اسلایدر زنان گفتگو

«خوب شد خدا یک دختر به خلیفه داد»

(گفتگوی هفته نامه‌جاده‌ی ابریشم با زهرا حسین‌زاده، شاعر و نویسنده افغانستانیِ مقیم مشهد)

 اگر موافق باشید نخست می‌خواهیم بدانیم که زهرای قبل از مهاجرت کی بود؟ کجا بود؟ و چگونه بود؟ زهرای اکنون کی است؟ کجا و چگونه است؟
در ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور بودم. دست و پای دوازده ماهه‎ای که نشست‌و‌برخاست نمی‌دانست با دهانی که ادای کلمات سختش بود. نازم بسیار بود که نخستین فرزند بودم و دردانه پدر. کلاه وطنی‌ام همیشه پراز توت و کشمش می‌شد و اسکتم در نقره‌ها گم. «جواهر» صدایم می‌زدند؛ نامی که پدر بر من نهاده بود به خاطر علاقه‌‌اش به مبحث جواهر و اعراض. در دهان مردان آبادی افتاده بودم که خوب شد خدا یک دختر به خلیفه داد…
خواهرم که شیر به شیر شد با من، کلان‌ترها ترک یار و دیار کردند. زمانی کوتاه در مزارع پنبه تربت جام دویدم و ایامی چند در مهد کودک فریمان. زهرا یادگار همین روزهاست. همسالانم قادر به تلفظ جواهر نبودند. بعد ساکن همیشگی مشهد شدم و رنج آوارگی را در این کلان‌شهر مقدس به تماشا نشستم. در گلشهرش ماندم تا امروز. سال‌هاست معلمم. شعر می‌گویم، مقاله می‌نویسم و دنیایم کلمات است. وظیفه‌های فرهنگی مختلفی را پشت سر گذرانده‌ام.

زهرایی که ما می‌شناسیم شاعر است؛ غزل می‌سراید. میشه بگویید که زهرا تنها شعر می‌سراید یا در زمینه نقد و نظریه ادبی هم کار کرده ‌است؟
از سال ۱۳۸۲ همکاری‌ام را با موسسه فرهنگی درّ دری شروع کردم با قلم زدن در فصلنامه‌های خط سوم و درّ دری. نقدهایی از من در این فصلنامه‎‌ها و بعدها در المصطفی، ادبیات معاصر و … منتشر شده است.

 تا اکنون چند مجموعه شعری از شما به چاپ رسیده و بیش‌تر به کدام مضامین پرداخته اید؟ چرا؟
دو مجموعه شعرم « نامه‌ای از لاله کوهی» و «پلنگ در پرانتز» به چاپ رسیده که بیشتر شامل غزل‌هایم هستند. یک گزیده شعر نیز از سعادتملوک تابش با مقدمه و گزینش من منتشر شده است به نام «خانه بغض کوچکی است». یک مجموعه شعر آماده چاپ دارم که فعلا به ناشری نسپرده­ام. مضامین اجتماعی حجم بیشتری را در کتاب‌هایم در اختیار دارند و نیز موضوع زنان. به خاطر علاقه شخصی‌ام و اینکه در این عرصه‌ها کار کمتری صورت گرفته است.

 با توجه به زمینه و زمانه‌ی که ما در آن زندگی می‌کنیم، رسالت شعر چی بوده می‌تواند؟ تلقی شما از این مساله چیست؟
در زمانه‌ای که ایده‌آل‌گرایی از مد افتاده است و ارزش‌ها بی معنا به نظر می‌رسد شاید سخن گفتن از رسالت شعر هم چندان چنگی به دل نزند، اما واقعیت این است که من شخصا معتقدم شاعر باید رسالت‌مند باشد و به این باورم باقی‌ام. برای من پرداختن به انسان و رنج‌هایش تا حدی که به تجربه شخصی‌ام درآمده و درکش کرده‌ام رسالت بوده است.

به نظر شما شعر پارسی امروز در دایره تجربه شعر جهانی چی جایگاهی دارد؟
شعرجهانی گام‌ها جلوتر از شعر فارسی حرکت کرده است و تا شعر فارسی بدان جایگاه برسد عرق ریزی بسیاری کار دارد. اگر می‌رسید بدان پایه که امروز باید نوبل ادبیات می‌گرفتیم.

 شعر امروز افغانستان را در مقایسه با شعر ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟
شعر امروز افغانستان از لحاظ زبان، کشف و تجربیات،‎ اصیل تر از شعر ایران است اما به نظر می‌رسد شعر امروز ایران کوله بار پربارتری را به دوش می‌کشد و به پختگی فراوان‌تری در قیاس با شعر افغانستان رسیده است.

 در سُرایش شعر بیشتر از کی و چی الهام می‌گرفته اید؟
الهام در شعر همیشه برایم گنگ بوده است. خیلی درکش نمی توانم. کوشیده‌ام پیرو چیزی و کسی نباشم. هر وقت حس کرده‌ام باید شعری بنویسم نوشته‌ام، بی آنکه فهمی از الهام داشته باشم.

 به لحاظ معرفتی به دریافت‌های شاعرانه تان چی اندازه اعتماد دارید؟
به چه چیزی در این دنیا می توان اعتماد داشت که من به دریافت های شاعرانه‌ام اعتماد داشته باشم. شعرهای من بیشتر تجربه بوده است با تمام وجودم، نه دریافت و مکاشفه. بنابراین قابل اعتمادم هستند.

قسمی که ما شنیده‌ایم شما در حوزه فلسفه نیز ید طولایی دارید. نسبت شعر و تفکر (فلسفه) را چگونه می‌بینید؟ نظر شخص خودتان در وجوه تفارق و تباین این دو چگونه است؟
ید طولا که خیر. تنها اندک چیزهایی آموخته‌ام از فلسفه به ضرورت تحصیل. فلسفه با علوم مختلف ربط پیدا می‌کند از جمله با ادبیات. در مورد وجوه اشتراک و افتراق شعر و فلسفه می توان یک کتاب سخن گفت که فکر نمی‌کنم این گفتگو برایش کفایت کند. فلسفه و شعر دو مقوله‌ای که در عین تمایز دارای نقطه‌های مشترک هستند و به نوعی می‌توان گفت که هر یک از آنها از دیگری تاثیر پذیرفته یا بر آن تاثیر می‌گذارد. دو معرفت‌اند که در طول تاریخ همواره در حال داد و ستد و تعامل بوده‌اند، گاه به هم نزدیک و حتا عین هم شده و گاه از یکدیگر فاصله گرفته‌اند. «فلسفه هرگز از ادبیات جدا نبوده و نمی‌تواند جدا شود، چرا که حتا ساده‌ترین و کوتاهترین اشعار هم دارای رگه‎‌های غنی فلسفی هستند. فلسفه در میدان پرفراز‌و‌فرود اندیشه جولان می‌دهد و عقل و منطق دو ابزار کاراساسی یک فیلسوف هستند. ادبیات نیز با خیال و احساس سروکار دارد و تخیل عنصر اساسی دنیای یک ادیب است.

آیا یک شاعر می‌تواند یک فیلسوف خوب شود و برعکس یک شاعر می‌تواند، راهی منزل فلسفه شود؟
جمع بستن فلسفه و شعر دشوار به نظر می‌رسد اما غیرممکن نیست. باید اعتراف کنم وقتی به آموختن فلسفه دچار بودم از شعر دور افتاده بودم و این دلیل دشواری اجتماع این دو است. به گردهم‌آمدن عقل و عشق می‌ماند.

به عنوان یک شاعر زن تا چی حد به عنصر زنانگی در شعرتان اجازه حضور داده اید؟
شعر هرگز از شاعر جدا نیست. پس طبیعی است به زنانگی که از متعلقات من است پرداخته باشم و بسیار هم پرداخته باشم نه تنها در شعر که در نوشته‌های دیگرم نیز.

عشق در شعر زهرا چه جایگاهی دارد؟ آیا گاهی از جایگاه شاعری که عاشق شده هم شعر گفته است؟
پرتویی هر چند کمرنگ ازعشق در تمام شعرهایم جریان داشته و دارد. نمی‌شود شاعر بود و عاشق نه. شاید شکل عشق همان فرم متعارف نباشد اما همواره در کلماتم وزیده است.

 زهرا تنها زندگی می‌کند یا شریک زندگی هم دارد؟
در پناه مهرمادر و لطف خواهر روزگار می‌گذرانم. هرگز به شریک در زندگی نیندیشیده­ام.

 سوال آخر. چند سال می‌شود که در ایران زندگی می‌کنید. دوره مهاجرت به پایان نرسیده؟ آیا تصمیم برگشت به افغانستان را دارید؟
نزدیک به چهار دهه ازعمرم در ایران به باد رفت. زمانی که برگشتنم ممکن بود اقدام نکردم، حالا که روزگار به دست و پایم زنجیر بسته است، اصلا امکان ندارد به وطن برگردم، با همه علقه‎ای که میان من وآن سرزمین آبا و اجدادی وجود دارد.

در مورد نویسنده

محمد احمدی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید