ادبیات اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

کاتب؛ زبان ناخشنود و تفکّر تاریخی(به مناسبت سال‌یاد کاتب)

عکس: مجلۀ انسان

نود و سه سال پیش از این، فیض‌محمد کاتب هزاره در هفتادسالگی و پس از نیم‌قرن نوشتنِ تاریخ و رنجِ مشاهده‌ی هولناک‌ترین مناسبات زمانه و خونین‌ترین نِسبِ تاریخی در ۱۶ جدّی ۱۳۰۹ چشم از این جهان برگرفت. بنا به گزارش جلال‌الدین صدیقی، در سال ۱۳۵۸ آثار و یادداشت‌های کاتب توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان و دولت جمهوری وقت از خانواده‌ی او خریداری شد و در آرشیف ملّی قرار گرفت. این آثار مجموعاً به ۳۷۱۴ صفحه می‌رسد که ۴۴۷ صفحه‌ی آن شامل نقل فرمان‌ها، اسناد مکاتیب و یادداشت‌های گوناگون می‌شود. دقیقاً چهارسال بعد (۱۳۶۲) نخستین بزرگداشت کاتب از سوی وزارت اقوام و قبایل برگزار می‌گردد. سپس چهار سال بعد در همین دهه (۱۳۶۶)، دومین اقدام علمی از سوی دانشگاه کابل دانشکده‌ی تاریخ و فلسفه تحت عنوان «سمینار بین‌المللی به مناسبت یک‌صدوسی‌ومین سال‌زاد فیض‌محمد هزاره معروف به کاتب» برگزار می‌گردد که مقالات آن را جناب صدیقی در ۱۳۶۷ به نشر می‌سپارد. این دو اقدام در زمینه و زمانه‌ی کمونیستی و سوسیالیستیِ کشور رقم خورده است و بدین سبب، افزون بر ارزیابیِ سویه‌های علمیِ تاریخ‌نگاری کاتب و آثار او، از حیث تاریخی، سیاسی و اجتماعی به طبقات اجتماعیِ محذوف، فواصل طبقاتی، نیروها و اقوام تحت ستم و مطرود از قدرت معطوف شده است. در ۱۳۹۵ در ارگ ریاست جمهوری کابل، به مناسبت هشتادوششمین سالگرد کاتب سمیناری برگزار گردید و سویه‌هایی مانند شیوه‌ی تاریخ‌نگاریِ کاتب، زبان و ادبیات، اندیشه‌ها و آثار او مورد بررسی قرار گرفت. در سال ۱۴۰۱ همایش بین‌المللی ارزگان، تاریخ، فرهنگ، اجتماع و سیاست از سوی جمعی از نویسندگان برگزار گردید که هرچند موضوع آن صراحتاً کاتب نبود؛ اما در کانون پژوهش‌ها آثار کاتب می‌درخشید. در این دو اقدام اخیر، کاتب‌پژوهی و مطالعه‌ی تاریخ به‌میانجیِ آثار کاتب، ابعاد گسترده‌تر، عمیق‌تر و انتقادی‌تر پیدا کرد؛ به‌خصوص در مورد اخیر، رگه‌های از تفطّن به چشم‌انداز فرهنگی و تمدّنی نیز دیده می‌شد. در مجموع، اقدامات تحقیقی نیکی طی دهه‌های اخیر صورت گرفته است.

