اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

سیاستِ معاصر: سیزده تزّ و تفسیرهایش

آلن بدیو

ترجمه: روح‌اللّه کاظمی

کامل

توضیح مترجم: آیا اکنون سیاستْ ممکن است؟ این پرسشِ کلّیِ مجلّه‌ی انگلیسیِ «نقد و بحران» (ش۹/س۲۰۲۲) است. بدیو ذیل این پرسش به ارزیابیِ بنیادین سیاست معاصر البته از ورای تزّها و تفسیرهایش می‌پردازد. بدیو خود در چکیده و سپس مفصّل بیان کرده که راجع به سیاست معاصر و امکانِ نوع دیگر سیاست چه می‌گوید. تنها بدین نکته اشاره می‌کنم که سلسله‌ی پدیدارهای سیاسیِ معاصر مانند فروپاشی دولت جمهوری در افغانستان و روی‌کارآمدن یک رژیم هژمونیک-تروریستی، جنگ اوکراین و نیابتی‌شدن آن، نظامی‌شدن حکومت‌ها پس از کودتاهای نظامی در مناطق غربی و مرکزیِ آفریقا مانند گابن، نیجر و مالی و حالا جنگ اسرائیل و حماس در خاورمیانه و قساوت و بی‌رحمی، فقط به سمت اشتداد و تاریک‌شدن اُفقِ سیاسی جهان جریان دارد، امری که من در یادداشت دیگری، از آن به‌عنوان «واپسگرایی سیاست معاصر» یاد کرده‌ام. آن‌چه مهم است بدانیم این است که تاریک‌شدن اُفُق سیاست معاصر و قساوت‌بارشدن هرچه بیشترِ مناسبات، قوی و ضعیف، حاکم و محکوم، کارگران و سرمایه‌داران و ارباب و بنده را هم‌ هنگام فعّال و رادیکال خواهد کرد. نسبتِ جدید شاید از پس یک فاجعه‌ی تصوّرناپذیر ظهور نماید، و شاید هم، انسانِ معاصر هادیِ ظلمت باشد. به معنای دیگر، آیا این جنگ‌ها تمهیدات یک انقلاب جهانی را فراهم می‌کنند؟ یا نه، پیش از آن‌که این جنگ‌ها به سمت نابودیِ جمعیت بشر بلغزد و از کنترل خارج گردد، یک انقلاب رخ خواهد داد؟ این‌که بشر فردا از زیر آوار جنگ سر بر می‌آورد، یا از پس اُفُق‌های یک انقلاب جهانی، کسی چیزی نمی‌داند؛ اماجریان حوادث را باید از منظری دیگری مطالعه کرد.

چکیده: مقاله‌ی حاضر از خلال سیزده تز و تفسیرهای مرتبط به آن‌ها، وضعیتِ [سیاستِ] جهانیِ معاصر را به تحلیل می‌گیرد، به تناقضات سازنده‌ی آن متمرکز می‌شود و آخرین تلاش‌های شکست‌خورده‌ی برای تغییرِ آن را، توصیف می‌نماید. مقاله‌ی  حاضر یک چارچوب مفهومی را پیشنهاد می‌دهد- با آموختن درس‌هایی از شکستِ تاریخی قبلی- که به درک و بیان عملی و مفهومیْ این امکان را می‌دهد که چه سیاستی هنوز باید اختراع می‌شد.

واژه‌های کلیدی: کمونیسم، جنبش(ها)، عصر نوسنگی، پرولتاریای خانه‌به‌دوش، سازمان، شعار

تزّ ۱. اتصالِ جهانی یکی از هژمونی‌های زمینی و ایدئولوژیک سرمایه‌داریِ لیبرال است.

[تبصره‌ی مترجم: متن انگلیسی چنین می‌گوید اما به نظر می‌رسد دچار اعوجاج باشد. تزّ به زبان اصلی احتمالاً این را می‌گوید: هژمونیِ سرمایه‌داریِ لیبرال، یکی از اتصال‌های جهانیِ زمینی و ایدئولوژیک است.]

تفسیر: شواهد؟ پیش‌پا‌افتاده‌بودن این تزّ مرا از هرگونه اظهار نظر معاف می‌دارد.

تزّ ۲. این هژمونی به‌هیچ‌وجه در بحران به سر نمی‌برد، هنوز هم کمتر به اغما رفته است، در عوض در یک توالیِ از استقرار و تحقق قرار دارد که به‌طور خاص حاد و بدیع است.

تفسیر: امروزه دو هژمونیک به‌طور مساوی مخالف هم و دو تزّ دروغین در باره‌ی جهانی‌شدنِ سرمایه‌داری وجود دارد: اولی یک تزّ محافظه‌کارانه است [که می‌گوید]: فارغ از هر چیز دیگرِ سرمایه‌داری، در ترکیب با «دموکراسیِ» پارلمانی، شکلِ قطعیِ سازمان اقتصادی و اجتماعیِ انسانی وجود دارد. این واقعاً پایان تاریخ است، موتیفی که اخیراً توسط فوکویاما رایج شده است. دوم، یک تزّ چپی است که بر اساس آن سرمایه‌داری به بحرانِ نهایی خود پا نهاده است، بدین معنا که اینک مرده است.

تز اول چیزی نیست جز تکرارِ فرآیندِ ایدئولوژیکی که از اواخر دهه‌ی هفتاد از سوی روشنفکران مرتد «سال‌های سرخ» (۱۹۶۵-۱۹۷۵) انجام شد و صرفاً و تنها بر حذفِ امکانِ فرضیه‌ی کمونیستی استوار بود. بنابراین، این به ما این امکان را می‌داد که تبلیغات میان‌تُهیِ حاکم را ساده کنیم: اینکه دیگر لازم نیست به شایستگی‌های (سزاوار تردیدِ) سرمایه‌داری افتخار کنیم، بلکه فقط باید ثبت کنیم که حقایق (اتحاد جماهیر شوروی، لنین، استالین، مائو، چین، خمرهای سرخ، احزاب کمونیست غربی…) نشان داده‌اند که هیچ چیز دیگری غیر از یک «توتالیتاریسم» جنایتکارْ ممکن نیست.

در مواجهه با این حکم غیرممکن، تنها پاسخ ممکن، ترسیم و گسترش موازنه‌ای از آزمایش‌های پراکنده‌ی قرن گذشته، بازتأسیسِ فرضیه‌ی کمونیستی در امکان‌، نیرو و ظرفیتِ رهایی‌بخشیِ آن است. این امری است که ناگزیر رخ می‌دهد و رخ خواهد داد، و من در این متن، همچنان به آن وفادار خواهم ماند.

دو شکلِ تزّ دوم- سرمایه‌داریِ در حال بی‌رمق‌شدن یا مرده- بر اساس بحرانِ مالیِ ۲۰۰۸، بی‌نظمیِ پولیِ تورمی ناشی از همه‌گیری کووید ۱۹، و بر افشای روزانه‌ی هرچه بیشتر و بی‌حدّوحصرِ پی‌آیندهای آن، بنا شده بود. نتیجه‌ی آن این بود که یا این یک لحظه‌ی انقلابی است، امری که فقط یک فشار قوی برای فروپاشی «نظام» را لازم می‌آوَرْد (چپ‌گرایی کلاسیک)، یا این‌که کافی بود یک قدم به کناری برداریم، عزلت گزینیم، مثلاً در حومه‌ی شهر، و زندگیِ هشیارانه‌ای در هماهنگی با طبیعت آغاز کنیم، تا پس از آن به این درک و فهم برسیم که هر کسی می‌تواند «اشکال زندگیِ» جدیدی را سامان دهد- ماشین سرمایه‌داریِ ویرانگر در واپسین کشاکش‌ها و هجومِ عدم خویش [نیز]، تُهی به پیش می‌تازد (بودیسم بوم شناختی).

هیچ کدام از این‌ها کمترین ارتباطی با واقعیت نداشتند.

اولاً، بحران سال ۲۰۰۸ یک بحران اضافه‌ی تولید کلاسیک بود (در ایالات متحده، خانه‌های زیادی ساخته شد و به صورت اعتباری به ورشکسته‌ها فروخته شد) که گسترش آن، با زمان‌بندی مناسب، امکانِ شتابِ جدیدی را برای سرمایه‌داری فراهم نمود- تمرکز سرمایه، نظم داده شد و در یک توالیِ نیرومند، تقویت گردید. فقیران و درماندگان از بین رفتند، قدرت‌مند‌ها قدرت‌مندتر شدند و در گذر از یک دستاورد مهم: «قوانین اجتماعیِ» صادر‌شده در پایانِ جنگِ جهانی دوم، عمدتاً منحل گردیدند. هنگامی که این نظم دردناک به دست آمد، «تجدید قوا» امکان  پیدا کرد.

ثانیاً، گسترشِ اقدام سرمایه‌داری در سرزمین‌های وسیع، تنوع فشرده و گسترده‌ی بازار جهانی، به دور از دستیابی است. تقریباً تمام آفریقا، بخش قابل‌توجّهی از آمریکای لاتین، اروپای شرقی، هند … بسیاری از مکان‌های «در حال گذار» که کانون‌های غارت‌گری به شمار می‌آیند، کشورهایی «در حال توسعه»، جایی که اصلاحات بازار در مقیاس بزرگ انجام می‌شود، می‌تواند و باید الگوی ژاپن یا چین را دنبال کنند.

در حقیقت، این در ذاتِ واقعی‌اش است که سرمایه‌داری یک فساد/غارت است. چگونه یک منطق جمعی که در آن تنها هنجارْ «سودْ فارغ از هر چیز» است و رقابت جهانیِ هرکسی با هر کسی دیگر، ممکن است از فساد اجتناب نماید و یا جلوی آن را بگیرد؟ «موارد» تصدیق‌شده‌ی فساد چیزی بیش از تعاملات جانبی نیست – پاکسازی‌های محلیِ تبلیغاتی، تسویه‌حساب بین دسته‌های رقیب.

سرمایه‌داری مدرن، یعنی همان بازار جهانی، که در قرونِ اندکِ وجودش از نظر تاریخی آخرین پیکربندیِ اجتماعی به شمار می‌رود، که پس از یک مرحله‌ی استعماری (از قرن شانزدهم تا بیستم) حادث شده، دقیقاً دوره‌ی که سرزمین‌های فتح‌شده به بردگیِ بازار محدود و حمایت‌گرای یک کشور واحد درآمد، تنها به‌تازگی فتح سیاره‌ای خود را آغاز کرده بود. امروزه، غارتْ جهانی شده است، همان‌طور که پرولتاریا جهانی است، آن‌چه اکنون از سوی همه کشورهای جهان در حال انجام است.

تزّ ۳. با این حال، سه تضاد در این هژمونی فعّال است:

  1. بعدِ الیگارشیِ مالکیتِ سرمایه، که شدیداً توسعه یافته است، فضای کمتری را برای بازیگران جدید برای ادغام و الحاق در این الیگارشی باقی می‌گذارد. از این‌جا امکانِ یک قساوت خودکامه شکل می‌گیرد.
  2. ادغامِ مدارهای مالی و تجاری در یک بازار واحدِ جهانی، با حفظ چهره‌های ملی که ناگزیر وارد رقابت‌ها در سطح پلیس توده‌ای می‌شوند، در تضاد قرار می‌گیرد. از آن‌جا امکان یک جنگ جهانی وجود دارد که دولت آشکارا هژمونیک، که بازار جهانی را هم تصاحب نماید، پدید آید.
  3. امروز تردید وجود دارد که سرمایه در مسیر توسعه‌ی کنونی خود بتواند نیروی کار کلِ جمعیت جهان را ارزش‌مند نگه دارد. بدین سبب، در مقیاس جهانی، خطرِ تأسیسِ توده‌ای از مردم کاملاً فقیر و بنابراین از نظر سیاسی خطرناک وجود دارد.

تفسیر:

  1. ما اکنون در مرحله‌ای قرار داریم که ۲۶۴ نفر معادل مالکیت ۳ میلیارد نفر دارند- و تمرکز سرمایه هم‌چنان ادامه دارد. این‌جا، در فرانسه، ۱۰٪ از جمعیت به‌طور قابل‌توجّهی بیش از ۵۰٪ از کل ثروت را در اختیار دارند. این‌ها تمرکز اموالی هستند که در مقیاس جهانی، بدون سابقه ثابت هستند. در‌عین‌حال تا کامل‌شدن هم فاصله دارند. آن‌ها جنبه‌ی هیولایی دارند، که حتی با وجود این‌که ماندگاری ابدیِ آن‌ها را تضمین نمی‌نماید، اما با‌این‌حال در استقرار سرمایه‌داری که نیروی محرکِ اصلیِ آن محسوب می‌شود، مرکزی است.
  2. هژمونیِ ایالات متحده به‌طور فزاینده‌ای تضعیف و متزلزل شده است. چین و هند به‌تنهایی ۴۰ درصد از نیروی کار جهان را در اختیار دارند. این امر نشان‌دهنده‌ی سطحِ ویرانگر صنعتی‌زدایی در غرب است. به‌طور قطع، کارگران آمریکایی بیشتر از ۷ درصد از نیروی کار جهانی را تشکیل نمی‌دهند، حتی کمتر از آن به اروپا اختصاص می‌یابد. از میان این نابرابری‌ها، نظم جهانی که به دلایل نظامی و مالی، هنوز تحت سلطه‌ی ایالات متحده است، شاهد ظهور چنین رقیبی است که قدرت حاکمیت آن‌ها را از بازار جهانی به چالش می‌کشد. درگیری‌ها از قبل شروع شده است. در خاورمیانه، در آفریقا و در دریاهای چینِ جنوبی. آن‌ها ادامه خواهند داد. اُفُقِ این وضعیت جنگ است، همان‌طور که در قرن گذشته ثابت شده است، با دو جنگ جهانی، کشتارهای بی‌امان استعماری و امروز با جنگ اوکراین تایید می‌شود.
  3. امروزه احتمالاً بین دو تا سه میلیارد نفر وجود دارند که نه دهقانان دارای مالکیت هستند و نه دهقانان بی‌زمین، نه خرده‌بورژوازیِ حقوق‌بگیر و نه کارگران کارخانه. آن‌ها در سرتاسر جهان در جستجوی مکانی برای زندگی، سرگردان هستند و پرولتاریای خانه‌به‌ دوش را تشکیل می‌دهند که اگر سیاسی شود، تهدیدی قابل‌توجّه برای نظمِ مستقر خواهد بود.

تزّ ۴: طی ده سال گذشته، جنبش‌های اعتراضیِ فراوان و بعضی اوقات نیرومندی علیه این یا آن بُعد هژمونیِ سرمایه‌داریِ لیبرال  رقم خورده است. علی‌رغم آن، همه‌ی آن‌ها بدون ایجادِ هیچ چالشِ مهمّی در قلمرو سرمایه‌داری، خاتمه یافته است.

تفسیر: در این‌جا چهار نوع جنبش وجود داشته است:

  1. شورش‌های محلّیِ کوتاه: شورش‌های خشونت‌باری در حاشیه‌ی شهرهای بزرگ (به‌عنوان نمونه لندن یا پاریس) وجود داشته که معمولاً در پی قتل افراد جوانی توسط پولیس رخ داده است. از دل این شورش‌ها (که یا از حمایت اندکی جماعتِ وحشت‌زده برخوردار بوده و یا با بی‌رحمی سرکوب شده است) بسیج‌های «بشردوستانه‌»ی بزرگی رشد کرده که بر خشونت پلیس متمرکز شده‌اند و عموماً غیرسیاسی شده‌اند، همان‌طور که بورژوازی مسلط نه از ماهیت مشخّص خواسته‌ها ذکری به میان آورده و نه از نفع و سودی که از این جنبش‌ها منشأ گرفته است.
  2. شورش‌های پایدار بدون طّراحی تشکیلاتی. سایر شورش‌ها، به‌ویژه آن‌هایی که در جهان عرب هستند، گستره‌ی اجتماعی گسترده‌تری داشته‌اند و اغلب هفته‌ها طول کشیده و شکل متعارف اشغال میدان‌های عمومی را به خود گرفته‌اند. آنها اغلب از طریق اغوای گزینه‌ی رای‌دادن تقلیل یافته‌اند. مورد کلاسیک مصر است: یک شورش در مقیاس بزرگ، موفقیتِ آشکارِ شعارِ جمعیِ منفی “مبارک بیرون”، که بر اثر آن مبارک قدرت را ترک می‌کند و حتی دستگیر می‌شود، در مدت طولانی پلیس نمی‌تواند میدان را تصرّف کند، قبطی‌ها و مسلمانان متحد هستند، ارتش ظاهراً بی‌طرف است… و البته، پس از آن، در انتخابات، حزبی به‌میانجیِ آرای پوپولیستی- با حداقل حضور در شورش- پیروز می‌شود. باید گفت همان اخوان المسلمین. اما فعال‌ترین بخش شورش مخالف با دولت جدید است و اینْ راه را برای مداخله‌ی نظامی می‌گشاید. ارتش ژنرال السیسی را به قدرت بازمی‌گرداند. سرکوب بی‌رحمانه‌ی هر اپوزیسیونی، ابتدا اخوان‌المسلمین، سپس انقلابیون جوان، و استقرار مجدد رژیم کهنه منتها در فرمی بسیار بدتر از قبل، از این‌جا رقم می‌خورد. ماهیت حلقه‌ایِ این واقعه به‌طور خاص درخور توجّه است.
  3. جنبش‌هایی که جای خود را به خلق یک نیروی سیاسی جدید می‌دهد. در برخی موارد، جنبش‌ها شرایطی را ایجاد کرده‌اند که از طریق آن یک نیروی سیاسی جدید، متفاوت از آن‌هایی که به پارلمانتاریسم عادت کرده‌اند، ظاهر می‌شود. این مورد در یونان با سیریزا رخ داد که در آن شورش‌ها بسیار زیاد و شدید بود و در اسپانیا با پودموس. این نیروها خودشان را در اجماع مجلس منحل کردند. در یونان، با سیپراس، دولت جدید بدون مقاومت در برابر دستورات کمیسیون اروپا، تسلیم شد و بدین ترتیب، کشور را به مسیر ریاضت بی‌پایان بازگرداند. در اسپانیا، پودموس به‌طور مشابه در بازی ترکیبی، چه اکثریتی و چه اپوزیسیونی، گرفتار شده است. از این خلاقیت‌های سازمانی حتی اثری از سیاست واقعی بیرون نیامده است.
  4. جنبش‌هایی با مدّت‌زمان کمی اما بدون تاثیر مثبتِ سزاوار توجّه. در موارد معیّنی، به استثنای چند واقعه‌ی تاکتیکیِ کلاسیک (مانند «استیلای» موقّتیِ تظاهرات کلاسیک توسط گروه‌هایی که برای به‌چالش‌کشیدن پلیس مجهز شده‌ بودند)، نبود نوآوریِ سیاسی به این معنا بود که- در مقیاس جهانی- چهره‌ی ارتجاع محافظه‌کار تجدید شده است. به‌طور نمونه، این مورد در ایالات متحده‌ی آمریکا اتفاق افتاد، جایی که اثر متقابل اصلی جنبش «تسخیر وال استریت» افزایشِ قدرتِ ترامپ بود، یا در فرانسه، جایی که سود “Nuit Debout[1]“‏ ماکرون است. علاوه‌بر‌این، ماکرونِ پیش‌گفته بعدها تنها هدف مشخّص خرده‌بورژوازی «جلیقه زردها» شد. مانند تمام این جنبش‌ها، که رهبرانشان صراحتاً با نابودی دارایی‌های بورژوازی مخالف‌اند و در واقع خواهان حمایت قوی‌تر دولت از چنین مالکیتی هستند، نتیجه چیزی جز تشریفات دولتی نبود و تنها هدف، رئیس جمهور مکرون بود. نتیجه‌ی بزرگ، برای دوره‌ی چنین حقّه‌هایی که نظام پارلمانی برای مشتریان خود در نظر می‌گیرد، سرانجام… انتخاب مجددِ همین ماکرون بود!

تزّ ۵. علّت چنین ناتوانی‌ای در جنبش‌های دهه‌ی اخیر غیابِ و حتی دشمنی با سیاست است. این غیاب/دشمنی شکل‌های متنوّعی به خود می‌گیرد و با تعدادی از نشانه‌ها قابل تشخیص است. زیرِ این تأثیرات منفی، تسلیم و انقیادِ همیشگی تحت نام غلط «دموکراسی» نسبت به آیین انتخاباتی وجود دارد.

تفسیر: به‌عنوان نشانه‌هایی از یک سوبژکتیویته‌ی سیاسیِ به‌غایت ضعیف، می‌توان به‌طور خاص اشاره کرد به:

  1. وجودِ شعارهای متحدکننده‌ی منفی به‌طور گسترده: «علیه» این یا آن، «مبارک بیرون شو»، «مرگ بر ۱%»، «قانون کار را از بین می‌بریم»، «هیچ‌کس از پولیس خوشش نمی‌آید» و … .
  2. فقدانِ آگاهیِ گسترده نسبت به معاصرت: همان‌طور که شناختی از گذشته عملاً در جنبش‌ها غایب است، به استثنای چند کاریکاتور، و هیچ ارزیابیِ ابداعی‌ای برای آن پیشنهاد نمی‌شود، درباره‌ی آینده نیز برآوردهای وجود دارند که به ملاحظات انتزاعی در مورد آزادی یا رهایی محدود می‌شوند.
  3. واژگانی که غالباً از حریف وام گرفته شده است. این اساساً موردی است که به‌طور خاص نسبت به مقوله‌ای تداعی‌کننده‌ی مانند «دموکراسی» یا در استفاده از مقوله‌ی «زندگی»، «زندگی ما»، که چیزی جز سرمایه‌گذاری بیهوده از کنش جمعی در مقوله‌های وجودی نیست، صدق می‌نماید.
  4. موجِ کورکورانه‌ای به نام امر «نو» و بی‌اعتناییِ جاهلانه نسبت به حقایق تثبیت‌شده. این نتیجه‌ی مستقیمِ محصول امر «نو» به‌عنوان کیش کالا و برآیندِ این باور همیشگی است که ما چیزها را «آغاز» می‌کنیم، آن‌چه واقعاً بارها اتفاق افتاده است. این امر همزمان ما را از آموختن درس‌هایی از گذشته و فهمِ سازوکار تکرارهای ساختاری بازمی‌دارد و ما را در دام «مدرنیته‌های» کاذب می‌افکند.
  5. یک سنجه‌ی زمانیِ پوچ و بی‌معنا. این سنجه، که توسط چرخه‌ی مارکسیستی “پول، کالا، پول” ردیابی می‌شود، فرض می‌کند که فقط در چند هفته‌ی “جنبش” می‌توان با مشکلاتی که قرن‌ها معلق بوده، مانند مالکیت خصوصی یا تمرکز آسیب‌شناختیِ ثروت مقابله کرد یا حتی حلّ‌اش کرد، ثروتی که هزاران سال در انتظار بوده است؛ امتناع از درنظرگرفتن این‌که بخشِ خیرِ مدرنیته‌ی سرمایه‌داری هرگز چیزی کمتر از نسخه‌ی مدرن «خانواده، مالکیت خصوصی، دولت» نیست، امری که چند هزار سال پیش در «انقلاب» نوسنگی تأسیس شد. بنابراین، با توجه به معضلاتِ مرکزیِ که آن را قوام می‌بخشد، منطق کمونیستی روی سنجه‌ی قرن‌ها موقعیت یافته است.
  6. رابطه ضعیف با دولت. آنچه در اینجا مطرح است دست‌کم‌گرفتن دائمیِ منابع دولتی در مقایسه با منابع موجود در اختیار این یا آن «جنبش» است، هم از نظر نیروی مسلح و هم از نظر ظرفیت فساد. به‌ویژه، کارایی و اثربخشیِ فسادِ «دموکراتیک» که نماد آن نظام انتخاباتی پارلمانی است، و نیز دامنه‌ی سلطه‌ی ایدئولوژیک این فساد بر اکثریت عظیم مردم، دست کم گرفته شده است.
  7. ترکیبی از ابزارهای ناهمگون بدون تنظیم ترازنامه‌ای [aucun‏ ‏bilan] از گذشته‌ی دور یا نزدیک. نه هیچ نتیجه‌ای وجود دارد که بتوان آن را به‌طور گسترده‌ای رواج داد و از روش‌هایی که حداقل از «سال های قرمز» (۱۹۶۵-۱۹۷۵) یا حتی از دو قرن اخیر به اجرا گذاشته شده است به دست آمده باشد، مانند اشغال کارخانه‌ها، اعتصابات اتحادیه‌ها، تظاهرات قانونی، قانون اساسیِ گروه‌هایی که هدفشان امکان‌پذیر‌ساختن رویارویی محلی با نیروی انتظامی است، هجوم به ساختمان‌ها، زندانیکردن مدیران در کارخانه‌های‌شان… و نه تقارن ثابت آنها، مثلاً در میادینِ مورد هجوم جمعیت، تجمّع‌های فرادمکراتیکِ طولانی و تکراری که در آن همه با هر ایده‌آل یا توانایی‌های زبانیِ خود به مدت سه دقیقه برای صحبت فراخوانده می‌شوند و هدف آنها در نهایت تکرار قابل‌پیش‌بینیِ تمرین است.

تزّ ۶. ضروری است مهم‌ترین تجربیات گذشته‌ی نزدیک را به خاطر بسپاریم و به شکست‌های آن‌ها فکر کنیم.

تفسیر: از سالهای سرخ تا امروز.

تفسیر تزّ پنجم ممکن است به‌وضوح بحث‌برانگیز، حتی بدبینانه و افسرده‌کننده به نظر رسد، به‌ویژه برای جوانانی که ممکن است زمانی به‌طور مشروع نسبت به همه‌ی اشکال کنش‌هایی که من خواهان بررسی مجدّدِ انتقادی آن‌ها هستم، اشتیاق ورزند. این قابل درک است اگر به یاد آوریم که من شخصاً می ۶۸ و پیامدهای آن را تجربه کردم و با اشتیاق در چیزی شبیه به آن مشارکت جستم و توانستم آنقدر طولانی آن‌ها را دنبال کنم تا نقاط ضعف آنها را ارزیابی نمایم. بنابراین من این احساس را دارم که جنبش‌های اخیر با تکرار، تحت بارزه‌ی امر نو، اپیزودهای شناخته‌شده‌ی که می‌توانیم آن را «راستِ» جنبش می ۶۸ بدانیم، خود را خسته می‌کنند، حال توفیری نمی‌کند این راست از چپِ کلاسیک آمده باشد، یا از فراچپِ آنارشیستی، که به شیوه‌ی خود، قبلاً از “اشکال زندگی” صحبت میکرد و ما مبارزانش را “آنارشی‌خواهان” نامیدیم.

در سال ۶۸ به واقع چهار جنبش متمایز وجود داشت:

  1. شورشِ جوانانِ دانشجو؛
  2. شورش کارگرانِ جوانِ کارخانه‌های بزرگ؛
  3. اعتصابِ عمومیِ اتحادیه‌ی کارگری، تلاش برای کنترل دو شورش نخست؛
  4. ظهورِ اغلب تحت نام “مائوئیسم” – با تعدادی از سازمان‌های رقیب – کوششی معطوف به یک سیاست جدید، که اصل آن ترسیم یک مورّب متحد‌کننده میان دو شورش نخست از طریق اعطای نیروی ایدئولوژیک و مبارز به آنها بود که به نظر می‌رسید می‌تواند آینده‌ی سیاسیِ واقعیِ آنها را تضمین نماید. در واقع، این حداقل یک دهه طول کشیده است. این واقعیت که این کوشش نتوانست در مقیاس تاریخی تثبیت شود (که من به‌راحتی تصدیق می‌کنم) نباید به این معنی باشد که کسی آنچه را در آن زمان اتفاق افتاده تکرار می‌کند بدون اینکه حتی بداند دارد تکرار می‌کند.

به خاطر بسپارید که چگونه در انتخابات می ۶۸، اکثریتی به وجود آمد که آنقدر ارتجاعی بود که می‌توان گفت اکثریتِ «افق آبی» در پایان جنگ ۱۴-۱۸ را دوباره کشف کرده بودیم. نتیجه‌ی نهاییِ انتخابات ماه می/ژوئن ۲۰۱۷، با پیروزی قاطع آن خدمت‌گزار شناخته‌شده‌ی سرمایه‌ی بزرگ جهانی‌شده، مکرون، باید ما را وادار کند تا در مورد آنچه در همه‌ی اینها تکرار می‌شود، تأمل نماییم. اما بیشتر از این، در سال ۲۰۲۲، همان ماکرون دوباره انتخاب شد… .

تزّ ۷. سیاستِ درونیِ یک جنبش باید ترکیبی از پنج مشخّصه باشد که به‌واسطۀ شعار، استراتژی، واژگان، وجود یک اصل و دیدگاهِ تاکتیکیِ روشن باشد.

تفسیر:

  1. شعارهای اصلی به جای ماندن در شکایت و تقبیحْ باید ایجابی باشند و یک تصمیم مثبت را مطرح نمایند. این ممکن است حتی به قیمت شکاف داخلی تمام شود وقتی جنبش بر وحدت منفی خود غلبه کرده باشد.
  2. شعارها باید واجد توجیه و دلیلِ استراتژیک باشند. به این معنی که آنها با آگاهی از مراحل قبلیِ مشکلی که جنبش در دستور کار خود قرار می‌دهد، ارتزاق می‌شوند.
  3. واژگانِ مورد استفاده باید بازبینی‌شده و منسجم باشند. به‌طور نمونه: امروزه “کمونیسم” با “دموکراسی” متنافی است، “برابری” با “آزادی” ناسازگار است، همه‌ی استفاده‌های مثبت از واژگان هویت‌باورانه- “فرانسوی” یا “جامعه بین‌المللی” یا “اسلامی” یا “اروپا”- باید ممنوع/تحریم گردند، همان‌طور که اصطلاحات روانشناختی- “میل”، “زندگی”، “هیچ-کس”- همچنین تمام اصطلاحات مربوط به سیستم‌های دولتی مستقر- “شهروند”، “انتخاب‌کننده” و غیره، باید ممنوع شوند.
  4. یک اصل، چیزی که من “ایده” می‌نامم، باید همواره با وضعیت روبه‌رو شود، البته تا آنجا که به‌صورت محلی امکانِ نظام‌مندِ غیرسرمایه‌دارانه را با خود حمل می‌کند. اینجا لازم است تعریف مارکس از تعبیه‌ی [حالت حضور] مبارزِ منفرد در درون جنبش‌ها را نقل کنیم: «کمونیست‌ها در همه‌جا از هر جنبش انقلابی علیه نظم اجتماعی و سیاسیِ موجود از چیزها حمایت می‌کنند. در همه‌ی این جنبش‌ها، آن‌ها پرسش مالکیت را به‌عنوان پرسش اساسی در هر کدام، در برابر آن قرار می‌دهند، فارغ از این‌که در چنین زمانی به چه میزان می‌تواند شرح و بسط داشته باشد”.
  5. از نظر تاکتیکی، همیشه باید جنبش را تا آن‌جا که ممکن است، نزدیک/دسترس‌پذیر ساخت تا به بدنه‌ای با قابلیت جمع‌آوری تبدیل شود، به‌گونه‌ی که بتواند به‌نحو مؤثر در مورد آنچه واقعاً راجع به وضعیت فکر می‌کند، گفت‌وگو نماید، از این طریق است که می‌تواند وضعیت را به‌طرز روشن به ارزیابی بگیرد.

همانطور که مارکس مینویسد، مبارزِ سیاسی پاره‌ی جدایی‌ناپذیر از جنبش همگانی است، اما به دلیل توانایی او در دیدن جنبش از منظر کلّی [گروهی] و از آنجا برای پیش‌بینیِ گام بعدی، بدون دادن هیچ امتیازی و با توجه به این دو نکته، و نه به بهانه‌ی وحدت به دیدگاه‌های محافظه‌کاری که به‌خوبی می‌توانند از نظر سوبژکتیو حتی بر مهم‌ترین جنبش‌ها تسلط داشته باشند، به‌نحو منحصربه‌فردی متمایز باقی می‌ماند. تجربه‌ی انقلاب‌ها نشان می‌دهد که لحظه‌های حساس سیاسی اغلب شکلِ نزدیک‌ترین فرم به یک اجتماع را به خود می‌گیرد، بدین معنا که در جلسه‌ای، تصمیمی که باید گرفته شود توسط سخنرانان توضیح داده می‌شود، که البته ممکن است با یکدیگر مخالفت کنند.

تزّ ۸. سیاست به تداوم مکفیِ روحِ جنبش‌ها گره خورده است، آن‌چه باید به‌اندازه‌ی دولت‌ها موقتی باشد نه صرفاً یک اپیزود منفی علیه تسلط آن‌ها. در یک تعریف کلی، سیاست میان ترکیب‌های متنوع مردم در بزرگ‌ترین مقیاس ممکن، بحثی را راجع به شعارهایی سازماندهی می‌کند که ممکن است شعارهای تبلیغات دائمی و همچنین جنبش‌های آینده باشد. سیاست چارچوب کلّیِ این بحث‌ها را فراهم می‌سازد – اکنون مسئله/پرسشْ تأییدِ این امر است که دو راه متفاوت در مورد سازماندهی عمومیِ نوع بشر وجود دارد- سرمایه‌داری و کمونیستی. اولی چیزی بیش از شکل معاصر آن چیزی نیست که هزاران سال از زمان انقلاب نوسنگی وجود داشته است. دومی انقلاب دوم، سیستمی و جهانی را برای آینده‌ی بشر پیشنهاد می‌کند؛ آن‌چه ما را از عصر نوسنگی خارج می‌نماید.

تفسیر: به این ترتیب، سیاست شامل بحث‌های گستردهای است که به‌صورت محلی شعاری را که این دو راه را در وضعیت متبلور می‌کند، موقعیت می‌بخشد. این شعار از آنجا که محلی است، نمی‌تواند از تجربه انبوه خلق مربوطه سرچشمه گرفته باشد. این‌جاست که سیاست می‌آموزد که چگونه مبارزه‌ی مؤثر برای راه کمونیستی، با هر وسیله‌ای که ممکن باشد، می‌تواند به‌صورت محلی وجود داشته باشد. از این زاویه‌ی دید، انگیزه‌ی سیاست در تقابل متخاصم قرار ندارد، بلکه در جای خودش به‌طور مداوم در جستجوی ایده‌ها، شعارها و ابتکاراتی است که به‌صورت محلی می‌توانند وجود این دو راه را زنده کنند. یکی حفظ و حراست است از آنچه هست [سرمایه‌داری] و دیگری [کمونیسم] دگرگونی کامل آن بر اساس اصول برابری طلبانه، که شعار جدید متبلور                                                                                                                                                                          خواهد شد. نام این فعالیت «کار همگانی» است. فراتر از جنبش‌ها، جوهرِ سیاست کار همگانی است.

تزّ ۹. سیاست با مردمی از همه‌جا [partout] تکوین یافته است. اشکالِ متنوعِ تفکیکِ اجتماعیِ سازماندهی‌شده از سوی سرمایه‌داری غیرقابل‌قبول است.

تفسیر: این، به‌ویژه برای جوانان روشنفکری که همیشه نقشی کلیدی در تولد سیاست جدید ایفا کرده‌اند، بدان معناست که عزیمت به سوی سایر اقشار اجتماعی- به‌خصوص به سوی محروم‌ترین اقشاری که تأثیر سرمایه‌داری در آن‌جا به غایت ویرانگر است- ضروری است. در شرایط کنونی، در کشور ما به‌همان‌اندازه که در مقیاس جهانی، اولویت باید به پرولتاریای عظیمِ خانه‌به‌دوش داده شود که مانند دهقانان اوورنی اول یا بریتانی در گذشته، در بطن امواج کامل و خطرات بزرگ وارد می‌شوند تا [فقط] به‌عنوان کارگر زنده بمانند؛ چرا که دیگر نمی‌توانند به‌عنوان دهقانان بدون زمین در کشوری که از آنجا آمده‌اند، زندگی کنند. در این مورد نیز مانند سایر موارد، روش [اصلی]، جست‌وجوی صبورانه‌ی زمینه‌ها (بازارها، شهرک‌های مسکونی، خانه‌ها، کارخانه‌ها)، تشکیل جلسات (هرچند در ابتدا کوچک)، تدوین [تثبیت] شعارها، انتشار آن‌ها، گسترش پایگاه این کار، رویارویی با نیروهای محافظه‌کار محلّیِ مختلف و… است. لحظه‌ای که شما متوجّه می‌شوید کلیدِ اصلیْ، یک لجاجت و سرسختیِ فعال است، این کاری است پرشور و پر تب و تاب. یک گام مهمْ، سازماندهیِ مدارس برای انتشارِ دانشِ تاریخِ جهانی در باب مبارزه بین دو مسیر است، مبارزه میان موفقیت‌ها و بن‌بست‌های کنونی.

کاری که پس از می ۶۸ توسط آن سازمان‌ها انجام گرفت، می‌تواند و باید یک بار دیگر انجام شود. ما باید تضارب و مورّب سیاسی‌ای را که از آن صحبت کردم، امری که اکنون مورّبی میان جنبش جوانان، روشنفکران مختلف و پرولتاریای خانه‌به‌دوش باقی گذارده است، بازسازی کنیم. این کار، این‌جا و آن‌جا، در حال حاضر انجام شده است. این در حال حاضر یگانه وظیفه‌ی سیاسیِ حقیقی است.

آن‌چه در فرانسه تغییر کرده است، غیرصنعتی‌شدن حومه‌های شهرهای بزرگ است؛ منابعِ باقی‌مانده‌ی طبقه‌ی کارگرِ راست افراطی. باید از طریق توضیح این‌که چرا و چگونه، تنها در چند سال، دو نسل از کارگران قربانی شدند، و به‌طور همزمان با پرس و جو تا حد امکان در روند مخالف، در میدان مبارزه با آن مبارزه کرد؛ منظورم صنعتی‌شدن بی‌رحمانه‌ی آسیا است. اکنون مانند گذشته، حتی در اینجا کار با کارگران وجهه‌ی بین‌المللی پیدا کرده است. در این راستا، تولید و انتشار روزنامه‌ی کارگران جهان بسیار جالب خواهد بود.

تزّ ۱۰. دیگر هیچ سازمان سیاسی حقیقی وجود ندارد. بنابراین، وظیفه یافتن راه‌هایی برای بازسازی آن است.

تفسیر: یک سازمان معیّن می‌شود تا پرسش‌ها و تحقیقاتی را نظم بخشد، لذا ترکیب و تجمیعِ کار توده‌ای و شعارهای محلیِ که از آن‌ها بیرون می‌آیند تا آنها را در یک چشم‌انداز کلی ثبت نماید، غنی‌سازیِ جنبش‌ها و تضمینِ عواقب آن اموری همیشگی‌اند. یک سازمان بر اساس شکل یا رویه‌هایش همچون یک دولت مورد قضاوت قرار نمی‌گیرد، بلکه با کنترل ظرفیت آن برای انجام کاری که به آن سپرده شده است، مورد قضاوت قرار می‌گیرد. اینجا، می‌توانیم سخن مائو را دوباره مرور کنیم: سازمان چیزی است که می‌توان گفت «آنچه را که توده‌ها به شکلی آشفته به ما داده‌اند، به شکلی واضح به آن‌ها باز می‌گرداند».

تزّ ۱۱. اکنون شکلِ کلاسیکِ حزب فروپاشیده است، چرا که خود را با ظرفیتش برای انجام آنچه تزّ ۹ مشخص می‌کند، تعریف نکرده است؛ یعنی کار توده‌ای، بلکه با تظاهر به «نمایندگی» طبقه‌ی کارگر یا پرولتاریا خود را معرفی کرده است.

تفسیر: ما باید منطقِ نمایندگی را در همه‌ی اشکالش ترک کنیم. تعریف سازمانِ سیاسی باید ابزاری باشد، نه نمایندگی. علاوه بر این، “نمایندگی” را باید به‌عنوان “هویت چیزی که نمایندگی شده است” فهمید. زیرا هویت‌ها باید از عرصه‌ی سیاسی حذف شوند.

تزّ ۱۲. همان‌طور که دیدیم، رابطه با دولت چیزی نیست که سیاست را تعریف کند. بدین نمط، سیاست “در فاصله” از دولت اتفاق می‌افتد. با‌این‌حال، از نظر استراتژیک، دولت باید شکسته شود، زیرا نگهبانِ جهانیِ راه سرمایه‌داری است، به‌طور مشخّص به این دلیل که دولتْ پلیسِ حقِ مالکیتِ خصوصی وسایل تولید و مبادله است. همان‌طور که انقلابیون چینی در جریان انقلاب فرهنگی گفتند، لازم است «از حق بورژوایی گسست». بنابراین، در برابر دولت، کنشِ سیاسی آمیزه‌ای از فاصله و منفیت است. هدف واقعی این است که دولت به‌طور پیوسته به‌میانجیِ افکارِ خصمانه و فضاهای سیاسی‌ای که با آن بیگانه شده‌اند، محصور قرار گیرد.

تفسیر: در این مورد، ترازنامه‌ی تاریخی بسیار پیچیده است. برای مثال، انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ بدون شک چیزهای زیادی را با هم ترکیب کرد: دشمنی گسترده با رژیم تزاری (از جمله، به دلیل جنگ، در روستا)، آمادگی ایدئولوژیک شدید طولانی مدت (به‌ویژه در طبقات روشنفکر)، شورش‌هایی کارگران که منجر به تشکیلات توده‌ای واقعی (شوروی‌های تعمیدداده‌شده) شدند، قیام‌های سربازان، همه، به لطف بلشویک‌ها، با یک سازمان موجود که قوی، متنوع و قادر به برگزاری جلساتی با سخنرانان درجه یک که اعتقادشان مطابق با استعداد آموزشی بود، ترکیب شدند. همه‌ی اینها از طریق قیام‌‌های پیروزمندانه و در یک جنگ داخلی وحشتناک شکل گرفت که سرانجام به‌رغم مداخله‌ی گسترده‌ی خارجی توسط اردوگاه انقلاب به پیروزی رسید. روند انقلاب چین بسیار متفاوت بود: راهپیمایی طولانی به روستاها، تشکیل و تکوین اجتماعات مردمی، ارتش سرخ واقعی، و در طی یک دوره سی سال، اشغال پایدار یک بخش بزرگ در شمال کشوری که در آن ارتش در حال تحکیم بود، امکان آزمایش اصلاحات ارضی و تولید وجود داشت. علاوه بر این، در چین به جای ترور استالینیستی دهه‌ی ۱۹۳۰، قیام توده‌ای دانشجویی و کارگری علیه اشرافیت حزب کمونیست به راه افتاد. بدون سابقه، این جنبش- انقلاب فرهنگی پرولتری- آخرین نمونه از سیاست رویارویی مستقیم با شخصیت‌های قدرت دولتی است. هیچ چیز از این دگرگونی‌ها نمی‌تواند به وضعیت ما منتقل شود. اما، از طریق این ماجراجویی، یک درس باید آموخت: اینکه دولت، در هر فُرمی، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند سیاست رهایی‌بخش را تحقق بخشد یا حتی تعریف نماید.

دیالکتیکِ کاملِ هر سیاست حقیقی شامل چهار موضوع است:

  1. ایده‌ی استراتژیکِ مبارزه بین دو راه: کمونیسم و ​​سرمایه‌داری. این همان چیزی است که مائو آن را «تدارک ایدئولوژیک عقاید» نامید، که به گفته او، بدون آن، سیاست انقلابی غیرممکن است.
  2. سرمایهگذاریِ محلیِ این ایده یا اصل توسط سازمان در قالب کار جمعی. چرخشِ غیرمتمرکز هر چیزی که از این کار [جمعی] نتیجه می‌شود- شعارها و تجربیات عملیِ پیروزمندانه.
  3. جنبش‌های مردمی در قالب رخدادهای تاریخی، که سازمان سیاسی در درون آن‌ها برای اتحاد منفی و تشدید عزم ایجابی آنها تلاش می‌کند.
  4. اگر قدرتی/[دولتی] است که با عوامل سرمایه‌داری مجهّز شده است، باید با رویارویی یا محاصره شکسته شود. و اگر این چیزی است که در مسیر کمونیستی خطر تلقّی می‌شود، در صورت نیاز با ابزارهای انقلابی، همانطور که در بی‌نظمیِ مهلکِ انقلابِ فرهنگیِ چین دیده شد، باید از بین برود. ابداعِ به‌موقعِ طبیعتِ معاصرِ این چهار موضوع، مسأله‌ی همزمان عملی و نظری ماست.

تزّ ۱۳. وضعیتِ سرمایه‌داریِ معاصر مستلزم نوعی گسست میان جهانی‌شدن بازار و کاراکتر هنوز عمدتاً ملّیِ پلیس‌سازی و کنترل نظامیِ جمعیت است. به بیان متفاوت، میان وضعیت اقتصادی اشیا، که جهانی است، و حمایت دولتی ضروری آن، که ملی می‌ماند، مُغاک وجود دارد. جنبه‌ی دوم [حمایت دولتی یا به تعبیر دیگر، اقتصاد دولتی] رقابت‌های امپریالیستی را به اشکال دیگر احیا می‌کند. با وجود این تغییر شکل، خطر جنگ افزایش می‌یابد. وانگهی، جنگ در حال حاضر در بخش‌های بزرگی از جهان در جریان است. سیاستِ آینده نیز وظیفه دارد، اگر بتواند، از وقوع یک جنگ تمام‌عیار جلوگیری کند، جنگی که این بار ممکن است موجودیتِ همه‌ی بشریت را به خطر اندازد. می‌توان گفت انتخاب تاریخی می‌باید بدین صورت باشد: یا بشر از عهدِ نوسنگیِ معاصر که سرمایه‌داری است فاصله می‌گیرد و فاز کمونیستیِ خود را در مقیاس جهانی می‌گشاید، یا در مرحله‌ی نوسنگیِ خود باقی می‌ماند، با احتمال بسیار زیاد نابودی در جنگ اتمی.

تفسیر: امروز قدرت‌های بزرگ از یک‌سو به دنبال همکاری برای حفظ ثبات امور در مقیاس جهانی هستند (به‌ویژه با مبارزه با حمایت‌گرایی)، اما از سوی دیگر همین قدرت‌ها کورکورانه برای هژمونی فردی خود می‌جنگند. نتیجهْ پایانِ آشکارِ اَعمالِ استعماری مانند آنچه در قرن نوزدهم برای فرانسه یا انگلیس رخ داد، یعنی اشغال نظامی و اداریِ کل کشورهاست. من رویه‌ی جدیدی را به نام “منطقه‌بندی” مشاهده می‌کنم: در کل مناطق (عراق، سوریه، لیبی، افغانستان، نیجریه، مالی، آفریقای مرکزی، کنگو…) دولت‌ها تضعیف می‌شوند، نابود می‌شوند، و منطقه به منطقه‌ی غارت‌گری تبدیل می‌شود که به روی نیروهای مزدور و همچنین سایر شکارچیان سرمایه‌دار جهانی گشوده شده است. یا دولت متشکل از تاجرانی است که با هزاران رشته به شرکت‌های بزرگ بازار جهانی متصل هستند. در سرزمین‌های وسیع، رقابت‌ها با روابطِ قدرتِ در‌حال‌تغییر‌دائمی در هم آمیخته است. در چنین شرایطی تنها یک حادثه‌ی نظامیِ کنترل‌نشده کافی است تا همه چیز را به آستانه جنگ برساند. طرف‌ها قبلاً کشیده شده‌اند: ایالات متحده و گروه “غربی-ژاپنی” آنها از یک طرف، چین و روسیه، از طرف دیگر. سلاح‌های هسته‌ای تکثیر می‌شود. ما نمی‌توانیم این جمله‌ی لنین را به یاد بیاوریم: “یا انقلاب از جنگ جلوگیری می‌کند یا جنگ باعث تحریک انقلاب می‌شود”.

بنابراین می‌توان جاه‌طلبی مطلق کار سیاسی آینده را تعریف کرد: این‌که برای اولین بار در تاریخ، اولین فرضیه- این‌که انقلاب از جنگ جلوگیری می‌کند- تحقق خواهد یافت تا فرضیه دوم- این‌که جنگ انقلاب را موجب شود. در واقع، این فرضیه دوم بود که در روسیه در چارچوب جنگ جهانی اول و در چین در چارچوب جنگ جهانی دوم تحقق یافت. اما به چه قیمتی! و با چه اثرات دراز‌مدتی!

بیایید امیدوار باشیم؛ اجازه دهید عمل کنیم. هر کسی- مهم نیست چه کسی، مهم نیست کجا- می‌تواند سیاست واقعی را به معنایی که این متن بیان می‌کند، بیاغازد- و به‌نوبه‌ی خود، می‌تواند با اطرافیان خود در باره‌ی کاری که انجام می‌دهد، صحبت کند. همه چیز اینگونه شروع می‌شود.

ترجمه: هِدِر اچ. یونگ و فرانک رودا

کتابشناسی:

مارکس، کارل و انگلس، فردریک ۱۹۸۷، مانیفست کمونیست، MECW، جلد ۶، لندن، لارنس و ویشارت، صص ۴۷۷-۵۱۹٫

[۱] . ترجمه توجه: بدیو در اینجا به اعتراضات سال ۲۰۱۶ علیه اصلاحات پیشنهادی کارگری (مربوط به لایحه موسوم به الخمری) اشاره دارد.

 

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید