فکر میکردم ناوقت رسیدهام؛ چون پانزده دقیقه از ساعت چهار عصر ۲۵/۳/ ۱۴۰۲ خورشیدی گذشته بود؛ ساعتی که قرار بود برنامهی نقد و بررسی آثار حسن طباف نورزی آغاز شود؛ برنامهای که به همت خانهی ادبیات افغانستان، نشر آمو و حوزهی هنری و مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری قرار بود در حوزهی هنری برگزار شود. از دروازهی عمومی حوزه هنری وارد شدم و خودم را از چنگال آزاردهندهی آفتاب بعد از چاشت تهران به سایه کشیدم و میخواستم از نگهبانان دروازه آدرس سالن «اوستا» را بپرسم؛ سالنی که برنامه در آنجا برگزار میشد. یکی از دو مرد نگهبان با دیدنم، ذهنم را خواند و گفت: «سالن اوستا است.» و با دستش سمت چپ را نشانم داد. سؤالم در دهنم خشکید و بعد، تشکر کردم و تیزقدم به سوی سالن حرکت کردم. خورشید از روبهرویم میتابید و نمیشد از دستش فرار کرد. ناچار تحمل کردم و خودم را به راهرو سالن اوستا رساندم. راهرو پر از کارتن بود که تا زیر سقف به شکل نامنظم چیده شده بودند و معلوم نبود داخلشان چه چیزی است.
وارد سالن شدم؛ فضای سالن برخلاف بیرون سرد و آرام بود. هنوز برنامه شروع نشده بود و اشتراککنندگان در تمام سالن پراکنده نشسته بودند؛ آنگونه که خودشان دوست داشت. دو سه تایی کنار هم نشسته بودند و آرامآرام حرف میزدند. مسئولان سیستم صدا هم مشغول تنظیم بلندگوها و دوربینهایشان بودند. با یک نگاه تمام سالن را برانداز کردم و جای خالیای را در ردیف دوم در ذهنم انتخاب کردم و به سویش به پیش رفتم. پس از احوالپرسی با مصطفی رحماندوست و هادی خورشاهیان (منتقدان برنامه)، نوروزی (صاحب آثار و کسی که برنامه به خاطر نقد آثارش تدارک دیده شده بود)، زهرا زاهدی (شاعر و گردانندهی برنامه) تینا محمدحسینی (داستاننویس و استاد بخش داستان خانهی ادبیات)، در دومین ردیف نشستم تا هوای سرد آنجا عرقهایم را بچیند و آرامشی ببخشدم. نفس راحتی کشیدم و گوش سپردم به پچپچ افراد حاضر در سالن. چیزی نگذشت که عارف جعفری و دخترش نیز رسیدند. بعد از احوال پرسی با همه، در همان ردیف، سمت راست راهرو نشستند.
چند دقیقهی دیگر نیز منتظر ماندیم تا زهرا زاهدی، شاعر و پژوهشگر ادبی افغانستانی و یکی از اعضای خانهی ادبیات افغانستان در جایگاه قرار گرفت و با صدای آرام و اندکی لرزان آغاز برنامه را کلید زد. از عارف جعفری، آوازخوان، آهنگساز و مدیر خانهی ادبیات، خواست که اگر حرفی و سخنی دارد، بیاید و بزند.
تا صدای کفزدن اشتراککنندگان فضای سالن نسبتاً کوچک اوستای حوزهی هنری را پر کرد، عارف جعفری در جایگاه قرار گرفت. نفس عمیقی کشید. از راه دوری انگار آمده بود که خستگی و گرمی راه را میشد در چشمانش دید و در حس و حالش خواند؛ اما با این هم مثل همیشه، نقشش را بازی کرد و وظیفهاش را انجام داد؛ از منتقدان، اشتراککنندگان، برگزارکنندگان و همکاران تشکر کرد و جایگاه را برای گویندگان اصلی برنامه خالی کرد.
هادی خورشاهیان، با لبان خندان و شوخطبعی همیشگیاش، پشت میز نشست و سخنانش را با چاشنی طنز و مزاح آغاز کرد. از سابقۀ آشناییاش با ادبیات افغانستان و ادیبان این کشور، از همکاری و همفکریاش با شاعران سی چهل سال اخیر افغانستان گفت تا رسید به آقای نوروزی و کتابهای وی؛ «ناگهان کلاغ» و «باغ کاغذی»؛ دو مجموعه شعر کودکانهی نوروزی که قرار بود دربارهشان صحبت شود.
کلام خورشاهیان با وجود داشتن پرانتزها و جملهها و حتا پارگرافهای معترضهی زیاد، بازهم شنیدنی است و شیرین؛ چون شوخطبعی در هر گامش همراه است و شیوهی خودمانیای که دارد، باعث میشود آن فضای رسمیِ خشک را بشکند و مخاطب را با خود همراه کند و نگذارد که خوابشان ببرد یا احساس خستگی کند. هنر سخنگوی واقعی هم همین است که سعی میکند توجه و همراهی خواننده را از دست ندهد.
به گفتهی خورشاهیان، یک زمانی چنان تلقی میشد یا چنان تلقین شده بود که شعر کودک باید در قالب چارپاره باشد؛ اگر چارپاره نباشد، پس معیار اصلی شعر کودکانه را ندارد؛ اما من همیشه از تنوع قالبها خوشم میآمد، نه اینکه از مجموعههای تکقالبی خوشم نیاید؛ اما دوست داشتم که شاهد تنوع قالب باشم. او گفت: «شعر نوروزی چند ویژگی دارد؛ یکی از ویژگیهایش این است که تنوع قالبی در مجموعهی او دیده میشود. از این نگاه مجموعهای است که تکقالبی نیست.»
وی در ادامهی صحبتش گفت که چند چیز در ادبیات تبدیل به سنت شده یا هم کلیشه، و خواسته و ناخواسته با آنها ضدیت نشان داده شده است؛ یکی بد نشان دادن شب است و دیگر سیاهنمایی شهر. در حالی که آرامشی که در شب است، در روز نیست. شب هم زیباییهای خود را دارد و ما از دیدن آنها مغفول ماندهایم.
سنت دیگری که در ادبیات است، زیبانشان دادن روستا و ستایش فضا و طبیعت، و صمیمیت و سادگی آنجاست. برعکس ترسیمِ چهرۀ سیاه و تاریکی از شهر و بد نشان دادن روابط آن است. به گفتهی وی، ویژگی دوم را در شعرهای نوروزی هم میبینیم؛ یعنی شهر جای خوبی نشان داده نشده، در حالی که شهر هم زیباییهایی دارد. وی گفت:«شاید ما شهر را دوست نداشته باشیم، اما کاری کنیم که کودکانمان زندگی شاد داشته باشند. مسئولیت ما شاید این نباشد که شهر را به کودکاممان خوب نشان دهیم، شاید مسئولیت ما این باشد که واقعیت پیرامونشان را نشان دهیم؛ ولی آنها هم حق زندگی دارند. بگذاریم که در شهر هم که شده، زندگی شاد داشته باشند.»
به گفتهی خورشاهیان: «ویژگی دیگر شعر نوروزی این است که شعرهای او با طبیعت نزدیک است. در این شعرها با دو نوع طبیعت روبهروییم: نخست طبیعت آرمانی است که نوروزی دربارهاش حرف میزند؛ دوم، طبیعت دوروبر ما است که شاعر هم در آن زندگی میکند.»
وی افزود: «در شعرهای نوروزی ما شاهد یک فضای ناامیدکننده هستیم. در این شعرها فضایی را میبینیم که برای کودکان فضای خوبی نیست.»
خورشاهیان در اخیر صحبتهایش ویژگیهای مثبت شعرهای نوروزی را نیز برشمرد به گفتهی وی شعرهای این دو مجموعه با معیارهای کودکانه سروده شدهاند. زبان و دنیای کودکانه دارد و تصویرسازیهای قشنگی دارد. و دودیگر اینکه شعرها سلیس و رواناند.
برخلاف مهاجرانی که در ایران به مکتب رفته بودند و کتاب و نظام آموزشی اینجا را خوانده و تجربه کرده بودند، من با کارها و آثار مصطفی رحماندوست آشنایی نداشتم. رحماندوست، شاعر شعر کودکانه و فعال در عرصهی ادبیات کودکانه، سخنران دیگر برنامه بود. او هنوز به جایگاه نرفته بود که دیدم همه با شعرهای او خاطره دارند؛ شعرهای کودکانهای که از او در کتابهای مکتب خوانده بودند. رحماندوست با موهای کوتاه سفیدی که قسمت پیشانیاش را به عقب شانه کرده بود و تیشرت سرخرنگ آستینکوتاه، در جایگاه قرار گرفت. خونسرد و صبورانه مقدمهچینی کرد و گفت که پیش از این که اینجا بیاید، چقدر تکودو کرده است و چقدر آمادگی گرفته است. گفت: «من از ادبیات کودکانهی تاجیکستان بیشتر خوانده بودم؛ اما از ادبیات کودکانۀ افغانستان نخوانده بودم و فکر میکردم که در این عرصه بسیار فقیر هستم؛ اما وقتی به خاطر برنامه جستوجو کردم، دیدم که ادبیات کودکانهی افغانستان زیاد هم نیست. پرورشنیافته است. شعر کودک افغانستان هنوز پا نگرفته است. شما هر کاری که بکنید، پایهی کار میشود.»
آنگونه که از حرفهای رحماندوست برمیآمد، در این فرصت آثار حسن نوروزی، محمدحسین محمدی و محمدسرور رجایی را مرور کرده بود. حرفهایی را که میزد، بر اساس آثار این سه شخصیت افغانستانی بود که در عرصۀ ادبیات کودک تا حدودی کار کردهاند و آثاری آفریدهاند.
به گفتهی رحماندوست در شعرهای نوروزی و حتا کارهای محمدسرور رجایی و محمدحسین محمدی ما رد پای ادبیات عامیانه را نمیبینیم. با باور وی یکی از زمینههایی که باید وارد ادبیات کودک افغانستان شود یا از آن استفادهی وافر صورت گیرد، ادبیات عامیانه است. به خصوص اینکه ادبیات عامیانهی افغانستان بسیار غنی است و حتا غنیتر از آنچه است که در ایران به ثبت رسیده است. وی ضمن توصیه به مخاطبان، گفت: «حیف است که این ادبیات عامیانهی غنی افغانستان به ایران انتقال پیدا نکند.»
وی در ادامهی حرفهایش اضافه کرد: «چیز دیگری که شعرهای نوروزی و محمدی و رجایی کم دارند، طنز و فکاهی است. در حالی که ما شاهد نوعی طنز در ادبیات عامیانهی افغانستان هستم. طنز نه در شعرهای نوروزی دیده میشود و نه در شعرهای رجایی و محمدحسین محمدی. بچهها هم طنز را دوست دارند، پس لطفاً به طنز هم بپردازید.»
رحماندوست با تأیید سخنان خورشاهیان گفت که:«امید و شادی و شیرینی را به بچهها بدهید؛ نه نوستالژی اینکه چه بود و چه شد.»
وی ضمن تأکید بر واقعیت موجود و داشتههای دم دست، افزود:«میشود زشتیها و تلخیها و بیخانمانیها و حتا اعدامها را یک جور دیگر دید و به بچهها نشان داد تا بچهها زندگی کنند. امیدی به زندگی داشته باشند. کودکان ما باید زندگی کنند، حتا در خانهی چهل متری. ببینیم بچهها چه دغدغهها و گرفتاریهایی دارند، باید آنها را تبدیل به شادی کنیم.»
به باور وی، برای اینکه به این هدف برسیم، بایستی خودمان را فراموش کنیم تا اینکه بتوانیم برای کوکان شعر شاد و امیددهنده بسراییم. در واقع، خواستهها و نوستالژیهای خودمان را کنار بگذاریم و وارد دنیای کودکان شویم: «زندگی شاد و امیدساز در شعرهای نوروزی، محمدی و رجایی کم است.»
رحماندوست در اخیر سخنانش به حسن کارهای نوروزی نیز اشاره کرد. به باور وی، یکی از ویژگیهای مثبت کارهای نوروزی این است که «آلوده به محاورهگویی نشدهاند. به باور من محاورهگویی ادبیات نیست، ترانهسازی ادبیات نیست، یک چیز دیگر است که در جای دیگر خواهیم گفت. چون ما نمیتوانیم صمیمانه شعر بگوییم و مخاطبانمان را جذب کنیم، میرویم سراغ محاوره. من سی سال پیش شعرهای معیاری گفتم که صمیمانه هم هستند. حالا که شما این حسن را دارید، تلاش کنید از این آلودگی دست بردارید.»
به باور وی حسن دیگری که شعرهای نوروزی و محمدی و رجایی هم دارند، این است که از واژگان بومی استفاده کردهاند؛ واژگانی که در حوزهی افغانستان به کار میروند؛ اما در ایران کاربرد ندارند. خیلی قشنگ است که ما هم معنای این واژگان را یاد بگیریم.
رحماندوست پس از اینکه شعری از مولانا خواند و از طریق آن گفت که همزبانی مقدمهی همدلی است، به تقاضای تعدادی از علاقهمندان شعرهایش، خودش نیز شعری خواند و به سخنانش پایان بخشید.
حسن نوروزی با پیراهن سیاه آستین کوتاه و شلوار راهراه در جایگاه قرار گرفت. با تن صدای گرفته و آهسته، از برگزارکنندگان برنامه، منتقدان و اشتراککنندگان تشکر کرد. کمی هم از جلسات نقد شعر گفت که در آنها اشتراک میکرده و در مورد ادبیات و به خصوص ادبیات کودک بحث میشده و از کارهای مرحوم محمدسرور رجایی و محمدحسین محمدی نیز یاد کرد که از پیشگامان ادبیات کودک افغانستان در ایران هستند. دو شعر تازه از خودش خواند؛ که در مجلهی «کاغذپران» چاپ شده بودند؛ مجلهای که به تازگی توسط احمد مدقق و مرتضی شاهترابی در قم چاپ شده است و یک شعر هم از شعرهای چاپشدهاش در مجموعههای شعریاش خواند.
خودم نوروزی را اولین بار در پاییز سال ۱۴۰۰ خ. دیدم و آن هم زمانی که مجموعه داستانم (اینجا در نقشه نیست) تازه از چاپ برآمده بود. روزی در دانشگاه بودم که محمدحسین محمدی لطف کرد و پیام گذاشت که کتابم چاپ شده و میتوانم تهیه کنم و ببینم. بعد آدرس نشر آمو و شمارهی تلفن نوروزی را برایم فرستاد. هنوز هیچ آشناییای با ایشان نداشتم. صبر نتوانستم که به خوابگاه برسم و بعد تماس بگیرم. هیجان چاپ کتاب وادارم کرد که از همانجا تماس بگیرم. نوروزی با شیرینزبانی و صمیمیت خاص خودش جواب داد. قرارمان شد که همدیگر را در نشر آمو ببینیم و مسیر آمدنم را هم گفت.
فردای آن روز، تقریباً نزدیکیهای چاشت بود که نزدیک نشر آمو رسیدم. و از ایستگاه مترو شهرک شریعتی بیرون شدم. آدرس را دقیق نمیدانستم، دوباره تماس گرفتم و دوباره راهنماییکرد. زود همدیگر را یافتیم و با هم به دفتر نشر آمو رفتیم. با دوستان دیگر معرفیام کرد. باهم عکس گرفتیم و صحبت کردیم.
از آن پس، تا سه چهار ماهی، هر از گاهی ارتباط میگرفتیم که آن هم کمتر اتفاق میافتاد. بعد از همان دیدار، صمیمیت، فروتنی و شکستهنفسیشان را خوشم آمد و به نحوی، شخصیت و کرکترشان در دلم نشست. بعداً وقتی از نزدیک نشستیم و همکار شدیم، و در مورد مسائل ادبی و فرهنگی و تاریخی صحبت کردیم، شکستهنفسی و فروتنیشان بیشتر برایم برجسته شد. اکنون دیدم که بیشتر از آنچه حس میکردم، شکستهنفس و فروتن است. در واقع، با چراغ خاموش حرکت میکند؛ حرکتی که من دوست دارم. من از هیاهو در کارهای فرهنگی و ادبی خوشم نمیآید. با خودم میگویم، محصولات فرهنگی و ادبی، مثل محصولات پوشاکی و برقی و تکنالوژیکی نیست که راست و دروغ، هزار رنگ و لعاب بچسبانیم و به چشم مردم بزنیم؛ عطری است که خودش ببوید؛ نه آن که آفریننده بگوید.
و اما کمی پیشتر از سیوسومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران (۱۴۰۱) بود که روزی در صفحهی فیسبوک نشر آمو خواندم که دو عنوان کتاب کودکانهاش؛ «باغ کاغذی» و «ناگهان کلاغ» چاپ شدهاند. هنر شاعری؛ آن هم شعر کودکانهشان از این زمان برایم آشکار شد. فرصتی نکردم که تهیه کنم، گذاشتم برای دورهی نمایشگاه که چیزی نمانده بود. دقیقاً یادم نیست چندمین روز نمایشگاه بود که نشر آمو برنامهی جشن امضا و رونمایی کتابهای نوروزی را در غرفهاش گذاشت. فرصت را غنیمت شمردم و همان روز کتابهایش را با امضای خودش گرفتم. در غرفۀ نه متری نشر آمو، در بخش انتشارات عمومی نمایشگاه، دوباره دیدم. کتابهایشان را برایم امضا کرد. همان شب، وقتی به خوابگاه رسیدم، شروع کردم به خواندنشان. بسیار زود تمام کردم؛ چون شعرهای شیرین با زبان صمیمانه داشت و من از خواندنشان لذت میبردم. این کتابها شناختم را بیشتر و بهتر کرد.
شب است و نگاهم
پر از عطر خواب است
شب است و دو پلکم
پر از شعر ناب است
بیا آه! ای خوب
پر از شعر خوابم
بیا آه! ای شعر
پر از شعر نابم
دو پلکم خدایا
به فکر تو خواب است
به فکر تو خوابم
پر از آفتاب است (حسن نوروزی)
نظر بدهید