نعمت کرمانی
جدال سادات و هزارهها سابقهی دیرینه در افغانستان دارد. مسالهی «برتریطلبی سادات» همواره یکی از مسایلی میباشد که در جامعهی ما در برهههای زمانی گونهگون مطرح بودهاست. نخستین کسیکه به «نقد و تحلیل سیدگرایی در افغانستان» پرداخت، علامه شهید محمد اسماعیل مبلغ است. او در یک یادداشت طولانی که در پاسخ بهسید سرور واعظ، مدافع سرسخت برتریطلبی سادات، نوشته است با رویکرد جامعهشناختی بهنقد بنیانهای برتریطلبی سادات پرداخته و با ارجاعدهی بهآیات قرآن این مساله را از بنیاد زیرپرسش برده و از ابعاد مختلف بدان نظر کردهاست.
مبلغ بدین باور است که:«گروه اجتماعى سادات از طوایف همخون و خویشاوند تشکیل یافتهاست. نسبت همخونی آنها پس از طی مراحل تسلسلی به قبیلهی بنیهاشم مىرسد. اگر آنان را از زاویه روانشناسى اجتماعى بنگریم همه خصوصیات روانى قبیله را در وجود اجتماعىشان درک مىکنیم. در ساخت اجتماعى قبیله، افراد، معمولاً با اعضاى مؤنث قبیله خود ازدواج مىکنند و به بیگانگان یعنى افراد خارج از قبیله خود دختر نمىدهند ولى از قبیله دیگر و بیگانگان در صورت امکان دختر مىگیرند زیرا نسب در میان قبایل پدرشاهى از طرف پدر تعیین مىشود و قبیله نمىخواهد که نسب خود را با خون پدرى دیگران از دست بدهد.»
آقای مبلغ همچنان مینویسد:«دیگر از خصوصیات روانى قبیله این است که افراد آن به منشأ آبایى خود مىنازند و افتخار مىکنند و در مجموع خود را نسبت به مردمان و قبایل دیگر برتر و بهتر مىشمارند. همین اندیشه باطل، فضیلت و تفوق قبیلهاى باعث گشت که قبایل یونان باستان براى خود منشأ خدایى قایل شوند و هر قبیله، خویشتن را به یکى از خدایان و ارباب انواع نسبت دهند. همینطور قبایل عرب در زمان جاهلیت فوقالعاده به منشأ اجدادى خود افتخار مىکردند و هر قبیله، خود را قبیله برتر و عالیتر مىدانست.»
این دو مورد کاملاً در باب سادات صدق میکند و تاکنون، که از نشر یادداشت مبلغ سالهای زیادی میگذرد، در درون سادات پابرجا است. در سال ۱۳۶۸ ه.ش وقتی «حزب وحدت اسلامی افغانستان» در بامیان تشکیل شد؛ تعدادی از «سیدگرایان» چون منافع و قدرت مذهبی خود را در خطر دیدند از هرگونه ابزار ممکن برای از میان برداشتنِ یکی از ماندگارترین جریانهای سیاسی تاریخ مردم هزاره کار گرفتند. البته این جماعت در برهههای مختلف تاریخی بر مردم هزاره زخم زده و بهمانند «مارهای درون آستین» در درون جامعه هزاره عمل کردهاند. جماعتِ برتریطلب که بهآسانی نمیخواستند از امتیازات مذهبی شان چشمپوشی کنند، روزگاری نامگرفتن از واژهی «هزاره» را مترادف با «کفر» و «بیدینی» قلمداد میکردند و بهطبلِ «شیعهگرایی» میکوبیدند.
در زمان حکومت وحدت ملی برخی حلقات سادات که در دستگاه قدرت حضور و نفوذ داشتند خواهان بهرسمیتشناختن «قوم سادات» از سوی رییس جمهور غنی شدند که خواست شان نیز پذیرفته شد. اما بهقول علامه فقید استاد محمد اسماعیل مبلغ بر گروه اجتماعی سادات نمیتوان نام «تبار/ ملیت» را گذاشت. زیرا ملیت عبارت از: جماعتى است که داراى سرزمین، رابطه اقتصادى، زبان و فرهنگ مشترک مىباشند. در ملیّت عضو پیوند همخونى طایفهاى و قبیلهاى اهمیت خود را از دست مىدهد.
از آنجای که این گروه اجتماعی فاقد عناصری چون سرزمین و اقتصاد مشترک هستند و در بین اقوام مختلف کشور سکونت دارند و هنوزهم خصوصیات قبیلهای را در میان خود زنده نگهداشته اند، گذاشتن نام «ملیت» بر سر این گروه اجتماعی فاقد مبنای علمی و جامعهشناختی است.
بههمین سیاق، مبلغ در رد برتری سادات بر هزارهها و سایر انسانهای ساکن در کرهی خاکی مینویسد:«اساس و تهداب برترى در آیین اسلام، تقوى و پرهیزگارى است نه نژاد اصیل و قبیله ممتاز و ملت برتر. همه برترىها و تفوق طلبیها چه به نام نژاد باشد و چه در زیر (عنوان) قبیله و ملیت و ملت موهوماند. خداوند فرموده است: اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همه یکدیگر را بشناسید (زیرا) گرامىترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.»
بنابراین مسالهی برتری سادات بر هزارهها بیش از اینکه مبنای دینی و اسلامی داشته باشد نوعی تحمیق تودهای و سوءاستفاده از باورهای پاک مذهبی عوام عقیدهمند هزاره است. بههمینخاطر است آنان بهشکلِ بسیار سیستماتیک در دورههای گونهگون تلاش کردند تا جلو ترویج آگاهی را در هزارستان بگیرند و همچنان بر حاکمیتِ سیاه شان با استفاده از جهل و بیخبری عوام دوام بدهند و از گوشت و پوست مردمِ غریب تغذیه نمایند.
یک نگاه کوتاه بهتاریخ مردم هزاره نشان میدهد، که سادات با استفاده از رابطه پیر و مریدی نهتنها از دسترخوانِ فقیرترین ساکنان این سرزمین تغذیه نموده و نان و آب و زمین هزاره را با ترفندهای مذهبی از پیش شان گرفتهاند بلکه بر ناموس آنها نیز تجاوز کرده است. مبلغ در یادداشت «نقد و تحلیل سیدگرایی در افغانستان» از کتابی یاد میکند که در آن نام بسیاری از این افراد جنایتکار و متجاوز گردآوری شده است. گذشته از این، سادات در درون جامعهی هزاره شغل جاسوسی برای دشمنان این مردم را نیز از گذشتههای دور تاکنون انجام دادهاند. یکی از اصول جاسوسی این است که کس/ کسانی که بهعنوان «جاسوس» گماشته میشوند باید در میان مردم از اعتماد و احترام فوقالعاده برخوردار باشد. در جامعهی هزاره آنانیکه از این ویژگی برخوردار هستند، سادات میباشند. سید میتواند در مهمترین جلسات این مردم حضور پیدا کند و بهخانه هر هزاره بدون هیچ مانعی رفت و آمد میکند. هزاره بهسید ارادت و احترام خاص دارد و خصوصیترین رازهای زندگی خود را با او در میان میگذارد و از او مشوره میگیرد.
ملا فیض محمد کاتب هزاره در ذیل وقایع سال ۱۳۰۶ هجرى قمرى مینویسد: «در روز هشتم ماه رمضان حکمرانان غزنین و قندهار و پشت رود و سیقان و کهمرد چون سردار محمدحسین خان و سردار نورمحمد خان و مولا دادخان و میر بدل بیگ را که اطراف شرقى و جنوبى و شمالى کوهستان هزاره جات به حکومت قیام داشتند در حضور اقدس فرمان رفت که از هر طرف دوتن مرد هشیار و راستکار، مامور نمایند که داخل جبال هزارهجات شده، مقدار مسافت و سهل و صعوبت و منحنى و مستقیم طرق و مواضع حرکت و فرود سپاه و تنگى و فراخى راه و جمعیت مردم، سکنهاش با معمورات و مطمورات ایشان دیده و دانسته همچنان منزل به منزل طى مراحل کرده در مزار شریف حاضر پیشگاه سعادت پایگاه خلافت شوند تا بوجه صحیح و طبق واقع حضرت والا را اطلاع دست دهد که از کدام راه با چهقدر لشکر و سامان عبور نموده رهسپر تواند شد.»
کاتب هزاره بهعنوان یک «مسئولیت تاریخی» نام این افراد «هشیار» و «درستکار»(!) را در اثرِ ماندگار خود «سراجالتواریخ»، چنین افشا میکند تا نسلهای بعدی بداند که عناصر خودفروختهی سادات چگونه از اعتماد مردم هزاره سوءاستفاده کرده و بر آنها از پشت خنجر زدهاند: «از آنسو چون فرمان گماشتن راهشناس حضرت والا در قندهار پرتو وصول افگند سردار نورمحمد خان حکمران آنجا «سید شاه نجف» نام ساکن چاردهنه و محمد جان نام گندگانى قوم قزلباش را از قندهار در روز غرّه ماه شوال رهسپار ارزگان نموده امر کرد که از ابتداى خاک سرزمین هزاره باغیه تا انتهاى آن همهجا را نیک دیده و مشاهده کرده راه و بیراه و گذرگاه لشکر و انبوهى مردم آن بوم و بر را نوشته خود را بهحضور انور رسانند.»
از دوران امیرعبدالرحمن که هزارهها بدترین سرکوبِ تاریخی را در آن برهه از سر گذراندند و بر اثر آن قتلعامِ دهشتناک ۶۲ درصد نفوس خود را از دست داده و سرزمینهای خود را برای پشتونهای آنسوی«دیورند» واگذار کردند و راه فرار از خانه و کاشانه را در پیش گرفتند و راه سرزمینهای بیگانه شدند و یاهم در کوهستانهای مناطق مرکزی افغانستان ساکن شدند، که بگذریم. در دوران حاکمیت «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» نیز همین سیدها بودند که بسیاری از تحصیلیافتهگان مردم هزاره را به دستگاه کشتار معرفی کردند و بهاتهام «مغولیست» و «نژادگرا» آنها را در همدستی با حاکمیت نابود ساختند.
پس از آنکه، حزب وحدت اسلامی افغانستان در بامیان شکل گرفت و رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری مبارزه خود را برای «احیای هویت هزارهها» شروع کرد. نخستین افرادی که در برابر برنامههای سیاسی رهبر شهید ما ایستادند و حزب وحدت را «حزب هزارهها» لقب دادند، شیخ آصف محسنی و سادات حرکت اسلامی بودند که از هیچ نوع تبلیغات زهرآگین در برابر حزب وحدت دریغ ننمودند. سیدهایی که سالها از آب و نانِ هزاره تغذیه کردهبودند، «مقاومت غرب کابل» را از پشت بهخنجر زدند و با فروختن «افشار» به دولتِ ربانی یکی از بدترین فجایع ضدانسانی را در دههی هفتاد خلق کردند و قتلعامِ امیرعبدالرحمن را در وسعتِ کوچکتر تکرار کردند. آقایان سید حسین انوری، سید مصطفی کاظمی، سید محمد علی جاوید، سید هادی هادی و… جنگ افشار را «فتحالمبین» خوانده و بر ویرانههای غرب کابل خندیدند و رقصیدند.
نظر بدهید