اعلام استقلال افغانستان متقارن با قدرتگیری رضاه شاه پهلوی اولین شاه از دودمان پهلوی در ایران و اقتدار جمهوری تازه تاسیس و نوپای مصطفا کمال آتاترک در ترکیه بود. همزمانی این دوره و ارتباطات هر سه رهبر جدید و نوگرای منطقه در استقلال افغانستان بی تاثیر نبود و البته که پایان جنگ جهانی اول و خستگی بعد از جنگ برای کشورهای اروپایی نیز زمینه شکلگیری دولتهای مقتدر و مستقل را در منطقه فراهم کرده بود. روی کار آمدن این سه رهبر که معتقد به نوگرایی بودند، رویاهایی را برای گروههای چون مشروطه خواهان و تجدد طلبان به بار آورد و هرکدام به نوبهی خود بیموامیدهایی را نیز خلق کردند. مصطفا کمال لقب آتاترک (پدر ترکها) را گرفت و این نام صرفاً به او اختصاص داده شد و استفاده از این نام برای هر فرد دیگری در ترکیه ممنوع اعلام شد. رضاشاه از سوی موافقان “پدر ایران نوین” لقب گرفت و از سوی مخالفان دشمن مشروطه خواهی و آزادی اما در این میان امان الله خان فقط لقب غازی را گرفت. اصلاحات او شکست سختی خورد و خود او نیز. در این یادداشت تلاش میکنیم زمینه و زمانه این سه رهبر نوگرا و تاثیرگذار منطقه را مرور کنیم و به این سوال پاسخ دهیم که چطور پروژه نوگرایی آتاترک کامیاب میشود، رضاشاه کماکان موفق است اما امان الله خان شکست میخورد؟
در فبریه (۱۹۱۹م) وقتی امیر حبیبالله خان شاه مقتدر آن دوره به قتل رسید، پسر او امان الله خان که از شاهزادگان مشروطهخواه افغانستان بود، والی کابل بود و بلافاصله بعد از مرگ پدر اعلام پادشاهی کرد. هرچند او تنها کسی نبود که دعوای جانشینی پدر را داشته باشد، بلکه عموی او نصرالله خان نیز خود را جانشین شاه فقید افغانستان قلمداد می کرد و در جلال آباد اعلام پادشاهی کرد. هر دو به یک اندازه متهم به قتل امیر حبیب الله خان نیز بودند. امان الله خان بر عمویش چیره شد و او را به زندان انداخت و به قتل رساند و این امر باعث شد که تنها متهم قتل حبیب الله باقی باشد و نگاه های مشکوک مردم و نظامیان او را دنبال کنند. او در یک اقدام جسورانه برای سمت دادن افکار عمومی به جای دیگر، وارد جنگ با دولت هند برتانیا شد. این جنگ مشهور به جنگ سوم افغان-انگلیس یا جنگ استقلال است. جانب افغانستان در این جنگ پیشرفتهای نیز داشتند. توانسته بودند که دیورند را پشتسر بگذارند و تا مناطق وزیرستان شمالی را به تصرف خود درآورند، اما یک اتفاق دیگر افتاد و آن این که امیر افغانستان با یک پدیده جدید رو به رو شد. هواپیماهای برگشته از جنگ جهانی اول به مدد سربازان برتانیوی آمدند و نیروهای افغان را بمباران کردند. در کابل قلعه بالاحصار را ویران کردند. امان الله با دیدن چنین رویدادی نه تنها دست از جنگ کشید، بلکه خط دیورند را برای همیشه به عنوان خطوط مرزی افغانستان قبول کرد و استقلال افغانستان را اعلام داشت. چون نیروهای برتانیای تازه از جنگ جهانی اول فارغ شده بودند و خستگی این جنگ بر روحیه آنان بود، استقلال افغانستان را پذیرفتند.
در همین حال رضاشاه پهلوی پایان فرمانروایی قاجاریان را رقم زده بود و خود بنیانگذار دودمان پهلوی شد. او که در آغاز به عنوان نخست وزیر در دربار شاه قاجار گماشته شده بود تلاش کرد تا نظام جمهوری را پایه گذاری کند، اما با انحلال سلسله قاجار خود پادشاه شد و پادشاه مقتدر و سرکوبگر نیز شد. او که فرزند فقیری از سوادکوه مازندران بود به نظام پیوسته بود و مدارج ترقی را در نظام طی کرده بود. مثل نامهایی که داشته است: رضا سوادکوهی، رضاخان، رضاخان میرپنج، رضا شصتتیر، سردار سپاه و رضاشاه نخست وزیر و از (۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱ م) به عنوان پادشاه ایران کار و فعالیت کرد. او در دوران پادشاهی خود جنبش مشروطه را زمینگیر کرد، احزاب سیاسی را غیرفعال کرد، مجلس را مطیع و فرمانبردار پادشاه ساخت، رسانههای مستقل را بست و جمهوریت و آزادی و انتخابات را از سرزبانهای ایرانیها گرفت. به همین دلیل او را مخالفانش دشمن جنبش مشروطیت، آزادی و انتخابات خواندند. موافقانش اما او را پدر ایران نوین لقب دادند. از نظر موافقانش او دیکتاتور منور بود و دنبال کننده آرمانهای منورالفکری در ایران. او موسس اولین نهادهای مدرن در ایران شد. دانشگاه و ارتش مدرن و راه آهن و دادگاه ساخت. هرچند او در دوره خودش موفق به تاسیس ایران کاملا جدید نشده بود، اما پسرش محمدرضا شاه کماکان راه پدر را ادامه داد و در کل با شش دهه فرمانروایی دودمان پهلوی و پیوستگی تجددخواهی، میتوان ادعا کرد که رضاشاه در انجام پروژه نوگرایی خود موفق عمل کرده و به پیروزیهای دست یافته بود.
مصطفا کمال آتاترک نظامی و دولت مرد امپراطوری رو به زوال عثمانی، فرمانده جسور جنگ چناققلعه و محافظت از استانبول در دوره جنگ جهانی اول. او چناققلعه را به صدعبور ناپذیر نظامیان برتانیا و فرانسه تبدیل کرد و از آنجا مشهور شد. تنها نظامی نبود بلکه نویسنده و سیاستمدار نیز بود. یکی از اعضای ارشد حزب خلق جمهوریخواه ترکیه بود. پس از جنگ جهانی اول در سال ( ۱۹۲۳) لقب آتاترک (پدر ترکها) از سوی مجلس ترکیه به او اعطا شد. او از یک خانواده متوسط ترک به مدرسه نظامی رفت و به عنوان شاگرد ممتاز با درجه افسری فارغ شد و در جنگها و دفاع از ترکیه از خود صلاحیت و جسارت بیمانند نشان داد. او از طرفداران سرسخت سکولاریزم و ناسیونالیسم بود. در دهه اول قرن بیستم به همراه گروهی از افسران ترک که به نام ترکان جوان شناخته میشدند پایههای اصلاحات وارتش و دولت را به نفع ملیگرایی ترکها تثبیت کرد. در جنگ جهانی اول امپراطوری عثمانی شکست خورد و سرزمینهای زیادی را از دست داد. در اواخر جنگ با تهاجم برتانیا و فرانسه به نزدیکیهای استانبول رسیده بود، آتاترک در همین حال رهبری جنگ استقلال ترکیه را به عهده داشت. در پایان جنگ، مردم ترکیه از بیکفایتی امپراطوری عثمانی و مخصوصا خلیفه محمد، خلیفه ششم عثمانی بیزار شده بودند و این بیزاری سبب شد که آتاترک رهبری انقلاب علیه خلافت عثمانی را پیش ببرد. در سال ( ۱۹۲۳) او موفق به پایهگذاری جمهوری ترکیه شد و تا سال ( ۱۹۲۸) با اقتدار حکومت کرد. از اقدامات اولیه و مهم او مبارزه با روحانیون و سرکوب عشایر بود که اعتراضاتی را در مناطق ترکیه به دنبال داشت اما آرمان نوگرایی اولین رئیس جمهور ترکیه روز به روز قویتر میشد. از اقدامات دیگر او میتوان پایان دادن به منازعه مسلمانان و مسیحیان، ترویج ملی گرایی ترک، جدا کردن دین از سیاست، حق رای زنان و تغییر خط عربی-ترکی به لاتین، یادآور شد.
و حالا پرسش این است: چطور نوگرایی آتاترک و رضاشاه در جامعه ترکیه و ایران موفق شد ولی امان الله خان شکست خورد؟ با مرور گذرا به مقالات و تحلیلهای که در این مورد نوشته شده است، نشاندهنده چند تفاوت اجتماعی است و زمینههای اجتماعی حوزه فعالیت هر سه رهبر نوگرای منطقه. به عبارت دیگر برعلاوه ویژگیهای شخصیتی رهبران نوگرا و تجددطلب، زمینههای اجتماعی به قدرت رسیدن و انجام اصلاحات متفاوت بود. رضاهشاه از طبقه فرودست جامعه ایران بود اما سالها در نظام کار کرده بود و با جنبشهای منورالفکری در ایران رابطه تنگاتنگ داشت. وجود گروههای منورالفکری در ایران به او کمک میکرد تا ایدههای نوسازی خود را دنبال کند. وجود طبقه شهری از دیگر عناصری بود که به شاه ایران کمک میکرد. از دیگر زمینههای که به رضاشاه کمک میکرد رابطه روشنفکری با استانبول بود. بسیاری از روشنفکران منتقدین قاجار در استانبول بودند و با جامعه روشنفکری ترکیه در ارتباط بودند. در ضمن اینها برگشت دانشجویان ایرانی از اروپا و مخصوصا فرانسه کمک شایانی برای شاه تجددطلب ایران میکرد. در ترکیه هرچند آتاترک شهرت خود را از نظامیگری به دست آورده بود اما در عرصه تجددطلبی یا علاقه او به این امراز زمینههای اجتماعی بهتری برخوردار بود. زمینههای داخلی که پروژه نوگرایی آتاترک را تقویت میکرد. ترکیه به عنوان دهلیز اروپا در طی سالهای متمادی با اروپا در تماس بوده و در بسیار موارد از اخبار صنعت و پیشرفت اروپا را داشتند و یا از مظاهر آن در ترکیه استفاده میشد. بنا بر این مردم ترک ذهنا آمادگی تغییرات را داشتند. در ضمن آتاترک ارتش قدرتمندی ساخته بود که بعد از خودش این روند را ادامه داد و با خشونت دنبال کرد. هرکسی بعد از او اگر به آرمانهای نوگرایی آتاترک پشتپا زد و یا سدراه شد، ارتش وارد عمل میشد و همهچیز را دوباره سرجای اولش بر میگرداند.
وجود ارتش قدرتمند در ترکیه و مخصوصا سرکوب روحانیون محافظهکار، باعث میشد که عناصر زندگی مدرن به سادگی وارد ترکیه شود و مقاومت کمتری در برابرش وجود داشته باشد. به همین دلیل جداسازی دین از سیاست را در ترکیه به سکولاریزم خشن و سرکوبگر نیز تعبیر کردهاند. ارتش وقتی احساس میکرد که گروهی یا گروههای مانع پیشرفت ترکیه میشوند، با خشونت تمام وارد معرکه میشد و مقاومتهای هرچند کوچک را به شدت سرکوب میکرد. وجود جامعه شهری، ارتباط تنگاتنگ با اروپا و روی آوردن نظام ترکیه به سکولاریزم خشن سبب شد که نوگرایی آتاترک موفق شود. در این میان، افغانستان مشکلات دیگری داشت که نوگرایی امانی را به شکست مواجه کرد. در زمانی که امان الله خان به قدرت رسید افغانستان درگیر تعیین حدودمرزی خود و تثبیت قلمرو خود بود. درگیریهای که به جنگ نیز کشیده شد و از جمله جنگ سوم افغان-انگلیس یا جنگ استقلال بود. طبقه شهری آشنا با ارزشهای مدرن وجود نداشت که بتوانند نوگرایی امانی را یاری رسانند. جامعه افغانستان روستایی بود و ناآشنا با ارزشهای شهری و با استحکام ارزشهای روستایی حتا در دوره امان الله با اروپا سرستیز داشتند. امان الله خان نه آن ارتش قدرتمند را داشت تا از طریق ارتش پروژه نوگرایی را تطبیق میکرد و نه مثل شاهایران از حمایت طبقه شهری برخوردار بود. از طرف دیگر امان الله خان با سرعت شروع کرد و با سرعت باخت. او قبل از این که زمینههای ذهنی و فرهنگی نوگرایی را شکل دهد، به تطبیق و دستورهای رو آورد که با خشم مردم افغانستان رو به رو شد. دستورهای او در مورد نوع پوشش و آزادی زنان جامعه روستایی افغانی را در برابر او حساس کرد. شیوه برخورد امان الله خان با نوگرایی و دنبال کردن آن نیز متفاوت بود، نوگرایی را به عنوان امر فرهنگی و تدریجی در نظر نگرفته بود بلکه بیشتر با شیفتگی برقآسا دنبال میکرد. دلیل دوم شکست نوگرایی امانی، عدم پیوستگی آن است. در ترکیه ارتش بود که پیوستگی نوگرایی اتاترک را دنبال میکرد و در ایران دودمان پهلوی با شش دهه فرمانروایی ایده و آرمان رضاشاه را دنبال میکردند. به همین دلیل نوگرایی امانی در افغانستان فقط یک گسست در تاریخ معاصر افغانستان است. یک تکه روشن ولی کوتاه.
نظر بدهید