضشان علیه مالیات نمک بود. انگلیسیها مالیات نمک را زیاد کرده بودند. گاندی اعلام کرد که مردم هند بدون درگیرشدن با انگلیسیها خودشان از دریا نمک تهیه کنند.
در جای دیگر گاندی میگوید که مردم هند با انگلیسیها بدی نکنید، اما پارچههای انگلیسی را تحریم کنید و نخرید. خودتان با ماشینهای دستی پارچه ببافید و استفاده کنید. در بخش دیگر از مبارزاتش گاندی میگوید با انگلیسیها قطع همکاری کنید. تمام هندیهای که در دولت بریتانیایی کار میکنید، اگر پولیس، خدمه و یا کارمند بخش ملکی هستید با دولت قطع رابطه کنید و سرکار حاضر نشوید. مردم هند به صداقت گاندی باور داشتند. به همین خاطر به ندای او لبیک میگفتند. با همین مبارزات بدون خشونت دولت بریتانیایی هند را فلج کردند و استقلال هند را به دست آوردند.
سه: مفهوم اهمیسا برای گاندی به عنوان کثرتگرایی مطرح است. کثرتگرایی هم از نظر معرفتی و هم کثرتگرایی در روابط اجتماعی. کثرتگرایی معرفتی به این معنا که گاندی میگوید من یک هندو هستم، ولی حقیقت تنها در دین هندو وجود ندارد، بلکه حقیقت متکثر است. اسلام بهرهی از حقیقت دارد، مسحیتبهرهی از حقیقت دارد و رستگاری تنها در دین هندوئیسم نیست. او میگوید که مذهب خود را دوست داشته باشید و به مذهب دیگران هم احترام بگذارید. به همین خاطر وقتی گاندی نیایش میکند خیلی جالب است. گاندی تنها با کتاب مقدس هندوها نیایش نمیکند، بلکه آیات از قرآن را نیز تلاوت میکند، بخشهای از انجیل را نیز تلاوت میکند. گاندی معتقد است که حقیقت در تمام ادیان وجود دارد.
پس از کسب استقلال بین مسلمانها و هندوهای هند جنگشد. گاندی هر قدر سروصدا میکند که جنگ نکنید، هندوها و مسلمانهای هندوستان باهم خواهر و برادر هستند و به مصلحت نیست و منافع ملی هندوستان را ضربه میزنید، اما کسی گوش نمیکند. گاندی برای ختم جنگ یک ماه روزه میگیرد. او به اندازهی که هندوها را دوست داشت، مسلمانهای هند را نیز دوست داشت. به همان اندازه که مسلمانها را دوست داشت، بوداییها و مسیحیهای هند را را نیز دوست داشت. رفتار او با همه یکسان بود. «ننتدارم گودیسه» کسی است که با فیر سه گلوله گاندی را کشت. او ادعا داشت گاندی بیش از حد با مسلمانهای هندوستان خوبی کرده و با ملایمت و مدارا رفتار کرده است.
چهار: گاندی از عدم خشونت برای رسیدن به حقیقت استفاده میکند. موضوع حقیقت در دیدگاه گاندی یک بحث پیچیده و سخت است. زیرا دیدگاه گاندی در مورد حقیقت به مرور زمان دچار تغییر شده است. در یک زمان از نظر گاندی خداوند حقیقت است. بعدها گاندی تغییر عقیده داده و گفت که خود حقیقت خداوند است. باری گاندی گفته بود که عدم خشونت حقیقت است. در جای دیگر گفته که حقیقت و عدم خشونت دو روی یک سکه است. شما نمیتوانید این دو را از هم جدا کنید. در جای هم گفته که عدم خشونت راه رسیدن به حقیقت است. راه رسیدن به حقیقت چیست؟ اگر آزادی را حقیقت در نظر بگیریم، یا هم عدالت، عشق و انسانیت را حقیقت در نظر بگیریم، گاندی میگوید که شما بدون عدم خشونت به این حقیقتها نمیرسید. مثلا گاندی خطاب به مردم هند میگوید که اگر میخواهید مستقل زندگی کنید و از انگلیسیها استقلال بگیرید، عدم خشونت تنها راهی است که شما میتوانید پیشه کنید. گاندی میگوید که اگر مردم هندوستان میخواهند در صلح و صفا در کنار هم زندگی کنند، هیچ راهی جز عدم خشونت وجود ندارد. پس عدم خشونت از دیدگاه گاندی راه رسیدن به حقیقت است. شما به خدا، جامعهی انسانی، عدالت، عشق و آزادی نمیرسید، مگر اینکه عدم خشونت را پیشه کنید.
نگاه انتقادی به کارنامه و باورهای گاندی
در افغانستان همیشه رهبران تجلیل میشوند، تمجید میشوند اما نقد نمیشوند. بههمین خاطر است که رهبران ما تبدیل به بت میشوند. چون خدایان پرستش میشوند و تبدیل به ابر انسان میشوند. با اینکه اصلا ابرانسان وجود ندارد. خوبترین انسانیهای تاریخ،بدیهای نیز داشتند و قابل نقد هستند. گاندی انسان بزرگ است، اما بیعیب نیست. بناء من میخواهم کمی هم با نگاه انتقادی نیز در مورد گاندی صحبت کنم.
یکم: گاندی بیش از حد یک آدم خرافاتی بود. به اندازهی خرافاتی بود که وقتی در یکی از ایالتهای هند به نام «بیهار» زلزله شد، گاندی گفت «زلزله به خاطر خشم خداوند است. به خاطر که ما مردم هندوستان به نجسبودن بخشی از مردم هند باور داریم، خداوند به خشم آمده و زلزله شده است». در هندوستان مردم به چهار طبقه یا کاست اجتماعی تقسیم شدهاند. نجسها گروهی هستند که جزء این چهار کاست نیستند. وضعیت آنان خیلی بد بود. حق نداشتند در مکتب درس بخوانند، از چاههای عمومی آب بردارند و حتا حق رفتن به مکانهای عمومی را نداشتند. آنها اجازه نداشتند وارد معبد شوند و از شنیدن تلاوت کتاب مقدس منع شده بودند. اگر کسی به آنها دست میزد باید حمام میکرد تا پاک میشد. گاندی با چنین تفکری مبارزه کرد. رفت و با نجسها غذا خورد. نام آنها را تغییر داد و فرزندان خداوند نامید.
در همان زمان نیز خیلیها به گاندی انتقاد کردند که زلزله یک امر طبیعی است و هیچ ارتباط به مسایل نجسها و خشم خداوند ندارد. یکی از کسانی که انتقاد کرد «رابیندرانات تاگور» بود. تاگور اولین آسیایی است که برندهی جایزه نوبل شد. تاگور گفت زلزله یک امر طبیعی است. هیچ ارتباطی با مسایل متافیزیکی و خداوند ندارد.
دوم: گاندی ضد تمدن و پیشرفت بود. گاندی یک کتاب دارد بنام «این است مذهب من». او در این کتاب میگوید که شهرهای بزرگ بد است. هرچه شهرها بزرگتر شد، اخلاق آدمها فاسدتر شد. شهرهای بزرگ باعث فساد اخلاق اجتماعی میشود. حتا گاندی میگوید که حقوقدان بد است، به همان میزان که حقوقدان در جامعه زیاد میشود، جنجال زیاد میشود. گاندی حتا مخالف داکتر است. او در این کتاب میگوید به همان اندازه که داکتر زیاد شد، مریضی زیاد شد. داکتر کم شود، مریضی هم کم میشود. البته گاندی یک توجیه اخلاقی هم دارد. او میگوید داکتر به خاطری بد است که در تحقیقات و آزمایشهای پزشکی و طبی حیوانات آسیب میبینند، زیرا انسانها بعضی تحقیقات پزشکی را روی حیوانات انجام میدهند. به هرحال دیدگاه گاندی نسبت به تمدن بدبینانه است. البته گاندی میگوید با آنکه من مخالف هستم، اما نمیخواهم موارد یادشده از بین برود و نابود شود.
سوم: سوسیالیستها میگویند که هندوستان آبستن یک انقلاب بود. مردم هندوستان برای انقلاب آماده شده بودند. فقر و بدبختی باعث شده بود که مردم به سرکها بریزند. جنگ دوم جهانی، انگلیس را فلج کرده بود. انگلسیها بعد از جنگ دوم جهانی توان آن را نداشتند که یک جبههی جدید را در شرق علیه مردم هندوستان باز کنند. زمینهی انقلاب فراهم بود، ولی گاندی انقلاب را منحرف کرد. چطور منحرف کرد؟ گاندی برای هندیها استقلال آورد اما عدالت و نان نیاورد. هندیها مستقل شدند، اما سیر نشدند. آنها راست میگویند. من در هندوستان تحصیل کردم. دقیق خبر دارم که افراد زیادی در هند است که لب سرک به دنیا میآیند و در لب سرک از دنیا میروند. همین حالا که با شما صحبت میکنم، سه صد میلیون هندی زیر خط فقر زندگی میکنند. سوسیالیستها میگویند مشکل فقر و گرسنگی مردم در کمبود منابع نیست، زیرا هندوستان جزء چهار اقتصاد بزرگ جهان است. آنان می گویند که مشکل در نابرابری توزیع و تقسیم است. ثروت هندوستان عادلانه توزیع نشده است. به طور مثال دو مورد را یادآوری میکنم:
ایالت که من در آن درس خواندم «کرنتیکا» نام داشت. کسی به نام «گالی جاناردهانا ردی» قبلا یکی از وزیران همین ایالت بود. او در عروسی دخترش هفتاد و چهار میلیون دالر مصرف کرده بود. خبر این عروسی در تمام جهان پیچید. رسانههای بزرگ جهان آن را گزارش دادند. اکثرا هم انتقاد کرده بودند. تنها یک پیراهن که ساخته بودند، سه میلیون دالر ارزش داشت. پنجا هزار نفر را به عروسی دعوت کرده بودند و کارت دعوتشان به پنجاه دالر فروخته میشد. البته یک سال بعد از او «موکش آمبانی» یک مرد پولدار دیگر هند، عروسی دخترش را پر تجملتر از او برگزار کرد. صد میلیون دالر هزنیه کرد و هنرمندان و سیاستمدارن زیادی از جمله هیلاری کلینتون را در این عروسی دعوت کرده بود. این دو مورد مشت نمونه خروار از موضوعات است که فاصلهی طبقاتی را در هندوستان نشان میدهد. انتقاد نیروهای چپ از گاندی این است که گاندی زمینهی یک انقلابی را که میتوانست ثروت را عادلانه درهندوستان تقسیم کند، از نیروهای چپ گرفت و انقلاب عدالتخواهانهی سوسیالیستی را به یک مبارزهی ملی منحرف کرد. البته بعد از پیروزی و استقلال هند،نهرو که به سوسیالیسم ملی باور داشت، تلاش کرد یک سری پلانهای سوسیالیستی در هند تطبیق شود، ولی از دید نیروهای چپ، تطبیق چنین برنامههای کافی نبود.
آخرین سخن اینکه ما مردم افغانستان چه چیز را میتوانیم از گاندی بیاموزیم:
به نظر من گاندی چیزهای زیادی دارد که مردم افغانستان میتواند از او بیاموزد. نخستین مسألهای که ما میتوانیم از او بیاموزیم اخلاق است. بدبختانه دیوارهای اخلاق در افغانستان فروریخته است. اخلاق میتواند جامعه را کنترول کند، اما وقتی اخلاق یک جامعه فاسد شد، پولیس نمیتواند جامعه را کنترول کند. البته یک موضوع را میخواهم توضیح بدهم که منظورم از اخلاق، اخلاق دینی یا شیخی نیست. منظورم از اخلاق همان اخلاق سکولار است. در اخلاق سکولار آدمها شهروند خوب است. شهروندان تلاش میکنند که نظم جامعه را مراعات کنند. در ادارهی دولتی کارمند خوب باشند و در جامعه شهروند خوب. شهروند خوب تنها به فکر خودش نیست، بلکه به فکر شهر و همشهریانش نیز است. گاندی معلم اخلاق و خوبی است. او به عنوان یک انسان با همهخوبی میکند و به فکر همه است. یک از کارهای اخلاقی و جالب او را یادآوری میکنم:
یک روزی گاندی جایی میرفت. وقتی میخواست در قطار سوار شود، یک «لنگه»ی کفشش از پایش بیرون میافتد و قطار حرکت میکند. وقتی یک کفش گاندی بیرون میافتد او لنگهی دیگرش را هم بیرون میاندازد. رفیق گاندی میگوید که چرا دیگرش را انداختی؟ گاندی میگوید که یک لنگه کفش به درد من نمیخورد، ولی امکان دارد کفش من را کسی پیدا کند که نیاز داشته باشد. از یکش نمیتواند استفاده کند، اما هردو میتواند به دردش بخورد و پایش را بپوشاند. این عمل گاندی یک دنیا پیام اخلاقی دارد.
دوم: جامعهی افغانستان یک جامعهی خشن است. ما همدیگر را میبلعیم. گفتهی هابز اگر در هیچ جای دنیا صدق نکند، در افغانستان صدق میکند. در افغانستان «انسان گرگ انسان است». ما به نام دین به نام مذهب و قوم همدیگر را بلعیدیم. تاریخ ما پر از جنگ و خونریزی است. نه تنها در امور سیاسی بلکه در خانواده، در جامعه و در شهر و بازار خشونت غوغا میکند. روزانه صدها نفر در افغانستان کشته میشوند. ما همدیگر را میکشیم. پیام گاندی این است که خشونت نکنید؛ ولی مبارزه کنید. گاندی یک جملهی مشهور دارد: «با جنایت مخالف باشید ولی با جنایتکار دوست! دشمنان خود را مثل خودت دوست داشته باش!». ما میتوانیم از گاندی بیاموزیم تا خشونت در افغانستان کاهش پیدا کند.
سوم: ما میتوانیم از گاندی کثرتگرایی اجتماعی و معرفتی را بیاموزیم. در افغانستان فرهنگ کثرتگرایی و تساهل و تسامح نداریم. ما در افغانستان نیاز به کثرتگرایی داریم. ما در افغانستان به نام قوم، دین، مذهب، زبان باهم جنگ و جنجال و دعوا داریم. هندیها اصطلاح جالبی دارد که میگوید «قدرت ما در تنوع ما است». یعنی قدرت هند در کثرتگرایی و تنوع آن است. چیزی که ما از گاندی میتوانیم بیاموزیم کثرتگرایی و پذیرش تنوع است.
نظر بدهید