ادبیات اسلایدر ترجمه گفتگو

عشق، باور و نژادگرایی در رمان‌های تونی موریسیون

برگردان: احمد حسین مبلغ

منبع: هفته نامه اشپیگل(Der SPIEGEL)
گفتگو با تونی موریسون، برنده جایزه ادبیات نوبل ۱۹۹۳، پیرامون عشق، نژادگرایی پنهان و آشکار، باور، نفرت و این مساله که آیا رمان یک شکل ویژه ادبی غربی است؟
جاده‌ی ابریشم: تونی موریسن نویسنده، فیمینیست، استاد دانشگاه و آمریکایی آفریقایی‌تبار است که در سال ۱۹۹۳ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی می‌شود. او مانند ستاره‌‌ای برفرهنگ و ادبیات آمریکا-آفریقایی می‌تابید، اما از تفکیک نژادی در آمریکا رنج می‌برد و برای سیاهان مبارزه کرد، گفت و نوشت. رمان‌هایش تجلی ادبیات سیاه پوستان شد. موریسن با سختی‌های تمام به دانشگاه راه پیدا می‌کند و این کار را نتیجه زحمات پدر سیاه پوستش می‌داند. او در دانشگاه که به نام «هاوارد سیاه» مشهور بود راه پیدا می‌کند و تحصیلاتش را در دانشگاه کرنل ادامه می‌دهد. موریسن در سال ۱۹۵۳، از پایان‌نامه‌اش در این دانشگاه با موضوع خودکشی در آثار ویلیام فالکنر و ویرجینیا وولف دفاع کرد می‌کند.
موریسن در ۱۹۵۸ با هاوارد موریسون، دانشجوی جامائیکایی‌تبار ازدواج می‌کند، اما شش سال بعد، با داشتن دو فرزند از او طلاق می‌گیرد. تونی موریسن پس از جدایی در نیویورک می‌رود و در انتشارات راندوم هاوس مسئولیت بخش ادبیات سیاهان را برعهده می‌گیرد.
موریسن اولین زن سیاه پوست است که در دانشگاه پرینستون به نام خود کرسی تدریس می‌گیرد و نیز اولین زن سیاه پوست است که برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل می‌شود. تونی موریسن در سال ۲۰۱۹ در سن ۸۸ سالگی در نیورک سیتی در گذشت. اما مرگ تونی موریسن ضایعه بزرگ بر سیاه سیاهان آمریکا بود. او در جایی نوشته است:«دوست دارم درباره سیاهان بنویسم، بدون آنکه بگویم آنان سیاهند. دقیقا مثل سفیدپوستان که درباره سفیدپوستان می‌نویسند.»
بارک اوباما رییس جمهور سیاه پوست امریکا در سال ۲۰۱۲ به تونی نشان افتخار آزادی رییس جمهور عطا می‌کند و نیز در مورد کتاب‌ها و شخصیت موریسن می‌گوید: نوشتار تونی موریسون «چالشی فوق‌العاده و معنادار برای وجدان و تخیل اخلاقی ما بود».
گفتگوی که در ذیل می‌خوانید، هفته نامه اشپیگل با تونی موریسن در سال ۲۰۰۷ انجام داده بود که اکنون ترجمه آن در سایت هفته نامه جاده‌ی ‌ابریشم منتشتر می‌گردد.

اشپیگل: پروفیسور خانم موریسون، رمان جدید شما «بهشت» با این جمله آغاز می‌گردد: «نخست آنها دختر سفید («پوست») را به رگبار بستند.» سپس هرگز سخن از آن نیست که کدامین از چهار زن جوان که در آغاز مورد تعقیب قرار گرفتند و به قتل رسیدند، همان دختر سفید بوده است. برعکس: شما هرگونه نشانه‌ای دال بر نژاد آنان را کنار می‌گذارید. می‌خواهید که بدین وسیله خوانندگان خویش را در هیئت پلیس مخفی درآورید؟
موریسون: می‌خواستم ببینم که چه اتفاق می‌افتد، زمانیکه آدم همه علامت‌های را که به نژاد تعلق دارد، پاک کند. این (برای من) آزمایش نوشتاری جالبی بود. فکر کردم: اگر من به خوانندگان همه چیز را در باره یک شخص(داستانی)، که به نحوی مهم است، بازگو کنم، به استثنای رنگ پوستش، ممکن است که این امر آنان را به شبهه اندازد و موازنه شان را برهم زند. تیر به هدف خورد: بعضی از خوانندگان تب آسا در سرتاسر کتاب به جستجوی نشانه‌های برای کشف رمز نژاد برآمدند …
اشپیگل: … آیا همه خوانندگان به این کار دست نمی‌زنند؟
موریسون: نه، فقط آنانی که نژاد برای شان مهم است. دیگران برآنند که که نژاد فاقد اهمیت است و فراموش می‌کنند که به جستجوی آن بپردازند.
اشپیگل: آیا شما این امر را مطلوب می‌یابید؟
موریسون: بی اندازه. این امر دقیقاً هسته مسأله نژادی است: دراین مورد آدم به دیگران به عنوان فرد نمی‌نگرد. اگر من نژاد انسانی را بشناسم، در واقعیت امر می‌توانم اظهارات اساساً کمی در باره فرد بیان می‌کنم، اما در این صورت درباره آن انسان واقعاً چه می‌دانم؟ در باره شما چه خواهم دانست، فقط به این دلیل که بر مبنای نژاد شما ممکن است با پنچ یا شش حدس گمانه زنی کنم؟ باوجود آنکه هزاران عامل دیگر وجود دارند که نقش بزرگتری دارند. در واقعیت امر نژاد یک انسان در باره‌اش هیچ چیزی را بیان نمی‌کند. (تأکید از مترجم)
اشپیگل: اما در رمان «بهشت» سیاهان نظر دیگری دارند: آنان به «ناب بودن» نژاد شان که از رنگ پوست ِ تیره سیاه شان نمایان می‌گردد، بسیار مغرورند.
موریسون: در «بهشت» دو گروه از آدم‌ها وجود دارند: زنان که خود شان را در یک صومعه متروک باز می‌یابند، جماعتی را تشکیل می‌دهند که برای شان نژاد بکلی فاقد اهمیت است. برعکس برای باشندگان سیاه روستای «روبی» نزدیک به آن صومعه، نژاد به معنای همه چیز است. ناب بودن خون درونمایه زندگی آنها است، و آنها هر کی را نفرین می‌کنند که شجره شان همانند شان سیاه نیست. در این رویارویی خواننده می‌تواند تنش میان جامعه‌ای را که شیدای نژاد است، و جامعه‌ای را که خویشتن را از آن رهایی بخشیده است، احساس کند.
اشپیگل:«بهشت» سومین رمان از یک طرح سه گانه است که دو رمان دیگر «جاز» و «محبوب» نیز بدان تعلق داد. آنچه این آثار را با هم ارتباط می‌دهد، چیست؟
موریسون: موضوع همه آنها گرفتاری‌ها و استحاله‌های عشق است. درآغاز می‌خواستم که کتابی زیر عنوان «محبوب» در سه بخش بنویسم. زمانیکه من بخش نخست را تمام کردم، چنان دراز بود که ما آن را به عنوان یک کتاب جداگانه چاپ کردیم. من کاملاً ماتمزده شده بودم، زیرا بدان وسیله عنوان (دلخواه) من از دست رفته بود. بنابر این می‌بایست به دنبال دو نام دیگر بیفتم. در«محبوب» …
اشپیگل: … در آلمانی به نام «محبوب» چاپ شد؟ …
موریسون:من در آن رمان در باره پیچیدگی‌های عشق میان والدین و فرزند نوشته بودم؛ عشق میان مرد و زن موضوع رمان «جاز» بود. من تصویری از کار های «جمس فان دیر زی» از سال‌های دهه بیست دیده بودم که دختر جوانی را از هارلم نشان می‌داد که در اثر پیشامد بسیار شگفت آوری به قتل رسیده بود. در همان هنگام که دختر جوان در حال مرگ بود، از اینکه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، سکوت کرده بود. زیرا قاتل معشوق او بود، و او می‌خواست به این وسیله به معشوقش فرصت فرار بدهد. آن وقت فکر می‌کردم که فقط یک دختر بسیار بی تجربه، رمانتیک چنین بسوی مرگ می‌شتابد – فکر نوشتن رمان «جاز» ازین جا بوجود آمد.
اشپیگل: اما از عشق در فضای غرقه در تنفر رمان «بهشت» بسیار قابل لمس نیست.
موریسون: چرا نه، موضوع در آنجا عشق دینی است – عشق ورزیدن به چیزی که بزرگ تر از شخص است، و اینکه این عشق می‌تواند به چیزی شرارت آمیزی دلمه شود، چنان که در پایان پارساترین آنها از میان همه به چیزی‌های مسخ می‌گردند که خود زمانی از جانب آنها مورد ستم و آزار قرار می‌گرفتند.
اشپیگل: دینداری غالباً موضوع آثار شماست. آیا شما خود به خدا باور دارید؟
موریسون: تعجب می‌کنم که شما این پرسش را مطرح می‌کنید. مرا خوانندگان مذهبی همواره سرزنش می‌کنند که در رمان‌های من دین جایگاه بسیار کمی دارد. بالاخره بایست بدانم که گویا سیاهان بسیار مذهبی هستند. دین نقش بزرگی در زندگی خانواده‌ام و همه انسان‌های را که من می‌شناختم، داشته است. به زحمت می‌توانم تصور کنم که کسی بزرگ گردد، بدون آنکه با انجیل آشنا شود. چگونه می‌تواند چنین کسی اصلاً هنر و فرهنگ را درک کند؟ بالاخره سنت‌های مسیحی بخش بزرگی از فرهنگ ما را تشکیل می‌دهد. در بسیاری از رمان‌های «افروامریکایی» این کمبودی احساس خواهد شد، اگر معتقدانی در آنها ظاهر نگردند و یا دست کم چهره‌های که در باره پرسش‌های آن جهانی، نامیرایی و آموزه‌های اخلاقی اندیشه نکنند.
اشپیگل: آیا شما امروز نیز همچنان باورمند هستید؟
موریسون: در این باره نمی‌توانم با شما صحبت کنم.
شپیگل: می‌گویند که شما خرافاتی هستید.
موریسون: در این باره نیز برای من مشکل است که با شما صحبت کنم. مشکل است که تمایز گذاشت: مذهبی بودن خرافه است. همه جهت گیری‌های اعتقادی (دینی) بر مبنای چیزی استوار است که به صورت علمی قابل اثبات نیست. من کاتولیک هستم. و شما حتماً بدین باور نیستید که در کلیسای کاتولیک هیچ خرافاتی وجود ندارد، یا خیر؟ اما به هر صورت خرافاتی وجود دارد که به کسی کمک می کند تا بر (سختی‌های) زندگی فایق آید.
اشپیگل: شما در گذشته ادعا کرده بودید که رمان، موزیک را به عنوان مهم ترین وسیله بیان ِ فرهنگ سیاه عقب زده است. آیا هنوز چنین فکر می‌کنید؟
موریسون: من در آن زمان خوش بین بودم. باوجود که من تا هنوز به همان باورم، ممکن است که کاملاً در اشتباه باشم– زیرا در این میان «رپ» بوجود آمده است. زمانی بود که افرو امریکایی‌ها از موزیک شان هم نیروی اخلاقی و هم زیبا شناختی وام گرفتند. جاز بیان مقاومت شان، خشم شان و لذت زندگی شان بود. اما سپس با جاز همان چیز رخ داد که همیشه به هنرهای بزرگ اتفاق می‌افتد – جاز به تصاحب تمام جهان درآمد. اکنون جاپانی‌های وجود دارند که جازِ شگفت انگیز می سرایند‌
اشپیگل: چه چیز بدی در این امر نهفته است؟
موریسون: هیچ چیزی. اما این بدین معناست که جاز دیگر به ما [تأکید در متن] تعلق ندارد. و این خلایی بجا می‌گذارد: دیگر شکل زیباشناختی‌یی وجود ندارد که می‌توانست فقط از فرهنگ سیاه سر می زد و واضحاً به عنوان فرهنگ سیاه بازشناسی می‌شد. و من این امید را داشتم که رمان‌ها می‌تواند این خلاء را پر کند.
اشپیگل: اما آیا این رمان دقیقاً یک شکل بسیار شاخص غربی نیست؟
موریسون: من به این باور نیستم. قصه ها در بسیاری از فرهنگ‌ها وجود داشته است؛ آنها بالضروره فقط به صورت رمان‌ها نشر نشدند. آنچه در رمان‌های که نویسندگان سیاه در سال‌های دهه بیست و سی می‌نوشتند، همیشه مرا آزار می‌داد، این بود که گروه مورد نظر شان خوانندگان سفید بودند. آدم به این امر از آن پی می‌برد که آنان به توضیح بسیاری از چیزها می‌پرداختند که برای خوانندگان سیاه شان نیازی به آن توضیحات نبود. زمانی که من آن رمان‌ها را مطالعه می‌کردم، احساس می‌کردم: من مخاطب (آنان) نیستم. در پس آن این میل شدید قرار داشت که در دنیای سفید مورد پذیرش قرار گیرند. و من فکر می‌کردم: نویسندگانِ دیگر چنین نمی‌کنند. یک رمان نویس چکی آثارش را چنان طرح ریز ی نمی‌کند که به زبان ساموا فهمیده شوند. به عنوان یک نویسنده – یا اصلاً یک هنرمند – آدم در زمینه فرهنگی می‌نویسد که وی متعلق به آن است و برای این فرهنگ. به این دلیل این پرسش برای من بسیارمهم بود: آیا چیزی وجود دارد که از آنِ ویژه ادبیات سیاه باشد؟ آیا نوعی از نوشتن وجود دارد که چنان سیاه باشد که جاز چنان سیاه بود؟
اشپیگل: آیا شما جوابی یافتید؟
موریسون: نه. اما من در جریان این جستجو زبان و صدای خاص خودم را کشف کردم و ساحه موضوعی پهناوری در برابرم گشوده شد. فقط زبان را در نظر آرید: زبان دارای لایه‌ها و انواع زیاد بازی‌ها است، زبان کوچه، زبان انجیل و موعظه، زبان معیار انگلیسی، زبان شعر؛ و من می‌توانم تمام این‌ها را باهم درآمیزم و با آنها بازی کنم، زیرا سیاهان دقیقاً همین کار را در زندگی روزانه انجام می‌دهند: آنان زبان را خم و پیچ می‌دهند و از آنچه آشناست چیزی نوی می‌آفرینند.
اشپیگل: در باره نویسنده افروامریکایی چه می‌گوئید که تنها با زبان معیار- انگلیسی می‌نویسد: در نگاه شما این نویسنده به عنوان یک نویسندهء «سیاه» اعتبار دارد؟
موریسون: طبعاً. هر کسی می‌تواند آنچنان که می‌خواهد، بنویسد. اگر به قیاس آنچه در زمینه موزیک گفتیم، برگردیم: فقط اینکه جان کولتران وجود داشته است، به معنای این نیست که نیز دیزی گیلسپی وجود نداشته باشد. طریق ایده آلی وجود ندارد.
اشپیگل: شما به عنوان صدای امریکای سیاه محسوب می‌شوید. آیا این امر گاهگاهی شما را آزار می‌دهد؟
موریسون: آری، زیرا این به این معنی است که من همیشه مورد برچسپ زدن و علامت گذاری قرار می‌گیرم. اصلاً از نژاد من نه در مجله اشپیگل و نه در جاهای دیگر صرف نظر می‌گردد. اما آیا این امر طبق دلخواه من صورت نمی‌گیرد، یا؟
اشپیگل: شما چند سال پیش اصرار داشتید که به عنوان یک نویسنده سیاه امریکایی شناسایی گردید.
موریسون: آن وقت وضعیت طور دیگر بود. من آن زمان به اصطلاح افتخار سفید نامیده می‌شدم. مردم به من می‌گفتند: شما بسیار خوب می‌نویسید، بنا براین ما از صفت کوچک «سیاه» قبل از نام شما خودداری می‌کنیم. چنین می‌نمود که گویا این امر یک ارتقای رتبه باشد. من می‌بایست از خودم دفاع کنم.
اشپیگل: اگر شما امروز به طور ساده فقط به عنوان یک نویسنده توصیف شوید، آیا شما دیگر این امر را به هیچ وجه به عنوان «ارتقای رتبه» ارزشیابی نمی‌کنید؟
موریسون: نه، امروز دیگر نه. حتی در آغاز موفقیت‌هایم ترجیح می‌دادم که فقط به عنوان یک نویسنده نامیده شوم. اما این اجازه را به من نمی‌دادند. من می‌بایست بر اساس توقعات و علامت گذاری‌های دیگران جد و جهد می‌کردم. من تقریباً مدت بیست سال به عنوان ویراستارانتشارات کار کرده‌ام، و نمی‌توانستم دو عنوان اثر (از نویسندگان) سیاه امریکایی را همزمان عرضه کنم، زیرا آنها دیگر به مثابه آثار جداگانه مورد مطالعه و بررسی قرار نمی‌گرفتند. یکبار من یک مجموعه قصه‌های کوتاه، کتابی از اشعار و یک اوتوگرافی از انگلا دیویس را در برنامه داشتم، و این سه عنوان همیشه باهم مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گرفت، با وجود آنکه آنها هیچ وجه مشترکی باهم نداشتند به استثنای این واقعیت که نویسندگان آنها سیاه بودند. پس تصمیم گرفتم که فقط یک کتاب از یک نویسنده سیاه را در یک فصلِ سال نشر کنم. همانند این قضیه بسیاری از کارهایم به تمامی انگیزه سیاسی داشت و دارد. برایم مهم این بود که نظارت داشته باشم، دقیقاً نیز بر این امر که چگونه در حوزه عامه نامگذاری می‌شوم.
اشپیگل: شما اکنون هرکسی را در یک موقعیت دشواری قرار می‌دهید: هرکی از شما به عنوان یک نویسنده سیاه یاد کند، در آن صورت شما را در قفسه جا گزین می‌کند؛ کسی که این چنین نمی‌کند [از شما به عنوان نویسنده سیاه نام نمی‌برد]، در آن صورت از شما افتخار سفیدها می‌سازد.
موریسون: مسأله دقیقاً همین است که در یک جامعه راسیستی وجود دارد. اما من نمی‌توانستم قدرت تعریف را به دیگران واگذارم. (تأکید از مترجم) من خواستم قاعده مشخصی را تغییر دهم، با این پافشاری که به عنوان یک نویسندهء سیاه مسما گردم.
اشپیگل: تمام آثار شما جهانی را توصیف می‌کند که به تمامی به وسیله نژاد تعیین می‌شود. آیا شما می‌توانید اصلاً جامعه‌ای را به تصور آورید که در آن رنگ پوست هیچ نقشی نداشته باشد؟
موریسون:من سعی خودم را می‌کنم، اما برایم امری مشکلی است. در روزمره‌ام کوشش می‌کنم تا چنین زیست کنم که انسان‌های دیگر را بر اساس نژاد شان مورد ارزشیابی قرار ندهم.
شپیگل: این امر با ادعای شما در تناقض است که بر آن اساس شما ۶۰ درصد اصل تان را از سفید ها مخفی می‌دارید.
موریسون: من یک بخش از شخصیتم را پنهان می‌دارم، زیرا این [بخش] همواره زیر نظارت قرار دارد: او [موریسون] چه عجیب وغریب است؟ چسان رفتار و کردار سیاه [گونه] دارد؟ من به این دلیل در برخورد با سفیدها محتاط و بدگمان هستم، تا این که در وضعیتی قرار گیرم که در آن این [احساس] دیگر لازم نباشد.
اشپیگل: آیا شما چنین وضعیت‌های را تجربه می‌کنید؟
موریسون: به هر صورت. من دوستان بسیار دیرینه‌ای دارم که به من فقط و فقط به عنوان شخص می‌نگرند. اما آنگاه که آدم از شصت سالگی فراتر رود، فرصت کافی داشته است برای چشیدن دلسردی‌های بسیار بیشماری با سفیدها. و بعد همواره چنین گفت و گوی پیش می‌آید که اکنون با هم داریم.
اشپیگل: صحبت کردن در باره کارهای شما مشکل است و نه در باره نژاد.
موریسون: چرا این دقیقاْ برای من مشکل است؟ چرا نه برای جویس؟
اشپیگل: زیرا شما برعکس جویس، در پیرامون این پرسش تأمل می‌کنید.
موریسون: این دیدگاه درستی نیست. جویس پیوسته در باره نژاد می نویسد، اما هیچ انسانی درآن باره سخن نمی‌گوید. گفت و گوی ما مشخص کننده این وضع دشوار است که راسیسم در آمیزش‌های اجتماعی دارد. راسیسم به کسی اجازه نمی‌دهد که چیز نوی را بیاموزد و فکر کند (تأکید از مترجم). به این دلیل من این را به عنوان یک رهایی پر ارزشی تصور می‌کنم، که این بار را بالاخره بدور افکنده ام. نویسندگان جوان‌تر سیاه به این امر توفیق یافته‌اند. آنان دیگر افسون زدگی مرا ندارند، آنان رهاتر اند. این امتیاز نسل بعدی است.
اشپیگل: آیا جایزه نوبل جایگاه شما را تغییر داده است؟
موریسون: نمی‌دانم. این برای من تجربه خوشایندی بود.
اشپیگل: فقط خوشایند؟
موریسون: حالا خوب، این برای امریکا خوشایند بود. مدت ها بود که از برنده جایزه نوبل در ادبیات برای کسی که واقعاْ در ایالات متحده امریکا زاده شده باشد، خبری نبود. بعضی‌ها شوک زده بودند و ناباورمندانه واکنش نشان دادند: چسان اتفاق افتاد؟ اما بسیاری نیز طبعاْ خوشحال شدند.
اشپیگل: و شما خود؟
موریسون: من خود را برای نخستین بار به عنوان یک امریکایی احساس کردم. و من خود را به عنوان یک زن احساس کردم و به عنوان کسی که زادگاهش اوهایو است، و به عنوان یک سیاه. در من آمیزه درهم برهمی از احساسات به وجود آمد. درپی آن برایم روشن شد که من همواره در آروزی زن سیاهی به عنوان برنده جایزه نوبل بوده‌ام. و اکنون که من (برنده) شده‌ام، برایم به درستی باور ناکردنی می‌نمود، زیرا من وافعاً این جایزه را کمایی کرده بودم. من نمی‌توانستم کسی بهتری را (برای جایزه نوبل) بیابم. کتاب ها اصلاً خوب هستند. اما این ها تصورات شخصی‌ام بودند. آنچه اعطای جایزه به من را بیشتر ارزش می‌بخشید، این واقعیت بود که بدان وسیله حوزه ادبیات ارج یافته توسعه یافته بود. و این دو عنصر موجب گردید که من در استوکهلم بزرگ ترین لذت زندگی‌ام را داشته باشم. من نزدم فکر کردم: چنین چیزی هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد.از این رو من با خانواده و دوستانم به آنجا رفتم، و ما همه این فرصت را با کمال شادی سپری کردیم.
شپیگل: آیا جایزه نوبل شما را قدرت مند تر ساخته است؟
موریسون: من مطمئناً حالا نیز همان قدر دشمن دارم که پیش از آن . اما من به مناسبت‌های بیشتری دعوت می‌شوم، و از مقداری از نفوذ برخوردار هستم . من بسیار دقیقاً به این امر توجه دارم که چگونه از این نفوذ استفاده کنم، مثلاً تاحدودی برای کمک به نویسندگان جوان یا گاهی نیز برای اهداف سیاسی. اما به هر صورت هیچ کسی به این علاقمند نیست که من از نگاه سیاسی چه فکر می‌کنم.
اشپیگل: این درست نیست. زمانیکه شما در هنگام قضیه لوینسکی در نشریه «نیویارکر» ادعا کردید که به بیل کلینتون از جانب رسانه‌های گروهی به همانند یک سیاه برخورد می‌شود، غوغایی برپا شد.
موریسون: اما این ادعا در آن رابطه از آنِ من نبود. هنرپیشه کمیدی کریس روک در جمله این ادعا را پخش کرد. اما زمانیکه من آن را شنیدم، برایم بالافاصله قانع کننده به نظر آمد. کلینتون از ایالات جنوب برخاسته بود، او نه پول داشت و نه مالی، و او نوباوه ای از یک خانواده نخبه قدیم نبود، بلکه یک ردنیک (۱). در سرگذشت او برخوردهای طبقاتی شدیدی درکار بود. کلینتون از تمام آن چیزی نمایندگی می‌کند که طبقات معینی در ایالات متحده امریکا از آن‌ها واهمه مفرط دارند. یگانه چیزی که آنان از آن بیشتر ترس دارند، سیاهان هستند – از این رو آنان در برابر کلینتون همانند یک سیاه برخورد کردند.
اشپیگل: نطریه‌ای بسیار جالبی، اما آیا شما برای اثبات آن مدرکی دارید؟
موریسون: آدم باید یکبار فقط به زبان تحقیر و زبان اشتیاق توجه کند که در مورد کلینتون به کار رفته است. مدت ها قبل در مرحله آغازین کاندیدای ریاست جمهوری او رقبایش شروع به پرت و پلا گویی در باره ماتحت شکم او کردند. محافظه کاران برای او لقب «سلیک ولی» را رایج ساختند که این خود یک کنایت آشکار جنسی را دربر داشت. آنان کلینتون را سکسوالیزه کردند، چیزی که در غیر آن فقط برای سیاهان رخ می‌دهد. سپس زمانیکه داستان پولا – جونس انتشار یافت، مقالاتی وجود داشت که در آن‌ها به صورت مشروح درازی، بزرگی و حتی میزان تمایل آله اوجنسی او توصیف شده بود. آیا شما می‌توانید سرزمین دیگری را به تصور آورید که در آن مقالات جدی در باره یک چنین موضوعی تحریر گردد؟ من مات و مبهوت شدم. تمرکز بر جنسیت کلینتون چنان شدید با تمایلات همجنس گرایانه همراه بود که خیلی ساده زبانم را لال کرد.
اشپیگل: دوره کلینتون دقیقاً بعد از یک سال بسر می‌آید. آیا شما از به قدرت رسیدن محافظه کاران هراس دارید؟
موریسون: آری، زیرا جمهوری خواهان که امروز کاندیدای شان را اعلان می‌کنند، به حمایت راستی‌های افراطی نیاز دارند. پیش‌ها جمهوری خواهان خیلی ساده فقط کسانی بودند که نمی‌خواستند مالیات بپردازند، اما امروز یک عنصر قوی از بنیادگرایی مذهبی به آن‌ها افروده شده است که دیگراندیشان و دیگر زیستان را طرد می‌کنند. این وحشتناک است، من از آن ترس دارم.
اشپیگل: خانم پروفیسور موریسون، ما از شما به خاطر این گفتگو تشکر می‌کنیم.

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید