صغرا عطایی
حالا دیگر کاملا آشکار شده خوشخیالیهایی که امیدوار به تغییر نگرش طالبان بودند، رویاهای کاذب و بیتعبیری هستند که هیچ گاه لباس واقعیت در بر نخواهند کرد. از همان آغاز، آغازِ پروسهی تحویلدهی افغانستان در دوحه، بسیاری از فعالین حقوق بشر و کنشگران عرصهی حقوق زن تاکید کردند که نگاه طالب به مقولهی حقوق زنان، نگاهی ایدئولوژیک و بنیادگرا است و در چنین نگاهی، تغییر نسبت به حقوق زنان نمیتواند به گونهای بنیادی رخ دهد. فریاد زدند که نباید فریب لبخندهای دیپلماتیک نمایندگان این گروه در کنفرانسهای خبری را خورد، اما دریغ که گوش شنوایی وجود نداشت. و شد آن چه که میبینید.
آنها از زمانی که بر رخش بیلجام قدرت سوار شدند، بیمحابا بر حقوق و آزادیهای فردی شهروندان تاختند و بیش از همه، بر حقوق و آزادیهای زنان. دختران را از رفتن به مدرسه منع کردند، دانشگاهها را بر مبنای جنسیت تفکیک کردند، مسافرت را بر زنان ممنوع کردند، حضور آنها در اماکن عمومی را بدون داشتن آن چه خود حجاب کامل میپندارند، ممنوع کردند و به تازگی، به رسانهها ابلاغ کردهاند که مجریان زن در برنامههای تلوزیونی باید روبند بزنند. واضح است که این پالیسی از اساس با حضور زنان در عرصههای عمومی مشکل دارد و بحث بر سر نحوه و چگونگی این حضور نیست. روشن است که آنها حضور زنان در سرکها، ادارات، دانشگاهها و رسانهها و … برنمیتابند و آن قدر بر این زنجیرهی نامبارک اِعمال محدودیت ادامه میدهند تا دیگر زنان قادر به بیرون آمدن از کنج مطبخ خانهها نباشند.
زنان به مثابهی سرمایهی انسانی
این در حالیست که در طول این بیست سال، زنان این مرز و بوم از همان روزنههای اندکی که به روی آنها گشوده شده بود، کمال استفاده را بردند و اراده و توان خود برای سهم گرفتن در روند توسعه و پیشرفت کشور را به خوبی نشان دادند. این هم در واقع یک تاکتیکِ فریبکارانهی زنستیز در افغانستان بوده که تمام ارادهی زنان به حضور و مشارکت در عرصههای عمومی و تمام دستاوردهای این حضور را به چند نفر عزیز کردهو دردانهی درباری و مناسبات ارباب قدرت با این نازدانههای سیاسی در شبکههای فساد منحصر و خلاصه میکنند و بر دستاوردهای حضور زنان مستقل، با عزت و سختکوش در عرصههای عمومی چشم میبندند. در تمام این بیست سال، زنان و دختران بسیاری علی رغم تمام محدودیتها و دشواریها، با همهی موانع جنگیدند و فقط بر اساس نیروی عزم و اراده و بر بنیاد شایستگی و صلاحیت، و البته در چارچوب آزادیها و حقوقی که قانون در اختیار آنها قرار داده بود، در مسیر آباد کردن این کشور، همچون برادران خویش خشت بر روی خشتِ وطن نهادند. دخترانی که در رقابت کانکور نفر اول میشدند، صرفا با تکیه بر اراده و عزم و توانایی خود به این جایگاه میرسیدند و آمادگی خود را برای همراهی در قافلهی عمران و توسعهی کشور آشکارا نشان میدادند. زنانی که بورسیههای بین المللی را در رقابتهای شفاف کسب میکردند، تنها آبرو و اعتبار بین المللی این کشور را اضافه نمیکردند، بلکه سرمایهی انسانی وطن را در مسیر توسعه و پیشرفت افزایش میدادند. افزایش سهم زنان در تحصیلات عالی، نه تحفهای رایگان و ناسزاوار برای زنان، بلکه حاصل تلاش و کوشش خود زنان و البته باز بودن فرصتها به روی آنها بود. زنانی که کار میکردند و خانوادهای را نان میدادند، بندهی عزت خود بودند و این عزت را از هیچ صاحب منصبی گدایی نکردند و شرافت خود را در هیچ درباری، نیالودند. آنها نشان دادند که اگر کشور، کشور باشد و قوانین فرصتساز باشند و نه فرصتسوز و اگر فقط محدودیتهای ناروای ساختاری و قانونی از پیش روی آنها برداشته شود، میتوانند شانه به شانهی مردان در ساختن وطن خود سهم بگیرند و حتی در سطح بینالمللی، چشمنوازتر و غرورآفرینتر از مردان بدرخشند و جوایز بین المللی کسب کنند. از این چشمانداز، یعنی از چشم انداز توسعه و نه از زاویهای حقوقی، حضور زنان در عرصههای عمومی سرمایهها و امکانات یک کشور را در مسیر توسعه افزایش میدهد؛ چرا که با باز کردن ساختارهای محدود کننده و ناروا، امکان حضور و مشارکت تمامی شهروندان، اعم از زن و مرد را در توسعه و رونق کشور فراهم میسازد. حضور زنان در عرصههای عمومی یک حق انسانی است (نگاه حقوقی)، ولی مهمتر از آن، چنین حضوری مقدمه و زمینهساز مضاعف شدن نیروها، توانمندیها و انگیزهها برای ساختن و آباد کردن کشور است (نگاه توسعهای).
قدرتِ ساختن و قدرتِ سرکوب
و حال سوال این است که چرا چنین ظرفیتی از سوی حاکمان جدید نادیده انگاشته میشود و آن همه استعداد و انگیزه در زیر انبوهی از احکام قرون وسطایی دفن میگردد؟ پاسخ در نوع نگاه به مقولهی قدرت نهفته است. امروزه قدرت سیاسی، قدرتی مدیریت کننده است که کارکرد آن، هماهنگ کردن، انسجام بخشیدن و بسیج کردن توانمندیهای جامعه در مسیر پیشرفت و تحول است. بیشک در چنین نگاهی تمامی ظرفیتهای انسانی به مثابهی سرمایهای جایگزینناپذیر تلقی میشوند که بایستی زمینههای ظهور و استفاده از این سرمایه توسط مدیران جامعه فراهم شود. اما نگاه دیگری نیز به قدرت وجود دارد که دغدغهی حاکمان در چنین نظامی، نه ساختن، آباد کردن، پرورش استعدادها و برانگیختن انگیزهها، بلکه کنترل کردن و سرکوب است. قدرت ذات مشارکتی و مدیریتی ندارد، بلکه نوعی سلطهی گروهی و غنیمتی قبیلهای است که دیگران میخواهند آن را بربایند. حاکمیت در این نگاه ساختن و آباد کردن نیست، مهار کردن، منقاد کردن، به اطاعت وادار ساختن و کنترل کردن است. اگر در نگاه نخست، توانایی شهروندان مورد رغبت هیات حاکمه است و ارباب دولت برای آن مقدمهچینی و برنامهسازی میکنند، در این نگاه توانایی شهروندان خطرساز است و چالشآفرین. وقتی نگاه حاکمیت این چنین باشد، شهروند، زن باشد یا مرد، تبدیل به سوژهای میشود که باید کنترل و مهار شود و نه آن که استعدادهای او کشف شود، پرورش یابد و از او خواسته شود تا در روند ساختن و آباد کردن کشور سهم بگیرد. حضور زنان در این نگاه، فرصت نیست، مساله، چالش و تهدید است و زن به موجودی خطرناک و چالشبرانگیز تبدیل میشود که میتواند مطلقالعنانیِ قدرت و یکهتازیِ استبداد را به چالش بکشد. ذات تمام احکام و دستوراتی که از این نظام تاکنون صادر شده، جملگی در یک چیز مشترک است و آن تلاش برای کنترل کردن و مهار کردن است و نه مدیریت کردن و سوق دادن.
زن افغان، همین موجود به ظاهر ناتوان و ضعیف که نه همچون دختران کوبانی سلاح و یونیفرم نظامی به تن دارد، با نفس حضور آگاهانه، دادخواهانه و معترض خود در سرکها و در برابر طالبی که تا به دندان مسلح است، تبدیل به چالشی میشود که این هیبت مردانه را به ریشخند میگیرد. حضور زنان در چنین عرصههایی، آسانتر، واضحتر و عریانتر از هر ابزار دیگری، دروغین بودن مشروعیت این هیمنهی قرونوسطایی را بر آفتاب میکند. در این بیست سال، طالب در میدانهای نبرد سلب مشروعیت نگردید، که اگر میگردید، این چنین بر مقدرات کشور حاکم نمیشد. در طول این ۹ ماه حاکمیت طالب، تمامی آنانی که چوکیها و امتیازات خود را بر باد رفته دیدند و روانهی کشورهای خارجی شدند، نتوانستهاند روایتی از عدم مشروعیت طالب ارائه کنند. کشتن و از جنازه پشته ساختن، در پنجشیر و اندارب و تخار و بدخشان و در سنگرهای نبرد، میتواند که سلطهی طالب را مستحکمتر کند. زنانی را که حق میخواهند اما، به قنداق تفنگ نواختن و آنان را به بند کشیدن، حاصلی جز رسوایی و ریشخند ندارد برای این مردانگیِ پوشالی و پنهان شده در پس دستار و ریش و تفنگ. به راستی این مردانگی بیسواد و وحشی که تفنگ نیز به دست دارد، چه میتواند بگوید با زنی که درس خوانده، داکتر است، اینجینر است، حقوق خوانده، مدیریت میداند، اقتصاد میفهمد و …
راه حل آسان، پاک کردن صورت مساله است و این چنین است که شریعت، مستمسکی میشود برای به بند کشیدن و محبوس کردن. آنان که در کتاب و سنت به دنبال فهم بنیادهای این پالیسی زنستیز میگردند، بیهوده عمر تلف میکنند. ریشه و بنیاد این زنستیزی چیزی جز میل به سرکوب و کنترل نیست و گرنه، نه افغانستان اولین و تنها کشور مسلمان در جهان است و نه زنان این سرزمین، پیش از سیطرهی طالبان، کافر بودهاند و نامسلمان. اصل و جوهرهی این پالیسی، تحکیم همان نظام سلسله مراتبی پدرسالارانهی قبیلهای و مبتنی بر ناتوانسازی و ناتوان نگاه داشتن زنان به منظور استمرار انقیاد آنها است.
نظر بدهید