اسلایدر اقلیت‌های قومی اندیشه حقوق بشر فرهنگ و هنر

دوئلِ خونینِ هزاره‌ها و پشتون‌ها

پدیدارشناسیِ خونین‌ترین منازعه‌ی قرن بیستم از منظر دولت-ملّت‌سازی

پاره‌ی اول

چکیده

«جنگ و ویرانی» سهمگین‌ترین پدیده‌ی قرن بیستمِ افغانستان به‌شمار می‌آید؛ به‌گونه‌ای که بدون فهمِ منطقِ جنگ، درکی درستی از تاریخ معاصر افغانستان مقدور نخواهد بود. در این میان، جنگ‌های هزاره‌ها و پشتون‌ها (از ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳) فاجعه‌بارترین تقابل سیاسی را نشان می‌دهند؛ به‌گونه‌ای که با نگاه به مجموع تحوّلات پی‌می‌افتیم این نبرد خونین اُلگوی اصلیِ منازعات معاصر افغانستان را نشان می‌دهد. پرسش این است جنگ و خشونت پشتون‌ها علیه هزاره‌ها از یک‌سو و مقاومت هزاره‌ها علیه پشتون‌ها در جانب دیگر، از کدام دلایل و عوامل سرچشمه می‌گرفت و چه تأثیری بر تأسیسِ دولت-ملّت داشت و لوازمات تاریخیِ آن چه بود؟ این جستار از خلال توصیف اطلاعات تاریخی بدین نتایج منتهی شده است: هدف پشتون‌ها نه تأسیس دولت-ملّت بلکه تأسیسِ قدرتِ قومیِ تمامت‌خواه از طریق حذف، غارت و ایدئولوژی بوده است. در مقابل، مقاومتِ هزاره‌ها معطوف به دفاع در وهله‌ی اول، احیای عدالت و تأسیس دولت-ملّت حقیقی در وهله‌ی دوم بوده است. با وجود این، هم جنگ و هم مقاومت در راستای تأسیس دولت-ملّت شکست خورده‌اند. رازِ شکستِ مُدام هزاره‌ها- و نیز سایر اقوام- از منظر بیرونی سرکوب/حذف و از منظر درونی فقدان وحدت و آگاهی بوده، حال آن‌که راز شکست مُدام پشتون‌ها از حیث درونی فقدان عقلانیّت سیاسی و نژادباوری، و از حیث بیرونی مقاومت و تضادهای متقابل بوده است. شکستِ همیشگیْ جنگِ همیشگی را سبب شده و این‌دو در فرجامْ ناکامی در تأسیسِ دولت-ملّتِ را سبب شده‌اند.

واژگان کلیدی: جنگ، مقاومت، پشتون‌ها، هزاره‌ها، عبدالرحمان، دولت-ملّت، نظام فدرالی.

۱- تمهید و تبیین مسأله

به دلیل اهمّیت موضوع لازم می‌دانم آن را با فشرده‌ای از عزیمت‌های نظری تمهید نماییم. جنگ و همزادش فاجعه و ویرانی، سرسخت‌ترین پدیده‌ای است که به‌گونه‌ی واضح دست‌کم سه سده حیات ما را در تمامی ابعادش ویران کرده است. ازاین‌رو، ضرورت اندیشیدن به جنگ غیرقابل انکار می‌نماید؛ اما اندیشیدن به آن لاجرم به معنای اندیشیدن به مبادی یا خلأهای تاریخی، انسان‌شناختی، فرهنگی و اجتماعی خواهد بود، و الّا موضوع در خلأ مناسبات‌اش هم‌چنان مجهول باقی خواهد ماند. لیکن این‌جا نه در پی این معنا از اندیشیدن به جنگ، بلکه در پی تأمل و تشریح پیکر جنگ به‌گونه‌ای دیگر پرداخت شده است. از موضع اخیر، تحدیدِ ماهیّت جنگ، اهداف، انواع، ابزار، عوامل و شرایط و نهایتاً پیامدهای آن مهم‌ترین عناصرِ نظری راجع به جنگ به‌شمار می‌آیند. معطوف به همین مؤلفه‌ها، متفکّرانی جنگ را مورد بحث قرار داده است. از تعریف موضوع آغاز کنیم: کلاوزویتس جنگ را به یک دوئل در مقیاس بزرگ تعریف می‌کند. یا می‌گوید: جنگ عمل‌کرد یک نیروست که دشمن را مجبور می‌کند به اراده‌ی ما تن دهد (Clausewitz, 1989: 75، و: پیتون، ۱۳۸۳: ۲۱۳)[۱]. در تعریف دیگر، جنگ ستیز منافع بزرگ خوانده می‌شود که با خون‌ریزی گره می‌خورد و نه بر ماده‌ی بی‌جان بلکه علیه نیروی زنده و واکنش‌گر اعمال می‌گردد (گالی، ۱۳۷۲: ۶۳). موزلی در تعریف جنگ می‌گوید: جنگ وضعیت نزاع جمعی سازمان‌یافته با پایان باز (open ended) است (Mosely, 2004, 14). این تعریف بدان معناست که هر وضعیتی همواره گشوده به جنگ خواهد بود.

اما این‌که بشر از کدام چشم‌انداز به جنگ نگریسته و چگونه آن را برای خود توضیح داده، تقریباً می‌توان گفت بشر هماره در یک حالت انتظارگونه یا وسواس نسبت به جنگ به سر برده و موقعیت اکنون‌اش را همچون بالقوگیِ جنگ حسّ و تفسیر کرده است. آن‌گونه که افلاطون می‌گوید: کلمه‌ی صلح، که بیشتر مردم بر زبان دارند، کلمه‌ای است میان‌تُهی و بی‌معنی. حقیقت این است که همه‌ی کشورها طبیعتاً، بی‌آن‌که اعلام جنگی کرده باشند، در جنگ دائم با یکدیگراند (افلاطون، ۱۳۸۰: ۶۲۵). همچنین کلاوزویتس از جنگ به‌عنوان ادامه‌ی لاینفکّ سیاست سخن می‌گوید (Clausewitz, 1989: 605)، نقطه‌ای که بعدها از دید فوکو بیان دیگری یافت و حاکی از ظهور قدرتِ سیاسیِ جدید تلقّی گردید (Reid, 2003: 2). کلاوزویتس (هاوارد، ۱۳۷۷: ۷۶ به بعد) و موزلی (احمدی طباطبایی، ۱۳۹۹: ۵-۷). جنگ را به جنگ‌های تامّ (که به کمتر از نابودیِ کامل دشمن بسنده نمی‌کند) و محدود (تحمیل شرایط صلح بر دشمن)، غریزی، بدوی، متمدّن، مدرن، هسته‌ای و پست‌مدرن تقسیم می‌کنند[۲]. از زوایه‌ی دیگر به جنگ، اهداف و غایات آن و نیز ابزار مادی و ایدئولوژیکیِ دست‌یابی به آن‌ها، پیوسته محل پرسش خواهد بود؛ ولی یقیناً صلح تنها غایتِ بحث درباب جنگ نیست، شاید مهم‌تر از صلحْ و با توجّه به مصادیق معاصر آن، سلطهْ غایت جنگ باشد؛ در هر صورت، تعیین غایت جنگ بستگی به شرایطِ تاریخیِ و نِسَبِ سیاسی معیّن دارد. پس از پایان جنگ اما گشوده به آن (open ended)، اولین اقدام ضروری پرسش از پیامدهای انسانی، سیاسی، تاریخی، اقتصادی و اجتماعی آن است. در مجموع، این‌ها ایستارها و مبادیِ نظریِ فهمِ جنگ نزد بشر بوده است.

لیکن بنیادی‌ترین پرسش راجع به جنگ، پرسش از هدف و غایت جنگ یا کسانی است که می‌جنگند. جنگ را می‌توان حتی چشم‌اندازی برای جست‌وجوی خِرد سیاسی در نظر گرفت. بدین دلیل باید پرسید جنگ‌های افغانستان معطوف به تکوین کدام صورت سیاسی رقم خورد؟ آیا ملّت‌سازی غایت آن بود؟ توجّه کنیم تأسیسِ دولت در غیاب ملّت‌سازیِ فاقدِ عقلانیّت و قلیل‌ترین نسبت، آشکارا با شکست مواجه می‌شود؛ زیرا هرگز امر بی‌مضمون به خلق مضمون راه نمی‌برد و از بطن فقدان، غایت نمی‌روید. لیکن غایت مضمونی نیز، نمی‌تواند امر بسیط یعنی واجدِ کمترین و محدودترین نسبت باشد.

در دوران استعمار و برهه‌ای که روسیه در شمال غرب افغانستان و بریتانیا در جنوب شرق آن مستعمراتی را به چنگ آورده بود، شاید تأسیسِ دولت به‌طور عام برای افغانستان مسأله می‌شود. منازعات خونین و فراوانی در این برهه رخ می‌دهند، اما مهم‌ترین آن‌ها جنگ هزاره‌ها و پشتون‌هاست که باید از منظر تأسیس دولت- ملّت مورد بحث قرار گیرد.

پرسشِ اصلیِ این است که جنگ پشتون‌ها علیه هزاره‌ها و در مقابل مقاومت هزاره‌ها (دوره‌ی عبدالرحمان، جنگ‌های داخلی و منازعات پساطالبان) ما را به تأسیسِ دولت-ملّت نزدیک ساخت یا دور؟ اگر این جنگ موضوع داشت و موضوع آن تأسیسِ دولت-ملّت بود، چه تقدیری بر سر این غایت آمد؟ ماهیّت و سرشت این جنگ‌ها چه بود؛ تامّ و حذفی یا محدود و اصلاح‌گرایانه؟ شکست و پیروزیِ جنگ‌ها را با کدام عقلانیّت و منطق باید توضیح داد؟ جنگ‌ها با چه ابزارهای ایدئولوژیکی و غیر آن رخ دادند؟ راز شکست و احیاناً پیروزیِ تأسیسِ دولت-ملّت چیست؟ افزون بر این‌ها، آیا می‌توان منازعات و جنبش‌های معاصرِ هزاره‌ها را در امتداد همان مقاومت مطالعه کرد، یا ماهیّت و مضمونی متفاوتی دارند؟ آیا منازعه-مقاومتِ معاصرِ هزاره‌ها به تأسیسِ دولت-ملّت راه می‌برد، یا خیر، چگونه؟ این‌ها ابعاد پرسشِ اصلی جستار حاضر خواهند بود.

۲- پیشینه و ساختار پژوهش

بی‌تردید، ما به جنگ در مقام دالّ اعظم در بطن حیات سیاسی و تقدیرِ تاریخیِ خویش نیاندیشیده‌ایم ولی صرفاً به روایت عریان ماجرا مصروف بوده‌ایم؛ گویی شتاب و توالیِ فجایع هرگز فرصت ندادند به خویشتن بازگردیم و از خود بازجویی نماییم. به‌هرروی، جنگ هزاره‌ها و پشتون‌ها در دوره‌ی عبدالرحمان را در موثق‌ترین و بی‌واسطه‌ترین گزارش می‌بینیم: قلم سوگ‌مند فیض محمد کاتب هزاره پیکر عریان جنگ‌ها و فجایع را با تمام جزئیات اندوه‌ناکش از دانه دانه‌ی جمجمه‌های پاشیده، پیکرهای دریده، سرزمین‌های مغصوب و تک تک زنان و کودکانی به بردگی رفته، برگرفته و به وارثِ مغموم و سردرگمِ واقعه هدیه داده است. از منظر گزارش واقعه، سراج التواریخ پیشینه و نیز منبع اصلیِ ما به‌حساب می‌آ‌ید.

در دهه‌های متأخر، جنگ‌های داخلی (برهه‌ی توهّم جهادگرایی) در کتُب تاریخی، نشریات مربوط به احزاب و یا خاطرات شخصی کم و بیش روایت شده‌اند، اما منازعاتِ دو دهه‌ی اخیر را بلاواسطه خود شاهد بوده‌ایم و در آیینه‌ی مطبوعات و رسانه‌ها نیز دیده‌ایم. با رجوع به منابع مکتوب از تاریخ معاصر، درمی‌یابیم تقریباً تمام آن‌ها روایتِ بسیط واقعه محسوب می‌شوند، لذا تمایلات و اقدامات نظری برای فهم این دوره‌ها کمتر به چشم می‌خورد. دکتر محمد امین احمدی در سخنرانی‌اش در ارگ ریاست جمهوری (۲۱ دلو ۱۳۹۵) برای نخستین‌بار در فضای رسمی همگان را به اندیشیدن و اعتراف به جنایات و فاجعه دعوت نمود و به ارائه‌ی نوعی چارچوب نظری برای فهم واقعه مبادرت ورزید، اما کوشش ایشان فهمِ نظام‌مندِ تنها یک جزءِ واقعه-هرچند کانونی- (فاجعه‌ی ارزگان) بود؛ حال آن‌که مسألهْ علاوه بر آن، مطالعه‌ی نظریِ دست‌کم سه سده‌ی اخیر در اُفُق هستی و موقفِ تاریخیِ ماست. به هر تقدیر، یقیناً کتمان و نااندیشیدن به فجایع از بحران انسان، سیاست و فرهنگ به‌مثابه تقدیرِ تاکنونیِ ما سخن می‌گوید.

به‌نظر می‌رسد منطقی‌ترین موضعِ نظری، مطالعه‌ی تمامیِ برهه‌های معاصرْ ذیل صورتِ امکان یا امتناع تأسیس دولت-ملّت است. ظهور نهادهای فراملّی و حتی سخن از زوالِ حاکمیّتِ دولت-ملّت‌ها (نگری، هارت، ۱۳۹۷: ۲۵-۲۶) در سطوح پیش‌رفته‌تر مانع نمی‌شود از صُوَر مادون و بازمانده‌ی نظام‌های سیاسی صحبت شود. از آن‌جا که موضوع را به قرن بیستم منحصر کرده‌ایم، نگارنده سه نقطه‌ی ذیل را در آغوش چارچوبِ نظریِ مذکور مطالعه خواهم کرد: الف) جنگ پشتون‌ها و هزاره‌ها در دوره‌ی عبدالرحمان، ب) جنگ‌های داخلی (دهه‌های شصت و هفتاد)، ج) منازعات سیاسی در بیست سال اخیر در مقام ملحقات. می‌کوشم فارغ از هم‌ذات‌پنداری با خاطره‌ی خونینِ قومی و رعایت حیث التفات به نفس موضوعْ، وارد بحث شوم.

[۱] . کتاب کارل فون کلاوزویتس «On War» مهم‌ترین و نخستین اثر راجع به پدیده‌ی جنگ از ابعاد گوناگون است. دیدگاه‌های کلاوزویتس راجع به جنگ بسیاری از متفکّران بعدی را تحت تأثیر قرار داد. انگیزه‌های او در نگاشتن آن از وضعیت پر تلاطم و انقلابیِ عصر او در اوائل قرن نوزدهم ریشه می‌گرفت. به‌هرروی، کوشش او به‌طور برجسته درباب جنگ روشن‌گری کرد و مبدأ تأملات پسینی قرار گرفت. این اثر به‌نوبه‌ی خود از هشت کتاب یا دفتر تشکیل شده است که هر کدام سویه‌های مهم آن را مانند ماهیّت جنگ، نظریه‌ی درباب جنگ، استراتژی، درگیری، نیروی نظامی، دفاع،  حمله و طرح جنگ به بحث می‌گیرد.

[۲] . برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک. ظهیری، سید مجید، درآمد: ترمنولوژی جنگ و صلح، فصلنامه‌ی اندیشه، سال پانزدهم، ش۱، ص ۴-۲۶، ۱۳۸۸.

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید