اسلایدر اقلیت‌های قومی

آموزه‌های فاجعه دهمزنگ و بازپروری جنبش روشنایی

 

اشاره: تحلیل «آموزه‌های فاجعه دهمزنگ و بازپروری جنبش روشنایی» در چهلمین روز حادثه‌ی دهمزنگ در دوم اسد نوشته شده بود. از آنجایی که هنوز این تحلیل عمیق و علمی دکتر واعظی تازه‌گی دارد، اما هفته نامه جاده ابریشم باز نشر کرده تا یک‌بار دیگر مخاطبین این رسانه به پرسش‌های جدی و راه‌حل‌های اساسی آن بی‌پردازد.
چهل روز از حادثه‌ی جان‌سوز میدان دهمزنگ گذشت. بزرگی و تکانه‌های روانی ـ اجتماعی و تأثیرات سیاسی ـ فرهنگی این فاجعه رُخِ دیگری از دگردیسی ذهنی ـ رفتاری را نمایان ساخت. آنچه این رخ را طی این مدت عیان‌تر ساخت مفاهیم، نمادها و باورهایی بود که مشخصاً بر سه عنصر اساسی استوار گردیده است. این سه عنصر را می‌توان بر مبنای حجم و کارکرد تئوریک ـ عملی آن تعریف و تشخیص نمود: ۱٫ نخبه کشی هدفمند ۲٫ گسیختگی سیاسی ۳٫ شکاف‌های فعال اجتماعی آنچه بنام «جنبش روشنایی» موسوم شد، آغاز یک جریان سیاسی ـ اجتماعی بر محور یک مطالبه‌ی شهروندی مشخص، تعریف‌شده و محدود بود. بر همین اساس، برپایی تظاهرات گسترده و فاخر اول، هم قدرت اجتماعی مانور مدنی را به زیباترین و آراسته‌ترین شکل اثبات نمود، هم‌ظرفیت مدیریتی و توان بسیج و هم سویی سیاسی تمام نیروهای فعال و مؤثر جامعه‌ی هزاره را به نمایش گذاشت. در آستانه‌ی برپایی تظاهرات دوم اما، کلیت مدیریتی و تمامیت سیاسی جنبش با گسستی آشکار و دوگانگی تمام‌عیار مواجه گردید. گروهی از سیاست‌مداران پر سابقه راهِ خویش را جدا ساختند و گروهی از سیاست‌مداران کم پیشینه، بر هرم تصمیم‌گیری باقی ماندند. شاید برای تعریف این وضعیت بتوان با تکیه‌بر شرایط عینی و داده‌های مطالعاتی، عناصر و دلایل متنوعی از قبیل شکاف بین نسلی، اصطکاک منافع، تعریف‌های مختلف از راه‌های رسیدن به هدف، الگوهای متفاوت سیاست ورزی، خاستگاه‌های نامتقارن فکری و ده‌ها عامل دیگر را توضیح داد، اما آنچه از این رخ داد می‌توان به‌طور حتم نتیجه گرفت این است که این حادثه در حال حاضر کنش گران سیاسی ما را با چالش‌های بنیادی و گسست‌های ساختاری مواجه کرده است. قضاوت ارزشی در جهت مثبت یا منفی بودن این روند، گمراه‌کننده است، اما آنچه شایسته‌ی توجه و درخور تأمل می‌باشد را می‌توان بر سه محور بازنمایی نمود: الف) روند تفاوت و اختلاف در امر سیاسی، یک فرایند ناگزیر و مبتنی بر اقتضائات زمانی و واقعیت‌های سیاسی می‌باشد. ب) عناصری مانند مرور زمان، رشد آگاهی، تغییر شرایط زندگی و پدیدار شدن دگردیسی‌های ذهنی، موجب جابجایی نقش‌های سیاسی و تغییر نهادهای سیاسی و گردش نخبگان می‌گردد. ج) پلورالیزم سیاسی و پویایی فرایند دگرگونی‌های اجتماعی و نسلی ایجاب می‌کند که تمامی نیروهای سیاسی بتوانند بدون در نظر داشتن سن و جنس و گرایش فکری و سابقه و دیدگاه سیاسی، در امر سیاست و نیز در فرایند معطوف به منافع جمعی و مطالبات سیاسی جامعه سهم و حضورداشته باشند. فاجعه‌ی دوم اسد عناصر تازه‌ای از صورت‌بندی-های سیاسی و کنش‌های گروهی را پدیدار ساخت. این صورت‌بندی‌های سیاسی علاوه بر دلایل عینی و ذهنی و فرهنگی پرشمار، عمدتاً از شرایط و شوک حادی بود که هیچ‌کدام از نیروهای کنشگر، آمادگی ذهنی و محاسبه‌ی عینی رویارویی با پیامدها و اثرات چنین رخدادی را تعریف و تأمل نکرده بودند. هر دو نیروی موافق و مخالف، توضیح روشنی بر مبانی تصمیم‌گیری‌های سیاسی و جدایی‌های گروهی خود نداشتند. همین سهل‌انگاری و حتا بی‌مبالاتی، بستری فراهم نمود که پس از فاجعه‌ی دوم اسد، مبلغان و هواداران و هم‌پیمانان هردو طرف با رویکردهای نسنجیده، احساسی، فرافکنانه و عجولانه به اتهام زنی و ملامت هم دیگر و نیز تلاش برای برائت ذمه‌ی خویش نسبت به حادثه واکنش نشان دهند. به‌هیچ‌وجه منصفانه، راهگشا و نتیجه‌بخش نیست که بجای پی گیری اهداف جنبش، تمرکز بر مطالبات دادخواهانه از حکومت و شناخت و رویارویی با دشمنان اصلی، گناه اصلی این فاجعه را به گردن تصمیم‌گیری‌های هردو گروه بیندازیم. اما عقلانی، ضروری و پندآموز است که هر دو گروه را مورد پرسش و سنجش قرار دهیم که تقابل آن‌ها با همدیگر و جدایی مسیر سیاسی آن‌ها از هم در حساس‌ترین مرحله، موجبات تردید در بنیاد همبستگی سیاسی، تضعیف روحیه‌ی جمعی و تنزیل جایگاه و قدرت چانه‌زنی جامعه‌ی هزاره را در برابر حاکمان سیاسی و حکومت موجود فراهم آوردند. مجموعه‌ی این عوامل به جریان نخبه کشی هدفمند، گسیختگی سیاسی و شکاف‌های فعال اجتماعی مجال بیشتری داد. نخبه کشی، جریان سیاسی و انگیزه‌ی مذهبی ـ قومی هدفمندی را به‌عنوان یک الگوی استراتژیک پدید آورده که می‌تواند خط مداوم تروریست‌های داخلی و خارجی و حلقات افراط‌گرا و متصلب سیاسی ـ مذهبی را ایده‌ی سیستماتیک و ساختاری بدهد تا به کشتار مداوم و حذف و ترور برنامه‌ریزی‌شده‌ی نخبگان ما اقدام کنند. خیلی خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه است که همگانی شدن بدگویی و بدخواهی نسبت به رهبران سنتی و یا تلاش برای تضعیف جایگاه و حرمت اجتماعی آن‌ها را به معنی پیروزی جبهه‌ی ترقی خواهان، افزایش اقتدار روشنفکران، ظهور و تحکیم رهبران جوان و مستلزم تلطیف جریان سیاست و یا برداشتن موانع پیشرفت اجتماعی بدانیم. همچنین دور از منطق و عقل سنجش‌گر است که مجرای تغییر و تکامل پروسه-ی گردش نخبگان و مسیر جایگزینی طبیعی و ظهور رهبران جدید را در تعامل اجتماعی و در بستر تحولات سیاسی و زمانی، یکسره کتمان نماییم. واقعیت امروز و جاری جامعه‌ی هزاره و افغانستان این است که مصرف نیرو و ظرفیت‌های فکری، تبلیغاتی و سیاسی برای نفی و حذف نیروهای سیاسی سنتی و یا جلوگیری از رشد و ظهور نیروهای جدید، جز آن‌که در درازمدت، به گسیختگی قدرت، امکان، ظرفیت و تمامیت سیاسی جامعه‌ی هزاره منجر گردد، نتیجه‌ی عینی و مطلوب دیگری در پی نخواهد داشت. بل که حتا این گسیختگی می‌تواند به معنای محرومیت هزاره‌ها از قدرت تأثیرگذاری، انسجام ساختاری و تضعیف نهاد سیاسی و بنیاد اقتدار اجتماعی ـ مدنی آن‌ها تحول پیدا کند. بروز شکاف‌های فعال اجتماعی ناشی از صف‌بندی‌های گروهی ـ سیاسی، چنانچه مبتنی بر احساسات عوامانه و فراگیر شدن قضاوت‌ها و موضع‌گیری‌های نا خردورزانه، سمت گرایانه، فرقه‌گرایانه، حرمت شکنانه و نظم گریزانه باشد، می‌تواند فرایند عقلانی و طبیعی رشد اجتماعی، بینش سیاسی و تغییرات نظام‌مند فرهنگی ـ فکری جامعه را دچار اختلال و انقباض نموده و افکار جامعه و الگوی رفتاری جوانان را به سمت تضادهای فزاینده، پریشانی‌های فرو کاهنده و چالش‌های مداوم سوق دهد. بنابراین، آنچه از شهادت ده‌ها جوان در دوم اسد می‌توان آموخت این است که حرکتی بنام «جنبش روشنایی» می‌تواند یک مبدأ تاریخی در روند جنبش‌های عدالت‌خواهانه و شهروندمحور باشد که با مبارزه‌ی مدنی ـ شهروندی مسیر تاریخ سیاسی، خطوط مطالبات شهروندی و شیوه‌ی رفتارهای مدنی را به‌عنوان یک انتخاب آگاهانه، عقلانی و کم‌هزینه برای تغییر و دگرگونی و رسیدن به حقوق اساسی، رایج و همگانی سازد. درک ما باید از هزینه‌ی سنگین جنبش روشنایی بر یک جمع‌بندی عینی، واقع‌بینانه و راهگشا باشد تا به‌مثابه یک خط استراتژیک و به‌عنوان یک فرایند نظم آفرین، نهادمند، اخلاقی، عقلانی و ارزش‌مدار، تبدیل به سیرت اجتماعی و بصیرت سیاسی جامعه و نسل جویای تغییر گردد. پس از چهل روز اندوه و آشفته گفتاری و پریشان رفتاری، اکنون زمان بازبینی، بازسنجی و بازسازی مجدد نیرو، فکر، منطق، توان و تصمیم ما برای ادامه‌ی مؤثر و مداوم اهداف و مطالبات اجتماعی ـ مدنی می‌باشد. آنچه عجالتاً می‌توان به‌عنوان یک آموزه از بررسی و بازآموزی فاجعه دوم اسد مورد تأمل و تدبر و تفکر قرارداد این است که: ۱٫ استوار کردن یک حرکت دادخواهانه و یا ایجاد یک جریان سیال سیاسی ـ اجتماعی بر مفهوم «خط قرمز»، ناگزیر مسیر حرکت را با تنگناها و تصلب‌های رفتاری، گفتاری و مانورهای سیاسی محدودی مواجه خواهد ساخت. ۲٫ انسداد مسیر گفتگو و چانه‌زنی، هم در مواجهه با حکومت و هم در برابر مخالفان داخلی و دوستان پیرامونی‌مان، توان سیاسی، ظرفیت تأثیرگذاری، منطق چانه‌زنی و استدلال و استحکام بنیادهای اعتبار و اعتماد اجتماعی ما را به‌شدت محدود و مخدوش می‌سازد. ۳٫ حیثیتی نمودن یک مطالبه‌ی سیال سیاسی، شعاع گفتمان پویا و منعطف و حوزه‌ی مانورهای گفتاری و شعاری و رفتاری‌مان را به امری مقدس، رازآلود، ایدئولوژیک و تعامل ناپذیر تبدیل نموده و عملاً ضریب شکست و گسست را بالا می‌برد. در صورت شکست، درجه‌ی روحیه‌ی جمعی و هویت سیاسی و حیثیت اجتماعی ما را به‌شدت تضعیف و تحقیر می‌کند. ۴٫ در هر حرکت اجتماعی، ایجاد موج سازی و تکیه‌بر بسیج احساسات در مراحل نخستین، امری ضروری است، اما مبتنی ساختن اهداف اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی در درازمدت، صرفاً بر بال احساسات عمومی و پندارهای عوامانه، امری خطرناک و گمراه-کننده ای می‌باشد. تداوم یک حرکت بنیادین می‌باید بر الگوی معرفت و سنجش و گسترش آگاهی جمعی و ارزش‌های اخلاقی باشد تا بتواند ضمانت، اصالت و حقانیت یک جنبش و اهداف انسانی را تحقق بخشد. ۵٫ محدود کردن یک جنبش و محصور نمودن اهداف قربانیان یک حرکت دادخواهانه به یک خواست محدود و کوتاه برد، عمر بیداری اجتماعی و ظرفیت روح جنبش گری و دادخواهی شهروندان را تاریخ-دار و مقطعی و بی‌دوام می‌سازد. جامعه‌ی ما به دلیل در پیش رو داشتن راهِ طولانی مبارزه‌ی شهروندی و دادخواهانه، نیازمند تعریف و تدوین اهداف بلندمدت، انسانی و ارزش‌مدارانه ی ملی ـ سکولار می‌باشد که از مسیر جنبش‌های سیال و مداوم و مبارزات مدنی مقاوم عبور می‌کند. ۶٫ به رسمیت شناختن تفاوت-ها و صف‌بندی‌های سیاسی ـ جریانی در جامعه و در بستر جنبش‌های اجتماعی، فرایند توان سیاسی، شکیبایی فکری، پویایی اجتماعی و ظرفیت مدیریتی حرکت‌های هدف محور را افزایش می‌دهد. رشد اخلاق سیاسی، به غنای فرهنگ سیاسی کمک می‌کند. تلطیف روند جامعه‌پذیری سیاسی جوانان، ظرفیت، سلاست و توسعه‌ی فرهنگ سیاسی را فربه‌تر می‌کند. رواج ادبیات توهین و تحقیر و تهمت هم به مخدوش شدن فرهنگ سیاسی جامعه منجر می‌شود و هم مجرای تعامل، تکثر و تعادل را میان نیروهای متنوع و متفاوت سیاسی می‌بندد و درنتیجه، شریان فرهنگ سیاسی و همساز گری مثبت گروه-ها و عناصر مختلف جامعه‌ی سیاسی را در راستای منافع مشترک، محدود و بل که مسدود می‌سازد.

در مورد نویسنده

حمزه واعظی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید