اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

جهانِ بدون مرزی ستم‌دیدگان (یادداشتی در باره سوسیالسم و مساله ملی‌)

دولت‌ملی چیست؟
بدون فهم ملت نمی‌توان دولت ملی را فهیمد. ملت به مردمی گفته می‌شود که زبان،  سرزمین،  تاریخ، فرهنگ، احساسات، آداب و رسوم  مشترک دارند. دولت ملی پدیده دنیای مدرن است. در چنین دولتی ساکنان یک کشور با اینکه از نظر ویژگی‌های قومی، زبانی و مذهبی تفاوت دارند، اما در نظام حقوقی باهم مساوی هستند. دولت ملی قلمرو و جغرافیای مشخص و معین دارد. مشروعیتش را از انتخابات و سازکارهای دموکراتیک بدست می­آورد.
تاریخ دولت‌های ملی
در حدود ۲۰۰ سال است که از عمر ملت و دولت ملی می‌گذرد. پیش از آن مردم جهان به قبایل، دولت شهر و امپراطوری‌ها تقسیم شده بودند. از هلند به عنوان اولین ملت اروپایی یاد می‌شود، اما دولت ملی به صورت امروزی با انقلاب کبیر فرانسه ظهور کرد، سپس در سایر مناطق اروپا و جهان گسترش پیدا کرد.
ظهور بورژوازی علت اصلی تشکیل ملت و دولت‌های ملی بود. سقوط شیوه‌های تولید فیودالی و ظهور بورژوایی باعث تقسیم کار تازه و پیچیده، شکل‌گیری بازارهای جدید گردید. تکنولوژی جدید مرز‌های ملیت‌ها را شکستاند و زمینه ظهور ملت و دولت ملی را فراهم کرد.
تاریخ و مفهوم استقلال ملی
مفهوم استقلال ملی ریشه در قرن ۱۹ دارد. اما در قرن بیستم به خصوص بعد از پیروزی انقلابیون کمونیست روسیه این موضوع بیش‌تر مورد توجه قرار گرفت و گسترش پیدا کرد. بعد از جنگ دوم جهانی کشورهای زیادی استعمار زده برای رسیدن به استقلال ملی مبارزه کردند و به استقلال رسیدند.
از نظر واژه‌شناسی کلمه استقلال تا حدودی معادل با(Independence) انگلیسی است. به مفهوم کاهش وابستگی یک کشور به کشورهای بی‌گانه است. استقلال ملی عبارت است از آزدی یک کشور در تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری در محدود جغرافیای ملی.
سوسیالیسم و مساله ملی
به صورت کلی می‌توان گفت نیروهای چپ و مارکسیست به‌جای ملی‌گرایی به انترناسیونالیسم باور دارند. آنها مبارزه می‌کنند تا تمام انسان‌های ستم‌دیده را عضو یک جهان بدون طبقه بسازند. از نظر سوسیالیست‌‌ها مرزهای ملی یک پدیده ارتجاعی است و ملی‌گرایی ایدولوژی و آگاهی کاذب. سوسیالست‌ها باور دارند باید با انقلاب سوسیالیستی دولت- ملت‌های جهان نابود شود و انسان‌ها به شهروندان جهانی تبدیل شوند. به طور نمونه مارکس می‌گفت: «کارگران جهان متحد شوید». روزا لوگزامبورک حتا با استقلال کشور خودش لهستان مخالفت کرد. او در جمله مشهوری گفته بود «ستم‌دیدگان وطن ندارند». چپ‌های مخالف استقلال ملی دو استدلال دارند: ۱- مبارزات ملی باعث می‌شود، نیروهای چپ جهان از مبارزه اصلی که مبارزه طبقاتی است باز مانده و مسیر منحرف را به‌پیمایند. ۲- مبارزات ملی حتا اگر به پیروزی هم برسند بازهم به سود طبقه حاکم و گروه‌هایی است که ستم‌دیدگان و کارگران را استثمار می‌کنند. در جنگ‌های ملی و ناسیونالیستی قربانی از طبقه محکوم است و سود از طبقه حاکم. چپی‌های اروپا از جمله روزا لوگزامبورک جنگ اول جهانی را تحریم کرد. آن‌ها استلال می‌کردند «چرا کارگر غریب آلمان، کارگر غریب فرانسه را بکشد. یا هم برعکس؟» در صورتی که بعد از پیروزی کارگر هم‌چنان غریب و فقیر باقی خواهی ماند. از این رو به‌جای اینکه ستم‌دیدگان و فقرا هم‌دیگر را بکشند، تفنگ گرفته سینه طبقه حاکم کشورهای شان را هدف قرار دهند.
با اینکه سوسیالیسم مخالف ملی‌گرایی است و به انترناسیونالیسم باور دارد. اما با آنهم گاها سوسیالیست‌ها از مبارزات بعضی کشورها برای رسیدن به استقلال ملی حمایت کرده‌اند. حمایت آنها جنبه‌های تاکتیکی و استراتژیک داشت و جزو اصول سوسیالیسم نیست. در حقیقت آنها با حمایت از مبارزات استقلال طلبانه علیه نظام سرمایه‌داری و کشورهای استعمارگر می‌رزمیدند. در این باره به دیدگاه مارکس و لنین اشاره می‌کنم:
مارکس و مساله ملی
دیدگاه‌های مارکس را در باره مساله ملی با استقلال کشورهای ایرلند و لهستان بررسی می‌کنم. مارکس در سال‌های (۱۸۵۰م) مخالف مبارزات استقلال طلبانه کارگران و نیروهای چپ «ایرلند» بود. او در نوشته‌هایش در «نیویورک تریبون» همیشه استدلال می‌کرد که رژیم ایرلند بعد از پیروزی کارگران در انگلیس باید نابود شود. مارکس در این سال‌ها چشم امید به کاگران و سوسیالیست‌های انگلیس دوخته بود. اما سال‌های (۱۸۶۰) از مبارزات استقلال طلبانه مردم ایرلند حمایت کرد. او به این نتیجه رسیده بود که با استقلال ایرلند منافع اقتصادی زمینداران انگلیس، در ایرلند ضربه می‌خورد و زمینه شکست آن‌ها در انگلیس نیز فراهم می‌شود. پیروزی مبارزات استقلال طلبانه ایرلند زمینه تحقق انقلاب در انگلیس را فراهم می‌کند.
مارکس سال‌های (۱۸۴۰ و ۵۰ ) از استقلال «لهستان» دفاع کرد. او از کاگران اروپا خواست تا از مبارزات مردم لهستان بر علیه حکومت تزار حمایت کنند. او حکومت تزاری را دشمن کارگران و سوسیالیست‌های جهان می‌دانست. اما بعدها نسبت به این قیام بدبین شد. یک علت بد بینی او این بود که رهبری این قیام به دست اشراف لهستان افتاده بود.
لنین و مساله ملی
دیدگاه لنین نسبت به استقلال ملی و فرهنگ ملی نیز دو گانه است. او از یک طرف مخالف استقلال ملی و طرف‌دار انترناسیونالیسم بود. اما از طرف دیگر از استقلال سیاسی و فرهنگ ملی کشورهای استعمار زده حمایت می‌کرد. او قبل از پیروزی انقلاب اکتبر می‌گفت «کمونیسم را می‌توان با زبان بومی نخبگان هر قوم به توده‌ها ارایه کرد». بعد از پیروزی اولین پیامش به مردم جهان این بود:
«بین کمونیسم و کاپیتالیسم هیچ نوع آشتی وجود ندارد. مرثیه خاک سپاری برگوری یکی از این‌ها باید خوانده شود. ما یقین داریم که سرانجام این مرثیه برگور کاپیتالیسم خوانده خواهد شد. کشورهای استعمارزده برای استقلال تان اسلحه گرفته و علیه کشورهای امپریالیست و استعمارگر مبارزه کنید. ما با تمام توان از شما حمایت کرده و در کنار شما خواهیم بود.»
همچین لنین از تمام نیروهای چپ و سوسیالیست جهان می‌خواست تا از مبارزات استقلال طلبانه کشورهای استعمارزده حمایت کنند. به‌همین خاطر شوروی اولین کشور بود که استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت.
حمایت از استقلال ملی کشورهای استعمارزده برای لنین، نیز مثل مارکس یک تاکتیک و استراتژی مبارزه علیه بورژواها و نظام سرمایه‌داری بود. او به دولت‌های ملی باور نداشت. زیرا از نظر او دولت‌های ملی یک ایده بورژوایی بود. در مقاله‌های زیادی که در مجموعه آثار او چاپ شده است با ایده استقلال ملی مخالفت کرده است. او باور به فرهنگ انترناسیونالیستی طبقه کارگر داشت. از دید او مرزهای ملی یک پدیده بورژوایی است. کارگران و ستم‌دیدگان جهان هیچ مرزی را نمی‌شناسند.
استقلال ملی در روزگار ما
رشد تکنولوژی، گسترش وسایل ارتباطات جمعی، بازار آزاد، حضور ۵۱۰۰ شرکت اقتصادی فراملیتی، سازمان ملل و به خصوص سازمان‌های زیر مجموعه آن (بانک جهانی و صندوق بن المللی پول)، سازمان‌های مدافع حقوق بشر و محیط زیست؛ جهانی شدن فرهنگ، اقتصاد، سیاست… را رقم زده‌است. حاکمان هیچ کشوری نمی‌توانند به‌صورت مستقل و بدون در نظر گرفتن سازمان‌ها و نهادهای یاد شده تصمیم بگیرند. اکنون نظریه استقلال ملی بی‌معنا شده‌‌است. حتا بعضی از نظریه‌پردازان نظام‌های سرمایه‌داری به‌جای مفهوم استقلال(Independence) از مفهوم وابستگی متقابل (Interdependency) استفاده می‌کنند.
نتیجه‌گیری و پیشنهاد
از دید نیروهای چپ دولت‌های ملی یک پدیده ارتجاعی است و ملی‌گرایی ایدولوژی و آگاهی کاذب. از طرف دیگر استقلال ملی امروزه اسم است اما در عمل نمی‌تواند وجود داشته باشد. به گفته مارشال مک لوهان «جهان تبدیل به دهکده شده است». به کمک جهانی شدن و رشد تکنولوژی و صنعت مرزهای ملی فروریخته است.
به کمک رشد صنعت و تکنولوژی تمام کشورهای عضوی اتحادیه اروپا و ناتو تحت حاکمیت یک چتر اقتصادی، سیاسی و نظامی جمع شده‌اند. جهانی شدن زمینه تشکیل اتحادیه‌های بین المللی را فراهم کرده است. زمینه تشکیل چنین اتحادیه برای نیروهای سوسیالیست جهان نیز فراهم شده است. کشورها، احزاب و نیروهای چپ جهان باید تحت یک اتحادیه جهانی چپ و سوسیالیست جمع شوند.

در مورد نویسنده

عظیم بشرمل

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید