اسلایدر حقوق بشر زنان

زنان و طالبان

 

سیرت فرمان

با نقص‌ها و نارسایی‌های زیادی که رژیم طالبان دارد، آن چه پیوسته در باره‌ی رویه‌ی این گروه بحث‌برانگیز بوده،‌ روی‌کرد این گروه در برابر زنان است؛ اما چرا؟ آیا طالبان، همان اندازه که در برابر زنان، ارتجاعی و هم‌راه با بلاهت رفتار می‌کنند، در برابر هر پدیده­ و مسئله­‌ی اجتماعی دیگری این گونه نیستند؟ چه چیزی، مسئله و اهمیت زنان را در مبارزه با رژیم طالبان، مهم و حیاتی می­‌کند؟‌

طالبان و زنان، ماجراها دارند. این گروه در نخستین دور حاکمیت خود در افغانستان، در برابر زنان توحشی را به نمایش گذاشت که قبل از آن­‌ها، هیچ گروهی چنین نکرده است؛ البته پس از پایان دور نخست حاکمیت طالبان، آن‌ها، بارها این توحش را تکرار کردند. تصویر زن برقع‌­پوشی که در برابر دید همگان، در میانه‌ی یک استدیوم ورزشی توسط مردی مقتدری با ریش‌‌های بلند، گلوله­‌باران می­‌شود، تصویری است که نشانه­‌شناسی و واکاوی ­مظاهر آن، حرف بسیاری از تاریخ تبعیض در این جغرافیا دارد؛ اما گذشته از جزئیات گویا، آن تصویر پیام روشن دیگری نیز دارد و آن این که قدرت‌مندترین دشمن طالبان، نه جبهه­‌ی مقاومت یا ناتو، بل گردانندگان هر خانه­‌ای در این جامعه؛ یعنی زنان استند؛ دشمنی که پس از برچیده‌شدن بساط طالبان در دور نخست، مورد حمایت جامعه­‌ی جهانی و جمهوری نوپا قرار گرفت؛ حتا وزارتی نیز، برای رسیدگی به امور مربوط به آن‌ها گشایش یافت -وزارتی که طالبان پس از بازگشت به قدرت، در حرکت نمادین بسیار قابل درکی، آن را به وزارت امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر تغییر دادند- و این حمایت و رسیدگی، باعث رشد و ظهور چهره‌های درخشانی در میان زنان افغانستان و پرورش نسلی‌ «روشن­تر» از نسل­‌های پیشین شد. این قدرت­یابی زنان، در میان طالبان و هم­رستگان فکری آن‌ها، عقده­ای در این گروه برابر زنان خلق کرد؛ عقده­ای که بازتابیدگی آن را در بازگشت صددرصد «مردانه­‌ی» آن‌ها به روشنی می‌­توان دید؛ در کابینه‌­ای که زن جایگاهی در آن ندارد و در غیرعقلانی­‌ترین حرکت این قرن؛ بستن درهای مکتب‌ها بر روی دختران. این کنش به اندازه‌ای ارتجاعی و غیرعقلانی است که مانند آن را در هیچ جای جهان نمی­‌توان یافت، کنشی که حتا در قالب همان گفتمان ارتجاعی دینی نیز، جواز و مشروعیت اخلاقی و عقلانی ندارد و باعث سروصدای کسانی از درون همین گفتمان دینی نیز شده است. این کنش را هیچ نمی‌­توان دانست جز قدرت­‌نمایی عریان، جز به رخ کشیدن بازگشتی پیروزمند؛ بازگشتی که در آن زن دوباره به پستو رانده شد؛ به همان جایی که از نگاه طالبان، جایگاه شایسته­‌ی آنان است؛ رفتن به پستو، خدمت و فرمان­بری و آری­گویی به مرد و به‌دنیاآوردن «مجاهد»‌؛ جنگ‌جوی بی­‌رحمی که در کشتن زندیق و مشرک، تردیدی به دل راه نمی­‌دهد و اندیشه­‌ی ناب محمدی را به آفاقی دورتر می‌­گسترد. این­ دستور ظهور و فعلیت­‌یابی همین ایده، یا دقیق‌­تر، همین عقده است؛ عقده­‌ی کسانی که می­‌دانند که هر زن، برای آن­ها یک دشمن است، هر دختری که آن‌ها از مکتب رفتن بازداشته اند، فردا در قصه‌­هایی که به فرزندانش خواهد گفت، طالب را به همان صفت‌های بایسته‌­اش یاد خواهد کرد؛‌ دژخیم، وحشی، کثیف…

اهمیت سلبی مسئله‌­ی زن در برابر رژیم طالبان، این است که زن، کلید ساکت‌کردن فریادهای گوش‌­خراش سخن­گویان و نمایندگان طالبان و فکر طالبانی است. مسئله­‌ی زن نه مهم، بل که مهم­ترین است از این رو که دست طالب را رو می­‌کند. پرده­‌ی عصمت آن را به بهترین صورتی می‌­دراند. مسئله­‌ی زنان دقیقاً جایی است که گفتمان طالبانی نابسندگی خودش را رو می­‌کند، تن به آشکارگی این حقیقت می­‌دهد که پاسخ‌گوی مسائل جامعه­‌ی انسانی امروز نیست. مسئله‌­ی زنان با مسائلی چون توسعه و تحصیل و تکنالوژی فرق دارد، ایدیولوژی که یکی از صفت‌های ثابتش، کذب است و حتا در ­صورت­بندی­‌های نظری نخستین خود، به عنوان «آگاهی کاذب» تعریف شده که یکی از کارکردهای دایمی‌­اش، دروغ­گویی و لاپوشانی، بزک کردن صورت وضعیت حاکم و عادی­‌سازی ((Naturalization است.

طالبان همیشه می‌­توانند از پشت تربیون­‌ها، بگویند که با توسعه و تکنالوژی مخالفتی ندارند و با این پدیده­‌ها برخوردی ایدیولوژیک کنند؛‌ ولی این گزینه را در مسئله زنان ندارن؛ زیرا ناکارآمدی روی‌کرد آنان برابر زنان، بسیار رسواتر از آن است که با دروغ­‌های ایدیولوژیک مرفوع شود. آن‌ها در سطح زبان از روی ناچاری، با تحصیل زنان موافقت می­‌کنند؛ اما گفتمان­ آن­ها چنین چیزی را در عمل اجازه نمی­‌دهد. این گفتمان و نیروهای برسازنده­ی آن- مثلن ملاهای متنفذ- بسیار مرتجع‌­تر و سفیه­‌تر از آنند که بخواهند پاسخ و روی‌کردی عقلانی و یا حتا ایدیولوژیک برای مسئله‌­ی زنان پیدا کنند، روی‌کردی که دست­­کم بتوانند در برابر جهان از منطق و استدلالی- هر قدر هم که مغلوط- در پس آن دفاع کنند. ­­همین شکاف حرف و عمل در طالبان، به خوبی نشان­گر این است که این ردا به تنِ کل جامعه نمی­‌آید و از پوشش و دربرگیری همه‌ی جامعه عاجز است. در کورترین نقطه­‌ی قرائت طالبان، همین مسئله‌­ی زن است. این توصیف را دقیق‌­ترین صورتِ نسبت مسئله­‌ی زنان با رژیم طالبان می‌­دانم. مسئله­‌ی زنان، پاشنه­‌ی آشیل رژیم است؛ زخم ناسور این پیکر آفت‌­زده.

از اهمیت سلبی زنان حرکت می­‌کنیم و به اهمیت ایجابی این مسئله در رویارویی با رژیم مستبد طالبان، می­‌رسیم. مسئله این­جا است که جامعه‌­ای که طالبان مولد و موجد آن استند، مازادهای بسیاری دارد؛ اما مهم­ترین این مازادها زنان استند. زنان در جامعه‌­ای که طالبان خلق می­‌کنند، جایی ندارند؛‌ اصولاً وجود آن­‌ها به عنوان «سوژه‌­ی اندیشنده­»،‌ رسمیت ندارد و هویت آن‌ها در نسبتی که با مردان دارند، تعریف می‌شود؛ در مادرکسی‌بودن، در خواهر‌کسی‌بودن، در همسر‌کسی‌بودن و نه در «کسی» بودن. البته این نگاه میان همه‌ گروه­‌های اسلام­‌گرا مشترک است و ریشه در همان استوره­‌ای آفرینش دارد که در آن خدا، حوا را از دنده­‌ی چاپ آدم خلق کرد. در نتیجه، مرد اصل است و زن فرع. این نگاه کمال زن را در آسوده‌کردن مرد و مهیاکردن لذت و آرامش برای او می‌­بیند. این نگاهی که زن را انسان مستقلی نمی‌­شمارد و تنها در صورتی زن را انسان می‌­انگارد که با انسان مستقل و کاملی یعنی یک مرد، نسبتی داشته باشد؛ چنان که ذبیح‌الله مجاهد، سخن­گوی طالبان، در نشست خبری‌ای تأکید کرده بود که زن بدون محرم شرعی، نمی­‌تواند سفر کند. می­‌خواهد وجود زن را منکر شود و تا جای امکان، زنان را از ساحت اجتماع حذف کند؛ کاری که زن را بدل به گسترده‌­ترین مازاد این جامعه و به دنبال آن، بزر­گ­ترین دشمن این صورت از مناسبات در اجتماع می­‌کند. در واقع، به زبان هگلی، می‌­توان گفت که زنان جزئیتی استند که کلیتی به اسم طالبان،‌ توان هضم، جذب و درونی‌کردنش را ندارد. این لقمه بسیار فربه­‌تر از آن است که از گلوی تنگ و تارِ‌ گفتمان طالبانی فرو برود. در نتیجه این جزئیات حل‌ناشده، بدل می­‌شود به برابرایستای این کلیت، بدیهیات آن را به چالش می­‌کشد و چرخیدن این چرخ را مختل می‌­کند. از آن ­جا که کلیت، توانایی درونی‌کردن این جزء را در صورت ابتدایی آن نداشته است، با قدرت­‌گیری و انبوه‌شدنش نیز نمی‌­تواند هماوردی کند. این جزئیات آن­قدر انبوه، گسترده‌­تر و فراگیر می­‌شود که نهایتن ماهیت کلیت را دگرگون خواهد کرد، کلیت را به گونه­‌ای اصلاح خواهد کرد که با تعارض‌های درونی خویش، سازگار شود و دگر دست­کم مازادی به این بزرگی و انبوهی نداشته باشد.

در یک کلام، مسئله­‌ی زنان، کلید شکاف بن­بست سیاسی افغانستان است. در همان روزهایی که هیچ جناح از جناح­‌های لاف­کیش و مدعی در کابل، کاری برابر طالبان نتوانستند، زنان هیبت و هیمنه­‌ی طالبان را با حضور در خیابان­‌ها به سخره گرفته بودند و حاضر بودند، برای زندگی بمیرند. جنبش زنان، نخستین نطفه‌­ بهینه‌ی گسترده‌­ای است به نام سوژگی سیاسی.