ذکیه شهاب، دانشجوی ادبیات فارسی
واصف باختری از چهرههای ماندگار تاریخ ادبیات معاصر فارسی افغانستان است که با شعرش معرفت و دانش فرهنگی و اجتماعی عصر خویش را ترسیم نموده است. حالا پرسش این است که چطور میتوانیم فرهنگ و آگاهی یک قلمرو زبانی را از ورای متون ادبی آن بررسی کرد؟ ارزش آثار ادبی همانند زبان طبیعی در بازتاب واقعیت و برساخت آن دریک فرهنگ متناسب به پارادیم معرفتی آن است. متن در واقع یک حافظه است؛ حافظۀ فرهنگی و اجتماعی. به عبارت دیگر حافظۀ فرهنگی و تاریخی یک قلمرو زبانی را در آثار ادبی آن میتوان جستوجو کرد. توجه باید داشت که منظور ما از حافظه انباشت تاریخ و فرهنگ نیست، بلکه کارکرد فرایندی حافظه است که در کنار حفظ اطلاعات به خلق متون و معنای جدید میانجامد؛ چون یکی از کارکردهای اصلی متن ادبی معناسازی است که در شعر واصف باختری این معناسازی را میبینیم که چگونه نشانهها را از بافت تاریخی جدا کرده و وارد بافت و فضای شعر خود کرده و این نشانهها ارزش افزوده حاصل کرده و معنای آن مضاعف میگردد که در کنار انتقال بخشی از معنای تاریخی، معانی جدید برای بازتاب نگرش فرهنگی جامعۀ شاعر ایجاد میکند.
شعر واصف باختری بستر مناسب برای مطالعات میانرشتهای و مطالعات فرهنگی است که با رویکردهای زبانشناسی، نشانهشناسی فرهنگی، رویکردهای شناختی و زبانشناسی فرهنگی معانی پنهانماندۀ بسیاری در آن آشکار خواهد گردید. برای وجه زیباییشناسیک شعر هم میتوان با رویکردهای زیباییشناختی به چگونگی نگاه زیباییشناسیک عصر شاعر تحقیقات قابل توجه انجام داد. این گونه میتوان از ژرفای وجه زیباییشناسیک شعر شاعر به نوع نگاه زیباییشناسیک فرهنگ رسید. الگوهای تفسیر زیبایی در یک فرهنگ بر اساس طرحوارههای خاصی بازنمود پیدا میکند و افراد آن با به کارگیری این طرحوارهها به تفسیر جهان پیرامون خویش میپردازند و شاعر منحیث عضوی از این فضای زبانی، این طرحواره ها را در شعرش به کار میبندد. در این کوتاه نوشته شعر «خطابه» واصف باختری را از منظر زبانشناسی شناختی بررسی میکنیم تا ظرفیت معناسازی شعر وی بهتر روشن گردد.
استعارۀ مفهومی یکی از ابزارهای نظام شناختی انسان بوده بر خلاف مفهوم سنتی آن تنها ابزار زیباییبخش کلام ادبی نیست. استعاره در مفهوم جدید، شناخت و مفهومسازی حوزۀ انتزاعی و کمتر ملموس به واسطه حوزۀ ملموس است که این جایگزینی و درک چیزی به واسطۀ چیزی دیگر منجر به درک و تجربه و رفتار متفاوت میگردد. به عنوان مثال استعاره «زندگی قمار است» در این استعاره حوزۀ انتزاعی زندگی بر مبنای حوزۀ ملموس قمار درک شده و فرد زندگی را در برد و باخت برایش ترسیم کرده و همه رفتارهایش بر مبنای این برد و باخت در زندگی شکل میگیرد. حالا به شعر واصف باختری باز میگردیم، در نخست تصویر کلی شعر را توصیف کرده و بعد استعارههای موجود آن را برمیشماریم.
شعر «خطابه» واصف باختری روایتی از سرزمین شاعر است و تاریخی را که بر آن گذشته، به تصویر میکشد و شاعر با خطاب قرار دادن مردمش، در حالی که سنگینی تلخ جنگ و مهاجرت بر او مستولی است، میگوید: کاش نمیدانستم آنچه را میدانم شعر را آغاز میکند. موضوع شعر خصم و دشنمی داخلی مردم و نفاق میان مردم است که منجر به حملۀ بیگانگان به سرزمین شاعر شده و از سرزمینی میگوید که روزگاری از شکوه برخوردار بود و مردمانش با آسودگی خاطر بدون خصم در آن میزیستند و ماه تاریخ بودند؛ اما روزی شاعر مجبور به ترک چنین سرزمینی به دیگر سرزمینها شده است. اگر چه کوچههایش سبز و زیبایند، در عین حال سرد افیونیست. شاعر دو راه به مردم میگذارد یا این که خصم را خاتمه دهند و خنجر به جگرش فرو کنند یا آنچنان که دشمن فرمان دهد، در خانه و بدون خانه باید بود، در کرانههای روشن آب تشنه باید بود.
طوری که دیده میشود یک کلان استعاره در شعر وجود دارد که عبارت است از «زندگی میدان مبارزه است». این استعاره پیامد سالها جنگ و خونریزی در کشور و فرهنگ ماست. باید توجه داشت که کلان استعارهها به صورت استعارههای زبانی در شعر بازنمود پیدا نکرده؛ ولی از ورای فضایی که در شعر حاکم است و خردهاستعارههای موجود شعر قابل درک میباشد. یکی از خردهاستعارههای این شعر «وطن و شهر مال و دارایی است» در این شعر چون حس ملی و وطندوستی بر آن حاکم است. شاعر از شهری یاد میکند که روزی از او بوده است؛ اما در اثر جنگ مانند دارایی گرانبها از دستش داده و تأسف میخورد.
های مردم!
روزگاری میفروشان تمام شهر ـ آن شهری که از من بود و از من نیست ـ
وامدار جوش نوشانوش بیفرجام من بودند
لیک حالا
شحنه خون ریز است و من از ناگزیری
رهسپار کوچههای سبز اما سرد افیونم
های مردم! ما
رانده از درگاه تاریخیم
گرچه نقال دروغآهنگمان هر لحظهای در گوش ما گوید
که چونان ماه نخشب، ماه تاریخیم
لیک هرگز نبض تاریخی که از آن گفتوگو داریم، آیا بودهمان در دست؟
های مردم! شرم مان بادا!
اگر یک بار دیگر دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
تا هلاکوی دگر از مرزهای دور بیگانه
کیفر بومسلم از عباسیان گیرد
های مردم! نیمهمستم، راست میگویم
راه دیگر نیست
یا بدینسانی که هستیم و بدینسانی که فرمان میدهد دشمن
در کران برکههای پاک و روشن تشنه باید بود
یا بدانسانی که باید بود و فرمان میدهد میهن
بر جگر گاه پلید خصم
دشنه باید بود.
میفروشان استعاره از حاکمان و سیاستمداران است که رفاه و شادی و سرخوشی را برای مردم به وجود میآورند؛ اما هنگامی که جنگهای داخلی و خارجی به وقوع پیوست، منفعتجوهای رأس دولت به خونریزهایی تبدیل شدند که مردم مجبور به کوچ اجباری به سرزمینهای سبز اما سرد و افیونی شدند.
استعارۀ دیگر «فرهنگ و تاریخ ماه زیبا است». هر قدر تاریخ و فرهنگ یک ملت پربار باشد، جایگاه محکمتر و استوارتر در میان فرهنگهای دیگر به دست میآورد. کشور ما با داشتن فرهنگ پربار ارزش و زیبایی ویژه داشته که شاعر آن را به ماه مانند کرده است، به همان زیبایی، بلندی و شکوه. باید توجه داشت که بنابر قول کووچش یکی از عوامل موثر بر تولید و درک استعارهها بافت است. در این شعر شاعر مدام به بافت تاریخی و فرهنگی ارجاع میدهد و تا زمانی اطلاعی از این بافت نداشته باشیم، استعارههایی را که در اثر آن در شعر تولید شده، درک نخواهیم کرد و این استعارهها در شعر ارزش افزوده به دست آوردهاند؛ مانند استعارۀ هلاکو و عباسیان و کیفر ابومسلم. هلاکو و عباسیان استعارهای از بیگانگان امروزی استند که به سرزمین شاعر هجوم آوردهاند. برکههای پاک و روشن استعاره از سرزمین شاعر است که اگر مردم به خصم و دشمنی پایان نبخشند، در سرزمین خود خواهند بود؛ اما لبتشنه.
استعارۀ دیگر خصم انسان است که دارای وجود و اعضای بدن جگر بوده که باید با آن مبارزه کرد و جگرش را درید. چنان که مشاهده میشود تمام این خردهاستعارهها کلاناستعارۀ شعر را که زندگی مبارزه است، فرم میدهد.
بیشترین اشعار واصف باختری تصویر اجتماع و فرهنگ وی را ترسیم میکنند؛ چنانکه قبلا ذکر گردید، شعر باختری یک حافظه است که هم گذشتۀ تاریخی فرهنگ کشور را انتقال میدهد و هم با آن حافظۀ امروز فرهنگ را به تصویر میکشد. برای فهم دانش فرهنگی و گسستهای آن باید آثار ادبی را بررسی کرد و اشعار واصف باختری در صدر شعر معاصر فارسی برای این هدف قرار دارد.
نظر بدهید