اسلایدر سینما و موسیقی فرهنگ و هنر

دمبوره به روایت نوازندگان(۲)؛ عصمت‌الله علیزاده و روایتی از یکاولنگ

عصمت‌الله علیزاده. عکس: ارسالی به جاده‌ی ابریشم.

حافظ
سال‌ها پیش، آن روزها که عصمت‌الله علیزاده کودک بود در یکی از قریه‌های ساحاتِ چمنِ یکاولنگ به یادگیری دمبوره شروع کرد. آن روزها مردم به دمبوره بدبین بودند و عصمت را، که از سر شوق و نه از روی تشخیص بد و خوب به دمبوره روی آورده بود، پسر جنرالی می‌‌دانست که از سر پول و امکانات به لهو و لعب روی آورده است.

عصمت اما نوجوان بود و از قضاوت‌های سیاه و سفید مردم چیزی نمی‌فهمید. فقط دمبوره را دوست داشت و می‌خواست که هر طوری شده آن را یاد بگیرد.

آن‌روزها خریدن دمبوره سخت بود. گذشته از نظر مالی وجه‌ی اجتماعی خانواده‌ها را هم ضربه می‌زد. پدر عصمت مدیر امنیت و در قرا و قصبات یکاولنگ آدمِ شناخته‌شده بود. جایگاهِ خوب و قابل قدری داشت و با خریدن دمبوره و داشتن پسر دمبوره‌نواز ممکن بود که به دهن مردم می‌‌افتاد و آبرویش لطمه می‌‌دید.
مادر عصمت بسیار متوجه‌ی این وجه قضیه بود و تا چندین سال به او اجازه‌ی دمبوره‌زدن نداد. عصمت تا چندین سال دمبوره نداشت. اگر دمبوره می‌خرید حتما مردم بد می‌گفتند و خانواده او را جزا می‌دادند.
تا چندین سال عصمت گاهی از بوتل شامپو و گاهی از پیپ روغن و گاهی از بشکه چیزی به شکل دمبوره می‌ساخت و پنهان پنهان می‌نواخت. سالی که صنف هشت مکتب بود با خانواده به کابل سفر کرد و در کابل خانه‌ی مامایش دمبوره داشت.

مامای عصمت هم نظامی بود. زیاد آدم منفی‌نگر نبود و گاه‌گاهی دمبوره هم می‌نواخت. یک دمبوره‌ی خوب و قشنگ داشت. عصمت وقتی که دمبوره‌ی مامایش را دید دل به دریا زد که هر طور شده دمبوره را از مامایش بگیرد و با خود به یکاولنگ ببرد.

عصمت دمبوره را از مامایش طلب کرد و مامایش هم دریغ نکرد. «به من گفت جان ماما اگر از دمبوره خوشت آمده، از تو. من وقتش را هم ندارم و اگر وقت و شوق کردم باز برای خودم یکی می‌خرم».اما خانم مامایش موافق نبوده است. «به سختی جرات کرده بودم که از مامایم دمبوره طلب کنم. فکر نمی‌کردم دمبوره را به من بدهد. ولی وقتی که مامایم گفت بسیار خوب است دمبوره مال من، خانم مامایم موافقت نکرد».

دلیلی که او موافقت نکرد این بوده که فکر می‌کرده عصمت اگر دمبوره داشته باشد حتما از درس و زندگی می‌ماند.

در هرصورتش وقتی که عصمتِ نوجوان دق می‌شود، خانواده‌ی مامایش حرفش را زمین نمی‌ماند و دمبوره را به او می‌دهد. پس از مدت‌ها برای بار اول عصمت صاحب یک دمبوره می‌شود و چوپ و تار و صدای دمبوره را از نزدیک حس می‌کند.

با بسیار شوق و ذوق عصمت به خانه می‌آید. از کابل تا یکاولنگ راه هردم درازی می‌کرده که او به خانه برسد و دمبوره تمرین کند. خانه که می‌آید مادرش خانه نبوده است. پس از دو سه هفته از کابل به خانه آمده و مادرش را هم ندیده بود.

عصمت بی‌وقفه دمبوره می‌زد. هنوز هرچند که یاد نداشت ولی هر کاری می‌کرد که یاد بگیرد. در جریان دمبوره‌زدن بود که مادرش به خانه می‌آید. همین که وارد خانه می‌شود و صدای دمبوره را می‌شنود، پیش از این که با پسر نوجوانی که دو سه هفته ندیده بود احوال‌پرسی کند و او را در آغوش بگیرد، دمبوره را از خانه بیرون می‌اندازد.

یک سال بعد عصمت به مرکز بامیان می‌رود و یک دمبوره‌ی دیگر را به قیمت چهار هزار افغانی می‌خرد. باز هم مادرش مخالف بوده و نمی‌گذاشته که پسرش در خانه دمبوره بنوازد. یک روز که عصمت دق می‌شود دمبوره را از خانه بیرون می‌کند که با موتور به شهر ببرد و بفروشد. مادرش که می‌بیند پسرش دمبوره را می‌برد ازش می‌پرسد که کجا می‌برد.

عصمت می‌گوید دمبوره را می‌برد که بفروشد. مادرش وقتی که می‌بیند پسرش خیلی دق شده می‌گوید اجازه می‌دهد که دمبوره در خانه باشد. «به من گفت می‌گذارم که دمبوره در خانه باشد اما به شرطی که به کار و درس‌هایت برسی. اگر بفهمم که دمبوره تمام مصروفیتت شده تو را از خانه می‌کشم».

در همان سال‌ها عصمت دمبوره را کم‌کم یاد می‌گیرد و مردم هم کمابیش خبر می‌شود که پسر مدیر امینه، دمبوره‌چی شده است. برای بسیاری از مردم این یک انحراف و کم‌شانسی خانواده به حساب می‌آمده است و در مجالس همیشه آن مثَل معروف را به هم‌دیگر می‌گفته که «از آتش خاکستر می‌ماند». عصمت اما پروای گپ مردم را نداشته و به کارش ادامه می‌دهد. دیگر کم‌کم پا را از خانه فراتر می‌گذاشت و چندین بار در مجالس و مناسبت‌های مختلف در مکاتب دمبوره زده بود.

آن‌سال‌ها همان‌طور گذشت و امتحان کانکور رسید. به عنوان کسی که مردم پدرش را جنرال و صاحب‌منصب می‌شناخت او حق انتخاب رشته‌های امثال هنر را نداشت. مردم و خانواده توقع داشت که او یک آدم جدی و حداقل یک دانش‌آموخته‌ی حقوق و قضا و رشته‌های نظامی شود. اما او فقط به دمبوره فکر می‌کرد.

در روز امتحان کانکور پدر عصمت یک نفر از ممتحن‌های کانکور را وظیفه داده بود که در زمان انتخاب رشته با پسرش همکاری کند. می‌گوید «تازه انتخاب اولم را کرده بودم که آن نفر آمد. از من پرسید که چه انتخاب می‌کنم. گفتم هنرها. خنده کرد و سرش را به نشانه‌‌ی افسوس تکان داد. گفت ورقم را به او بدهم که او جایم انتخاب کند. ورقم را گرفت وقتی که دید انتخاب اولم تمام شده ناراحت و کمی هم دست‌پاچه شد. گفت مهم همین انتخاب اول بود که سرخودانه پر کرده‌ام بقیه دیگر مهم نیست». ولی با آن هم برای چهار انتخاب بعدی، او تصمیم می‌گیرد و برخلاف میل عصمت از دل خود و جنرال انتخاب می‌کند.

نتایج کانکور که اعلان می‌شود عصمت در همان رشته‌ای دل‌خواهش، بخش آوازخوانی دانشکده‌ی هنرهای دانشگاه کابل کامیاب می‌شود و بهار کابل به دانشگاه می‌آید.

در سال‌های اول دانشگاه هم مانند سال‌های مکتب برای دمبوره‌زدن با موانعی روبرو بوده است. از جمله سال اول دانشگاه او در کابل در خانه‌ی مامایش اتاق داشته که فضایی برای تمرین دمبوره نبوده است. همواره باید مواظب ناراحتی همسایه و مردم می‌بود و نمی‌توانست دمبوره بزند.

بسیاری از روزها مجبور می‌شده که اولِ صبح دمبوره‌اش را بدون پوش پشت کند و با ملی‌بس دانشگاه برود. «تقریبا هر روز در ملی‌بس دمبوره‌ی درازم بدون پوش در دستم بود و مردم عجیب و غریب به من نگاه می‌کردند».

او دانشگاه می‌رفته و در یک گوشه‌ی دانشکده‌ی هنرها می‌نشسته و دمبوره تمرین می‌کرده است. چاشت که می‌شده عمدتا یک برگر یا یکی دو بولانی می‌خورده و در صنف درسی می‌رفته است. بعد از ظهر دوباره با همان دمبوره و با همان ملی‌بس‌ها به خانه‌ی مامایش در برچی می‌آمده است.

از سال دوم دانشگاه اما عصمت به همکاری صفدر توکلی به رادیو تلویزیون راه فردا راه پیدا می‌کند و کم‌کم سبب شهرت و دل‌گرمی خانواده می‌شود.

عمصت‌الله علیزاده با همین مشقات دمبوره را یاد گرفت و اکنون در فرانسه روی دمبوره و برنامه‌هایش کار می‌کند. او می‌گوید علاقمند زیادخوانی نیست و تلاش می‌کند که اگر دیر هم شده، کارهای خوب و حرفوی و ماندگار بیرون دهد.

می‌گوید در دمبوره کمپوزهایی هم دارد که بعضی از آن‌ها با دوست هنرمندش نعمت‌الله عزیزی مشترک است.
موضوعات: دمبوره، عصمت‌الله علیزاده، مردم، ممانعت.