پژواک کرمانی
ناامنی در افغانستان، با وجود گروههای بنیادگرای اسلامی گره خورده است؛ گروههایی که از ترکیب آموزههای مذهبی و قومگرایی ریشه گرفته و با استفاده از نبود یک دولت مشروع، دمکراتیک و مقتدر، خشونتهای افسارگسیخته در جامعه را ترویج میکنند. به عبارت دیگر، میزان خشونت در افغانستان، رابطهی معنادار و مستقیم با میزان قدرت گروههای افراطی اسلامی در کشور دارد. به هر اندازه که این گروهها از قدرت و صلاحیت بیشتر برخوردار باشند، به همان میزان، آمار حملههای تروریستی و در نتیجه شمار قربانیان نیز بالا میرود. پس از حملهی نیروهای امریکا و مستقرشدن نیروهای ناتو در افغانستان، تقریباً همه گروههای بنیادگرای اسلامی در این کشور نابود شدند؛ اما با شکلگیری دولت جمهوری و افتادن کشور به دست کرزی، اشرف غنی و شماری از جنگسالاران تاجیک، هزاره و اوزبیک که از درایت لازم برای ادارهی کشور برخوردار نبودند، دوباره زمینه برای حضور، فعالیت و رشد گروههای افراطی به ویژه طالبان و داعش در افغانستان فراهم شد.
طالبان و داعش، دو گروه افراطی اسلامی استند که برای کسب قدرت در افغانستان، با هم مبارزه میکنند. برخلاف داعش که یک گروه تکفیری سنی است و هدف آن را برپایی خلافت اسلامی و نابودی شیعیان تشکیل میدهد، طالبان به صورت زیرکانهای از انگیزههای مذهبی و قومی در افغانستان، بهره گرفته و اهدافش را نیز بر محور منافع مذهب سنی و قوم پشتون تنظیم کرده است. پس از آغاز روند خروج نیروهای امریکا و ناتو از افغانستان، طالبان که از حمایتهای رهبران پشتون در مناطق قبایلی پاکستان و حکومت جمهوری برخوردار بودند، به سرعت کنترل کشور را در دست گرفتند. بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، پیامدهای متفاوتی را برای شهروندان یا به زبان دقیقتر، برای اقوام ساکن این کشور به دنبال داشته است.
برای پشتونها، طالبان یک گروه ایدهئال است؛ زیرا سیاست طالبان، معطوف به اجرای شریعت سنی و تأمین منافع قومی پشتون است که در نتیجه، پشتونها در این حکومت، به جامعهی ایدهئال خود میرسند. منافع پشتونها در همه جنبههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در حکومت طالبان تأمین میشود؛ پشتونها در این ساختار، هم به ثروت میرسند، هم به شریعت و هم به حکومت. بر اساس گزارشهای یوناما، در بیشتر از دو سال گذشته که طالبان بر افغانستان تسلط دارند، منازعه یا میزان خشونت در مناطق جنوبی و شرقی افغانستان که در دو دههی گذشته همیشه بلندترین آمار را داشت، اکنون به کمترین حد خود رسیده است. به همین ترتیب، دولت، کابینه، موقعیتهای نظامی، قضایی و اداری افغانستان حتا در ولسوالیهای غیرپشتوننشین نیز، تحت کنترل مطلق پشتونها است. افزون بر این، پس از سقوط حکومت جمهوری که بیشتر تاجران از کشور خارج شدند، سرمایهداران و تاجران پشتون، با استفاده از فرصت موجود، فعالیتهای خود را بیشتر کرده و مجراهای اقتصادی افغانستان را در بخشهای مختلف زیر کنترل درآورده اند.
برای تاجیکها و اوزبیکها، طالبان حکومت متوسط است؛ یعنی پنجاه درصد منافع شان که اجرای تصمیمها بر اساس شریعت سنی است، تأمین میشود. در حکومت طالبان، نمایندگانی از هر دو قوم در سطوح مختلف وجود دارد و بر این اساس، تا اندازهای منافع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها نیز برآورده میشود. به سخن دیگر، برای تاجیکها و اوزبیکها، حداقل یک امکان یا یک زمینهی مشترک که عبارت از مذهب سنی است، برای تعامل با طالبان وجود دارد. مذهب سنی، فرصت تعامل با طالبان و در نتیجه بهرهمندشدن از فرصتها و امکانات حداقل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را برای تاجیکها و اوزبیکها فراهم میکند. با این حال، تعامل با طالبان، مشروط به انکار هویت قومی و زبانی تاجیک و اوزبیک و نشاندادن وفاداری به هویت افغان و ارزشهای متعلق به فرهنگ پشتون، خواهد بود. طالبان تنها به آن تعداد از افرادی که از هویت تاجیکی و اوزبیکی خود انکار کنند و تنها از مجرای مذهب سنی و زبان پشتو با طالبان وارد تعامل شوند، پاداش میدهند.
در حاکمیت طالبان، هزارهها برعکس پشتونها، تاجیکها و اوزبیکها، به طور کامل از حضور در عرصهی سیاسی محروم و فعالیتهای آنها در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز با محدودیتهای زیادی مشروط شده است. در این دوره، هزارهها به صورت مطلق از صحنهی سیاست افغانستان و حتا از صحنههای تصمیمگیری مربوط به امور اجتماعی و شخصی خود شان، محروم شده اند. نگاه طالبان به هزارهها در حاکمیت جدید، طوری است که گویا، طالبان، هزارهها را پس از پیروزی، از حکومت جمهوری غنیمت گرفته باشند. هزارهها از بیشتر حقوق شهروندی شان به ویژه امنیت، حق تعیین سرنوشت، آزادیهای مذهبی و حتا از حق اعتراض به تبعیض و بیعدالتی ساختار حاکم محروم شده اند. در این حال، آنها در شرایطی که امنیت شان تأمین نیست و فرصتهای شغلی نیز برای شان محدود شده، باید وجوهات و هزینههای تعیینشده از سوی طالبان را بدون کموکاستی تهیه کنند.
محرومیت هزارهها در حکومت طالبان، ناشی از تفاوتهای مذهبی و قومی با این گروه است. افزون بر این، حاکمان پشتون در چند سدهی اخیر، همیشه سیاست سرکوب و حذف را در قبال هزارهها در پیش گرفته بودند و طالبان نیز، با تأثیرپذیری از این سیاست، در دو دورهی حاکمیت خویش در افغانستان، به روش نیاکان خود با هزارهها برخورد کرده اند. بنا بر این، تعصب و دشمنی دیرینهی پشتونها با هزارهها، باعث شده که طالبان در در حکومت کنونی نیز، هزارهها را از مشارکت در همه عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دور نگه دارند و به آنها نگاهی استثمارگرایانه داشته باشند.
طالبان بدون توجه به تفاوتهای ارزشی و شرعی، به شیوههای مختلف از هزارهها زکات و عشر جمعآوری میکنند. اضافه بر این، حکومت از مردم و صاحبان مشاغل کوچک، به بهانههای مختلف مانند جواز کار، نصب پوستر، مالیات و کمک برای اعمار سرک و مسجد پول میگیرند. در مناطق مرکزی کشور، بیشتر مردم به ویژه جوانان که از دسترسی به فرصتهای شغلی دولتی و اداری محروم استند، از سر ناچاری به کشورهای همسایه مهاجرت کرده اند. با این حال، حکومت بدون توجه به شدت فقر و بیکاری که خانوادههای هزاره با آن مواجه استند، از هر خانواده بدون تمایز شغل، داشتن و نداشتن کارگر، زمین و درآمد، به صورت اجباری عشر و پول برای اعمار سرک جمعآوری کرده اند. این موضوع بیانگر این است که طالبان پس از حاکمیت مجدد بر کشور، به هزارهها نگاه استثمارگرایانه دارند. هزارهها بدون بهرهمندشدن از فرصتها، امکانات، امتیازها و در نتیجه حقوق شهروندی، باید مبلغهای تعیینشده از سوی حکومت طالبان را تهیه کنند.
محرومیت از حقوق شهروندی و پرداخت هزینههای سنگین به طالبان، تنها چالشهایی نیستند که هزارهها در حکومت طالبان با آن دستوپنجه نرم میکنند؛ تأمیننکردن امنیت هزارهها و بیحفاظ گذاشتن آنان در برابر تهدیدهای داعش، از مشکلات اساسی دیگری است که هزارهها هر روز هزینهی آن را با جان خود میپردازند. در این دوره، هرچند طالبان در مواردی به بهانههای مختلف اقدام به کشتار و غصب زمینهای هزارهها کرده اند، اما این اقدام تا اندازهای به دلیل فشارهای ناشی از افکار عمومی و بینالمللی، به صورت خیلی آشکار و گسترده نبوده است. با این حال، طالبان به صورت پنهان، سیاستی را دنبال میکنند که در آن به دنبال حذف کامل هزارهها از همه عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
نگاه استثمارگرایانه و خصومت پنهان طالبان نسبت به هزارهها، این قوم را در برابر حملههای سایر گروههای تروریستی به ویژه داعش، در آسیبپذیری قرار میدهد. طالبان به دلیل دشمنی پنهان شان با هزارهها، هیچ اقدامی را برای تأمین امنیت هزارهها روی دست نمیگیرند و داعش با استفاده از این وضعیت، حملههای مرگبار تروریستی و انتحاری را علیه هزارهها و شیعیان در افغانستان برنامهریزی و عملی میکند. چنان که از گفتههای اخیر یوناما –که میگوید، ماه گذشته، افغانستان شاهد افزایش خشونتها علیه جامعه شیعه هزاره در کابل، بغلان و اخیرا در هرات بوده است» نیز، پیداست که طالبان، هنوز تصمیمی برای جلوگیری از کشتار هزارهها ندارند و کماکان این روند به دوام خود ادامه میدهد.
نظر بدهید