نگارنده در مقالت کوتاه ذیل، می‌خواهم به‌اختصار به نسبت کاتب و زمانه‌اش بپردازم و این‌که صورتِ این نسبت چیست؟ اما این نسبت را می‌بایست از خلال یک نسبت دیگر، یعنی نسبت زبان و تفکّر تاریخی در کار او، پی گرفت. پس از کاتب، به‌ویژه از اواخر دهه‌ی پنجاه خورشیدی، شاهد یک رویکرد انتقادی نسبت به برهه‌های پیشین به‌طور معیّن دوران حکومت عبدالرحمان خان هستیم. بدون تردید این رویکرد نقّادی در پرتو مطالعه‌ی آثار کاتب رخ داده است. چرا که کاتب در روایت دوران‌ها و حکومت‌ها از آغاز شکل‌گیری امپراتوری احمدشاه دُرّانی تا واقعه‌ی حبیب‌اللّه کلکانی «زبان ناخشنود» به کار برده و در زهدان این زبان است که بازگشت و خوانشِ انتقادیِ تاریخ پرورش یافته است. زبان ناخشنود کاتب از حسّ ناخشنود او نسبت به اوضاع برآمده و در موقعیتی شکل گرفته است که نه مسعودی در آن موقعیت بوده و نه حتی بیهقی. به‌واقع، هیچ مورّخی مانند کاتب در همچون شرایط دشوار و ظلمانیِ تاریخی قرار نداشته است، تاریک‌ترین شرایطی که درعین‌حال او را در موقعیت انتخاب یک زبان قرار داده است. کاتب هم به جهت تعلّق به تبار خاص، هم به سبب تعلّق به مذهب معیّن و هم به دلیل خِرد نقّادانه و وجدانِ به‌غایت معذّب‌اش نسبت به وضعیت، مدام مورد آزار و اذیت و سوءظن حاکمان و درباریان بوده و در موحش‌ترین موقعیت به‌غایت محتاطانه حرکت کرده است. سرنخ این رنج و عذاب را در مکاتبه‌ی محمود طرزی با کاتب راجع به کتابت مکاتیب نظارت خارجیه و رد این پیشنهاد از سوی کاتب می‌بینیم؛ همان‌طور که بعدها عبدالحی حبیبی نیز بدان چنین تصریح می‌کند: «به این نهج، فیض‌محمد که از قشر عامه بوده و به دربار راه یافته بود، طبعاً در نظر داشت که در لب کلام خود احوال ستمدیدگان را تمثیل نماید و وجدان طبقاتیِ خود را تسکین دهد، طوری که از معاصران کاتب شنیده‌ام وی در این راه مصیبت‌ها دیده و بارها مضروب گردید».

تصمیم روشن و انتخاب خردمندانه‌ی زبان در بطن وضع قیراندود و عاری از خِرد، ممیّزه‌ای است که از اراده‌ی تاریخیِ کاتب پرده می‌افکند و نشان می‌دهد که او از اراده‌ی حاکمان، هنجارهای متداول سلطنتی و حاکمیت، قواعد سترونِ دم و دستگاه منشیانه، انتظارات و یأس و امیدهای جامعه فراتر رفته و زیر لوای یک تصمیم آگاهانه، به ثبت زمان‌اش اقدام کرده است. بدون این‌که بخواهیم مقایسه کنیم، مثلاً حسینیِ منشی تاریخ‌نگار عهد احمدشاه دُرّانی (تاریخ احمدشاهی)، حقیقتاً یک مورّخ دربار محسوب می‌شود و تاریخ نزد وی شأن و معنایی جز جمع‌آوریِ یک سلسله مدایح و ستایش‌ها از حاکمان و توجیه اعمال آن‌ها نمی‌یابد. پس از کاتب، هرچند فرهنگ و غبار نیز به روایت منتقدانه‌ی تاریخ همّت گمارده‌اند؛ اما واضح است که آن دو از نمط و نهجِ فیض و سراجِ کاتب الهام گرفته‌اند؛ درعین‌حال که نمی‌توان گفت آن‌ها در موقعیت انتخاب یک زبان بودند.

زبان ناخشنود کاتب از خِرد معذّب و منتقد او نسبت به اوضاع زمانه، رابطه‌ی سرکوب‌گرانه‌ی حاکمان با مردم و عجز آن‌ها در برابر ستم‌گری و بی‌عدالتی حاکمان سر برآورده است. به بیان متفاوت، این زبان معذّب در تفکّر تاریخیِ کاتب ریشه دارد. اما تفکّر تاریخیِ او چیست؟ از شیوه‌ی تاریخ‌نگاری کاتب و زبان خاص او چنین آشکار می‌شود که تاریخ در تفکّر او مقدّم بر اخلاق و فرهنگ و امر انضمامی مقدّم بر امر انتزاعی است. این تقدّم، هم‌هنگام مبنای معرفتی و بنیانِ اُنتولوژیک محسوب می‌شود؛ چنان‌که ظهور آن در متون کاتب آشکارا دیده می‌شود و او براساس آن به ارزیابیِ وقایع و مناسبات می‌پردازد. بنابراین، تقدّم تاریخْ جوهره‌ی تفکّر تاریخیِ کاتب را تشکیل می‌دهد.

برای آن‌که این زبان را به‌طرز ملموس ردیابی کرد، یکسری واژگان کلیدی وجود دارد که حامل زبان ناخشنود کاتب به شمار می‌آید و بدین سبب محمولات تفکّر تاریخیِ او را نشان می‌دهد. به‌طور نمونه، کردار وحشیانه (کردار وحشیانه و نامسلمانانه‌ی افغانان سرحدیّه)، تغلّب (به تغلّب تصاحب‌کردن افغانان ملک چارشینه‌ی هزاره را) جور و ستم (شرح جور و ستم افغان کوچی بر مردم هزاره)، غدر و خیانت (غدر و خیانت صاحب‌زادگان کوهستان کابل)، فرار (فرارشدن مردم جاغوری از دست حاکم)، (فراراختیارکردن مردم هزاره)، ضبط (امر ضبط‌کردن و به‌اجاره‌دادن ملک حجرستان) فروختن (فروختن دو تن افغان، زن هزاره و اولاد او را) و… این قبیل نشانه‌ها را می‌توان در مقام ردّپای نگاه او درک کرد. از طریق چنین نشانگانی می‌توان تصوّر دقیق‌تر از محمولاتِ تفکّر تاریخیِ کاتب میّسر ساخت؛ اما متأسفانه این‌جا مجال تفصیل آن نیست.

در یک نگاه کلّی، کاتب نزدیک به دو قرن را همراه با جزئیات از نظر گذرانده و با نیم قرنِ این دوران، تجربه‌ی مقرون و متصل داشته است. تجربه‌ی کاتب، تجربه‌ی آگاهانه و مستقل بوده و در آن روح زمانه و ماهیتِ تحوّل تاریخی را مشاهده کرده است. به‌یقین اگر کاتب اندک مجال ضروری می‌یافت و در بیشه‌ی گذرگاه‌های استبداد و قساوت اندک آزادی‌ای به دست می‌آورد، علاوه بر نسبتِ کنونی‌اش با تاریخ، شأنِ دیگری این نسبت را در هیئت نقّادانه بازگو می‌نمود. اما کاتب چنین مجالی نمی‌یابد؛ همه‌ی مجال او به ارائه‌ی پیکر برهنه‌ی واقعیت تاریخی اختصاص می‌یابد. باری و به‌رغم این الزام، کاتب نمی‌تواند روح معذّب و ناآرام خویش را تسکین دهد و شورش درونی‌اش را متوقّف سازد. در چنین وهله‌ای است که تصمیمِ مبدعانه‌ی کاتب مبنی بر فائق‌آمدن بر دهلیز تنگ روایت و جمع میان الزامِ واقعیت و شورشِ خِرد، آشکار می‌شود. این‌جاست که کاتب در موقعیتِ بنیادین نسبت به تاریخ و زبان می‌ایستد و زبانِ یگانه‌اش را پیدا می‌کند: او روحِ منتقد و عقل شورش‌گرش را در متن گزارشِ بسیط و عریان واقعیت‌ها و تحوّلات جای می‌دهد. او خانه‌ی متن را خالی رها نمی‌کند؛ بل مهمانی را وارد متن می‌کند که هیچ جایی را ندارد، زخمی است، از همه جا رانده و طرد شده است اما بر پیکر مجروح و استخوان‌های شکسته‌اش باری را به دوش می‌کشد. این خونِ خِرد خونین اوست که پیکر متن را درمی‌نوردد و زبان او را خلق می‌کند. لذا متن کاتب کمین‌گاه عقل اوست، عقلی که از طریق درآغوش‌گرفتن واقعیت، از یک‌سو در انتظار عقل شورش‌گر آینده نشسته و از سوی دیگر، در کمین استبداد و تمامیت‌خواهی به سر می‌برد. از منظر تفکّر تاریخیِ کاتب، این ارگ و بارگاه نیست که کاتب را به خدمت برده و زیر سلطه درآورده، این کاتب است که ارگ و نظام خودکامگی را به دام می‌اندازد و تمام انتظارات و تصوّرات آن را بر باد می‌دهد. کاتب دوست و آشنای کسی نمی‌شود، او تنهای تنهاست و در غربت شکوه‌مند و استثنای تسخیرناپذیرش فقط با زمانه‌اش وارد سخن می‌شود. او روح عظیم و توصیف‌ناپذیری است که در هیئت سهم‌ناک‌ترین مُغاکِ زمان و کمین‌گاه تاریخ ظهور یافته است.

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید