آلن بدیو
ترجمه: روحاللّه کاظمی
پارهی سوم
تزّ ۶. ضروری است مهمترین تجربیات گذشتهی نزدیک را به خاطر بسپاریم و به شکستهای آنها فکر کنیم.
تفسیر: از سالهای سرخ تا امروز.
تفسیر تزّ پنجم ممکن است بهوضوح بحثبرانگیز، حتی بدبینانه و افسردهکننده به نظر رسد، بهویژه برای جوانانی که ممکن است زمانی بهطور مشروع نسبت به همهی اشکال کنشهایی که من خواهان بررسی مجدّدِ انتقادی آنها هستم، اشتیاق ورزند. این قابل درک است اگر به یاد آوریم که من شخصاً می ۶۸ و پیامدهای آن را تجربه کردم و با اشتیاق در چیزی شبیه به آن مشارکت جستم و توانستم آنقدر طولانی آنها را دنبال کنم تا نقاط ضعف آنها را ارزیابی نمایم. بنابراین من این احساس را دارم که جنبشهای اخیر با تکرار، تحت بارزهی امر نو، اپیزودهای شناختهشدهی که میتوانیم آن را «راستِ» جنبش می ۶۸ بدانیم، خود را خسته میکنند، حال توفیری نمیکند این راست از چپِ کلاسیک آمده باشد، یا از فراچپِ آنارشیستی، که به شیوهی خود، قبلاً از “اشکال زندگی” صحبت میکرد و ما مبارزانش را “آنارشیخواهان” نامیدیم.
در سال ۶۸ به واقع چهار جنبش متمایز وجود داشت:
۱. شورشِ جوانانِ دانشجو؛
۲. شورش کارگرانِ جوانِ کارخانههای بزرگ؛
۳. اعتصابِ عمومیِ اتحادیهی کارگری، تلاش برای کنترل دو شورش نخست؛
۴. ظهورِ اغلب تحت نام “مائوئیسم” – با تعدادی از سازمانهای رقیب – کوششی معطوف به یک سیاست جدید، که اصل آن ترسیم یک مورّب متحدکننده میان دو شورش نخست از طریق اعطای نیروی ایدئولوژیک و مبارز به آنها بود که به نظر میرسید میتواند آیندهی سیاسیِ واقعیِ آنها را تضمین نماید. در واقع، این حداقل یک دهه طول کشیده است. این واقعیت که این کوشش نتوانست در مقیاس تاریخی تثبیت شود (که من بهراحتی تصدیق میکنم) نباید به این معنی باشد که کسی آنچه را در آن زمان اتفاق افتاده تکرار میکند بدون اینکه حتی بداند دارد تکرار میکند.
به خاطر بسپارید که چگونه در انتخابات می ۶۸، اکثریتی به وجود آمد که آنقدر ارتجاعی بود که میتوان گفت اکثریتِ «افق آبی» در پایان جنگ ۱۴-۱۸ را دوباره کشف کرده بودیم. نتیجهی نهاییِ انتخابات ماه می/ژوئن ۲۰۱۷، با پیروزی قاطع آن خدمتگزار شناختهشدهی سرمایهی بزرگ جهانیشده، مکرون، باید ما را وادار کند تا در مورد آنچه در همهی اینها تکرار میشود، تأمل نماییم. اما بیشتر از این، در سال ۲۰۲۲، همان ماکرون دوباره انتخاب شد…
تزّ ۷. سیاستِ درونیِ یک جنبش باید ترکیبی از پنج مشخّصه باشد که بهواسطۀ شعار، استراتژی، واژگان، وجود یک اصل و دیدگاهِ تاکتیکیِ روشن باشد.
تفسیر:
۱. شعارهای اصلی به جای ماندن در شکایت و تقبیحْ باید ایجابی باشند و یک تصمیم مثبت را مطرح نمایند. این ممکن است حتی به قیمت شکاف داخلی تمام شود وقتی جنبش بر وحدت منفی خود غلبه کرده باشد.
۲. شعارها باید واجد توجیه و دلیلِ استراتژیک باشند. به این معنی که آنها با آگاهی از مراحل قبلیِ مشکلی که جنبش در دستور کار خود قرار میدهد، ارتزاق میشوند.
۳.واژگانِ مورد استفاده باید بازبینیشده و منسجم باشند. بهطور نمونه: امروزه “کمونیسم” با “دموکراسی” متنافی است، “برابری” با “آزادی” ناسازگار است، همهی استفادههای مثبت از واژگان هویتباورانه- “فرانسوی” یا “جامعه بینالمللی” یا “اسلامی” یا “اروپا”- باید ممنوع/تحریم گردند، همانطور که اصطلاحات روانشناختی- “میل”، “زندگی”، “هیچ-کس”- همچنین تمام اصطلاحات مربوط به سیستمهای دولتی مستقر- “شهروند”، “انتخابکننده” و غیره، باید ممنوع شوند.
۴. یک اصل، چیزی که من “ایده” مینامم، باید همواره با وضعیت روبهرو شود، البته تا آنجا که بهصورت محلی امکانِ نظاممندِ غیرسرمایهدارانه را با خود حمل میکند. اینجا لازم است تعریف مارکس از تعبیهی [حالت حضور] مبارزِ منفرد در درون جنبشها را نقل کنیم: «کمونیستها در همهجا از هر جنبش انقلابی علیه نظم اجتماعی و سیاسیِ موجود از چیزها حمایت میکنند. در همهی این جنبشها، آنها پرسش مالکیت را بهعنوان پرسش اساسی در هر کدام، در برابر آن قرار میدهند، فارغ از اینکه در چنین زمانی به چه میزان میتواند شرح و بسط داشته باشد”.
۵. از نظر تاکتیکی، همیشه باید جنبش را تا آنجا که ممکن است، نزدیک/دسترسپذیر ساخت تا به بدنهای با قابلیت جمعآوری تبدیل شود، بهگونهی که بتواند بهنحو مؤثر در مورد آنچه واقعاً راجع به وضعیت فکر میکند، گفتوگو نماید، از این طریق است که میتواند وضعیت را بهطرز روشن به ارزیابی بگیرد.
همانطور که مارکس مینویسد، مبارزِ سیاسی پارهی جداییناپذیر از جنبش همگانی است، اما به دلیل توانایی او در دیدن جنبش از منظر کلّی [گروهی] و از آنجا برای پیشبینیِ گام بعدی، بدون دادن هیچ امتیازی و با توجه به این دو نکته، و نه به بهانهی وحدت به دیدگاههای محافظهکاری که بهخوبی میتوانند از نظر سوبژکتیو حتی بر مهمترین جنبشها تسلط داشته باشند، بهنحو منحصربهفردی متمایز باقی میماند. تجربهی انقلابها نشان میدهد که لحظههای حساس سیاسی اغلب شکلِ نزدیکترین فرم به یک اجتماع را به خود میگیرد، بدین معنا که در جلسهای، تصمیمی که باید گرفته شود توسط سخنرانان توضیح داده میشود، که البته ممکن است با یکدیگر مخالفت کنند.
تزّ ۸. سیاست به تداوم مکفیِ روحِ جنبشها گره خورده است، آنچه باید بهاندازهی دولتها موقتی باشد نه صرفاً یک اپیزود منفی علیه تسلط آنها. در یک تعریف کلی، سیاست میان ترکیبهای متنوع مردم در بزرگترین مقیاس ممکن، بحثی را راجع به شعارهایی سازماندهی میکند که ممکن است شعارهای تبلیغات دائمی و همچنین جنبشهای آینده باشد. سیاست چارچوب کلّیِ این بحثها را فراهم میسازد – اکنون مسئله/پرسشْ تأییدِ این امر است که دو راه متفاوت در مورد سازماندهی عمومیِ نوع بشر وجود دارد- سرمایهداری و کمونیستی. اولی چیزی بیش از شکل معاصر آن چیزی نیست که هزاران سال از زمان انقلاب نوسنگی وجود داشته است. دومی انقلاب دوم، سیستمی و جهانی را برای آیندهی بشر پیشنهاد میکند؛ آنچه ما را از عصر نوسنگی خارج مینماید.
تفسیر: به این ترتیب، سیاست شامل بحثهای گستردهای است که بهصورت محلی شعاری را که این دو راه را در وضعیت متبلور میکند، موقعیت میبخشد. این شعار از آنجا که محلی است، نمیتواند از تجربه انبوه خلق مربوطه سرچشمه گرفته باشد. اینجاست که سیاست میآموزد که چگونه مبارزهی مؤثر برای راه کمونیستی، با هر وسیلهای که ممکن باشد، میتواند بهصورت محلی وجود داشته باشد. از این زاویهی دید، انگیزهی سیاست در تقابل متخاصم قرار ندارد، بلکه در جای خودش بهطور مداوم در جستجوی ایدهها، شعارها و ابتکاراتی است که بهصورت محلی میتوانند وجود این دو راه را زنده کنند. یکی حفظ و حراست است از آنچه هست [سرمایهداری] و دیگری [کمونیسم] دگرگونی کامل آن بر اساس اصول برابری طلبانه، که شعار جدید متبلور خواهد شد. نام این فعالیت «کار همگانی» است. فراتر از جنبشها، جوهرِ سیاست کار همگانی است.
نظر بدهید