محبوبه حیدری، آوازخوان و دمبورهنواز، بیش از ۵۰ اثر هنری تولید کرده که بیشتر با لهجهی هزارگی اجرا شده است. او، کارشناسی هنرپیشگی از دانشگاه کابل دارد و پس از پایان درسهای در این دانشگاه، برای دو سال، هنر آوازخوانی و نواختن دمبوره را در بنیاد آقاخان فرا گرفته است. خانم حیدری پس از فروپاشی جمهوری، به ایران مهاجر شده و تا اکنون در آن جا به سر میبرد.
در کودکی تان چه مورد مهمی در پیوند به هنر آوازخوانی وجود دارد؟
من از کودکیام، قراٸت قرآن و نوحهخوانی را بیشتر به یاد میآورم. آن زمان، در مکتب خانگی میرفتم و در کنار فراگرفتن درس مکتب، در گروهها، ترانه و سرود میخواندم؛ «دویی»، بولبی و غزل محلی هزارگی میخواندیم و شوقوشور ویژهای برای این کارها داشتم.
چه گونه توانستید یک گروه هنری بسازید و در آن، به چه چیزها دست یافتید؟
ما گروه هنریای به نام «شمامه» داشتیم که با همکاری استاد وحید قاسمی ایجاد شده بود. این گروه هنری، مربوط دختران هزاره بود و نام آن گرفتهشده از «شهمامه»، یکی از تمثالهای بودای بامیان دارای جنس مؤنث است که ارزش تاریخی فراوانی دارد و نام عامیانهی آن، «شمامه» است. نخستین آهنگی که به همکاری استاد وحید قاسمی، در استدیوی باربد به نام «دویی بولبی» ضبط و از سوی شبکهی جهانی طلوع نشر شد، بازخوانی آهنگ «خدایا بالوپر میدادی ما را» از استاد داوود سرخوش بود که در دو مناسبت؛ یکی در جشن نوروز و دیگری در برنامهی پایانی لیگ برتر افغانستان، در چمن حضوری، در زمان جمهوری اجرا شد. اجرا در چمن پس از هشت سال، نخستین و واپسین آهنگ هزارگی بود که توسط هنرمندان هزاره اجرا میشد. گروه ما (شمامه)، در اعلام نتایج دور دوازدهم برنامهی «ستاره افغان» به حیث مهمان دعوت شد و به مناسبت «روز زن»، آهنگ مادر را اجرا کردیم. پس از آن، آهنگ خواستگاری و مختهی هزارگی در جنشوارهی موسیقی هزارگی اجرا و از تلویزیون ملی نشر شد؛ سپس در جشنوارههای دمبورهی بامیان نیز، شرکت کردیم و اینگونه ادامه داشت.
پیش از دگرگونی اخیر در کشور، زندگی شما چه گونه بود؟
پس از این که از دانشگاه فارغ شدم، دو سال در بنیاد فرهنگی «آقاخان» در بخش آوازخوانی و دمبوره آموزش دیدم و سند فراغت به دست آوردم. از آن جا، به حیث آوازخوان و نوازندهی دمبوره در ریاست تولید موسیقی افغانستان معرفی شده و عضو تولید موسیقی هزارگی شدم. اولین پروژهام، آهنگی به نام «دلبر من» به گونهی زنده اجرا و از تلوزیون ملی به نشر رسید. دیری نگذشت که حکومت جمهوری فروپاشید و امارت در افعانستان حاکم شد.
شما از زندگی همراه با هنر، چه تعریفی دارید؟
هنر، بخشی از زندگی هر فرد است؛ به این معنا که هنر به گونهی مستیقیم و غیرمستقیم در زندگی ما نقش دارد؛ اما در جامعهی ما برای این که شماری از افراد که پیش از این به گونهی آماتور و بدون آگاهی وارد دنیای هنر شده و استفادهی درستی از آن نتوانسته بودند، تصویر نادرستی از هنر را در جامعه بازتاب داده و آن را به عنوان عنصر منفور در ذهن مردم حک کرده بودند. نخستین بار که خودم وارد دنیای هنر شدم، ورود زنان در این بخش، بزرگترین تابو به حساب میآمد و هر دختری، جرأت واردشدن در این عرصه را نداشت. بناً، من سختترین شرایط زندگی را سپری کردم تا معنای واقعی هنر را برای جامعه ارائه کرده و زمینه را برای ورود سایر بانوان مساعد کردم. این گونه بود که بعد از تشکیل گروه شمامه، گروههای مختلف هنری از دختران در جامعه ظهور کردند.
با تمام سختیها و ناملایمتهایی که در زندگی سپری کردم، باز هم زندگی برایم زیبا است؛ چون مبارزهای بود که موفقیت در پایان داشت. به عبارت دیگر، میتوان گفت: زندگی با هنر عالی و زیباست؛ اما در جامعهی ما بسیار دشوار است؛ زیرا اجرایی که در رسانههای دیداری و یا کنسرتها داشتیم، از سوی شبکههای اجتماعی نیز، به نشر میرسید که شماری از مردم که سواد کمی داشتند، تعریف شان از شبکههای اجتماعی این بود که آزاد استند، هر قسم نظر بدهند و توهین و تحقیر را بخشی از نظردادن میدانند.
زیر سایهی حکومت طالبان، چه چیزها را تجربه کردید؟
من چیزی را که سالها در آرزویش بودم، در سختترین شرایط برای رسیدن به آن تلاش کرده بودم و به نمایندگی از زنان هزاره، عضو ریاست موسیقی افغانستان شدم را از دست دادم. تمام زمانی را که تحت حاکمیت طالبان در افعانستان بودم، به گونهی پنهانی در جاهای گوناگون سپری میکردم. همچنان به دلیل این که کارم را از دست داده بودم، با دشواریهای شدید اقتصادی مواجه بودم.
اگر در کشور میماندید، احتمالاً چه چیزی بر سر شما میآمد؟
برایم خبر رسیده بود که نامم در فهرست جمعی دختران فعال قرار دارد و زیر تعقیب طالبان استم؛ به این دلیل، ترس تمام وجودم را در برگرفته بود؛ شبها در خواب کابوس میدیدم و میترسیدم که مبادا خانوادهام، مخصوصاً شوهرم به خاطر من صدمه ببیند. مطمیناً به خاطر دستآوردهای هنری و به گونهی ویژه آهنگهای انقلابیام که برای بیداری مردمم خوانده بودم، ماندن برایم خطرآفرین میبود.
این دگرگونی، چه چیزها را از شما گرفت؟
متأسفانه در این دگرگونی، برنامههای هنری، پروژههای هنری و رسانهای و همه پلانها و اهدافی که برای جامعهی هنر و فرهنگ هزاره داشتم، از ما گرفته شد.
اگر همان گونه ادامه مییافت، وضعیت شما و دیگر اهالی هنر، چه گونه میبود؟
هنرمندان زن هزاره و موسیقی هزارگی در افغانستان، جدیداً جایگاه خود را پیدا کرده بود. هنر و موسیقی در جامعه به خصوص برای زن هزاره، جرم به حساب میآمد؛ مثال آن آبی میرزا که به جرم آوازخوانی، مورد ستم قرار گرفت و با افتخار گفته میتوانم که بعد از او، اولین بانویی بودم، بدون این که از کشورهای همسایه یا کشور دوم، در افغانستان برای مدت کوتاه برای هنرنمایی آمده بوده باشم؛ از همین خاک برخاسته و جرأت کردم در عرصهی هنر پا بگذارم. به کارم ادامه دادم و سرنوشت آبی میرزا را تجربه کردم؛ اما تسلیم نشدم. بهترین دوران کودکیام را با توهین و تحقیر سپری کردم؛ زمانی که تازه به هنر رو آورده بودم، اشخاصی که توهین و تحقیر میکردند، بعد از ده و یازده سال مبارزه، برایم احترام قایل بودند؛ چون بعد از دوازده سال، توانستم از طریق کارکردهایم، معنای واقعی هنر را برای آنها بیان کرده و برای دیگر بانوان هزاره، زمینه را فراهم کنم. همچنان به دلیل تصور و دیدگاه منفی مردم نسبت به دمبوره، هیچ دختری، جرأت نواختن آن را نداشت؛ اما، من اولین آهنگم را با دمبوره در شبکههای اجتماعی نشر کردم.
چند سال بعد از نشر آهنگم، کم کم دختران با دمبوره در شبکهها اجتماعی ظاهر شدند.
غربت را چه گونه یافتید؟
آشکار است که سختترین نوع زندگی، در غربت امکانپذیر است و من هم برای نجات آرزوها و اهدافی که برای خود و مردمم داشتم، مجبور به ترک وطن شدم و برای فعلاً بلاتکلیف به زندگی ادامه میدهم.
اکنون، چه دورنمایی را برای هنر در افغانستان تصور میکنید؟
اگر شرایط افغانستان، همین طور ادامه پیدا کند، ممکن است هنر از جامعه برداشته شود. واقعاً که نمیشود در این وضع، هیچ امیدی برای فردای هنر و هنرمند دید.
نظر بدهید